۱۳۹۳ مرداد ۶, دوشنبه

شاملو وُ پور پیرار، دو لنگه ی یک خروار



شاملو وُ پور پیرار، دو لنگه ی یک خروار

در آغاز مایل هستم برای نسل جوان و بویژه ملت ایران توضیح دهم که چرا این تیتر را برای
مقاله ام برگزیدم؟
اینکه شاملو را در کنار پورپیرار و همسنگ و همسنخ هم قرار دادم، دلیلش این است که هر دو:
ضد تاریخ ایران و هویت ایرانی هستند
هر دو توده ای و توده ای صفت و بیگانه پرست هستند
هر دو با هر شکوفایی تاریخ ایرانی و خدمتگزاران واقعی ایران سر ستیز داشتند و دارند
هر دو به ایران و ایرانی باور نداشتند و ندارند
در این مقاله از پورپیرار می گذرم چون او را در اندازه ای نمی بینم که قلمم را با خزعبلاتش در مورد تاریخ و ایران و ایرانی کثیف کنم. اما در این مقاله برای آگاه کردن نسل جوان، درون گنداب و ذهن مردابی شاملو را بیرون می ریزم و به نقد می نشینم.
باشد که توانسته باشم با این مقاله و نقد در آگاهی دادن نسل جوان و روشن کردن ذهنشان به درون پریشان شاملو کمک کرده باشم.
پس در همین آغاز نگاه شاملو به مردم را به آگاهی می رسانم.

نظر شاملو در مورد "مردم"
شعرها یا خوبند یا مزخرف. اگر مزخرفند که چاپ کردن ندارند، و اگر خوبند، که حیف شعر خوب برای مردم. ... مردمی که یک زمان خوف انگیزترین عشق من بودند، مرا از گند، عفونت و نفرت سرشار کرده اند. چقدر آرزو می کردم که زندگانی ام-به هر اندازه کوتاه- سرشار از زیبایی باشد. افسوس می خورم که گند و تاریکی ابتذال و اندوه همه چیز را در خود فرو برده است. ... تنها آرزویی که برایم باقی مانده این است که پس از مردن، لاشه مرا در گورستان عمومی دفن نکنند. بگذارید دست کم پس از مرگ، آرزوی من، به دور ماندن از مردم و پلیدی هایشان، بر آید. مردمی که از ایشان متنفرم. ... من وظیفه ای برای خود در قبال این مردم نمی شناسم.

مصاحبه با مجله فردوسی در سال ۱۳۴۵

به باور من شناخت از یک شخصیت فرهنگی یا سیاسی در این نیست که ما فقط گفته های خوشش را حلوا حلوا کنیم، بلکه میزان و ترازوی شناخت روی این شخصیت ها باید روی عملکرد و نگاه ژرفشان به تاریخ و فرهنگ ایران باشد. تا بتوانیم با عمیق شدن در نگاه هشان به تاریخ و فرهنگ ایران، شخصیت آنها را به داوری بنشینیم.
شاملو از شخصیت های کاذبی است که بر بستر ناآگاهی مردم و طیف چپ در همه ی شکلش و بطور کلی مخالفین تاریخ و فرهنگ ایرانی توانست با چپ نمایی و مخالفت با نظام پادشاهی گذشته، آرام آرام ذات ضد ایرانی و توده ای صفتانه خودش را با تیغ کشیدن بر روی تاریخ و فرهنگ و بویژه توهین به نامدارترین مرد ادب وُ حماسه و زنده کننده ی زبان پارسی، حکیم و ابر مرد تاریخ ایران، فردوسی بزرگ توهین کند و درون چرکین و گنداب درون ذهن بیمار و ضد ایرانی اش را بالا بیاورد.
او بی هیچ عذاب وجدانی و بی پروا، تیشه ی دشمنی ِ تاریخ و فرهنگ گوهر آفرین را برداشت و ریشه ی آن را نشانه رفت. تا با زدن ریشه ی تاریخ و فرهنگ ایران، ایرانی را چون خودش بی هویت و بی بوته نماید تا بتواند نوکری بیگانگان را حمالی کند.
و چنین بود که او در یکی از سرفصل های تکان اجتماعی به سوی پیشرفت و ترقی و رفاه و هویت بخشیدن به زن ایرانی در حق انتخاب کردن و انتخاب شدن و اصلاحات ارضی و و و ، در کنار خمینی ضد ایران و ضد بشر و ضد ترقی و ضد زن قرار گرفت و سروده شعارگونه ی " ای یاوه یاوه " را اظهار لیحیه کرد..
و یا وقتی که خسرو روزبه ی تروریست و آدمکش که سر در آخور بیگانه داشت، محمد مسعود سر دبیر روزنامه ی مرد امروز را ترور کرد، او به اصطلاح شعری را در حمایت از این آدمکش بیگانه پرست نوشت و او را به نیکی نواخت.
