۱۳۹۴ آذر ۴, چهارشنبه

اسلام در ذات خودش انسان کش و تروریست است







اسلام در ذات خودش انسان کش و تروریست است

کشتار بی گناه هان و انسان های زندگی دوست و مدرن در فرانسه نشان داد، اسلام سیاسی در تمامیتش هیچ ارجی برای انسانیت قائل نیست که هیچ حتا زندگی در این دنیای مادی را خوار می شمارند و برای نابودی زندگی تا نفس در سینه دارند، می کشند تا کُشته شوند.
دین اسلام با هر شاخه و فرقه اش وقتی پای در رکاب سیاست می گذارد، دیگر دین نیست که در کنج خانه ها و مساجد و قلوب باورمنداننش جای داشته باشد. بلکه دینی است وحشی و ضد انسان و ضد زندگی و ارجمندی
و آنانیکه در اینجا و آنجا واقعه ی تروریستی اسلامی در فرانسه را از اسلام جدا می کنند، خودشان از همان جنس داعش و تروریست و آدمکش هستند.
حتا اگر اسلحه به دست نگیرند و به خودشان بمب هم نبندند.
اما در حرف و موضع گیری های بیرونی یکی به نعل می زنند و یکی به میخ. ولی در دل و در درونشان نمی توانند خوشحالی شان را پنهان کنند.
نمونه ها ی این قماش از اسلامیون در وجه قالبشان، تمامیت حکومت اسلامی در ایران است و وجه مقلوبشان در صفوف مجاهدین خلق و باصطلاح اصلاح طلبان اسلامی چه در داخل و چه در خارج از کشور و قراضه های بنجلی مثل نفرات ملی- مذهبی ها هستند.
این قماش از اسلامیون چون روی دیوار اسلام یادگاری نوشتند، هیچگاه نمی توانند در صف زندگی باوران قرار بگیرند و همیشه در این گونه اتفاقات با دادن آدرس عوضی، همیشه از اسلام سیاسی وحشی دفاع می کنند و اسلام را منزه جلوه می دهند.
حال باید از همه ی این مدعیانی که اسلام را از این عمل انسان کشی اسلامیون جدا می کنند، پرسید منظورتان کدام اسلام است؟
یادمان باشد که بنیانگذار اسلام، محمد، با ترور آغاز کرد و با ترور و برادرکشی و انسان کشی، اسلام را اول بر قبلیه ی خودش، قریش و بعد قبایل و کشورهای دیگر با خشونتی به مراتب از داعش امروزی، تحمیل کرد که بعد از مرگش، عمل جنایتکارانه او را خلفای جانشینش پی گرفتند که فکر می کنم، احتیاجی هم به توضیح زیاد در این باره لازم نیست.
اما اگر به عملکرد مجاهدین خلق در ایران و خارج از ایران نگاه کنیم، خواهیم دانست که نطفه شان با انسان کشی و خوار کردن زندگی بسته شد و بعد به بمب گذاری و ترور مستشاران کشورهای آزاد و مامورین امنیت اجتماعی ملت ایران انجامید و حتا بعد از آن شورش کور بهمن سال 57 انسان کشی را در ابعاد بزرگتری پی گرفتند و به بقال و نانوا و تره بار فروش هم رحم نکردند. بگذریم که بزرگترین افتخارشان هم این است که اولین عملیات تروریستی از نوع انتحاری اش را با بمب بستن به دخترک نا بالغ، انجام دادند و یا دفتر حرب جمهوری اسلامی و دفتر نخست وزیری حکومت اسلامی را منفجر کردند.
و وقتی هم از کشور فراری شدند، نقشه ترور را از فرانسه و کوه های کردستان عراق کشیدند و سپس به سرباز کشی روی آوردند.
قراضه های ملی- مذهبی و به اصطلاح اصلاح طلبان هم وضعیتشان روشن است. این جماعت در همه ی جنایت و خیانت و ایرانی کشی ملت ایران به دست اسلامیون حاکم دست داشتند و دارند و هیچگاه هم عملکرد حکومت اسلامی در ایرانی کشی و کشتن سرآمدان نظام پادشاهی و و و را محکوم نکردند.
با این توضیح کوتاه می شود فهمید که ما در جهان و در عرصه ی زندگی امروزی، اسلام خوب نداریم. آنچه که هست در تمامیتش اسلام وحشی و ضد انسانی و ضد زندگی است.
و اما در کنار این اسلامیون وحشی در همه رنگش باید مشت آنانیکه در این شرایط مرگبار به نحوی از اسلامیون وحشی و ضد زندگی دلجویی می کنند، باز کرد و ماهیتشان را نشان داد.
اینگونه افراد بیشتر در طیف چپ هستند و همیشه در این شرایط نه اینکه خوشحالی شان را پنهان نمی کنند که هیچ حتا به طریقی هم به انها حق می دهند و بعد بیشرمانه اظهار افاضه می کنند که مگر خون فراسویان از لبنانیان و یا فلسطینی ها رنگین تر است؟
به عبارت دیگر این جماعت با چنین نگاهی در کنار تروریست ها قرار می گیرند و از آنها دلجویی می کنند.
چون در منطق آنها زندگی دوستان و زندگی کشان برابرند.
ای تفو بر شما با این نگاه ضد انسانی تان تفو

