۱۳۸۹ فروردین ۱۱, چهارشنبه

سرور ِ سبز ِ سیزده بدر شاداب تر باد


در آغاز این جُستار ترانه ی زیبای "عروس خلیج فارس" را با صدای بی همتای خانم شیلا در گوش جانمان فرو می دهیم و بعد با نشاطی به مستی بلبلان عاشق در طبیعت سبز واژه واژه ی این جُستار دل انگیز ِ شادمان را در دلمان سبز می کنیم.
همینکه خودمان را در این روز پر نشاط همراه این جُستار با طبیعت سبز همآغوش یافتیم، در اوج این سرور و شادمانی بی همتا ترانه ی زیبای گیلکی ِ " بگردانا بگردان " را با صدای دلنشین استاد فریدون پور رضا در دل و جانمان معطر می کنیم و همراه با پور رضا جُستار را با گشت و گذار در طبیعت ادامه می دهیم تا سیزده ی ما بدر شود و در پایان برای چنین بدری جانانه، ترانه ی گیلکی " گل پامچال " را با صدای بی نظیر خانم شیلا نهرور در جانمان جوان می کنیم.

سبز بادا سبز ِ سبز، جشن ِ بَد َر
عشق بادا هر سرای، هر انجمن، در هر مقر
ای رفیقان در دیار ِ یار، کنید سیزده بَد َر
یادی از غربت نشینان را، در آن دشت و دمن آرید نظر

سبز بادا سیزده ِ سبز ِ سرور
در گل و باغ وُ چمن، ایام را قدری مرور
ای دلا ای جان ِ ما ای روز ِ سبز باغ ِ جوان
حسرت ِ دیدار را بر ما گشا خاک ِ وطن را پر غرور

تاریخ کهنسال ِ پر سُرور و غرور ایرانزمین، همانگونه که در آثار ادیبان و فرهنگ زنان و مردان ایران آمده است، مشحون از شادی و شادمانی و جشن و پایکوبی و سرور است.
هرچند در طول تاریخ ِ ایران، بیگانه گان، به دفعات ِ گوناگون بر این سرزمین تاختند و کشتند و خوردند و بردند و ویران کردند و شادی و شادمانی را بر مردم عزا نمودند. اما هر بار این فرهنگ شادی آفرین ِ پرشکوه ایرانیان بوده است که توانسته است بر هر چه غم و اندو فایق آید و شادی و شادمانی را در هر سرایی جاری و در هر مکانی ساری کند.
نمونه اخیر این تاریخ گسست ِ ایرانیان، حاکمیت مشتی ضد فرهنگ ِ ایرانی و در رأس آنها ضد فرهنگ شادی و سرور ِ ایرانی نماها است که می روند پای در کفش جانیانی کنند که تاریخ ایران از آنها به زشتی یاد می کند.
اما به کوری چشم ذلت پرستان، مردم با فرهنگ ایران علی رغم ِ های و هوی دیوانه وار مرتجعین ِ حاکم جشن چهارشنبه سوری و سپس نوروز جوان کننده طبیعت و انسان را در عالی ترین شکل ِ مفروض برگزار کردند و شادی و شادمانی را در جای جای ِ جان ِ جامعه در چهره هر جنبنده ای جار زدند و غم و اندو را به اندرون حجره های نمورگرفته و تار ِ عنکبوت بسته ِ واپسگرایان ِ شب پرست پرتاب کردند.
ایام ِ نوروز ِ سبز ِ پر غرور، آغازگر شادی طبیعت جاندار است و هر روزش اقیانوس ِ شادمانی را در دل و جان عاشقان ِ زیبایی و رعنایی، طرب انگیز و مناظر بی همتای سبزی و طراوت را در چشمان هر بیننده ای نوازشی مخملین و آواز جویباران، کوهساران و آبشاران را در گوش ها، آهنگی هارمونیک جاری می کند.
جان و جهان ِ جوان ِ جانان، جویباری از نسیم ِ آبشاران را در شریان وجودشان فرو می دمند و چهره های جوان را به لبخندی به گل و گیاه و قناری میهمان می کنند.
این ارکستر شادمانی و شادکامی را مرزی نیست. و هر ایرانی با هر عقیده و مرامی به استقبال آن می شتابد.
 هر چند هستند، خشک مغزان و تاریک اندیشانی که فرهنگ مرگ و ناله و ماتم و سینه زنی را تبلیغ می کنند تا از این طریق بر جهالت مردم سوار شوند و از آنها سواری بگیرند. اما تیزاب و الماس ِ فرهنگ گوهر آفرین ِ ایران، بقدری حل کننده و زلال است که هیچ گرد و غبار ِ جاهیلیت بر آمده از فرهنگ ِ مردابی را جذب کننده نیست. 
کافی است فقط اندکی اندیشه کنیم که چرا تا امروز علی رغم هر گونه حمله و هجوم دیوانه وار و دد منشانه ی بیابان گردان  و صحرانشیانان ِ ضد ِ آزادی و آبادی و آبادانی و جشن و سرور و شادمانی ، نتوانستند این اعیاد شادی بخش را از فرهنگ ایران زمین بزدایند؟
زیرا به عقیده این قلم همواره در نبرد بین غم و شادی، اصالت با شادی است. به همین منظور بوده است که نیاکانمان از آغاز تاریخ، زندگی خود را با شادی و شادکامی آراستند.
و چنین بود که داریوش بزرگ می فرماید اهورامزدا شادی را آفرید و برای مردم شادی آرزو می کرد.
پس بیهوده نیست که سراسر زندگی مردم پهن دشت ایرانزمین بر بستر شاد خوانی و شاد خواری و شاد گویی و شاد رقصی، سفره شادمانی پهن کرده بود و غم را در سرسرای کاشانه نیاکانمان مکانی نبوده است و حتی در مرگ عزیزان خود لباس سفید می پوشیدند و باور داشتند که شادمانی فروخفته در عزیز از دست رفته را باید در زندگان شکوفا کرد و به همین مناسبت سراسر ایام سال را با جشن و سرور بدرقه می کردند.
اکنون که جشن شادمان ِ جهالت سوز چهارشنبه سوری را به کوری چشم ذلت پرستان در جای جای جان جامعه با شراره های آتش آراستیم و پس از آن نوروز را با لبخند طبیعت و گل و گیاه به استقبال شتافتیم و سرور و شادمانی را در هر سرایی آواز انداختیم و با قلوبی زدوده از دوده و غم و خشم و کینه، تولد ِ پیامبر خرد، آشو زرتشت را در سرسرای جان ِ جانان ِ جامعه ایران، چلچراغ آویختیم. آماده می شویم خروجی عاشقانه از کاشانه خود به دشت و صحرا و کوه و کوهسار بزنیم تا با طبیعت ِ سبز ِ پر طراوت در آمیزیم و عطر ِ نرم ِ جوان کننده آن را در خود معطر کنیم.
این جشن معطر و مطهر ِ طبیعت در فرهنگ ایرانی " سیزده بدر " نام دارد که آن را در پایان تعطیلات ایام نوروز جشن می گیرند.
 و چه نیکو منظر خواهد بود، ایرانیانی که در هر جای این سرای گینی بسر می برند، صبح جمعه را از خانه و کاشانه خود خروجی عاشقانه بزنند و مثل کبوتری گردن فراز، زیبایی و رعنایی و شیدایی طبیعت را چرخشی مستانه بزنند.
با قناریها بخوانند و با لبخند گلها، لبی به خنده باز کنند.
 با آبشاران و جویباران در آمیزند و سینه به صخره کوهساران بسایند.
در شقایق زاران بخرامند و در لاله زاران لاله باران شوند.
در شالیزاران، عطر ِ معطر ِ تازه خوشه ی برنج را در جان و دلشان فرو دهند و در چای زاران، چای بهاره را به دمی نوش کنند.
 در سبزه زاران بساط می و ساغر و باده پهن کنند و روز شادمان ِ سبز سیزده بَد َر را بَد َری جانانه کنند.
***
http://www.galesh.ir/gilphoto/music/kamhajm1/bagardan.poorreza.wma

جشن سیزده بدر بی گمان در بین ما ایرانیان از زیبایی و طراوت و انگیزانندگی باشکوهی در چهره و رخسار هر ایرانی، خود را جلوه ای از نشاط و سِرور و سور و شادمانی می نشاند. بطوریکه در این روز، پیر و جوان و کودک از خانه بیرون می زنند و به دشت و دمن و کوه وصحرا روی می آورند و در کنار آبشاران و جویباران، طراوت زندگانی جوان را از طبیعت ِ با نشاط ِ سبز، در خود فرو می دمند.
دخترکان ِ جوان ِ دم بخت، به آرزوی رسیدن به یار، در کنار جویبارها، بطور سمبلیک سبزه را گره می زنند و در درونشان، غوغای وصل ِ یار را فریاد می کشند.
 پسرکان، دزدانه معشوق ِ جگرسوز خود را به سیری دیده و دل، نگاهی خجولانه اما عاشقانه می کنند. دلی می دهند و جان معشوق را می ربایند و دست در دست هم در چمن زاران، خرمن خرمن عطر ِ دل انگیز ِ شکوفه های بهاری را در جانشان فرو می دمند و طبق طبق عشق و شیدایی را بین خود تقسیم می کنند.
این منظره و تابلوی زیبای ِ جشن سیزده بدر را انتهایی نیست و تا جایی که چشمان می بیند، صفا و عشق و دلدادگی و شادی و شادمانی، صحنه گستر است.
هر گوشه ای از دشت و دمن و صحرا و یا کوه و جویباری جمعی برای بدر کردن سیزده سال با ساز و نقاره و آواز می رقصند و خون رگ ِ تاک را در کام می ریزند، ارغوان می شوند و فضای جشن را ارغوانی می کنند.
طبیعت ِ شاداب، با عاشقان، نرد عشق می بازد و لحظه های زندگی را در کام آنها شکر بار می کند.
آه ه ه ه
چه می گویم و چه حالی مرا به آن آخرین سیزده بدرم در لنگرود ِ جانم در پرواز است؟
12 فروردین سال 57 را با دوستان در " چمخاله "، با شوری پر نشاط شب را به مستی در خروش ِ شاداب دریا گذراندیم، خوردیم و نوشیدیم و خواندیم و رقصیدیم و ماه و ستاره را به تماشا نشستیم و سپس ادامه ی شب را عاشقانه برای آماده شدن جشن سیزده بدر خوابیدیم.
سحرگاه، بیدار به سمت کوه لیلا، قدمی به سیری دل زدیم و آرام آرام خودمان در سینه کش ِ کوه لیلا در عطر دل انگیر چمنزاران و چایزار ان همبستر نمودیم تا از بوی طبیعت سبز و هماغوشی با گل و گیاه پر نشاط گردیم .
بساط خود را در شقایق زارن پهن کردیم و به انتظار رسیدن یار، گلها را بوییدیم تا گل ِ گلاب گونمان را پیدا کنیم.
همه جا سبز بود

همه جا گل بود

همه جا لاله بود
همه جا شقایق بود
همه جا طراوت بود
همه جا نسیم بود
همه جا عطر بود

شکوفه درختان گوجه سبز با دامن سفیدشان، لباس عروسان را در دیدگان نوازش می داد.
بوته های چای با برگهای جوانشان، بستر ِ سبز ِ کوه لیلا را معطر کرده بود و مستی ِ نوش ِ چای بهاره را در جانمان فرو می داد.
پرندگان ِ جنگلی و کوهی، روز ِ شادمان ِ سیزده بدر شان را با نزدیک کردن منقارشان به یکدیگر جشن می گرفتند و سیزده خودشان را با ما بدری عاشقانه می کردند.
کبوتران اما گردن فرازتر از همیشه، معشوق جگرسوزشان را چرخشی مستانه می زدند و سیزده خود را پر غرور و سرو قامت بدر می کردند.
آبشاران را جنب و جوشی عاشقانه بود و بی قرار، قله های کوه را سقوطی شیداوار به دامنه و بستر رودخانه می زدند و آواز ِ درخشان کوهساران را در گوشها طنین می افکندند و جان را می رباییدند و در ارکستر خود شریک می کردند.
شُرشُر جویباران را اما صفایی دیگر بود. زیرا در کنار آن دلداده گان با پای برهنه در تندی آب خود را می ساییدند و چهره می گشودند.
آسمان ِ صاف و آبی با خورشیدی که در بغل داشت، روشنایی جوان کننده را در جان طبیعت جاندار فرو می نشاند و نوازش ِ گرمای ِ مطلوب و مطبوع خود را در تن ما عاشقان نفوذ می داد.
 گلهای ِ رنگارنگ ِ کوهستانی، فخر می فروختند و با تکان دان اندام خود، شهد عشق را در کام هر انسانی چون عسل شیرین می کردند.