هرچند بعدها که کوس رسوایی عملکرد ارتجاعی و ضد ایرانی ِ شاملو به صدا در آمد. او این به اصطلاح شعر را پس گرفت اما درونش همچنان در ضدیت با فرهنگ و تاریخ ایران، مردابی از گنداب، مرداب ماند.
و چنین بود که وقتی مهدی رضایی، تروریست و آدمکش اسلام ناب محمدی و مذهب شعیه اثنا عشری، ستوان جاوید مند را با کینه ی ناب محمدی و بیگانه پرستی، ترور کرد، شاملو در مدحش به اصطلاح مرتکب شعری شعارگونه شد و مهر تائید بر آدمکشی مهدی رضایی تروریست اسلامی زد.
البته از این عملکرد ِ بغایت ضد ایرانی و ضد انسانی در پرونده ی شاملو زیاد است. اما آنچه که او را از این عملکردهای ضد ایرانی و ضد انسانی، متمایز می کند، حمله و هجوم گرازوار او به تاریخ و فرهنگ ایران است که می خواست ایرانیان را با زدن ریشه تاریخی شان، بی هویت و بی تاریخ معرفی کند تا بتواند بعدن گنداب درون خود را که در خدمت اسلام ناب محمدی خمینی و بیگانه گان بود، مرداب استفراق کند.
برای طولانی نشدن و جلوگیری از حوصله سوز شدن مطلب، جهت آشنایی نسل جوان و ملت ایران به درون چرکین و ذهن و ضمیر بیمار شاملو نسبت به تاریخ و فرهنگ ایران، نمونه ای از او در توهین و حمله ی گرازوارش به تاریخ و فرهنگ را با هم می خوانیم و سپس به نقد آن می پردازم.
شاملو در جلسه ی برکلی وقتی هروئنش را می کشد و نشئه می شود، شروع می کند به پرت و پلا گفتن. او بعد از یاوه گویی در مورد جشن مهرگان و فریدون شاه، نتیجه می گیرد:
" البته یکى از شگردهاى مشترك همه‌ى جباران تحریف تاریخ است، و درنتیجه، متأسفانه چیزى که ما امروز به نام تاریخ دراختیار داریم، جز مشتى دروغ و یاوه نیست که چاپلوسان و متملقان دربارى دوره‌هاى مختلف به هم بسته‌اند؛ و این تحریف حقایق و سفید را سیاه و سیاه را سفید جلوه دادن، به‌حدى است که مى‌تواند با حسن‌نیت‌ترین اشخاص را هم به اشتباه اندازد."
پرسیدنی است که شاملو این سخن را زمانی افاضه می کند که خود دست به تحریف آشکار تاریخ می زند. بدون اینکه سندی مستند ارائه کند. او همین تاریخ به قول خودش " دروغ و یاوه " را می خواند و برای زدن ریشه تاریخ ایران، سراغ کسانی می رود که در دشمنی با تاریخ و ایران و ایرانی، پیشانی سپید هستند و مدال سفلگی دارند.
اما چون حرف ها و حدیث های این دشمنان تاریخی و فرهنگی ایران، باب میل و طبع توده ای صفتانه و بیگانه پرستی اش است، آن را به ناآگاهان مثل خودش از تاریخ، تاریخ ایران جلوه می دهد.
آری
او وقتی که هروئین در اندرون ذهن بیمارش می نشینید، افاضه اش را چنین ادامه می دهد:

" نمونه‌ى بسیار جالبى از این تحریفات تاریخى،همین ماجراى فریدون و کاوه و ضحاك است. در تاریخ ایران باستان از مردى نام برده شده است به اسم گئومات و مشهور به غاصب. مى‌دانیم که پس از مرگ کوروش، پسرش کمبوجیه با توافق سرداران و درباریان و روحانیان و اشراف به سلطنت رسید و براى چپاول مصریان به آن‌جا لشگر کشید..."
او در حالی که در افاضات خود همه ی پادشاهان ایران را در کنار ادمخواران همدوره ی خودش می گذارد و همه را دیوانه و مشنگ ارزیابی می کند، نتیجه می گیرد:
" فقط میان مجانین تاریخى حساب کمبوجیه‌ى بینوا از الباقى جداست. این آقا از آن نوع ملَنگ‌هایى بود که براى گرد و خاك کردن لزومى نداشت دور و برى‌ها پارچه‌ى سرخ جلو پوزه‌اش تکان بدهند یا خار زیر دمب‌ش بگذارند. چون به قول معروف خودمان از همان اوان بلوغ ماده‌اش مستعد بود و بى‌دمبک مى‌رقصید. این مردك خل وضع (که اشراف هم تنها به همین دلیل او را به تخت نشانده بودند که افسارش تو چنگ خودشان باشد) پس از رسیدن به مصر و پیروزى بر آن و جنایات بى‌شمارى که در آن نواحى کرد، به‌کلى‌ زنجیرى شد. غش و ضعف و صرع و حالتى شبیه به هارى به‌اش دست‌داد. به روزى افتاد که مصریان قلبن معتقد شدند که این بیمارى کیفرى است که خدایان مصر به مکافات اعمال جنایت‌کارانه‌اش بر او نازل کرده‌اند."