احمد پناهنده
25 نوامبر 2015

۱۳۹۴ آبان ۲۳, شنبه

عاقبت سیاست مماشات






عاقبت سیاست مماشات

بی هیچ گفتگو انسان های با فرهنگ و مدرن و زندگی دوست، از هر نوع وحشی گری و آدم کشی و ترور انسان های بی گناه و حتا گناهکار در هر شکلی بی زار و سالهای نوری فاصله دارند. از این جهت چنین انسانهایی این حرکت ضد انسانی و تروریستی را که فقط زندگی کردن انسانها را هدف قرار داده است، به شدت محکوم می کنند و تف تاریخی را بر سر و رویشان پرتاب می کنند و مطمئنن من هم یکی از این انسانهای زندگی دوست هستم.
اما و باز اما
باید در گوش کَر رهبران جهان آزاد فریاد زد که عاقبت سیاست مماشات شماها با تروریست های اسلامی و همچنین کشورهای حامی تروریست اسلامی و در راسش اسلامیون ضد ایران و ایرانی و حتا ضد انسانی در ایران، همین است که دیروز در آمریکا و امروز در پاریس و فردا و فرداهای دیگر در کشو.رهای آزاد دیگر بر سر مردمان بی گناه آوردند و می آورند و خواهند اورد.
بنابرین باز با دلی از درد و جگری از خون که سی و هفت سال از عمر و زندگی ام را بابت این سیاست های دلجویانه و مماشات طلبانه رهبران این کشورها از دست دادم، در این پیرانه سری باز فریاد می زنم که پاسخ تروریست ها در هر شکل و قامتی و همچنین کشورهای حامی تروریست و در راسش اسلامیون ضد ایرانی در ایران، نه مماشات و دیالوگ بلکه مشت آهنین است.
و بار دیگر در گوش کَر این رهبران فریاد می زنم که سر مار در ایران است و باید بر سر مار کوبید.
همین ماری که در آستین کارتر پرورش یافت و از پستان سیاست مماشات طلبانه کشورهای آزاد، شیر نوشید و امروز تهدیدی گشت برای جای جای این گیتی.
به هوش باشیم و برای چشم دوختن به سود و معامله ی اندک، کرامت و فضیلت زندگی انسانی را فدا نکنیم.
بنابراین در اینجا به عنوان یک ایرانی از رئیس جمهور فرانسه و همچنین روسای کشورهای آزاد میخواهم که هیچگاه دستشان را در دستان خون آلود روحانی و دیگر حامی تروریست های جهان در ایران نگذارند بلکه تمام قد از نارضایتی ها و اعتراضات بر حق ملت ایران پشتیبانی کنند و در کنار ملت ایران بمانند.
زیرا آینده ایران از آن ملت ایران است که در راسش شاهزاده رضا پهلوی قرار دارد

احمد پناهنده
14.11.2015

۱۳۹۴ آبان ۱۳, چهارشنبه

هم خامنه ای و هم رجوی در جنایت اخیر کمپ لیبرتی همسو و همدست هستند





هم خامنه ای و هم رجوی در جنایت اخیر کمپ لیبرتی همسو و همدست هستند

بی آنکه کوچکترین سنخیت و همدردی با راهبران جنایت و خیانت پیشه ی مجاهدین داشته باشم، به عنوان یک ایرانی از تکه پاره شدن اجساد قبلن مرده شده ی ایرانیان اسیر تحت نام اعضای مجاهدین، در کمپ لیبرتی توسط آدمکشان حکومت اسلامی در ایران، ابراز انزجار می کنم و ضمن محکوم کردن جانیان اسلامی حاکم در ایران، رهبران جنایتکار و خیانتکار مجاهدین را همسو با آخوندهای اسلامی در ایران، ارزیابی می کنم که در کشتن دوباره ی اسیران در لیبرتی با آخوندهای اسلامی ایرانی کش همدست شده اند.
پر واضح است که تصمیم رهبران مجاهدین بر این پاشنه می گردد که تک تک اسیران باقی مانده در کمپ لیبرتی را با همدستی اسلامیون حاکم بر ایران بکشند تا از این طریق، تمامی اسرار و اسناد جنایت و خیانت بار رهبران مجاهدین و بویژه شخص رجوی را بسوزانند.
وگرنه اگر کمی شرف و وجدان و انسانیت داشتند که ندارند، از پول های اهدایی صدام حسین می توانستند کارزاری را سازماندهی کنند تا آن اسیران به کشورهای امن پناهنده شوند.
به معنای دیگر اصرار بر ماندن اسیران در عراق یعنی استقبال از کشته شدن آنها بطور مستمر و هر روزه است و این همان خواست قلبی رهبران جنایت کار و خیانت پیشه مجاهدین و بویژه شخص رجوی است.
و مطمئن باشیم هم اسلامیون ضد ایران در ایران از این واقعه خوشحال هستند و هم شخص رجوی
حال خنده دار و مضحک و در عین حال اسف بار و دردناک است که بی شرفی بنام شریف بیاید و برای کشتن شدن برادرش اشک تمساح بریزد و افتخار کند که برادرش کشته شده است.
و این در حالی است که حسین ابریشم چی از مخالفان دم دستگاه رجوی و بساط شعبده بازی انقلاب ایدئولویک بوده است.
و خنده دارتر و دردناک تر این است که شخص رجوی پیام دهد که اگر سنگرهایتان، آبگیر نیست در سنگر بخوابید و خودتان را برای رزم دیگری بخوانید کشته شدن آماده کنید.
ای تفو بر شماها رهبران مجاهدین و بویژه شخص رجوی و آخوندهای ایرانی کش در ایران تفو
احمد پناهنده
4.11.2015