همه جا عشق بود و شور جوانی
همه جا رقص بود و آواز کوهستانی
همه جا شقایق بود و گلهای صحرایی
همه جا چایزار بود و عطر دل انگیز بهاری
همه جا پرنده بود و پروانه و آواز قناری
همه جا رنگ بود و سبز بود و آفتابی
همه جا می بود و نوش بود و رسوایی
همه جا مستی ِ جوانی بود و دلدادگی و شیدایی
همه جا آه همه جا عشق بود و ...
آری سیزده مرا در آن سال ِ جوان ِ آفتابی اینچنین بدر کردم و سپس سفر به سوی غربت تلخ و تنگ  نمودم تا با دست پر برگردم.
اما دریغ و درد که دست ِ روزگار غدار چنان سیلی به بناگوشم نواخت که مرا فرسنگها از وطنم دور کرد و ظلم زمانه چنان شرایطی برایم ایجاد کرد که سرزمینم را ازمن دریغ کردند. و من در این سرای بیگانه با این قلم و کاغذ مأنوس شدم و تمامی ِ خوشیها، جوانیها، عاشقی ها، شادمانی ها و خاطرات خود را از طریق آنها بازگو می کنم.
و قلم، این دوست وفادار در این غربت ِ تلخ ِ تنهایی، آن چنان خدمتی به من می کند که مثل ارابه ی زمان روی کاغذی که زیر پایش فرش شده است، سُر می خورد و به جلو می رود و در ادامه راه، سری به عقب برمی گرداند و کوله بار گذشته را انباشت کرده و سوار واگنش می کند. تا این همزبانان، سازگاران و عزیزان ِ مرا که در ایران ِ جانم جا مانده اند به سمت جلو براند.
کوله باری از دلدادگان، دلباختگان، همزبانان که هریک تاریخی در زندگی من بوده اند.
هر لحظه از آن تاریخ بسان سلولی در وجودم زندگی می کردند که از تنم جدا شده و در ایران ِ جانم، جا مانده است.
تکه های تنم که به یادگار در آنجا گذاشتم تا روزی برگردم.
 آری! این عزیزان را من برای اثبات برگشتنم در آنجا به امانت گذاشتم تا برگردم.
و بر می گردم، بر می گردم تا آن ها را در آغوش بگیرم و بوسه بارانشان کنم و سرم را روی شانه های آنها می گذارم و گریه های عیان و پنهان خودم را که سالها در گلویم چون استخوانی گیر کرده بود، از دریاچه چشمانم سرازیر می کنم و آن چنان زاری و زجّه سر می دهم که تمامی ایران صدای ناله جگر سوز مرا بشنوند.
 و از جدایی نی ایی که آن را از ساقه اش ببریده اند، شکایت می کنم.
 و این دیدار وصل را با چشمان ِ تر حکایت می کنم.
تا اشکی که از دیده گانم سرازیر می شود – بشوید - همه کدورتها، دوریها، ناملایمتها را.
و جاری شود روی شانه ها و سپس، بریزد در جوی ها و جمع بشود در گودالها که در این مدت خالی بوده است و روان گردد از گودال ها به سوی نهرها و از نهرها به سمت رودخانه ها و از رودخانه ها به سوی دریا و دریغا که دریای خزر بسته است...






در پایان ِ این جشن ِ شادمان ِ سبز و شادمانی گستر ِ سیزده بدر، ایام نوروز را بار دیگر به همه عاشقان ِ شادمانی و شادابی ِ ایرانزمین خجسته باد و همایون باد می گویم. باشد که نوروز دیگر را در ایران ِ جانمان با شکوه هر چه گسترده تر و به سیری دیده و دل در جای جای ِ جان ِ جامعه ی ایران جشن بگیریم و سیزده ی خود را در آن دیار جانان، سرزمین جشن سالاران عاشقانه بدری مهربانانه کنیم.
 چنین باد!


۱۳۸۹ فروردین ۷, شنبه

پیام ِ نوروز ِ دلفروز


عکس از وبلاگ میرا !
بهار شیراز


در آغاز این جُستار با هم یک رقص و آواز گیلکی – تالشی را در گوش و دیده ی ِ جانمان صفایی می دهیم. سپس جُستار را در کمال شادمانی می خوانیم و در آخر ترانه ی بسیار زیبای گل مریم را با صدای بی همتای بانو گیتی و بازخوانی شده ی آن را با صدای دلنشین شیلا در دل و جانمان جوان می کنیم.
 http://www.youtube.com/watch?v=TFaPJW9LD1c&feature=related


بهار با همه ی تراوت و زیبایی اش، پنجره ها را  دروازه گشود و چهرها را با نسیم ِ شبنمگونش، بوسه ی لطیف ِ برگ ِ سبز ِ نوبرانه زد.
دلها چه بی قرار، آواز ِ روزهای ِ خوش ِ جوانی را که با تَبَر ِ تیره گی پرستان گردن زده شد، در تپش عاطفه ی سبز بهار،  زمزمه کنان آه می کشند و جارو شدن شب ِ یخبندان ِ تاریکی ِ فرود آمده در جای جای ِ جان و جهان ِ سرای ِ جانان، سرزمین ایران را در انتظار نشستند.
هر بار که زمستان جنازه اش را بر تن طبیعت سنگین می کند در دلم نطفه ی بهار جوانه می زند که هر روز با تپش قلبم  جان می گیرد و در بلوغش گل می دهد و گلاب می باراند.
و چه پیروز مندانه یخبندان ِ تیره گی را در گرمای خود آب می کند و نور و روشنایی را خورشید می تاباند.
این رمز جاودانگی ِ پیروزی نور و روشنایی و بهار ِ سبز ِ دلربا بر زمستان ِ تیره کی ِ سیاه ِ بی نوا، ما را چنین هشدار ِ بیدار کننده می دهد که شب و مُردگی را در مقابل روز و زندگی اصالتی نیست و آنچه که ماندگار و تداوم زندگی و زیبایی است، نور و روشنایی و بهار، و جوانه های سبز ِ عاطفه های رنگین است.
زایش بهار و رویش زندگی ِ سبز، همیشه این راز را بر ما می گشاید که در پهنه ی اجتماعی می توانیم بر هر تیره گی و مرگ سالاری را که چادر شب بر تن و جان ایران کشیده است با یاری یکدیگر از جای جای ِ جان ِ جامعه جارو کنیم و آفتاب ِ زندگی ِ بهاری را در هر سرایی جاری و در هر مکانی ساری نماییم و جشن بگیریم.
امروز ملت بزرگ و سزاوار ِ سالاری ایران با همه ی هستی خود حس می کنند و می بینند که چگونه زمستانپرستان از آمدن بهار ِ زندگی بخش بیمناکند و با تَبَر جهالت نطفه های سبزش را سر می برند.
اما نطفه ی بهار ِ اجتماعی با همه ی تیغ و درفش ِ تاریکیپرستان در دل تک تک ملت ایران جوانه می زند و برگ می دهد تا در بهار آزادی، سراسر ایران را جنگلی از تراوت زندگی بخش بپوشاند.
و چنین است پیام نوروز ِ دلفروز ِ پیروز که باور به زندگی ِ سبز را دلها رشد می دهد.
گواه این گفته را می توانم چنین تفسیر کنم که تا چند سال پیش وقتی که قلم در خون زدم و جشن های سالار ِ زندگی بخش نیاکانمان را از زیر خروارها، خرافات و خاک بیرون کشیدم، بسیارانی بر من خرده می گرفتند که یعنی چه،
این ها مربوط به گذشته است و گذشته هم هیچ وقت بر نمی گردد.
تازه واگویی این اعیاد و جشنها توهین به حافظه ی تاریخ است.
اما من می نوشتم:
" و چه عبث گفتار، زشت پندار و قبیح کرداری است که کسانی پیدا می شوند که تکرار و واگویی ِ این اعیاد و جشنها را توهین به حافظه تاریخ برداشت می کنند اما نمی دانند که هر عید باز گشتی است به اصل ِ خویش اما نه در جا زدن در گذشته بلکه در مداری والاتر و بالا بلندتر و نزدیک شدن به منتهای ِ انتهای ی یگانگی ِ خویشتن.
از این دیدگاه هر عیدی و یا جشنی نه اینکه تکرار نیست بلکه همواره یک پدیده نویی است جهت ِ تازه شدن و تازه تر گردیدن.
و این رمزی است که نیاکانمان بر ما گشودند و در گذرگاه تاریخ آنجا که همه ی تمدنها و فرهنگ ها به تندبادی، نابود و از خود بیگانه شدند اما ما ایرانیان با تمدن و فرهنگ ِ گوهر آفرینمان در طول تاریخ با چنین پشتوانه ای ماندگار ماندیم و ماندگارتر بر پا خواهیم ماند."
امروز بسی بسیار خوشحالم که حقانیت گفته هایم بر بالا بلند ِ اندیشه ی هر اندیشمندی نقش بسته و امروز بسیارانی برای معرفی این اعیاد و جشن ها از هم سبقت می گیرند.
و چه بیهوده این نا ایرانیان به ظاهر ایرانی تلاش می کنند تا این جشن های سالار و شادی آور را در حافظه ی مردم کمرنگ و بی رنگ کنند و به جایش مراسم های عزاداری و گریه و زاری را جانشین نمایند.
اما نمی دانند که نسل جوان امروز در جستجوی خویشتن ِ خویش است که با این فرهنگ ناله و عزا، هیچ تناسبی ندارد.
آری امروز جوانان برومند ملت ایران در پی آن هستند که خود را بشناسند و مایلند بدانند که چه بودند و چرا به امروز رسیدند.
به همین خاطر است که امروز از این جشنها و شادیها برای جارو کردن مراسم عزا و مرگ، بهره می گیرند و در هر کوی و گذر به شادمانی می پردازند.
و چنین است که ارتجاعمردی از قبیله ی جهل، فریاد می زند که به جای نوروز، عید غدیر را جشن بگیریم.
زیرا می داند که نوروز از هر کهنگی بیزار است و می رود حتی ذهنهای آلوده به خرافات را پالایش کند و تاریکی و تیره گی را از تن  و جان ِ ایران ِ خرافات زده بشوید.
بی گفتگو امروز مردم ایران با دور شدن از فرهنگ ارتجاعی حاکم بر ایران به فرهنگ ِ غرور آفرین و سالار ِ نیاکانشان نزدیک می شوند و دیر نیست که با به زیر کشیدن این جرثومه های تیره گی ِ حاکم بر سریر ِ دارا، هر روزشان را نوروز رقم بزنند و فرهنگ سفله پروری عزا و گریه را به همان صحرای بی فرهنگ پرتاب کنند.
و امروز هر ایرانی باید به خود ببالد که توانسته است در این سالهای ستم و هجوم به فرهنگ سالار نیاکانمان، با گوشت و پوست و استخوان خود آن را به جهانیان بشناساند و سبب شود که ریاست جمهوری کشورهای مدرنی چون آمریکا و اسرائیل و امروز کنگره ی آمریکا و سازمان ملل برای این عید بزرگ ایرانی و طبیعت پیام شادی بخش بفرستند و در کاکل جهان نامش و مراسمش را ثبت کنند.
باشد که روزی برسد و ملت سزاوار بزرگی ایران این جشن ها را بدور از داغ و درفش، در سراسر ایران و جهان برگزارکنند و آنها را در سینه تاریخ ِ جهانی حک و ثبت نمایند.
به امید آن روز
نوروز ِ دلفروز پیروز بر همه ی مردم جهان و بویژه ملت سرفراز ایران خجسته باد
http://www.youtube.com/watch?v=o6TiD4HajsA&feature=related
www.apanahan.blogspot.com
a_panahan@yahoo.de  