اول باید از او پرسید که فریدون و کاوه و ضحاک را چه نسسبتی با کمبوجیه و بردیا و گئومات دارد؟
یکی مربوط به دروران تاریخ شاهنشاهی ایران درست بعد از کوروش بزرگ است و آن دیگری مربوط به دوران پادشاهان پیشدادی است که از نظر زمانی و چگونگی اداره کشور با یکدیگر متفاوت بودند وتاریخی دیگر دارند.
اما می پذیریم که ایشان در این نشئگی هروئین می خواهد بعد از کمبوجیه حساب فریدون و کاوه را برسند و ضحاک را بر سرش بنشاند و چون استالین تقدیس کند.
تمامی ترهات و افاضات شاملو در بدگویی به کمبوجیه و داریوش بزرگ، برگرفته از گفته های مغرضانه ی تاریخ نویسان مصری و یونانی و کتاب سراسر افسانه پردازی هردوت است که در بین واقعیات تاریخی مورد پذیرش مورخان، تخم جهل و تحریف کاشته است.
در حالی که تاریخ خلاف خزعبلات شاملو را برای ما گزارش کرده است و از کمبوجیه به عنوان شاهنشاهی یاد شده است که چون پدرش کوروش در بدو ورود به مصر، تسامع کوروشی را نسبت به ملت مغلوب پیش گرفته و حتا مثل فرعونان مصر در احترام گذاشتن به آیین و باور ملت مغلوب، در مقابل یک گاو مقدس زانو زد.
بطوری که استاد عبدالحسین زرین کوب در کتاب تاریخ مردم ایران در صفحات صد و سی و شش و سی و هفت می نویسد:
" در باره ی احوال کمبوجیه در مصر ماخذه عمده اطلاعات ما روایات هرودوت است. اما این روایات که در عین حال موافق آنچه " پدر تاریخ " است، مشحون از قصه ها و مبالغات نا معقول هم هست. بطور کلی شاید بیشتر معرف طرز تلقی مصری های عصر خود مورخ باشد تا معرف احوال واقعی و طرز تلقی مردم عصر کموجیه از فاتح پارسی.
از این رو در قبول آنچه از خشونتها و قساوتهای وی در طی این روایات نقل شده است، باید البته احتیاط کرد که بعضی اسناد مصری در پاره ای موارد خلاف فحوای آن اخبار را نشان می دهد.
در هر حال بنظر می آید که در مصر کمبوجیه در بدو ورود خویش با همان تسامع کوروشی آیین کاهنان را از اینکه معابد را بیالایند و مثل سربازخانه سازند، باز داشت و حتا مثل فرعونان دیگر در پیش یک گاو مقدس زانو زد.
حتا از کاهنی مصری بنام امیر البحر اوجاگور رسنت که کتیبه ی او بر کنار یک مجسمه اش در موزه ی واتیکان ماجراهایی از فتح مصر را از زبان یک شاهد همزمان شرح می دهد، آداب و مراسم مربوط به آیین مصریها را یاد گرفت و در معبد مثل یک فرعون واقعی تمام آداب و مراسم دینی قوم را بجا آورد و محرک او در این اقدام هرچه بود، وی خود را با آنچه مقتضای مصلحت وقت بود بخوبی تطبیق داد."
همانگونه که به آگاهی شما رسید من سعی کردم در این مقاله ی تاریخی، احوال کمبوجیه را از تاریخ برای نسل جوان و ملت ایران توضیح دهم. حال پرسش این است که شاملو خزعبلاعات و چرندیات ذهن بیمارش را از کدام تاریخ استخراج کرده است؟
آیا غیر از این است که او مثل توده ایها و همه ی بیگانه پرستان، تاریخ ایران را جهل می کند تا مردم را در گمراهی نگه دارد؟
نمونه ی نزدیک این جهل پراکنی و تحریف تاریخ در مورد رضا شاه بزرگ و محمد رضا شاه ایرانساز است و دیدیم که چگونه طی پنجاه و هفت سال خروارها جهل پراکندند و تاریخ را تحریف کردند تا همین حکومت اسلامی حاکم شود.