۱۳۹۴ مهر ۱۳, دوشنبه

عقل باختگان و بی خردان زمانه و سخنی دیگر با آقای اوباما




عقل باختگان و بی خردان زمانه
و سخنی دیگر با آقای اوباما

در خبرها آمده است:
"یک دیپلمات جدا شده از رژیم ایران فاش ساخت که شش تن از افسران سپاه پاسداران حادثه منا را ایجاد کردند. وی رژیم تهران را متهم کرد که طرح این حادثه را با هدف کشتار بیشترین تعداد حجاج و تظاهراتی بزرگ با اعمال خشونت‌آمیز تهیه کرده بود
به گزارش العربیه، فرزاد فرهنگیان می‌گوید تحقیقات به‌عمل آمده نشان می‌دهد حادثه منا تروریستی بوده و رژیم ایران در آن دست داشته است.
او می‌گوید در میان حجاج 5هزار پاسدار وجود داشتند و طرح این بود که بیشترین تعداد قربانی از این حادثه گرفته شود و به تظاهرات و اعمال خشونت‌آمیز بعد از آن دامن زده شود ولی سرعت کنترل دستگاههای امنیتی عربستان سعودی این طرح را با شکست روبه‌رو کرد."
این خبر ساده در یک کلام می خواهد بگوید که حکومت اسلامی بعد از ایزوله شدن در جهان آزاد و سرکشیدن جام زهر اتمی به بهای فدا کردن منافع و مصالح ملت ایران، احتیاج به بحران آفرینی در خارج از ایران داشت تا بتواند اذهان ناراضی ملت ایران را از مشکلات دست و پاگیر داخلی وا نماید و بین آنها و حکومت ضد ایرانی خودشان یک همبستگی کاذب ایجاد کند.
وگرنه پرسش این است که چرا باید 5000 از افراد سپاه در میان افراد عقل باخته و افسون شده ی بی خرد، همراه باشند؟
پاسخ بسیار ساده است
از زمانی که عربستان سعودی در بحران سوریه و یمن با حکومت ضد ایرانی اسلامیون، همسو نشد که هیچ حتا در مقابل زیاده خواهی شیعیان افراطی در ایران ایستاد، آنها چون حریف عربستان و کشورهای همسو با عربستان در جنگ رودررو نشدند، راه حل ِ بحران آفرینی در خاک عربستان را از طریق اعزام ابلهانی یافتند که به بهانه ی به جا آوردن حج اما در واقع ایجاد آشوب، روانه ی مکه کردند.
و طبق برنامه باید از ابلهان و عقل باختگان هرچه بیشتر قربانی می گرفتند تا بتوانند در شیپور تبلیغات خود رساتر بدمند و گریه وزاری در جای جای ایران جاری کنند.
و چنین هم کردند و از قبل هم فرش قرمز و گلها را برای ورود جنازه های این عقل باختگان و ابلهان آماده کرده بودند تا از این طریق هرگونه نارضایتی در ایران را بعد از سرکشیدن جام زهر اتمی، شدیدتر سرکوب کنند.
وگرنه اگر این هجوم وحشیانه و عقل باخته برای سنگ زدن به شیطان بوده است، چرا باید در این هجوم گرازوار، بیشترین تلف شدگان، از عقل باختگان شیعه ی اثناعشری اسلامی در ایران باشند؟
بنابراین به یقین می توان نتیجه گرفت که این فاجعه از قبل برنامه ریزی شده بود تا از این طریق، بحران را به خاک عربستان بکشانند و آن کشور را ناامن کنند.
اما مامورین انتظامی و امنیتی عربستان به خوبی نقشه ی شوم حکومت اسلامی آخوندهای ضد ایرانی را در نطفه خفه کردند.
در واقع این افراد اعزامی سپاه بوده است که با ایجاد ترس بین بی خردان و عقل باختگان، چنین قربانیانی از امت همیشه در صحنه ی جهل و جنون اسلامی گرفتند.
ای کاش مردم به خواب رفته ایران بعد از این واقعه تلخ بیدار شوند و در این بیدار شدن بر سر و روی اسلام همین آخوندها تُف کنند که هر روزه از ملت ایران و حتا جهان قربانی می گیرد و کشور ایران را به لبه پرتگاه سقوط کشانده است.
و ای کاش از این پس قانونی بگذارند که در منا به جای پرتاب سنگ به جایگاه شیطان، این ابلهان و عقل باختگان و بی خردان را به خط کنند و بر آنها سنگ بباراند.
زیرا این بی خردان و عقل باختگان شیطان مسلم امروزی هستند.
و اما سخنی هم با آقای اوباما