۱۳۸۹ فروردین ۴, چهارشنبه

زایش ِ زرتشت ِ بزرگ خجسته باد



هنوز در شکوفه باران ِ گلها
در باغچه های ِ باغها
در بهار ِ طبیعت ِ سبز ِ بی همتا
با شادمانی و رقصی زیبا
با سرورجشنی در همه سو بر پا
در شوقی خندان و شادان بسوی فردا و فرداها
 در سبزه زاران، هوای ِ دلپذیر ِ فروردین را در جان و دل فرو می دهیم
 و در کنار جویباران ِ جوان، طراوت می چینیم
 در لاله زاران همخانه ی شقایق زاران می شویم
و  در کوهساران، آبشاران را شورانگیز به تماشا می نشینیم
در سحرگاهان، نسیم ِ شبنم ِ نشسته بر گلبرگ گلها و برگها را در جانمان جوان می کنیم
 و چشمه ساران را زلالجرعه ای از آب بهار می نوشیم
 که زایشی دیگر، فروغ ِ روشنایی بخشش را در بیکرانسرای ِ ایرانزمین، پرتو افشانی می کند و دلها وُ دیده وُ خرد را خورشیدی از نور و گرما می تاباند.
 فروردین ماه، ماه جشن است
سراسرش جشن است
آغازش جشن است
پایانش جشن است

هر روزش جشن است
اما یکی از این جشن ها از همه برجسته تر است
و آن جشن، جشن ِ نوروز بزرگ است
روز زایش زرتشت است
روز تولد پیامبر خرد است
و چه نیکو ابو ریحان بیرونی بر زبان جاری کرده و در تاریخ به یادگار نوشته است.
نوروز بزرگ
یعنی بزرگتر از روز ِ نو و پیشانی سال
دیروز نوشته بودم:
" در کنار جشن های ماهانه – اما -  روز تولد زرتشت، پیامبر ِ خرد، در روز ِ خرداد ِ فروردین ماه یعنی روز ششم فروردین برگزار می شده است و ابوریحان بیرونی از آن به عنوان نوروز بزرگ  نام می برد و نیاکان زرتشتی ما و امروز زرتشتیان، این روز را با شکوه هر چه تمامتر در دیروز جشن می گرفتند و امروز می گیرند."
امروز می نویسم:
بر ما ست و بر همه ی ما است. یعنی آنانیکه درد وطن دارند. آنانیکه چهارچوب ارضی ایران برایشان ارجع است. آنانیکه خاک ایران را، همین ایران را بر فراز و فرای همه ی ارزشها و مرام ها می نشانند باید در این روزگار ِ تاریک ایرانزمین، که از هر گوشه و کنارش بوی آزار دهنده ی بیگانه پرستی و از خود بیگانگی، بلند شده است و چپ و را ست نمی شناسد، نام زرتشت را بلند بالا و با صدای خوش و قرا، ترانه بخوانیم و یادش را بر تارک ِ اندیشه و خردمان حک کنیم و روز زایشش را بی همتا و توانا در جای جای ِ ایران و جهان جشن بگیریم و نوروزمان را با شادمانی هر چه بیشتر و تماشایی تر ادامه دهیم و استمرار ببخشیم تا شادی و شادخوانی و شادخواری در دیده و دل و خردمان نهادینه شود.
با چنین اندیشه ی نیکویی می توانیم با گفتار نیکوتر، جهانی از مردمان ایرانزمین را به کردار نیکوتر از نیکو فرا بخوانیم تا به خویشتن خویش البته نه به گذشته بلکه در مداری بالا بلند تر و عالی تر و امروزی تر برسیم.
روز زایش زرتشت بزرگ، فیلسوف، شاعر و پیامبر خرد بر ملت بزرگ ایران فرخنده باد
a_panahan@yahoo.de

۱۳۸۸ اسفند ۲۷, پنجشنبه

نوروز ِ دلفروز ِ پیروز خجسته باد


 
بهاران لاله زاران بر شما یاران مبارک
نسیم ِ جویباران برشما یاران مبارک
صدای ِ آبشار، رود ِ خروشان، باغ ِ میوه
درود ِ کوهساران بر شما یاران مبارک
پیام ِ چایکاران جنگل ِ سبز باغ ِ نارنج
هوای ِ شالیزاران بر شما یاران مبارک
سلام ِ برزگر در شالیزار عطر ِ گل ِ یاس
فضای دل نشین ِ شهر جانان بر شما یاران مبارک
پیام ِ کوه ِ لیلا عطر ِ چای خون ِ شقایق
درود ِ آب ِ دریا دشت ِ زیبا بر شما یاران مبارک
پیام سرخ ِ یاران ِ سفر کرده تو دلها
سلام ِ آتش ِ چهار شنبه سوری بر شما یاران مبارک
نگاه ِ شاد ِ دختر بچگان با رخت ِ تازه
درود ِ عیدی ِ نوروز ِ باستان بر شما یاران مبارک


در آغاز این جُستار برای اینکه دلهایمان از شادی لبریز بشود و صفای ِ عشق بی همتای وطن در تار و پودمان جاری گردد. با هم ترانه ی گیلکی " کاکولی " را با صدای بی نظیر خانم شیلا نهرور در گوش ِ هوشمان فرو می دهیم و از صدای دلنشینشان مدهوش می شویم.
http://www.youtube.com/watch?v=2VPHVxlI3Rs&feature=related


مقدمه
بی گفتگو فرهنگ گوهر آفرین و سنن ِ سالار ِ ملی ِ ملت ِ ایران، سرشار است از جشن و سرور و شادمانی و شاد خواری و شاد گویی و شاد رقصی. و فرهنگ عزا و ماتم و مصیبت و گریه و سینه زنی و قمه زنی را در آن، جایگاهی نبوده و نیست.
زیرا ایرانیان در هرماه، یک روز را به مناسبت هم نام شدن با ماه، جشن می گرفتند و شادی و شادمانی می کردند.
نام این جشن ها، در تاریخ ایرانیان فروردینگان، اردیبهشتگان، خردادگان، تیرگان، امردادگان، شهریورگان، مهرگان، آبانگان، آذرگان، دیگان، بهمنگان و اسفندگان ثبت شده است. بنابراین با برگزاری ِ این جشن های ماهانه و در کنارشان جشن های با شکوه و دلفروز ِ نوروز و سده و یلدا و چهار شنبه سوری و . . . دیگر جایی برای ناله و ماتم ِ فرهنگ بیابان گردان نبود که امروز در جای جای ِ جان ِ جامعه، بوسیله مشتی مرتجع و عقب گرا جار زده می شود تا تمامی سال را زانوی غم و ماتم، بغل بگیرند و بر نادانی و بدبختی خود گریه و زاری کنند.
وقتیکه نور و روشنایی و آتش، مظهر و نماد ِ عشق ِ شورانگیز ِ شادمانی در شب ِ شراب ِ ارغوانی در باور های فرهنگ ِ گوهرآفرین نیاکانمان در کهن دیار ِ جانان نقش بسته بود، بر تاریکی وتیرگی و سیاهی و ظلمت بوده است که دریده شوند و از جای جای ِ جان ِ جامعه ی جانان، گور خود را گم کنند.
 و بر خورشید روشنایی گستر بود که سفره ی نور و گرما را در دلها، طبق طبق عشق و شادابی و شادمانی پهن کند.
یادمان باشد که در کنار این جشن های ماهانه – اما -  روز تولد زرتشت، پیامبر ِ خرد، در روز ِ خرداد فروردین ماه یعنی روز ششم فروردین برگزار می شد و ابوریحان بیرونی از آن به عنوان نوروز بزرگ  نام برده است و نیاکان زرتشتی ما و امروز زرتشتیان، این روز را با شکوه هر چه تمامتر جشن می گرفتند و می گیرند.
بد نیست بدانیم که در میان سی و یک جشن سالیانه، جشن های ملی و فرا ملی نوروز، سده، مهرگان، چهارشنبه سوری و یلدا، جایگاه ویژه ای در فرهنگ ِ گوهر آفرین ِ ایرانی داشته و هم اکنون دارد و ایرانیان در هر نقطه از گیتی این اعیاد را در اوج شکوهمندی ِ خیره کننده، در مداری بالا بلند و با غروری بی همتا برگزار می کنند.
همچنین باید دانست که در بین این جشن های باشکوه و دلفروز که جان می بخشند و دلها را از شادمانی، شاداب و چهره ها را از شراب ارغوانی بی تاب می کنند، اگر جشن های نوروز و تیرگان و مهرگان و دیگان که به مناسبت تغییرات طبیعی گردش زمین به دور خورشید صورت می پذیرد و با طبیعت همساز و خوش تر است.
اما جشن های سده، آذرگان، اردیبهشت گان و چهارشنبه سوری را با آتش دمسازتر است زیرا این جشن ها به پاس و احترام آتش برگزار می شدند و می شوند.
بی گمان آتش در نگاه و باور نیاکانمان همواره مظهر ِ پاکی، روشنایی، انرژی، صداقت، راستی و در رأس آنها دریدن تاریکی و تیره گی و تیره روزی بوده است. به همین منظور این عنصر اهورایی را که نمادی از چیرگی بر تیره گی در زندگانی بشر خود را تثبیت کرده است، گرامی می داشتند و آن را نگهبانی و نگهداری می کردند. زیرا با کشف آتش، ارابه تکامل ِ اجتماعی در عرصه های مختلف زندگانی ِ بشر، شتابی در خور فهم انسان و زمان پیدا کرد و پاره های جگر زمین را برای پروراندن ابزار و آلات، جهت رونق و رفاه اجتماع ِ انسانی، تغییر حالت داد.
از این رو است که نیاکانمان جشن هایی به پاس و احترام و قدسیت آتش برپا می کردند که تا امروز در جان و تن و خرد هر ایرانی زبانه می کشد و آن را گرامی و عزیز می دارند.
***
نوروز اما بی گفنگو، از زیباترین و شور انگیزترین جشن بشریت است که هماهنگ با جشن طبیعت و به تعادل رسیدن روز و شب در یک حرکت دورانی زمین به دور خورشید، با شادمانی و سُروری بی همتا، در پهندشت ایران زمین و بیرون از ایران زمین اما در گستره ی فرهنگی ایران برگزار می شود.
به همین مناسبت ایرانیان برای بزرگداشت نوروز ِ نوآور و نورباور با سور ِ چهارشنبه سوری به پیش باز آن می روند و با آتش سوری، ناپاکیها و کدورتها و دشمنی ها را می سوزانند و با یگانگی و صافی و دوستی و آشتی پا به منزل جوان کننده دیده و دل ِ نوروز می گذارند و روزی نو از سال را در عرصه زندگی آغاز می کنند.
نگاهی به پیدایش " نوروز " و فلسفه آن:
فردوسی نامدار و پاسدار سخن  پارسی در اثر جاودانه و یگانه اش شاهنامه می فرماید:
جمشید شاه از پادشاهان کیانی ِ ایرانی، پس از کیومرث شاه، هوشنگ شاه و تهمورث شاه است که برای سر و سامان و سازمان دادن به کشور و بر قرار کردن نظم و نظام در جامعه و تربیت مردم، کوشش های ِ جانانه و خردمندانه ی فراوان کرد.
هم او بود که با هوش و هنگ ِ خرد مندانه اش، مردمان ِ سرزمین ایران را به چهار طبقه تقسیم کرد:
ا – آموزان ( آموزگاران )
2 – نیساران ( لشکریان )
3 – نسودیان ( کشاورزان ) و
4 –اهنو خویشان ( پیشه وران )
جمشید شاه نخستین کسی بود که تقسیم کار را در جامعه باب کرد تا تحت آن، هر کسی متناسب با توانایی و استعدادش بتواند باری از ارابه تکامل ِ جامعه را بدوش بکشد.
نخست آلت جنگ را دست برد
در نام جستن به گردان سپرد
به فرّ کیی نرم کرد آهنا
چو خُود و زره کرد و چون جوشنا
الی آخر
آری، این جمشید شاه بود که کشاورزی و ساختن آلات و ابزار جنگی و خانگی را به مردم آموزش داد. از معادن ِ کانی، فلزات را جهت ساختن ابزار استخراج کرد. از گیاهان دارویی، دارو ساخت و در امر پزشکی برای مداوای بیماران از این داروها سود جست.
از برکت این نوآوری و پیشرفت، رفاه و سلامتی را در جای جای  جان ِِ جامعه گسترش داد و امنیت اجتماعی را در مدار ِ بالا بلند ِ زندگانی ِ مردم تثبیت کرد.
پس از فراغت از این نوآوری و رفاه و امنیت اجتماعی بود که خود را برای جشنی فراگیر و شادی آفرین آماده کرد:
همه کردنی ها چو آمد به جای
ز جای مهی برتر آورد پای
به فرّ کیانی یکی تخت ساخت
چه مایه بدو گوهر اندر نشاخت
که چون خواستی دیو بر داشتی
ز هامون به گردون برافراشتی 
چو خورشید تابان میان هوا
نشسته برو شاه فرمانروا 
جهان انجمن شد بر آن تخت او
شگفتی فرو مانده از بخت او 
به جمشید بر گوهر افشاندند
مر آن روز را روز نو خواندند
سر سال نو هرمز فرودین
بر آسوده از رنج روی زمین
بزرگان به شادی بیاراستند
می و جام و رامشگران خواستند
چنین جشن فرّخ از آن روزگار
به ما ماند از آن خسروان یادگار
همانطوریکه ملاحظه می کنیم این یادگار ِ خجسته و میمون، از روزگار ِ جمشید شاه به ما به ارث رسیده است. و تا امروز- نوروز- این سنت دیرینه و دیرپای علی رغم هجوم و شبیخون ِ بیگانگان و بیابان گردان در کشتار ملت و ویرانی ایران و سوزاندن کتابها و کتاب خانه ها و آثار ذیقیمت فرهنگی نتوانسته اند نام و نشان این مردم را با سنت های پایدارشان از صفحه روزگار بزدایند.
کف آلوده دهننان در طول تاریخ ِ اشغال گری شان، نعره های شوم ِ محو ِ سنن ِ زندگی ساز و شادی آفرین ایران را، چون چهارشنبه سوری و نوروز و سده و مهرگان، نفیر کشیدند. اما به کوری چشم این ضد سُرور و سورچرانی و شادی و شادمانی و شادخواری و شادکامی، این سنن باستانی و ملی هر بار سمندروار از خاکستر ِ آتش برخاسته و آتش به هستی جانوران ِ دد منش ِ به ظاهر ایرانی ِ آدم نما زدند.
و آنانیکه نتوانستند بر این سنت های دیرپای و دیرزی و شادمانی آفرین ظفر آیند، آنها را به مرام چرکین و ننگین خود آلودند تا آن را از محتوی تهی کنند.
پرچمدار این رجاله گان تاریخ ملا محمد باقر مجلسی است که در کتاب " سماء و العالم " نوشت:
" به روایت امام جعفر صادق در این روز حضرت محمد در دشت غدیر خم برای حضرت علی از مردم بیعت گرفت و در همین روز حضرت علی به مردم نهروان غالب شد. و در همین روز امام دوازدهم که فعلاً از دیده ها پنهان است، مجدداً ظاهر می شود".