حال آیا حق داریم با این دلیل و سند محکمه پسند بگوییم و فریاد بزنیم که مشنگ خودت هستی شاملو
زیرا بی آنکه اندکی از تاریخ ایران آگاهی داشته باشی، قدم در عرصه ای گذاشتی که برای هروئنی ها ممنوع است.
حال به قسمتی دیگر از افاضات این پریشان حال در زمینه ی تاریخ را با هم می خوانیم و سپس به نقد آن می نشینیم:

" کمبوجیه برادرى داشت به نام بردیا. بردیا طبعن از حالات جنون‌آمیز اخوى خبر داشت و مى‌دا‌نست که لابد امروز و فرداست که کار جنون حضرت‌ش به تماشا بکشد و تاج و تخت از دست‌ش برود. از طرفى هم چون افکارى در سرداشت و چند بار نهضت‌هایى به راه انداخته بود اشراف به خون‌ش تشنه بودند و مى‌دانست که به فرض کنار گذاشته شدن کمبوجیه، به هیچ بهایى نخواهند گذاشت او به جای‌ش بنشیند این بود که پیش‌دستى کرد و درغیاب کمبوجیه و ارتش به تخت نشست. وقتى خبر قیام بردیا به مصر رسید، داریوش و دیگر سران ارتش سر کمبوجیه را زیر آب کردند و به ایران تاختند تا به قوه‌ى قهریه دست بردیا را کوتاه کنند."
به نظر می رسد هروئین در اندرون جان و ذهن بیمارش آنچنان نفوذ کرده است که به قول خودش:
" بلوغ ماده اش مستعد می شود و بی دمبک می رقصد ".
با خواندن این اراجیف مغرضانه در بین واقعیت های تاریخ، و دستکلا زدن چپ بیمار و ضد وطن برای او، یابو برش می دارد، " غش و ضعف و صرع و حالتی شبیه هاری" به او دست می دهد و افاضه می کند اصلن بردیا کشته نشده است و کمبوجیه را هم داریوش کشته است.
او افاضه می کند که:
" تاریخ قلابى و دست کارى شده‌اى که امروز دراختیار ماست ماجرا را به این‌صورت نقل مى‌کند که: «کمبوجیه پیش از عزیمت به سوى مصر، یکى از محارم‌ش راکه پِرك ساس‌پِس نام داشت، مأموریت داد که پنهانى و به طورى‌که هیچ‌کس نفهمد بردیا را سر به‌نیست کند تا مبادا درغیاب او هواى سلطنت به سرش بزند. این مأموریت انجام گرفت اما دست بر قضا، مغى به نام گئومات که شباهت عجیبى هم به بردیاى مقتول داشت از این راز آگاه شد و چون مى‌دانست جز خود او کسى از قتل بردیا خبر ندارد، گفت من بردیا هستم و بر تخت نشست. هنگامى که در مصر خبر به گوش کمبوجیه رسید، خواه بدین‌سبب که فردى به دروغ خود را بردیا خوانده و خواه به تصور این که فریب‌ش داده‌، بردیا را نکشته‌اند سخت به خشم آمد و این‌جا دو روایت هست: یکى آن‌که از فرط خشم جنون‌آمیز دست به خودکشى زد، یکى این‌که بى‌درنگ به پشت اسب جست تا به ایران بتازد. و بر اثر این حرکت ناگهانى خنجرى که بر کمرداشت به شکم‌ش فرو رفت و از زخم آن بمرد.".

"در هرحال، بنا برقول تاریخ مجعول:« پرك ساس‌پس راز به قتل رسیده بودن بردیا را با سران ارتش در میان نهاد. آنان شتابان خود را به ا یران رساندند ودریافتند کسى‌که خود را بردیا نامیده مغى است به نام گئوماته که برادرش رئیس کاخ‌هاى سلطنتى است. پس با قرار قبلى در ساعت معینى به قصر حمله بردند و او را کشتند و با هم قرار گذاشتند صبح روز دیگر جایى جمع شوند و هرکه اسب‌ش زودتر از اسب دیگران شیهه کشید پادشاه شود. مهتر داریوش زرنگى کرد و شب قبل در محل موعود وسائل معارفه‌ى اسب داریوش و مادیانى را فراهم آورد، و روز بعد، اسب داریوش به مجرد رسیدن بدان محل به یاد کام‌کارى شب پیش شیهه کشید و به همت آن چارپاى حشری، سلطنت، که صد البته ودیعه‌اى الهى است به داریوش تعلق گرفت."
ایشان بی هیچ عذاب وجدانی و بدون اینکه خود سندی از تاریخ بیرون بکشد تا این افاضاتش را به اثبات برساند، پیشاپیش کمبوجیه را دیوانه ی مجنون فرض کرده تا کسی که در غیاب کمبوجیه در ایران دست به کودتا زده است، انقلابی و رهبر پرولتاریا نشان دهد.