در نامه های سرگشاده و نوشته هایی چند خطاب به شما، این روزهای مرگبار و شوم و بحرانی را پیش بینی می کردم که شما باسیاست مماشات و غلط و ضعیف تان، موجب آنها شده اید و این روزهای ناامنی در جهان را سبب شدید.
به شما در همان آغاز عقب نشینی از مواضع و سیاست شما در سوریه هشدار داده بودم که هرگونه عقب نشینی در این مرحله نه نشانه ی قوت بلکه نشانه ی ضعف مطلق است و دست روسیه و حکومت اسلامی ضد ایرانی را در پرورش تروریست و ناامن کردن منطقه بازتر می کند.
شما نه اینکه گوش شنوایی برای شنیدن این سخن منطقی و انسانی و وجدانی نداشتید که هیچ حتا با همه ی توان خودتان به سمت حکومت اسلامی ضد ایرانی رفتید که تمام عیار در سوریه نیروی نظامی اعزام کرده بود.
و با سماجت دنبال توافقی رفتید که هرچند، دست حکومت اسلامی را در کوتاه مدت، در دستیابی به بمب اتمی می بندد اما با رفع تحریم ها، میلیاردها دلار به خزانه شان سرازیر می کنید تا بیشتر در منطقه و جهان ناامنی تولید کند و از مردمان بی گناه قربانی بگیرد.
و مطمئن باشید بعد از سرازیر شدن این پول در خزانه ی آخوندهای ضد ایرانی و بهرده برداری از این پول برای ناامن کردن منطقه و جهان، دوباره با دست بازتری به سمت ساختن بمب اتمی خیز می دارند.
و شما هیچ کاری نمی توانید انجام دهید، مگر اینکه حداکثر تحریم ها را دوباره، آن هم بعد از مراحلی نفس گیر، برگردانید.
باور بفرمائید که آخوندها در خلوتشان برای شما می خندند که در قامت قوی ترین مرد جهان، اما از پس داعش هم بر نمی آیید، روسیه و حکومت اسلامی ِ ضد ایرانی پیشکش شما.
و چنین است که دیروز روسیه، کریمه را از اکراین جدا کرد و شما فقط به هشدار بسنده کردید و امروز هم نیروی نظامی به سوریه اعزام کرد و نیروهای دست پروده ی خودتان را سرکوب می کند.
و باز شما فقط شگفت زده شدید و هشدار دادید
اگر یادتان باشد در نوشته ای خطاب به شما نوشته بودم که:
این فضیلت نیست که شما در شرایط بحرانی که آدمکشان روسی و شیعه اسلامی آخوندی و تروریست های رنگارنگ اسلامی از داعش گرفته تا طالبان و القاعده و حماس و جهاد و و و خون می ریزند، شما فقط از صلح دم بزنید.
و مطمئن باشید تاوان این بی عملی و سهل انگاری و سیاست انفعال گرایانه تان را، رئیس جمهوری بعدی باید با خون و جگر حل کند.
یعنی شما جنگ را بوجود آوردید و از صحنه ی جنگ گریختید و پوتین امروز با بمب افکن هایش بر سر شما بمب می ریزد، اما شما به جای قرار، فرار را ترجیج داده اید.
یادتان باشد که هرقدمی که عقب نشینی می کنید، روسیه و آخوندهای ضد ایرانی و تروریست ها چندین قدم به جلو خیز برمی دارند.
برای همین موضع ِ بغایت ضعف و منفعلانه تان بوده که رئیس آکادمی جایزه نوبل برای صلح، از اعطای جایزه ی صلح به شما ابراز پشیمانی کرد.
و این دردناک و توهین نیست نسبت به شما؟
چقدر خوب است که بیدار شویم
و اما با همه ی این زخم خنجر که در قلب تک تک ما ایرانیان تحت سیاست بغایت عقب مانده ی کارتر در دیروز و امروز شما، خون می باراند، بسیار شادمانم که به روزهای پایانی حکومت ضد ایرانی اسلامیون نزدیک می شویم و نیک می دانم که از این بابت سخت غمگین هستید .
زیرا باور دارم که آخوندها دامنه ی این جنگ و بحران را به خاک ایران هم می کشانند تا دامنه ی سرکوب مخالفین را گسترده ترکنند.
اما نیک می دانم که ملت آگاه ایران و بویژه ناسیونالیست های نگهدارنده ی ایران با همه ی مخالفت با جنگ و باز شدن پای بیگانه به خاک اهورایی ایران، این اتفاق را به عنوان یک فرصت ارزیابی می کنند و در این فرصت، اول دودمان اسلام سیاسی و آخوندهای سیاسی را در ایران برمی چیند و بعد بیگانه گان متجاوز را با خفت از جای جای خاک ایران بیرون می کنند.
به امید آن روز که دیر نیست