 باز از
" امام جعفر صادق" و سلمان فارسی نقل شده است که " آدم در آغاز فروردین آفریده شده و آن روز فرخنده ای است برای طلب ِ حاجات و برآورده شدن آرزوها و زناشویی و مسافرت ".
همه این ترفندها جهت فراهم آوردن شرایطی بود که با نهادینه کردن تاریخی دروغین از اسلام وارداتی و چسباندن آن  به نوروز، این روز همیشه ایرانی را رفته رفته به نام کسانی کنند که ذاتاً با نوروز بیگانه و ضد آن بودند و هستند.
اگر تا دیروز تشخیص و صحت این سخن، سخت و دشوار بود، امروز اما با به قدرت رسیدن رجاله گان ِ تاریک خانه تاریخ، آنها پروایی ندارند که بگویند این روز ملی را حذف کنید و جای آن تولد جعفر بن محمد و یا ام کلثوم را بگذارید. بطوریکه روزنامه وابسته به بیت رهبر" معظم " در این باره نوشت:

اين ارگان خبري متعلق به خامنه اي ، كه گويي مرگ رژيم اسلامي را در نوروز و مراسم نوروزي از جمله چهارشنبه سوري ، مي بيند از جمله نوشت "اگر تعطيلات نوروز حذف شوند ، هم به اقتصاد كشور كمك مي شود ، هم از افت تحصيلي دانش آموزان كاسته مي شود و هم خانواده ها و مردم از سرسام گرفتن و مصيبت نجات مي يابند."
ياد آوري مي شود که همين روزنامه حكومتي ، ضمن انتشار خبري ، از حذف تعطيلات نوروزي توسط نمايندگان مجلس آخوندي خبر داد و ضمن ابراز خشنودي از آن " از جايگزين شدن تعطيلات مذهبي همچون ” ميلاد امام جعفر صادق “ بنيان گذار مذهب شيعه و ” شهادت ام كلثوم “ به جان تعطيلات ملي حمايت کرده بود. "       
***
میزان ویرانگری و تخریب هویت و فرهنگ و سنن ایران و ایرانی به حدی بود که نیاکانمان را وا داشت برای حفظ آثار باقی مانده از دوران مجد و شکوه ایران و ایرانی از تعرض بیانگردان و راهزنان ضد آبادی و شادمانی، آنها را با نامهای دین وارداتی ِ سامی بیامیزند.
چنانکه تاریخ گواهی می دهد، سعدابن ابی وقاص پس از وارد شدن به تیسفون
" فرمان داد تا در شهر مسجدی بسازند و از آن پس به جای آتشگاه و باژ و برسم و زمزمه در این شهر بزرگ که سالها مرکز موبدان و مغان بود، جزء بانگ اذان و تهلیل و تسبیح چیزی شنیده نشود ".
هر چند چنین تصمیمی سبب ساز حفاظت از میراث فرهنگی گشت اما چنین رنگ و لعابی به این ارزشها در درازمدت باعث شد که جدا سازی بسیاری از سنن ملی ایرانی از سنن بیگانگان دچار مشکل شود.
مثلاً برای حفظ آرامگاه کورش آن را قبر ِ ام النسا و یا مقبره مادر سلیمان خواندند و یا آتشکده آذرگشسب و تحت جمشید را تخت سلیمان نامیدند. بطوریکه در تغییر این نام ها به قدری افراط شد که در قرن چهارم نویسندگانی چون ابن حوقل در کتاب صورت الارض و استخری در مسالک و الممالک و در قرن پنجم ابوریحان بیرونی در آثارالباقیه عن القرون الخالیه و ابن بلخی در فارسنامه و محمد بن محمود بن احمد طوسی در کتاب عجایب المخلوقات و غرائب الموجود خود را مجبور دیدند که انتساب تخت جمشید را به سلیمان تکذیب کنند.
توضیح
یکی کردن جمشید  و سلیمان پس از حمله اعراب بی علت نبوده است. زیرا جمشید و سلیمان هر دو شاه و پیغمبر بودند. هر دو تخت جواهر نشان ساختند. هر دو کارهای خارق العاده انجام دادند. هر دو به آسمان رفتند. منتها تخت جمشید را دیوان به دوش کشیدند و قالیچه سلیمان را باد به حرکت در آورد. هر دو از قدرتی که منشاء خدایی داشت، بهره مند بودند. هر دو بعداً از لطف خدا دور شدند.
یکی به سبب غرور و خوردن گوشت و دیگری به سبب ازدواج با دختران غیر سامی و بی عدالتی.
بنابر آنچه در بالا آمد، ایرانیان با نبوغ فکری برای حفظ آثار باستانی و ملی و پاسداری از میراث فرهنگی با چنین شگردهایی توانستند آنها را حفظ کنند.
***
همانطور که در بالا آمده است، نوروز بیگمان منطقی ترین و دل انگیز ترین جشن ها، برای اثبات آغار سال است. زیرا با عید طبیعت و جوان شدن دشت و دمن و کوه و کوهسار و آبشار و جویبار و برابری شب و روز همزمان وهماهنگ است.
همچنین نوروز و آغاز تحویل سال با اعتدال ربیعی همراه است و آن هنگامی است که خورشید روی مدار استوا قرار می گیرد  و روز و شب با هم برابر می شوند.
نوروز عید ِ طبیعت است که پس از خواب زمستانی بیدار می شود و لباس کهنه را به دور می افکند و جامه نو می پوشد.
نوروز همچنین، عید تعادل ِ طبیعت در مدار منظومه شمسی است و به پاس چنین تعادلی، طبیعت ِ گل افشان و سبزپوشان، لاله ها را در لاله زاران، آبشاران را در کوهساران و جویباران را در چمن زاران زندگی می بخشد.

  به همین منظور ابوریحان بیرونی در " التفهیم لاوایل صناعه التقویم " در باره  رسوم پارسیان، اینکه نوروز چیست؟ می فرماید:
" نوروز نخستین روز از فروردین ماه...و پیشانی سال نو است و ششم فروردین ماه نوروز بزرگ باشد.
زیرا که خسروان بدآن پنج روز، حق های حشم ( خویشان و چاکران ) و گروهان بگذاردندی و حاجت ها روا کردندی و آن گاه بدآن روز ششم خلوت کردندی، خاصگان را و اعتقاد پارسیان اندر نوروز نخستین است که اول روزی است از زمانه و بدو ملک آغازید گردیدن ".
و ادامه می دهد " به باور پارسیان در این روز، جهان هستی یافت و آفرینش آغاز گردید ".
خیام در نوروزنامه می نویسد.
 " و گویند چون ایزد تبارک و تعالی بدآن هنگام که فرمان فرستاد که ثبات گیرد تا تابش و منفعت او به همه چیزها برسد، آفتاب از سر حمل برفت و آسمان او را برگردانید و تاریکی از روشنایی جدا گشت و شب و روز پدیدار شد و آن آغازی شد بر تاریخ جهان را ".