فرق نمی کند که این کس- بردیا- برادر کمبوجیه باشد و یا مغی بنام گئومات که طبق گفته ی تاریخ، بعد از کشته شدن بردیا دست به کودتا زده و خود را شاه خوانده است.
او بی هیچ پروایی با ذات توده ایی صفتانه در اوج نشئگی هروئین، تاریخی را که مورد قبول اکثریت به اتفاق مورخان و بزرگان تاریخ است، جهلی می داند اما سعی می کند اینجا و آنجا جملاتی از همین تاریخ که به قول خودش مجهول است، از دشمنان وغرض ورزان ایران که بزرگان تاریخ گفته های آنها را افسانه و خیال پردازی می دانند، بیرون بکشد و با آن ریشه تاریخ ایران را بزند.
بدون تردید او دنبال واقعیت نیست بلکه سعی دارد ذات توده ای صفتانه و بیگانه پرستی خودش را در زرورق چپ نمایی به اوج برساند و از رویدادهای دوران کمبوجیه و داریوش، دیکناتوری پرولتاریا بیرون بکشد.
در حالی که به گواهی تاریخ کمبوجیه به دلیل دوری سه ساله از ایران، وقتی که خبر کودتا علیه خود را می شنود، مصر را به یکی سردارانش بنام آریاندس می سپارد و خود با جمعی از یاران به سوی ایران حرکت می کند. اما در بین راه به دلایلی که هنوز بطور قطع مشخص نیست، می میرد.
بطوریکه داریوش بزرگ در کتیبه ی بیستون می گوید:
" به مرگ خود مرد. "
عبدالحسین زرکوب در صفحه ی صد و سی و نه کتاب تاریخ مردم ایران در این باره می نویسد:
" مرگ کمبوجیه، حقیقت حال محرک این طغیان را که بردیا پسر کوروش خوانده می شد، مبهم تر کرد و اخبار متناقص و افسانه واری که در طی شایعات در باره ی او نقل می شد و ظاهرن قسمتی از آنها عبارت از جعلیاتی بود که راویانشان بوسیله ی آنها خلاء معلومات پراکنده و بی نظم خود را پر می کردند یا سرپوشهایی بود که بر مجهولات خود می نهادند. تدریجن چنان حالت اسرارآمیزی به اصل قضیه داد که شاید حقیقت حال بعضی جزئیات این طغیان برای همیشه جزو اسرار تاریخ بماند."
شاملو و کسانی از این دست برای زدن ریشه ی تاریخ مردم ایران، دنبال روایات مجهولی می روند که از اساس برای دشمنی و ضدیت با ایران و ایرانی نوشته شده است. برای همین او به روایات سراسر افسانه وار هردوت گوش می کند تا از این پیش امد تاریخی، استالینی بیرون بکشد و پشتش نماز پرولتری بخواند.
گئومات یا بردیای دروغین رهبر پرولتاریای شاملو است که آمده بود با کودتایش سرمایه داری کمبوجیه را نابود کند.
مشنگی مگر شاخ و دم دارد؟
او نشان داده است وقتی هروئین می کشد، از شدت مشنگی، ملنگ می شود و بی انتها پرت و پلا می گوید.
یادمان باشد که افرادی از این دست همیشه تاریخ ایران را وارونه خوانی کردند و اذهان بسیط و ساده لو ونا آگاه را تخریب کردند.
نمونه تاریخ رضا شاه و محمد رضا شاه است که توده ایها و کمونیست ها و کسانی مثل شاملو، آنقدر جهل پراکنی و دروغگویی کردند که هنوز هم بعد از سی و شش سال از سقوط نظام پادشاهی، مردم نمی توانند واقعیت های تاریخی را از جهلیات و جفنگیات امثال شاملو تشخیص دهند.