احمد پناهنده
5 اکتبر 2015

۱۳۹۴ مرداد ۱۶, جمعه

آقای کاخساز چرا اصرار دارید دروغ بگویید؟






آقای کاخساز چرا اصرار دارید دروغ بگویید؟

آقای کاخساز بعد از برنامه ی روشنگرانه پرگار بی بی سی در مورد دروغ های مشتی تروریست مبنی بر شکنجه، اظهار فضل کردند و خودشان را به نیچه و سقراط و ارسطو برتولت برشت آویزان کردند تا به ما بگویند که دستی در فلسفه و علم و ادبیات دارند و از دروغگویی مثلن بی زار و بیگانه هستند. ولی وقتی که مطلب کوتاهش را می خوانیم، می بیینیم همان دروغهای هزاران بار تکرار شده ی بی سر و ته و بی سند و مدرک افراد مشکوک و تروریست را باز تکرار می کند، بی آنکه کوچکترین عذاب وجدانی احساس کند.
در این نوشته ی کوتاه هیچ میل ندارم که به مطلب بی مایه و بی سندش در باره ی دروغهایش پاسخ دهم.
اما اصرار دارم از این ایشان برای ثبت در تاریخ و آگاه کردن جوانان و ملت ایران، بپرسم که چرا و به چه جرمی در نظام پادشاهی دستگیر شدند؟
چرا نام گروهشان را فلسطین نام گذاشتند؟
فلسطین چه ربطی به فرهنگ و ادبیات ایران دارد؟
چرا مخیفانه برای آموزش تروریستی و خرابکارانه به فلسطین رفتند و می خواستند بروند؟
چرا می خواستند از بیگانگان اسلحه تهیه کنند؟
اگر به این پرسش های مطرح شده پاسخ دهند، خیلی از مسائل هم برای خودشان و هم برای ملت ایران و تاریخ روشن خواهد شد.
ولی تا امروز این شخص و افرادی از جنس این شخص نه اینکه به ملت ایران و تاریخ پاسخگو نبودند، بلکه همیشه برای فرار از پاسخگویی، به دروغ پناه بردند و هنوز هم در دروغ و دروغزنی زندگی می کنند.
به باور من سازمان امنیت و اطلاعات کشور یا ساواک بی دلیل هیچ کسی را که مرتکب جرمی نشده بود، دستگیر نکرده است.
گواهی این سخنم پاسخی است که در یک گفتگو با دوستی که از من در این باره پرسش کرده بود، از کتاب تاریخچه سازمان چریکهای فدایی خلق به قلم نادری داده ام.
با هم این دیالوگ را می خوانیم
آقای رضا لنگرودی گرامی
در مورد ِ گفته ی شما، در " مدح دژخیم شکنجه گر رژیم گذشته" که منظورتان حتمن آقای پرویز ثابتی است، باید بگویم ای کاش نقدی بر نوشته ی من می نوشتید و حرفها و نوشته هایم را با استدلال، نقد و یا رد می کردید.
اینکه فقط بنویسید " دژخیم شکنجه گر رژیم سابق" مشکلی را حل نکردید بلکه خالی بودن دست خودتان را در استدلال نشان داده اید و حرف تروریست های دروغگو را می زنید.
از شما پرسش می کنم:
آیا شما توسط آقای پرویز ثابتی رئیس بخش امنیت داخلی سازمان اطلاعات و امنیت کشور، شکنجه شدید که اینچنین بدون عذاب وجدانی راحت این اتهام را وارد می کنید؟
آیا کسی را می شناسید که توسط آقای پرویز ثابتی شکنجه شده باشد؟
خوشحالمان می کنید با سند و افرادی که توسط آقای پرویز ثابتی شکنجه شده اند را برای ما بنویسد تا از جهل و بی خبری بیرون بیاییم.
پرسش دیگر؟
آیا داشتن سازمان اطلاعات و امنیت در یک کشور، کاری ناپسندیده است؟
حتمن می دانید که از پیشرفته ترین کشورها تا عقب مانده ترینشان سازمان اطلاعات و امنیت دارند.
پس با این توضیح، داشتن سازمان اطلاعات و امنیت کشور که کوتاه شده اش ساواک است در کشور ایران مذموم نبوده است تا رئیس یکی از بخش هایش به قول شما، البته به دروغ " شکنجه گر و دژخیم" خطاب شود.
آقای پناهنده عزیز پرویز ثابتی شخصاً مرا شکنجه نکرده من دوبار یک بار آذر 1350 بمدت 6ماه تنها برای خرید کتاب کاپیتال لو رفتم و 6ماه در زندان رشت زندان بودم درحالیکه کاپیتال را نخوانده بودم و درست دو هفته بعد از فوت پدرم بود. سال 1353 هم در تهران بازداشت شدم. از خودم میگذرم خسرو گلسرخی و کرامت اله دانشیان چکار کرده بودند که مستحق اعدام باشند. به کرات افراد مختلف شهادت دادند که این طرح پرویز ثابتی بود . قتل عام زندانیان چپ و بیژن جزنی بدستور کدام شخص بود؟ با احترام