" از دیدگاه دینی، مراسم جشن نوروز همیشه با خواندن جَشَن آغاز می شود و زرتشتیان پیش از دید و بازدید ِ نوروزی به " در مهر " و پرستشگاه های خود می روند و ستایش خداوند را به جای می آورند.
شاهان هخامنشی در این روز در تالار آپادانا بار عام می دادند، نمایندگان کشورهای خارجی، استادان، گروه های مختلف به پیشگاه شاه بار می یافتند، هدیه می دادند و هدیه می گرفتند.
داریوش کبیر در نوروز هر سال به معبد بابل می رفت و دست رب النوع بابل را می گرفت.
شاهان ساسانی با شکوه فراوان، نوروز را جشن می گرفتند. پادشاه با جامه ابریشمی در بارگاه می نشست و موبدان ِ موبد با سینی بزرگی که در آن، نان و سبزی و شراب و انگشتر و شمشیر و دوات و قلم و... بود با اسب و باز به پیش شاه می رفت و شادباشی به این عبارت می گفت:
" شاها!
 به جشن فروردین به ماه فروردین، آزادی گزین بر داد و دین کیان!
 سروش آورد ترا دانایی و بینایی و کاردانی!
 و دیر زیوی با خوی هژبر!
 شادباش به تخت زرین!
 انوشه خور به جام جمشید و آئین نیاکان!
 در همت بلند باش!
 نیکو کاری و داد و راستی نگاهدار!
 سرت سبز و جوانی چون خوید!
 اسب کامکار و پیروز به جنگ!
 تیغت روشن و کاری به دشمن!
 بازت گیرا و خجسته به شکار!
 کارت راست چون تیر!
سرایت آباد و زندگی بسیار باد! "

پس از چیرگی تازیان، در زمان بعضی از خلفای اموی و عباسی، جشن نوروز با شکوه برگزار می شده است. مثلاً آمده است که عمربن عبدالعزیز خلیفه اموی و معتضد خلیفه عباسی با تقلید از سنت ساسانیان، لباس زربفت می پوشیدند، روی تخت می نشستند و سپس یک تن خوش صدا و خوش قدم به نام " امیر نوروزی " یا " میمنت " پروای ورود می خواست و شادباش می گفت.
در زمان دیلمیان، غزنویان و سلجوقیان هم جشن نوروز برگزار می شد.
از زمان ساسانیان رسم بود که 25 روز پیش از نوروز بر روی هفت ستون گلی، غلات یا حبوبات می کاشتند و هرکدام محصولش خوب می شد، باور داشتند که آن محصول در آن سال خوب می شود. خانه تکانی، لباس نو پوشیدن، دید و بازدید و تبادل هدایا از سنتهای این عید است.
سفره هفت سین یا هفت شین ( گویا درست تر است ) که اشاره  به هفت امشاسپندان است...آتش، آیینه، اوستا، گلاب پاشی و نقل سفید، ظرف آب، آویشن، شاخه های سرو و مورد، پلوماهی، انار و آجیل همه مفاهیم نمادین ( سمبلیک ) داشتند.
جشن نوروز به بسیاری از کشورهای اسلامی، تا مغولستان در آسیا و مصر و زنگبار در افریقا رفت. اکبر شاه در هندوستان در سال 1584 نه تنها جشن نوروز و مهرگان را با شکوه هر چه بیشتر جشن می گرفت بلکه گاهنامه ایرانی زرتشتی با نام های فروردین، اردیبهشت را جانشین نام های تقویم اسلامی کرد. پادشاهان عثمانی نیز نوروز را جشن می گرفتند."
***
در غربت غریب غرب و شرق ایرانیان باورمند و عاشق به آداب و رسوم زندگی بخش نیاکانمان که سراسر شاد خواری و شاد خوانی و شاد رقصی و شاد گویی بوده است با جمع شدن در هیئت یک کنسرت و یا محفل َ رقص و آواز، شب های چهارشنبه سوری و نوروز را تا صبح به پایکوبی مشغول می شوند و با نوشیدن خون رگ  ِ تاک، گونه ها را ارغوانی ِ عاشقانه نقش می زنند. با هم این بیت شعر را که از دل بر آمده است، بخوانیم:
امشب ز شراب َ شهر َ یاران، مستم
با یار نشستم و به او، دل بستم
ای! می، تو گواه باش که من از دل و جان
از شوق وصال َ رخ َ یار سر مستم

پیمانه به دست، یار بغل، جرعه ای در کام
مستانه، نگاهی به ماه، لب به لب یار، به دست جام
بر بستر ِ شب، سفره دل را بگشائیم
شاداب برقصیم، بر این بام ِ سیه فام
بطوریکه تاریخ باستان ایرانیان گواهی می دهد، سراسر زندگی مردم پهن دشت ایرانزمین بر بستر شاد خوانی و شاد خواری و شاد گویی و شاد رقصی، سفره شادمانی پهن کرده بود و غم را در سرسرای کاشانه نیاکانمان مکانی نبوده است و حتی در مرگ عزیزان خود لباس سفید می پوشیدند و باور داشتند که شادمانی فروخفته در عزیز از دست رفته را باید در زندگان شکوفا کرد. به همین مناسبت سراسر ایام سال را با جشن و سرور بدرقه می کردند.
اما افسوس و صد افسوس با حمله تازیان به ایران، اعراب مهاجم ِ ضد فرهنگ ِ شادی و شادمانی، این فرهنگ غنی شاد را به ماتم و ناله و لابه و عزا تبدیل کردند. بطوریکه سکان دار این فرهنگ عزا از طایفه تازی شده، امام محمد غزالی در کیمیای سعادت سفارش می کند که:
" ایرانیان جشن نوروز و سده را نگیرند! چراغانی نکنند! لباس نو نپوشند! بر عکس عزاداری کنند تا مجوس از بین برود!"
و اما امروز رهرو راستین آن ابله مرد خرافه پرست و جنون نگر، آخوندی مرتجع بنام خزعلی اظهار لحیه می کند.
" روزی به آیت الله جنتی که از رفقای خوب من است گفتم که چرا مردم جوانه زدن درختان را در بهار جشن می گیرند ولی روزی را که پیامبر اکرم دستان علی را به عنوان جانشین خود به آسمان بلند می کند، همچون نوروز جشن نمی گیرند..." و افاضات خود را چنین ادامه می دهد " علی اگر پرسید جوانه درخت عید اول بود و من عید دوم چه خواهیم گفت... به واقع آیا صحیح است که جوانه زدن درختان را جشن بگیریم ولی روز عید غدیر را به عنوان عیدی بزرگ قلمداد نکنیم...شماها باید زمینه را برای اعلام کردن غدیر به عنوان عید بزرگ شیعیان فراهم آورید. اگر در نوروز به فرزندان خود 100 تومان عیدی می دهید در غدیر 500 تومان بدهید. اگر در نوروز برای خانواده خود و همسرتان لباس هشت هزار تومانی می خرید برای عید غدیر لباس پانزده هزار تومانی تهیه کنید. در این صورت بچه ها و خانواده ها شجاع می شوند و تبدیل به امثال رجایی و باهنر خواهند شد و درعین عظمت همچون رجایی سوار اتوبوس خواهند شد".
اما بر خلاف خواست این از گورگریختگان تاریخ، مردم ِ با فرهنگ ایران، این جشن ها را به کوری چشمان ِ ذلت پرست و عزا دوست، زنده نگاه داشتند و امروز هم با شکوهی بی همتا آن را پاس و عزیز می دارند.
بویژه از جشن های ملی، سه جشن نوروز، مهرگان و سده، امروز هم با شکوه هر چه تمامتر در پهن دشت ِ بی کران سرای ایران زمین برگزار می شود و در کنارشان جشن های سوری و یلدا با جلوه های خیره کنندهء چشمان، در هر سرا و مکانی از ایرانیان، با شادی و شادمانی و شادخواری برگزار می شود.