حال ببینیم دکتر عبدالحسین زرین کوب در این باره در کتاب تاریخ مردم ایران چه می گوید و بعد واقعیت این تاریخ را از زبان داریوش بزرگ را کتیبه ی بیستون گوش می کنیم:
" معهذا اینکه بعضی محققان پنداشته اند تمام این داستان بردیای دروغین را امکان دارد داریوش از پیش خود اختراع کرده باشد تا اقدام خود را در غصب میراث کمبوجیه و در خلع ید از بردیای واقعی، که شاید هرگز کشته نشده باشد، توجیه نماید با و جود بعضی مسائل که شاید این استنباط را موجه جلوه دهد در حال حاضر روی هم رفته سوءظنی پیش نیست و البته مورخ نمی تواند به مجرد یک سوءظن تمام اخبار راجع به قتل بردیای واقعی و طغیان یک بردیای دروغین را که مدتها بعد از داریوش هم مورخان یونانی، با وجود اختلاف در جزئیات، اصل هر دو خبر را بدون کمترین مظنه ی بدگمانی همچنان نقل کرده اند، تکذیب کرد. بعلاوه داریوش اصلن برای چه می بایست همچو داستانی را جعل و به دیگران تحمیل کند؟
چرا که اگر مقصود وی از جعل داستان و تحمیل آن بر اذهان بدون آنکه حتا در نسلهای بعد هم کسی آن را تکذیب کند، آن باشد که تا حق ولایت خود را بر تخت و تاج ثابت کند، خود این تخت و تاج چنانکه داریوش خاطر نشان می کند از قدیم در خانواده ی آنها بود و اگر نمی بود داریوش چگونه می توانست این دروغ دیگر را به تمام نجبا و بزرگان که در صورت خلاف، لابد آنها هم خود را بقدر وی شایسته ی تخت و تاج می دیده اند، بقبولاند؟
بعلاوه سلطنت کمبوجیه در واقع منشاء دیگری جز طغیان کوروش پارسی بر ضد آستیاگ مادی نداشت و که می توانست بر داریوش که خودش پارسی و همخامنشی و صاحب ید بود، بخاطر تلاشی که جهت نیل به تخت و تاج متعلق به خانواده ی خویش کرده بود و سلطنت را بی آنکه از دست پارسی خارج شود از یک شاخه ی هخامنشی به شاخه ی دیگرش منتقل کرده، اعتراض نماید؟
تازه، داریوش چگونه ممکن بود تمام داستان بردیا را - از سر تا بن – جعل کند و در بین تمام نجبای کشور درباریان کمبوجیه که غالبشان از داریوش به شاه نزدیکتر و طبعن محرمتر بوده اند هیچ کس به تکذیب او نپردازد و لااقل بعد از داریوش هم اعقاب هیچ یک از نجبای پارس که احیانن گه گاه مخالف می شده اند، در صحت اصل داستان و در درستی حق وراثت و ولایت داریوش، اظهار تردید کند؟
بعلاوه روایت هرودت هم درین باب که این مدعی یک مغ بوده است، صرفنظر از مسئله ی اسم، با قول داریوش توافق دارد و اگر در بعضی از جزئیات دیگر نیز با روایت داریوش بعضی اختلافات نشان می دهد این نکته که مورخ یونانی از حقیقت ویدادها بقدر داریوش نتوانسته است وقوف بیابد نمی تواند دستاویزی برای رد قول داریوش باشد."
واقعیت این است که بردیا طبق گفته و نوشته داریوش بزرگ در کتیبه ی بیستون به دستور کمبوجیه که بر مردم معلوم نشده بود، کشته شده است.
بطوریکه در این باره می نویسد:
بند ۱۰ – داریوش شاه گوید: این [ است ] آنچه به وسیله من کرده شد پس از اینکه شاه شدم. کمبوجیه نام پسر کوروش از ما او اینجا شاه بود. همان کمبوجیه را برادری بود بردی نام هم مادر [ و ] هم پدر با کمبوجیه. پس از آن کمبوجیه آن بردی را بکشت، به مردم معلوم نشد که بردی کشته شده. پس از آن کمبوجیه رهسپار مصر شد، مردم نا فرمان شدند. پس از آن دروغ در کشور بسیار شد هم در پارس، هم در ماد، هم در سایر کشورها.
معنی اش این است که کمبوجیه برای جلوگیری از سرکشی برادرش در غیاب او که به مصر لشکرکشی کرده بود و از طرفی هم چون هنوز نارضایتی در بین قوم ماد و اقوام دیگر به هر دلیلی بوده است، برای اینکه بردیا از این فرصت استفاده نکند و در غیاب او با یک کودتا تخت و تاجش را تصاحب نکند وسپس از بی خردی در یک شور کودکانه، پادشاهی را به قوم ماد برنگرداند، او را با دستاویزی که هنوز بر تاریخ و مورخ مشخص نیست، کشت و داریوش بزرگ هم در کتیبه ی بیستون این موضوع را تائید می کند
حال ببینیم داریوش بزرگ بعد از کشته شدن بردیای واقعی در مورد بردیای دروغین یا گتومات چه می گوید؟
بند ۱۱ – داریوش شاه گوید: پس از آن مردی مغ بود گئومات نام. او از پ ئیشی یا وودا (پی شیاووادا) برخاست. کوهی [ است ] ارکدیش (ارکادری) نام. چون از آنجا برخاست از ماه وی یخن ۱ چهارده روز گذشته بود. او به مردم چنان دروغ گفت [ که ]: من بردی پسر کوروش برادر کمبوجیه هستم. پس از آن مردم همه از کمبوجیه برگشته به سوی او شدند هم پارس، هم ماد، هم سایر کشورها. شاهی را برای خود گرفت. از ماه گرم پد ۲ ۹ روز گذشته بود آنگاه شاهی را برای خود گرفت. پس از آن کمبوجیه به دست خود مرد.