 درودی دوباره آقای رضا لنگرودی عزیز
با این پاسخ شما نتیجه می گیریم که شما موردی ندارید که نشان بدهید آقای پرویز ثابتی او را شکنجه کرده است بلکه از شنیده های عوام و یا کسانی که عمد داشتند سازمان اطلاعات و امنیت کشور و کارکنانش را تخریب کنند، به ایشان مارک " شکنجه گر و دژخیم رژیم سابق" زدید، بدون اینکه دلیل محکمه پسندی در دست داشته باشید.
در مورد دستگیری شما در باره خریدن کاپیتال مارکس نمی توانم قضاوت کنم که چرا دستگیر شدید؟
اما نمونه ای برای شما از تاریخچه کتاب چریکهای فدایی خلق جلد اول نقل می کنم تا متوجه شوید سازمان امنیت و اطلاعات کشور، بی دلیل کسی را دستگیر نمی کرد.
زهره ی مدیر شانه چی از اعضای زن چریکهای فدایی خلق در یک محفل مطالعاتی مارکسیستی دستگیر می شود. پدرش از بازاری های معروف و موجه زمان خودش این در و آن در می زند تا بگوید و یا ثابت کند که دخترش بی گناه دستگیر شده است.
با اینکه ساواک می دانست، جرم زهره مدیر شانه چی محرز است و در یک گروه خرابکار فعالیت دارد، او را آزاد می کند. اما چند ماه بعد در رشت در درگیری مسلحانه در یک خانه تیمی به رهبری سر تروریست بعد از حمید اشرف، بهروز ارمغانی کشته می شود.
حال پرسش این است. آیا زهره مدیر شانه چی بی دلیل دستگیر و یا کشته شده است؟
در مورد کشته شدن جزنی و دوستان چریک و مجاهد دیگرش، تنها اسناد باقی مانده از آن زمان این است که ایشان در حین فرار از چنگ عدالت کشته شدند.
کما اینکه یاران جزنی مثل سرمدی و کلانتری و چوپان زاده و و و سابقه ی فرار در زندان قصر داشتند و جزنی هم قبل از شروع عمل تروریستی و ژاندارم کشی سیاهکل طرح فرار را با هماهنگی حمید اشرف در زندان قم ریخته بود.
پس هیچ سند محکم پسندی برای این اتهامی که می زنید، ندارید جز حرفهای کسان جانبدار را تکرار کنید.
گل سرخی و دانشیان هم شیرتوت بودند زیرا با عملکرد خودشان، خود زنی کردند تا مثل مولایشان حسین عرب و پدرش علی قهرمان بشوند که البته هم در عرصه ی اسلام سیاسی و آدم کشی قهرمان شدند.
وگرنه هم پروندهای این دونفر مثل رضا علامه زاده، عباس سماکار، طیفور بطحاحی، شکوه فرهنگ یا میرزادگی و مرم اتحادیه و و و چرا اعدام نشدند؟
یادمان باشد که اینها در کسوت ِ یک تیم فیلم برداری و به عنوان کارمندان کانون فکری و پرورش کودکان و نوجوانان می خواستند شهبانو و ولیعهد را به گروگان بگیرند.
حتمن می دانید که جرم همه ی اینها طبق قانون اساسی مشروطیت اعدام بوده است. اما می بینیم که اعدام نشدند.
پس گلسرخی و دانشیان اگر کشته شدند، خودشان خواستند کشته شوند. چون دنبال قهرمان شدن بودند که شدند.
مبارک همه ی آنها باشد که گلسرخی و دانشیان الگویشان هستتند
با سپاسی دیگر
شیرتوت یعنی قاق یعنی کسی که ول معطل است. یعنی کسی که از دانش و اندیشه پیاده است
احمد پناهنده
و مطمئن هستم افرادی از این طایفه ی دروغزن، می خواستند با حرکات تروریستی و با کشتن پاسبان و ژاندارم و افسر و مامورین امنیتی، جامعه ی امن و پر طراوت و پر نشاط ایران را نا امن کنند تا ایران را در جوامع کمونیست عملن موهوم  ِ آن زمان مستحیل کنند.
و آقای کاخساز و دیگرانی در این طایفه ی تروریستی از روی جهل و ناآگاهی و بیشتر برای مطرح و قهرمان شدن، دست به چنین حرکات تروریستی زده بودند.
حال که در دست پر قدرت عدالت گرفتار شده بودند، به جای زانو زدن در پیشگاه ملت ایران و پوزش از عملکرد ضد انسانی و ناشاد خود،  بیشرمانه اتهامات سخیف شکنجه را در اذهان افراد ناآگاه، آواز دادند.