۱۳۸۸ اسفند ۲۴, دوشنبه

جشن ِ آتش ِ سوری شاد باد


در آغاز ِ این جُستار مایل هستم ترانه ی بی همتای گل ِ پامچال را به همه ی عاشقان فرهنگ ایرانزمین و بویژه گیلان عزیزم تقدیم کنم.
و آنگاه با شنیدن این ترانه ی دلنشین و فرو دادن عاشقانه ی آن در دل و جان، جُستار سوری را در لذتی کامروا در خود عشق افشان به جشن می نشینیم و سپس پروانه وار از روی شراره های آتش پرواز رهایی می کنیم.
***
از سی و یک جشن سالیانه که نیاکان ما در هفتاد و سه روز برگزار می کردند، افزون بر سه جشن سده، آذرگان و اردیبهشتگان، جشن چهارشنبه سوری است که به پاس و بزرگداشت آتش آن را گرامی می داشتند و جشن می گرفتند.
در میان این جشن ها که به مناسبت و گرامیداشت آتش برگزار می شده و هم اکنون می شود، جشن چهارشنبه سوری به دلیل نزدیکی و گاهاً همزمانی با جشن بزرگ و سالار ِ نوروز از و یژه گی، جنب و جوش و شور و شیدایی والایی برخوردار بوده و هست. بطوری که در سراسر ِ پهندشت ِ بی کرانسرای ِ ایرانزمین، در شب چهارشنبه سوری، فروغی از شراره های آتش، دل و جان ِ شب قیرگون را می درد و سرخی شفق گون را بر چهره شب فروزان نقش می زند.
در این شب ِ نشاط  و گرما بخش ِ شراره های ِ آتش، همواره فریاد شادی و شادمانی ِ پیر و جوان در جای جای ِ جامعه، آهنگی گوشنواز و رقص وُ پایکوبی ِ چشم نواز را در هیئت ِ کنسرتی به وسعت ایران چه در گذشته آواز می داده است و هم اکنون نیز فزون تر آواز می دهد.
شب چهارشنبه سوری شب ِ عاشقان دلباخته ای است که می توانند در این شب ِ بی همتای شادمانی، معشوق را به سیری دل و جان نظاره کنند و حتی در سرور و شادی و فضای ِ دلکش ِ دود ِ اسپند، دست یار را به قدر فرو نشاندن عطش، بفشارند.
از دیر باز تا جایی که در خاطره ام ضبط و ثبت شده است، ما کودکان و نوجوانان ِ بی قرار ِ آن روزهای خوش وُ سرمست وُ آفتابی وُ شادمانی، هرساله برای استقبال از نوروز ِ جوان کننده ی طبیعت ِ سبز و دیده و دل، کودکانه و سپس جوانانه اما عاشقانه ابتدا به پیش باز " جشن سرخ ِ آتش " در آخرین شب ِ چهارشنبه ِ سال می رفتیم.
میدان شهر " لنگرود " ولوله ای از شادی وُ سرور ِ جمعیت در فضایی از یگانگی بی همتا موج می زد.
دود ِ اسپند در شعاع نورانی لامپ ها و چراغ های زنبوری، حلقه ای از مستان شب را جار می زد و عطر دل انگیزش، مستی ِ شب عاشقان را در تن ما فرو می داد.
دست فروشان، دانه های اسپند را همراه با براده چوب با الوانی از رنگها می آمیختند و آن را در طبق های جداگانه بر روی بستر گاری ِ دستی عرضه می کردند.
منقلی کوچک در مرکز گاریها ی دستی با زغال سرخ وُ بور، دانه های اسپند را در داغی جانش می ترکاند و عصاره معطرش را به ازدحام شب چهارشنبه سوری می پاشاند و عشق رنگین را به عاشقان فرهنگ ایرانی هدیه می داد.
سوزن و سنجاق و جوراب و روسری و دستمال و کفش و پیراهن بر روی هر بساطی جلوه ای از فراوانی و فزونی کالای زندگی را در دیده نوازش می کرد.
جار وُ هوار ِ دست فروشان ِ شب، با آوازی خوش و آهنگین، گوشها را نوازشی دلپذیر می داد.
حلقه های جمعیت از زن ومرد، دختر و پسر بر دورا دور ِ هر بساطی رونق آن را بر رخ می کشیدند.
جوانان اما در سودای دیگری بسر می بردند.
زیرا این شب، شب عاشقان هم بود.
شب دیدار ِ یار از رخ ِ دلدار و بوسه بر لب ِ تبدار.
شب گشایش نگاه ِ معشوق به عاشق و خنده ی عسلین وُ ناز وُ عشوه از هر دو دلدار.
منتظران، چنین شبی را با سرمستی، هر لحظه اش را غنیمتی قیمتی می دانستند و با نوش، هوش را مدهوش اما شب را با شور و شیدایی، جلوه ای عاشقانه می بخشیدند.
دخترکان برای دیدن یار، عیارترین پوشاک را بر تن می آراییدند و با خوشبوترین عطر ِ دل انگیز، خود را معطر می کردند و با آرایشی متین به عشق دیدار ِ یار با خواهر و مادر از خانه، خروجی عاشقانه می زدند.
عاشق در انتظار دیدار ِ معشوق، مویش را آب شانه کرده، در گوشه ای، چشم به مسیری دوخته بود تا آمدن یار را در جان و دلش جشن بگیرد.
مادران می دانستند اما چشم فرو می بستند که دخترانشان به هوای دیدن یار، شب ِ بی قرار را به انتظار نشسته اند.
اما چه باک!
بگذار این شب ِ سرفراز و شادمان ِ سالانه را خوش باشند. زیرا مادران هم  در این شب ِ عاشقان، شادمان  بودند. و حسرت و محرومیت ِ جوانی خودشان را در عشق وُ دلدادگی دخترکان و پسرکان ِ شب ِ عاشق، جبران می کردند و به ثمره خودشان، جان و توان ِ سالار زیستن می دادند.
بچه های بازیگوش دور از غوغای جوانان ِ به بلوغ رسیده در فضایی از شیطنت، چادرهای دو زن را از پشت به هم سنجاق می کردند و در گوشه ای به تماشای ِ رسوایی ِ افتادن چادرهای زنان، به انتظار می نشستند و خنده های شکرین ِ کودکانه را که از دل و جانشان بر چهره شان ظاهر می شد، سر می دادند.
شهر در غوغای شادی ِ ازدحام غرق بود و شب را آرام و قرار نبود.
در کوچه ها و پس کوچه های خلوت ِ شهر، دلداده گان، فضای دلتنگی خلوتکدهء کوچه ها را با سرگذاشتن بر شانه های یکدیگر و نجواهای بی قراری و اشک عطش عشق، روشنی عاشقانه می بخشیدند.
شب بیدار و آسمان با چراغک های چشمک زنش ماه را به میهمانی عاشقان سور ِ سوری دعوت کرده بود.
هوای دلپذیر ِ بهاری، گونه های شفق گون مستان شب را نوازشی فرح بخش وُ  جانانه وُ جوان کننده می داد.
در غروب ِ آفتاب، جلوه های جشن ِ سوری با کوپه کردن خار و خاشاک و ساقه های خشک شده ی برنج در هفت تل جدا از هم با نام هفت امشاسپندان آغاز می شد.
آتش ِ کوپه ها در سراسر شهر، شب را از هویت ِ ظلمت گون ِ خویش تهی کرده بود و پرواز پروانه وار پیر وُ جوان از روی کوپه های آتش، جشن سوری را با آوای " سرخی تو از من، زردی من از تو " طنین افکنده بود.
همه جا آتش بود و شراره های آتش زبانه می کشید.
اهل دلان وُ شب زنده داران با نوشیدن خون ِ رگ ِ تاک چهره های خود را در همبستگی با آتش ِ سوری، آتش گون و ارغوان نقش می زدند.
عطر دل انگیز ماهی پلو از هر خانه ای فضای شب ِ سوری را معطر کرده بود و سبزیهای تازه، روی سفره شب ِ چهارشنبه سوری باغچه سبز را در کنار سفره دامن گستر کرده بود.
در هر خانه ای، شادی و سرور موج می زد و کودکان هدیه خود را از پدر و مادر در ازدحام شادمانی خانواده، دریافت می کردند.
البته مراسم این شب در جای جای جامعه زیاد و متنوع است و تاکنون بوسیله عاشقان سنن ایرانی در این باره قلم زده شد و این قلم برای طولانی تر نشدن مطلب از آنها صرف نظر کرده است.
*** 
باور کنید وقتی که این سطور را می نویسم، خود را درشب چهار شنبه سوری سالهای پر شور و شر ِ جوانی ام احساس می کنم و آن لحظات شیرین زنده گانی را که با رسوایی و شیدایی همراه بوده است،در جلوی دیده گانم چون فیلمی برروی پرده سینما به نمایش در می آید و احساس می کنم، آنجا هستم. و چه خوشحالم که آنجا هستم و در روزهای آفتابی بسر می برم و دنیا را زیر نگین جوانیم دارم.
اما افسوس که قدر نشناختیم و با لگد جهالت، هر آنچه را که داشتیم، جفتک انداختیم و بر سرمان خراب و آوار کردیم و جامه سیاه پوشیدیم و فرهنگ عزا و ناله و مرگ و سینه زنی و قمه زنی را به استقبال شتافتیم.
آری:
ما قدر  نشناختیم
ما ناسپاسانه دستاوردهای ملی و میهنی مان را با لگد جهالت کوبیدیم
ما بر روشنایی و سپیده سحر تاختیم و شب را به استقبال شتافتیم
ما زیبایی و رعنایی را در چنگال دریدیم و کهنه پرستی و زشتی و نکبت را بی صبرانه به انتظار نشستیم
ما چهرهای شادمان و آفتاب گون را به نفرت آمیختیم و عبوس سالاری و افسردگی مذمن را سلام کردیم
ما قدر و اندازه نشناختیم، با دیو جماران ساختیم، بر خود تاختیم، هر آنچه داشتیم، باختیم، و افسار گسیخته به سوی مرگ شتافتیم
ما . . .
آه
ما . . .
قدر نشناختیم

در پایان مایل هستم شما را به گیلان ِ جانم ببرم  و ببینیم که مردم ساده دل شهر لنگرود این جش آتش ِ شادمان را چگونه بر گزار می کردند و به چه رسوماتی باور داشتند.

کول کوله چار شمبه *

در آخرین سه شنبه شب سال ِ کهنه، مردم شهر لنگرود هیجان بیشتری پیدا می کنند. پیر و جوان، زن و مرد، در کوچه ها و محله ها وحتی خیابانها ساقه های خشک شده برنج ( کولوش )، همچنین چوب های نازک ِ خشک شده و کئونه جارو ( جاروی کهنه ) را آتش می زنند و بَل بَل َ آتیش (  آتش ِ شعله ور ) روشن می کنند و از روی آن می پرند و می خوانند:
کول کوله چارشمبه بَدَر
سال بَدَر ( کهنه سال بیرون! )
ماه بَدَر   ( ماه بیرون! )
سینزه بَدَر  ( سیزده بیرون! نحوست بیرون! )
بعد از آتش افروزی و پریدن از رو آنها به کارهای زیر می پردازند:
* حتمأ یک چیز نو می خرند
* ( ساتور تخته ) تخته ساتور را ( تخته ای که سبزی و پیاز را با ساتور بر روی آن خُرد می کنند ) حتمأ به صدا در می آورند زیرا معتقد هستند که شگون دارد.
* صبح زود ِ بعد از آئین کول کوله چهارشنبه بدر، زنهای خانه دار، اطاق ها را با جاروی تازه ای تمیز می کنند. آت آشغالها را در بیرون اطاق گرد می آورند و روی ِ لت پاره (  تکه ای از تخته ) یا بَشکَسَه گَمج ( دیگ سفالین ِشکسته ) می ریزند و آن را کنار " راشی " ( گذرگاه ) می گذارند و پشت ِ سر خود را نگاه نمی کنند و به خانه باز می گردند.
به هنگام بردن آشغال به خارج از خانه، کسی نباید آنها را ببیند زیرا عقیده دارند که این کار شگون و میمنت دارد.
* در روز چهارشنبه سوری هیچکس به خانه کسی مهمانی نمی رود.
* برای شام، تره ( نوعی خورشت از انواع سبزی های کوبیده شده با تخم مرغ که در تابه سرخ می کنند) آماده می کنند.
* انواع ماهی ( دودی، شور، سفید، کولی ( نوعی ماهی کوچولو )) را روی سفره می آرایند.
* دختران ِ دم ِ بخت را با جارو از خانه بیرون می کنند و بعد یکی از بستگان میانجیگری می کند و او را به خانه می آورد تا در سال ِ جدید شوهر پیدا کند.
* سوخته های هر چیزی را که آتش می زنند و از روی آن می پرند، زیر درختان می ریزند.
* بعصی از زنها به چاه دباغ خانه می رفتند و از پسر نابالغی می خواستند که بند تنبان شان را بگشاید تا در سال جدید بختشان باز شود.
* بعضی ها به فالگوش اعتقاد داشتند. مثلأ در همه شبهای چهارشنبه، خصوصأ شب چهارشنبه سوری، برای برآورده شدن خواستشان، نیت می کنند.
برای این کار پارچه ای به عرض دو تا سه و به طول بیست تا بیست و پنج سانتیمتر ( آب ندیده ) و دوک ِ کج ریسی ( نوعی ابریشم ِ مخصوص ِ چادرشب بافی ) را برمی دارند. دوک را وسط پارچه می گذارند و دو سر پارچه را با یک دست می گیرند و می کشند و با دست دیگر، محل ِ تا شده را به دور ِ دوک می پیچند و در گوشه ایوان می گذارند وخود در اطاق می نشینند. پس از نیم ساعتی، دوک را برمیدارند و دوسر پارچه را می گیرند و باز می کنند.
اگر دوک، خارج از پارچه قرار گیرد نیت برآورده می شود ولی اگر دوک در داخل دوسر پارچه قرار گیرد، نیت باطل است.