معنی اش این است وقتی که بردیا کشته شد، گئومات در آشفته بازار نا امنی هرج و مرج برخاست و بر تخت کمبوجیه نشست و با سرکوب هر مخالفی آنچنان ترسی ایجاد کرد که کسی را یارای مقاومت در غیاب شاه نبود. اینجا بود که وقتی خبر کودتای گئومات بعد از کشته شدن بریا به گوش کمبوجیه می رسد، با عجله سعی می کند خودش را به ایران برساند که طبق گفته داریوش در بین راه به دست خود مرد.
حال ببینیم داریوش شاه بعد از اینکه گئومات تخت و تاج کمبوجیه را غصب کرد، چه می نویسد؟
بند ۱۲- داریوش شاه گوید: نبود مردی، نه پارسی، نه مادی، نه هیچ کس از تخمه ما که شاهی را گئومات مغ باز ستاند. مردم شدیداً از او می‌ترسیدند که مبادا مردم بسیاری را که پیش از آن بردی را شناخته بودند بکشت. بدان جهت مردم را می‌کشت که مبادا مرا بشناسند که من بردی پسر کوروش نیستم. هیچ کس یارای گفتن چیزی درباره گئومات مغ نداشت تا من رسیدم. پس از آن من از اهورا مزدا مدد خواستم. اهورا مزدا به من یاری ارزانی فرمود. از ماه باگادیش ۳ ۱۰ روز گذشته بود. آنگاه من با چند مرد آن گئومات مغ و آنهایی را که برترین مردان دستیار [ او ] بودند کشتم. دژی سیک ی ووتیش ۴، نام سرزمینی نی سای نام در ماد آنجا او را کشتم. شاهی را از او ستاندم. به خواست اهورا مزدا من شاه شدم. اهورا مزدا شاهی را به من داد.

کشتن گئومات و بازسازی امپراطوری

بند ۱۴ – داریوش شاه گوید: شاهی را که ازما برداشته شده بود آن را من برپا کردم. من آن را در جایش استوار نمودم. چنانکه پیش از این [ بود ] همان طور من کردم. من پرستشگاه‌هایی را که گئومات مغ ویران کرده بود مرمت نمودم. به مردم چراگاه‌ها و رمه‌ها و غلامان و خانه‌هایی را که گئومات مغ ستانده بود بازگرداندم. من مردم را در جایش استوار نمودم، هم پارس، هم ماد و سایر کشورها را. چنان که پیش از این [ بود ] آنچه را گرفته شده [ بود ] برگرداندم. به خواست اهورا مزدا من این را کردم. من کوشیدم تا خاندان ما را در جایش استوار نمایم چنان که پیش از این [ بود ] آن طور من کوشیدم به خواست اهورا مزدا تا گئومات مغ خاندان ما را برنگیرد.
بند ۱۵ – داریوش شاه گوید: این [ است ] آنچه من کردم پس از آنکه شاه شدم..
حال ببینیم دکتر عبدالحسین زرین کوب در این باره در کتاب تاریخ مردم ایران این اتفاقات تاریخی را چگونه گزارش می کند؟
" در هر صورت گئوماته مغ که به قول داریوش مردم را فریب داد و تخت را تصرف کرد و پارس و ماد و ممالک دیگر را از کمبوجیه انتزاع کرد و به خود اختصاص داد، در عین آنکه مالیات سه ساله را بمردم بخشید و خدمات نظامی را لغو کرد، کاری کرد که مردم از او می ترسیدند و کسی جرئت نمی کرد چیزی در باره ی گئوماته مغ بگوید.
در مدت سلطنت او طی چند ماه بقول داریوش کسی از ماد و پارس و ... یا از خانواده ی هخامنشی که پدر و نیای خود داریوش هم از آنجمله بودند، پیدا نشد که این سلطنت را از گئوماته مغ باز ستاند.
وی که بر بابل نیز چنانکه اسناد و الواح باز مانده ی قوم نشان می دهد، دست یافت و در آنجا و هرجا معابد را خراب کرد. مراتع و احشام را از مردم گرفت. و برای آنکه هویت واقعی خویش را مخفی نگهدارد خود را از انظار دور داشت و حتا زنان حرم خویش را هم مثل یک عده محبوس خطرناک از یکدیگر دور داشت اما هشت ماه بیشتر طول نکشید که هویت او بی نقاب شد و ظاهرن غیر از شهادت اشخاص مطلع، آنچه کمبوجیه در بستر مرگ گفته بود نیز در کشف حقیقت موثر واقع گشت.