ای کاش اندکی انصاف، وجدان نداشته شان را عذاب می داد تا شاید بعد از سی و هفت سال دروغگویی و برکشیدن پست ترین نیروی تاریخ بر شانه های ملت ایران، از دروغگویی فاصله می گرفتند و به تاریخ پاسخ می دادند که چرا دست به اسلحه بردند و جامعه ی امن و شاد و شاداب ایران را نا امن کردند تا در این ناامنی اسلامیون عقب مانده از جنس اندیشه ی مخربشان بر تخت دارا تکیه بدهد و ایران را به سراشیبی سقوط برساند.
آقای کاخساز در نوشته اش به دروغ می نویسد:
"دکتر ساعدی را به جرم نوشتن نمایشنامه‌ها و داستان‌هایی که به مذاق نظام خوش نمی‌آمد در سال‌های ۵۳-۵۴ بازداشت کردند و زیر شکنجه و فشار و ارعاب وادار به امضای ندامت‌نامه کردند. مهدی اخوان ثالث از ترس گرفتار شدن به چنین عقوبتی، نتوانست شعری را که برای مصدق سروده بود، آشکارا به او تقدیم کند."
و عجبا آقای کاخساز برای فرار از پاسخگویی در باره ی عملکرد تروریستی اش،در نوشته ی خود روی دیوار کسی یادگاری می نویسد که نه تنها زندان نرفته بلکه حتا در جریان کشف یک شبکه ی تروریستی که او هم به شکلی با آنها در ارتباط بوده است، فقط برای مدت کوتاهی بازداشت شد که سپس با واسطگی پسر عمویش سرتیپ ساعدی، آزاد گردید.
گذشته از این غلامحسین ساعدی فردی بزدل و دروغگو و در عین حال از نظر اخلاقی بسیار فاسد بوده و  شخصیتی پوسیده داشته است.
می گویید نه
می گویم بخوانید این سند را
" غلامحسین ساعدی فردی آنارشیست و بی بند و بار و بی پرنسیب بود. نوشته های او پر از تنقید از اوضاع و در جهت بدبین کردن مردم و جوانان نسبت به رژیم بود. سرتیپ ساعدی، پسرعموی او در ساواک، مدیر کل فنی بود. گاهی با سرتیپ ساعدی که به وی نزدیک بود، صحبت می کردیم تا او را هدایت کند تا از تحریکات دست بردارد. سرتیپ ساعدی با او صحبت و اطمینان می داد که او حسن نیت دارد و سعی خواهد کرد بیشتر مواظب نوشته های خود باشد.
تا اینکه در سال 1349 خبری در روزنامه ی لوموند فرانسه منتشر شد که غلامحسین ساعدی، نویسنده معروف ایرانی، به وسیله ی ساواک در تهران احضار و مورد ضرب و شتم قرار گرفته است. ما بلافاصله تلفن های او را تحت کنترل قرار دادیم و فهمیدم که خود منشاء این خبر بوده و آن را به وسیله ی نسرین فقیه، خواهر زاده ی احسان نراقی به روزنامه ی لوموند داده است. در مذاکرات تلفنی بین او و نسرین فقیه و دیگران، برای ما یقین حاصل شد که مبتکر این کار خود او بوده است نه فرد دیگری. چند هفته ای کنترل تلفنی او ادامه داشت و در مطب روانشناسی و روانکاوی او میکروفون گذاری شد و معلوم گردید که او فرد فاسدی است و سعی می کند با خانم هایی که برای مشاوره و معالجه مسایل روانی به او مراجعه می کنند، و غالبن همسر داشته و با همسران خود مساله دارند، روابط جنسی برقرار و در محل کار خود با آنها همبستر می شود. از جمله این خانم ها که با وی  روابط نامشروع پیدا کرده بود خانم ش. الف، همسر دوست بسیار صمیمی و نزدیک و همکار خود او  بود که در دفتر کار خود با او همبستر می شد.
چون ادامه ی کنترل تلفن و میکروفون گذاری دیگر ضرورتی نداشت، به سرتیپ ساعدی گفتم" می خواهم با پسر عموی شما ملاقاتی داشته باشم"، پرسید: " کار تازه ای کرده است؟" گفتم: " نه! درباره ی مسایل گذشته می خواهم با او صحبت کنم."
غلامحسین ساعدی به ساختمان ما در ساواک که در آن زمان در خیابان قدیم شمیران جنب وزارت بهداری قرار داشت، آمد.