چهارشنبه سوری همه شما شادمان و آتش افشان باد

* برگرفته از کتاب ِ آئین ها و باورداشتهای ِ گیل و دیلم اثر زنده یاد، عزیز ِ جان محمود پاینده لنگرودی
a_panahan@yahoo.de

۱۳۸۸ اسفند ۲۲, شنبه

زاد روز ِ رضا شاه بزرگ خجسته باد


بیست و چهارم اسفند ماه در تاریخ پر فراز و نشیب ایران، روزی است که آسمان ایران از تیرگی ِ ابرهای سیاهی که چادر ِ شب را در دل و دیده و تن ملت ایران گسترده بود، با طلوع ستاره ای آغاز شد که در درخشش آن، آسمان ایران لاجوردی گشت.
خرافات و جهل پروری ِ دوران ِ دراز ِ قاجاریه، ایران نیمه جان را پس از دیندارن سفله ی صفویه در تمامیتش به قهقرا و نابودی کشانده بود.
هر چند در واپسین روزان ِ حکومت ِ جهل و جنون ِ پسران و دنبالچه های حسن خان اشاقه باش، انقلاب مشروطیت به همت ِ مردان ِ ایران دوست به وقوع پیوست. اما خواست ها و برنامه های انقلاب در اثر کارشکنی و بی کفایتی ملایان و رهبران انقلاب عقیم ماند.
در آن آشفته بازار ِ هرج و مرج ِ سیاسی و اجتماعی، راهزنان و کردنکشان و باج بگیران بر طبل پاره پاره کردن کشور ایران دم گرفته و هر یک گوشه ای از ایران را جدا کرده بودند.
امنیت در تمامی کشور رخت بر بسته بود و هیچ کس بر جانش ایمن نبود.
در این اوضاع نابسمان، نیروهای چپ و راست آن دوران به تنها چیزی که فکر نمی کردند، چهارچوب ارضی ایران بود.
آنانیکه کرملین را قبله ی خود کرده بودند تا توان داشتند می خواستند صفحات شمال کشور را در دهان ِ ویل ِ کشور جدید کمونیستی فرو کنند و آنانیکه به طرف انگلیس دولا و راست می شدند، بی پروا صفحات جنوبی را از تن ایران جدا کرده بودند.
در سراسر ِ ایران ترس و وحشت و راهزنی و کردنکشی بی داد می کرد.
به نظر می رسید دیگر هیچ امیدی برای بر پا نگه داشتن ایران نمی رود.
روزها، تیره و تار، در دیدگان ِ وطنپرستان، سیاهی نشانده بود
شب ها از همیشه بیشتر ظلمت می بارید
جهل و نادانی و فقر و گرسنگی بیداد می کرد
کشور در تمامیتش به انتهای عقب ماندگی، عقب کشیده شده بود
زنان به شدید ترین وجه ممکن اسیر و در خانه فقط کنیز شده بودند
هیچ آینده ای که بشود ایران را از آن فاجعه ی مرگبار رهانید، در تصور نمی آمد
آری:
24 اسفند ماه تولد قهرمانی است که در گذار ِ زندگی ِ پر تلاش و مهرش به ایران و ایرانی، توانست این فاجعه ی فرود آمده بر جان و تن ایران را، از آسمان ایرانزمین دور کند و کشور را به جایی برساند که تاریخ معاصر ایران به ایشان مدیون شود.
قهرمانی که در طی 16 سال همه ی عقب ماندگی و در ماندگی ایران و ایرانی را از بعد از سقوط ساسانیان با سازندگی و شکوفا کردن ایران در همه سویش جبران و به ایرانی شخصیت بخشید.
اما در مقابل این فدا کاری ِ بی همتا و عشق بی دریغ رضا شاه به ایران و ایرانی، نا ایرانیانی در طیف های مختلف چپ کمونیستی و مذهبی های مرتجع صف کشیده بودند تا این هویت ایرانی ِ بدست آمده با خون ِ جگر را در دهان انترناسیونالیسم کمونیستی و یا اسلامی بی رنگ و ایرانی را از ایرانیت تهی کنند و سپس آنها را به " خلق و یا امت " فرو کشتند. زیرا جملگی در خشش ِ چنین حرکت غرور آفرین ملی و ایرانی را خاری در چشمانشان می دیدند و از این بابت با تمامی توان در جهت تخریب این شخصیت بزرگ و سازنده ی ایران نوین دست یکدیگر را فشردند تا با خاک پاشیدن به چشمان ِ وجدان و جوانان و آیندگان ِ ملت ایران، کشور سر بلند کرده ی ایران از قرون اعصار ِ عقب ماندگی را تقدیم از گور گریختگان تاریخ کنند.
و شکفتا این به ظاهر ایرانیان اما در واقع ضد ایران و ایرانی هنوز هم برای کسی دل می سوزانند که در پرونده اش  چیزی جزء کینه پروری و تخم دو زرده گذاشتن و حمایت از مرتحع ترین بخش روحانیت در ترویج تروریسیت از خود باقی نگذاشته است و نمونه ی اخیر این حرکت ِ بغایت ضد ایرانی و ارتجاعی که به تازگی  افشا شده است کمک به آخوندهای ارتجاعی برای چاپ و نشر رایگان کتاب تروریستی فلسطین است که تو سط اکرم زعیتر نوشته شده و رفسنجانی آن را ترجمه کرده است.
و این در حالی است که این رجالگان تاریخ به صورت شخصیتی چنگال جنون آمیرشان را فرو می کنند که اگر همین قهرمان و شخصیت قرن بیستم  در تاریخ ایران ظهور نمی کرد، نفتی نبود که آنها برای به اصطلاح ملی کردن آن بازار گرمی کنند.
و دردا که هنوز هم از خواب غفلت بیدار نشدند و کماکان در جهت تخریب هر چه بیشتر ایران و تاریخ بی دریغ به نفع آخوندهای حاکم و اسلام سُفله پرور حمالی می کنند.
به عنوان یک ایرانی که به کشورم مهر می ورزم و عشقش در دلم فروزان است در مقابل این قهرمان ِ سر فراز ِ ایران ِ نوین کلاه از سر بر می دارم و در مقابلش در کمال ادب خم می شوم و به روان پاکش درود می فرستم.

زاد روز قهرمان ایران ِ نوین رضا شاه بزرگ بر تمامی ملت ایران خجسته باد!

www.apanahan.blogspot.com
a_panahan@yahoo.de


۱۳۸۸ اسفند ۱۹, چهارشنبه

تُخم ِ دو زرده ی مصدق


همیشه می پنداشتم که یاغی گری و سر پیچی ِ مصدق از فرمان پادشاه ایران مبنی بر عزلش از نخست وزیری در غیایب مجلس در 25 امرداد 1332 و ایجاد بحران تکان دهنده ای که می رفت ایران را در دهان خرس قطبی ببلعاند، اشتباه بزرگ مصدق بوده است.
اما هرگز در این چند ساله ی ویرانی ایران توسط حکومت اسلامی و حمایت بی دریغ حامیان مصدق در کنار رنگارنگی ِ طیف چپ، به این اندیشه نمی کردم و یا ذهنم را به آن مشغول نمی داشتم که مصدق به ارتجاعی ترین بخش روحانیت که آشکارا با هر گونه آزادی زنان در انتخاب کردن و انتخاب شدن و اصلاحات ارضی مخالفت کرده و فاجعه و غائله ی 15 خرداد سال 1342 را آفریده بودند، کمک مالی برای بزک کردن ترویسیم فلسطینی تحت عنوان کمک به چاپ و نشر کتاب ضد ایرانی فلسطین بکند تا آخوندها به رایگان آن را در اختیار همریشان و هم کیشان و  و به نوعی میان جانبداران ِ ناسیونالیسم عربی که ناصر سردمدارش بود، پخش کنند.
 همان ناصری که اظهار لحیه کرده بود که خوزستان ایران، عربستان است.
همان ناصری که برای بلعیدن خاک و آب ِ ایران برای اولین بار خلیج همیشه پارس را " خلیج عربی " زوزه کشید.
همان ناصری که پس از تشکیل کشور اسرائیل  احمد شقیری را پرورش داد و در راس یک سازمان تروریستی بنام ساف ( سازمان آزادیبخش فلسطین ) گماشت تا اسرائیلیها را در دریا غرق کند.
اما چون در جنگ شش روزه همراه با سوریه و عراق و اردن و همین سازمان تروریستی ساف نتوانست اسرائیلیها را در دریا بریزد گوش احمد شقیری را گرفت، از قدرت پایین کشید و عرفات را جای آن نشاند تا این عمل ضد انسانی و ضد بشری نابودی ِ یهودیان را انجام دهد که تا امروز هم خونریزی در آن منطقه ی پر بلا ادامه دارد.
و این کتاب درست در همان زمان در آن هیاهوی ِ ضد اسرائیلی و به شکلی ضد ایرانی توسط اکرم زعیتر که بعدن سفیر اردن در ایران شد، نوشته شد که چیزی جزء شرح و احوالات سازمان تروریستی ِ الفتح و سایر سازمانهای  از این دست نبود که در آن روزگار ِ داغی ِ جنگ سرد بوسیله ناصر علم شده بود تا بتوانند زندگی را پودر کنند.
فراموش نکنیم ناصر وقتی که در سال 1954 در مصر به قدرت رسید برای توسعه و نفوذ خود به کشورهای مجاور اعراب، پان عربیسم را تبلیغ کرد و در این راستا با زوزه های ضد اسرائیلی، گستاخی را به آنجا کشاند که خلیج همیشه پارس را " خلیج عربی " بنامد و در کنارش آرزو داشت خوزستان ایران را به عربستان ملعق کند.
یعنی با این عمل ضد ایران و ایرانی به زبانی به ایران و ایرانیان اعلان جنگ داده بود.
در همین دوران است که پادشاه ایران برای برون رفت از جامعه ی کهنه ی ارباب رعیتی شش اصل انقلاب سپید را اعلام می کند و می روند تا جامعه ی ایران را با شتابی بی مانند از باتلاق عقب گرایی بیرون بیاورند.
و با به رسمیت شناختن حق رای برای بانوان، پای زنان را در همه ی عرصه های اجتماعی باز کنند.
یا با تقسیم اراضی خانها و مالکین بزرگ بین دهاقین، آنان را از ستم سالیان ارباب برهانند و خود محصول خویش را به خانه ببرند.
و کارگران را در سهام کارخانه جات شریک کردند تا برای خود و فرزندانشان پس از سالها کار، آینده ای اندوخته کنند.
سپاه دانش را به دورترین نقاط کشور فرستادند تا روستاییان محروم از خواندن و نوشتن را با نور دانش و سواد آشنا کنند.
سپاه بهداشت را برای حفظ هر بیشتر سلامتی و آشنا کردن هموطنان ِ محروم از بهداشت را در جای جای سرزمین ایران فرستادند.
در فضای چنین حرکت غرور آفرینی بودیم که خمینی واپسگرا در راس روحانیت مرتجع با خیل خرافات باوران و سُفله شدگان، کفن پوشان و بر سر کوبان به خیابانها ریختند و فریاد و اسلاما سر دادند.
که چرا به زنان آزادی انتخاب شدن و انتخاب کردن داده شد؟
چرا زمین های اربابان و بزرگ عمامه داران مرتجع بین دهاقین تقسیم گردید؟
چرا سپاه دانش به روستا ها فرستاده شد تا مردم به علم و معرفت آشنا بشوند و از خرافات و جهل فاصله بگیرند؟
و چرا . . .؟
15 خرداد سال 1342 اوج این حرکت واپسگرایانه ی ضد ِ ایران وُ ایرانی و آن غائله ی ننگین خرافات پروری و ضد حقوق زنان و کشاورزان ایران بوده است.
در همین زمان است که ناصر می خواهد ابتدا اسرائیلی ها را در دریا بریزد و سپس هر جا که مردمی به زبان عربی صحبت می کنند، خاک و آبشان را به کشورهای عربی ملعق کنند.
و چنین بود که در آن هیاهوی ضد اسرایئلی و ضد ایرانی، خلیج همیشه پارس را " خلیج عربی " عرعر کرد.
کتاب اکرم زعیتر در همین زمان یعنی قبل از جنگ شش روزه و در دوران ِ شکوهمند ِ پرواز وار ایران بسوی سازندگی، رفاه و پیشرفت نوشته می شود که خمینی به عراق تبعید شده است.
و در همین زمان است که رفسنجانی و خامنه ای و آخوندهای هم اکنون در قدرت و شاگردان سینه چاک خمینی در حال توطئه بودند.
و طبق گفته ی خودشان در پنهان سعی می کردند ایران را نا امن کنند و مردم را از سازندگی و پیشرفت بترسانند. زیرا پیشرفت ایران به سمت سازندگی و رفاه و آگاهی را در مرگ اسلام سُفله پرور خودشان می دیدند.
ترجمه کتاب اکرم زعیتر و پخش رایگان آن به دست همریشان و هم کیشان در واقع همسویی با ناصریسم در مصر علیه ایران و دوستان ایران در منطقه ی پر آشوب خاورمیانه بود.
همین کتاب بود که تروریست های وطنی را با ترور و چگونگی آموزش ترور برای نا امن کردن کشور ایران آشنا کرد که  پس از آن فوج فوج برای یاد گیری و گرفتن اسلحه از تروریست های فلسطینی به اردن و سوریه و لبنان می رفتند و با نارنجک و اسلحه ی آدمکشی به ایران بر می گشتند تا ایرانی بکشند و سپس خود در این نزاع خون آلود پودر شوند.
فکر نکنید دشمن هویت ایرانی و پیشرفت و سرفرازی ایران فقط آخوندها از جنس خمینی و رفسنجانی و خامنه ای و . . . نیروهای جهان وطنی از قبیل سازمان مجاهدین و کمونیست های رنگارنگ بودند، خیر.
در این مخالفت دشمن خویانه افرادی که زمانی مستوفی خراسان، والی فارس، وزیر خارجه، نماینده مجلس شورای ملی و نخست وزیز بوده اند- هم - دست داشتند و پنهانی برای ویرانی و نا امن کردن ایران و به اسارت کشیدن  ایرانی از هیچ کوششی دریغ نکردند.
آری درست فهمیدید یکی از این افراد که به غلط بت یک سری افراد ِ به ظاهر ملی گرا اما در باطن ضد ایران و هویت ایرانی شده است، مصدق السلطنه بود.
او در دوران کهولت و چند قدمی مرگ در باغ مصفای به غارت گرفته شده ی خویشان قاجار خود در احمد آباد و پول های اندوخته کرده از چهار حقوق ِ همزمان از بودجه دولت های قاجار و سایر ثروت های باد آورده از دهان و سفره ی ملت ایران در مخالفت با دودمان پهلوی بویژه محمد رضا شاه با دشمن ترین دشمنان ایران بعد از ساسانیان هم کاسه شد و برای نا امن کردن کشور و بر هم زدن شیرازه ی مملکت به چاپ کتابی کمک کرد که جزء تروریسیم و آدمکشی از آن بهره ای به انسان ِ ایرانی نرسید و عاقبت همین رجالگان حاکم با کمک مصدق السلطنه ها و سپس سنجابی ها از تاریک خانه ی تاریخ بیرون کشیده شدند و بر گرده ی ملتی بزرگ و با فرهنگ بی همتا سوار شدند.
آری آن زمان که شخص ِ شخیص شان در قدرت بود با کاشانی مماشات می کرد و بر وزیر کشی و آدمکشی های فدائیان اسلام چشم فرو می بست و قاتلین ِ پایوران نظام پادشاهی را با همیاری کاشانی از کیفر قانونی تبرئه و آزاد می کرد و لطفی ها  و بازرگانها را در مصدر کارهای بزرگی چون وزارت دادگستری و معاونت وزیر بالا می کشید و وقتی هم که از کار بر کنار شده بود به ارتجاعی ترین بخش روحانیت کمک های مالی در جهت سقوط نظام پادشاهی می کرد.
می گویید نه؟
می گویم به تاریخ رجوع کنید و این هم گواهی تاریخ:
جبهه ملي در آزادسازي خليل طهماسبي قاتل حاجعلی رزم آرا نخست وزیر که مورد نفرت مصدق و کاشانی بود از هيچ كوششي دريغ نورزيد و در شانزدهم امرداد 1331 با طرح ماده واحده اي به قيد سه فوريت! در مجلس خواستار آزادي قاتل رزم آرا از زندان شد. برطبق اين ماده واحده‌ "چون جنايت حاجيعلي رزم آرا و حمايت او از جانب اجانب بر ملت ايران ثابت است، بر فرض آنكه قاتل او استاد خليل طهماسبي باشد از نظر ملت ايران بيگناه و تبرئه شناخته ميشود. همچنين كاشاني در مصاحبه اي با روزنامه "ديلي اكسپرس" چاپ لندن علناً از قتل رزم آرا حمايت و عنوان داشت: " اين عمل به نفع ملت ايران بود و اين گلوله و ضربه عاليقدرترين و مفيدترين ضربه اي بود كه به پيكر استعمار و دشمنان ملت ايران وارد آمد... قاتل رزم آرا بايد آزاد شود. زيرا اين اقدام در راه خدمت به ملت ايران و برادران مسلمان عملي شده است... خليل طهماسبي مجري اراده قاطبه ملت ايران است و این در حالی است که مصدق نخست وزیر و کاشانی رئیس مجلس شورای ملی است.