بالاخره پازسی ها برای آنکه طغیان مغ، سلطنت را دوباره به طوایف ماد منتقل نکند، لازم دیدند که در دفع او دست به اقدام عاجلی بزنند. تعدای از روسای هفت خانواده بزرگ پارس که با تخت سلطنت مربوط بودند و داریوش پسر ویشتاسب هم که هرچند پدر و نیایش از او به تخت و تاج نزدیکتر بودند، وی بعلت جوانی و جسارت و حضور در محل خود را نماینده ی واقعی خانواده ی هخامنشی می یافت، نیز در بین آنها بود، هم پیمان شدند تا غائله ی مغ را پایان دهند. بالاخره اینها در ماد به قلعه ای که گئوماته در آنجا بود وارد شدند و برغم منع و مخالفتی که نگهبانان و خواجه سرایان کردند، توانستند با زور و خشونت به اندرون قصر راه پیدا کنند و با کشتن مغ و اطرافیان وی، ماجرای بردیای دروغین را پایان دهند."
در واقع همه ی داستان واقعی همین است که داریوش بزرگ در کتیبه بیستون نقر کرده است و دکتر عبدالحسین زرین کوب در کتاب تاریخ مردم ایران بر پایه ی گفته های داریوش بزرگ گزارش کرده است. بقیه خزعبلاتی بیش نیست و شاملو هم چون خمینی را دیده است که بعد از سقوط نظام پادشاهی، اظهار لحیه کرده بود که:
" آب و برق را مجانی می کنیم."
" اتوبوس را مجانی می کنیم و مسکن می سازیم"
در نتیجه خواست از بردیای دروغین یک خمینی و استالین بسازد که مثلن برابری را به دروغ در حرف و عوامفریبانه نهادینه کرده است.
اما ای کاش او کمی تاریخ می خواند تا چنین دست خود را در بیگانه پرستی و ضدیت با تاریخ ایران رو نمی کرد و درون گنداب و ذهن مردابی اش را که چند گاهی از اذهان ناآگاهان چپ و مردم مخفی کرده بود، بیرون نمی داد تا وقتی که هنوز نمرده بود، بوی تعفنش، فضای عطر انگیز ایرانزمین را آلوده نمی کرد و بعد از مرگش فقط بوی آزار دهنده ضد ایرانی و ضد هویت ایرانی از نام و اثارش بر می خیزد.
ادامه دارد
احمد پناهنده
www.apanahan.blogspot.com
www.apanahan.wordpress.com

۱ نظر:

  1. ببین دوست عزیز شما که دم از تاریخ میزنی ،،، داستان فریدون و ضحاک براتون آشنا نمیاد!!!؟ مثلا داستان اساطیر مصر ، ست ، هورس ، ضحاک آبتین«پدرکاوه» رو ناجوانمردانه و بیگناه به قتل میرسونه «فرانک» پسرش فریدون رو مخفی میکنه ، فریدون بزرگ میشه و ضحاک رو در دماوند زندانی میکنه ،،، ست «خدای بیابانها» اُزایرس رو ناجوانمردانه به قتل میرسونه ، ازیزس پسرش هورس رو مخفی میکنه ، هورس بزرگ میشه ست رو شکست میده و در هرم خوفو زندانی میکنه ،،، همین داستان رو در باب اساطیر بونان و زئوس هم میتونی پیدا کنی اینها اساطیر هستن که در هر تمدن به اسامی جداگانه معرفی شدن ،،، سلسله پیشدادیان وجود خارجی نداشته ،،، و اما قصه کوروش و پسرانش ((کموجیا ، بردیا و پپداریوشسر همسر سومش داریوش)) ،،، رو شما میتونی در داستان داوود و پسرانش ((آبشالوم ، آمنمون و پسر همسر سومش سلیمان)) پیدا کنی ،،، بردیا و کامبوجیا با توئطه داریوش کشته شدن ،،، همونطور که آبشالوم و آمنمون با نیرنگ سلیمان از بین رفتن ،،، کامبوجیا پسر کوروش بیمار بود ،،، آبشالوم هم بخاطر بیماری مادرزادی که داشت همیشه عصبی و ناراحت بود ،،، سلیمان سه پسر داشت که دو پسرش کشته میشن و پسر سومش که از ناحیه دست فلج بود جانشینش میشه ،،، داریوش هم سه پسر داشت که پسر سومش که دستهای درازی داشت بنام «اردشیر دراز دست» یا خشایار شاه جانشینش میشه ،،، خوب من تا اینجا رو گفتم خودتون تطبیق بدید ببینید با این تفاسیر واقعا هخامنشیانی در کار بودند یا زایده تخیل یهودیت بوده این سلسله

    پاسخحذف