بیهوده نیست که رهروان و سینه چاکان مصدق السلطنه چهار نعل برای ویرانی ایران حتی دوست و همرزم و هم جبهه ی خودشان را که آمده بود قدمی هرچند سست در راه ایران برای رهایی از بحران بردارد، رها کردند و به سوی درخت سیب شتافتند و بوسه ای مریدانه بر پشت دستهای ابولارتجاع تاریخ ایران زدند تا با یاری او ایران را به این روز سیاه بکشانند.
بی گفتگو این نوشته را سودای این نیست که فقط چنین کمکی را افشا کند بلکه چنین می پندارد که نفس چنین حرکتی بر ضد امنیت ملی و خویشاوندی با دشمنان ایران و ایرانی بوده است.
به عبارت دیگر نه مصدق عابر پیاده بود که بخواهیم عملکرد او را چون عابرین پیاده مورد سنجش قرار دهیم و نه آخوندهای مرتجع مخالفین معمولی نطام پادشاهی بودند.
حقانیت این نگاه زمانی بیشتر روشن می شود و جلوه می کند که دشمنی بی انعطاف مصدق را با دودمان پهلوی فهم کنیم.
معنی اش این است که کینه ای که او در دل سینه زنانش کاشت به حدی بود که سنجابی ها و فروهر ها را پرورش داد تا برای زمین زدن نظام پادشاهی با حوزه همبستر شوند.
مبشری ها را پرورش داد تا در راس وزارت دادگستری بعد از " انقلاب شکوهمند اسلامی " تمامی دستاوردهای رها کننده ی زنان از قل و زنجیر ِ مرد سالاران و عمله های ارتجاع را به یک باره دود کند و آنان را دوباره به عصر چادر و چاقچور و کنیزی و ارضای شهوانی مردان پایین بکشد.
و سینه زنان کربلای 28 امرداد را پرورش داد تا چون خرافات سالاران هر باره چهره و تن خود را گِل مالی کنند و اندر مصبیت عاشورای 28 امرداد بر سر و سینه شان بکوبند و با همین آخوندها همکاسه شوند.
آیا با این عملکرد مصدق حق داریم برای ثبت در تاریخ بنویسیم که مصدق تخم دو زرده گذاشت؟


اکنون قسمتی از مصاحبه ی رفسنجانی را در این باره بخوانید.


" از ابتدا تا به امروزمواضع شما نسبت به فلسطین بسیار ثابت و راسخ بوده و یکی از آرزوهایی که جناب‌عالی همیشه مطرح کرده‌اید، همگرایی کشورهای جهان اسلام بوده‌است. گمان می‌کنم نقطه ابتدایی این ماجرا ترجمه کتاب سرگذشت فلسطین باشد .می‌خواستم بدانم آیا جناب‌عالی با نویسنده آن کتاب ارتباطی داشته‌اید؟ اصلاً در دوران مبارزه به کشورهای عربی رفت و آمد و ارتباطی داشتید که تا به امروز ادامه یافته باشد؟
آن موقع مصر یک رادیو بسیار قوی داشت. ما می‌گفتیم که مصر با رادیوی خودش دنیای عرب را احیا کرده‌است. تحت تأثیر بحثهای عربی بودیم. علاوه بر این با نوشته‌ افرادی مثل سید قطب، اقبال لاهوری و کسان دیگری که در پاکستان بودند، همیشه ارتباط داشتیم. از این طریق با دنیای عرب و اسلام - نه با دولتهای آنها- کم و بیش آشنا شده‌ بودیم و از مسائل آنها اطلاع داشتیم. مسئله فلسطین در ایران خیلی کم‌رونق بود. زمانی که مکتب تشیع را منتشر می‌کردیم، بنا شد مقاله‌ای در مورد فلسطین بنویسم. این ماجرا مربوط به قبل از آشنایی با این کتاب است. تحقیق کردم و منابع عربی و فارسی را خواندم. در ایران فقط یک کتاب پیدا کردم‌ (خطر جهود) که نوشته مرحوم سعیدی بود. سعیدی یکی از نویسند‌گان خوب دوره قبل بود.
در ضمن جستجوی منابع برای نوشتن مقاله، فرزند آیت‌الله کمره‌ای -ناصر کمره‌ای- که الان امام جماعت مسجد و استاد دانشگاه است، گفت: «اکرم زعیتر کتابی به پدر من داده‌است که کتاب خوبی است.» من خواهش کردم آن کتاب را برای من آورد. دیدم با آنچه در این کتاب آمده، خیلی فاصله داریم.
بعد از اتمام مقاله، به فکر ترجمه کتاب افتادم. همان موقع با اعزام به سربازی مواجه شدم. دو ماه سرباز بودم و بعد فراری شدم. در دوران متواری بودند، به روستای خودمان بهرمان، نوق رفتم. در آنجا، در بین مردم سخنرانی می‌کردم و وضع خوبی داشتم. درآنجا به خاطر وضع خانوادگی، سوابق و کمکهای پدرمان مأموران با علم به فراری بودن، متعرض من نمی‌شدند. تابستان را آنجا ماندم.
برای ترجمه کتاب فقط کتاب المنجد را با خودم برده ‌بودم و در آنجا کتاب را ترجمه کردم. برای ترجمه نمی‌شد همه چیز را از روی المنجد فهمید. قسمتهای باقی‌مانده را در تهران تکمیل کردم.
بعد از خواندن و ترجمه آن کتاب، کارشناس مسائل فلسطین شدم و اطلاعات زیادی از تاریخ و وضع موجود فلسطین و نقش دولتها دریافتم. از آن به بعد نقش منفی و یا بی‌تفاوتی دولتهای عربی درمسئله فلسطین و اشکالاتشان را خوب فهمیدم. مسئله فلسطین وجود مرا دگرگون کرد. مؤلف آن کتاب در آن زمان سفیر اردن در ایران بود. او هم می‌دید که بی‌خبری در مسائل فلسطین در ایران زیاد است و به خاطر ترجمه کتاب بسیار ممنون شد.
برای ترجمه کتاب چیزی جز اجازه از او درخواست نکردم. بعد از اینکه کتاب ترجمه شد، در کشور خیلی مورد توجه قرار گرفت. او هم از اتحادیه عرب بودجه‌ای گرفت و 
۲۰۰۰ جلد از این کتابها را خرید که کمک بزرگی بود، تعدادی از این کتابها را پخش کرد و تعدادی را رایگان در اختیار ما قرار داد که کمک خوبی به ما شد. برای اهداء به طلبه‌ها و دانشجویان و کتابخانه‌ ها دکتر مصدق هم که در احمدآباد حبس خانگی بود توسط آقای حاج شیخ مصطفی رهنما پولی فرستاد که کتابها را رایگان منتشر کند.".

www.apanahan.blogspot.com
a_panahan@yahoo.de