با او احوالپرسی کردم و سپس پرسیدم: " شما در تمام مدت عمرتان هرگز بازداشت شده اید؟"، گفت: " نه!" پرسیدم: " آیا غیر از امروز هرگز به یکی از دفاتر مربوط به ساواک احضار و غیر از تیمسار ساعدی، پسر عموی شما، مقام دیگری با شما، مستقیم و غیر مستقیم، صحبتی کرده است؟" گفت "نه!" گفتم: " پس این خبر که روزنامه ی لوموند نوشته است که گویا ساواک شما را احضار و مورد ضرب و شتم قرار داده است، از کجا سرچشمه گرفته است؟"، گفت: " من اصلن خبر ندارم و نشنیده ام که لوموند چنین مطلبی را نوشته باشد"، گفتم: " شما در نوشته های خود سعی می کنید معلم اخلاق و درستی باشید ولی فردی دروغگو و شارلاتان هستید!". قسمتی از نوارهای او را برایش پخش کردم و گفتم: " شما به نزدیکترین دوست خود خیانت کرده و با همسرش همخوابه می شوید و به وسیله ی نسرین فقیه و دیگران، نشر اکاذیب می کنید که خود را مظلوم جلوه دهید. ولی اینقدر شعور ندارید که بدانید این مسائل، می تواند روشن شود و شما را بی آبرو کند!، چون ما هم مثل شما روزنامه ی لوموند را نشریه ی معتبری می دانیم که هیچگاه خبر دروغ چاپ نمی کند، خواستیم شما را احضار و بفرستیم زندان تا خدای ناکرده، فکر نکنند خبر لوموند هم ممکن است دروغ باشد."
رنگ از چهره ی ساعدی پرید و قادر به تکلم نبود که مرا نگران کرد و ترسیدم که مبادا دچار سکته شود. برای او دستور آشامیدنی دادم و با حرف های دوستانه تر، او را آرام کردم و پس از آرامش نسبی، گفتم: " شما که این اندازه کم ظرفیت و ترسو و در عین حال مظهر فساد و تباهی هستید، چرا سعی دارید از خود قهرمان بسازید و خود را معلم عدالت و اخلاف معرفی کنید؟، چون ما نمی خواهیم با افشای چنین مطالبی، خانواده ها را بهم بریزیم، این مدرک در این جا محفوظ خواهد ماند و بروید و عقل و انصاف داشته باشید و باعث گمراهی جوانان نشوید!". او که باور نمی کرد با این مقدمات، بازداشت نشود، رفت و سال ها با احتیاط عمل می کرد تا اینکه چند سال بعد در جریان کشف شبکه ی تروریستی، یکی از اعضا اعترافاتی در ارتباط با او کرده بود که برای مدت کوتاهی، بازداشت و با و اسطگی پسر عمویش، سرتیپ ساعدی، آزاد شد."
به نقل از کتاب در دامگه حادثه صفحات 345 و 346 و 347
در باره اخوان ثالث بهتر این است که آقای کاخساز، بی سند، دروغی را پراکنده نکند. اگر برای این گفته ی اخوان، سندی دارند برای آگاهی و ثبت در تاریخ آن را به اشتراک بگذارند نه اینکه بر شانه ی دیگری سوار شوند و دروغ های خودشان را به حساب انها بنویسند.
ولی می دانم که اخوان در نظام پادشاهی، یک برنامه ی فرهنگی تحت عنوان" دریچه ای بر باغ بسیار درخت" را اجرا می کرد و کسی هم مزاحمش نبود.
حال با این توضیحات و افشای اسناد در باره ی دروغ های تروریست ها و افراد مشکوک و فاسد از شما پرسش می کنم:
تکلیف سازمان اطلاعات و امنیت کشور با افراد و گروه های تروریستی که اسلحه به دست گرفته بودند تا بکشند و سپس کشته شوند، چی بود؟
آیا نباید به سازمان اطلاعات و امنیت کشور برای برقراری امنیت ملت و کشور و جلوگیری از خونریزی افراد بی گناه و ماموران دولت،حق داد که با تروریست ها بی هیچ ملاحظه ای، با شدت عمل برخورد می کردند؟
چرا تروریست ها سیانور زیر زبانشان می گذاشتند؟
آیا غیر از این است که با خودکشی خودشان می خواستند، ترور را در ابعاد دیگری ادامه دهند؟
چرا تروریست ها وقتی اعضایشان در ترور و آدمکشی زخمی می شدند، به آنها تیر خلاص می زدند تا در دست عدالت نیافتد؟
باشد که با پاسخ به این پرسش ها شاید قدری از عذاب وجدان خلاصی پیدا کنید و ارجمندی انسان و زندگی را قدر بشناسید و از دروغگویی دوری کنید.
لینک نوشته ی ناصر کاخساز
احمد پناهنده
05.08.2015


۱۳۹۴ مرداد ۶, سه‌شنبه

چرا از واگویی واقعیت و حقیقت می هراسید؟






چرا از واگویی واقعیت و حقیقت می هراسید؟

دیروز در قدردانی از خدمات آقای پرویز ثابتی و و همکارانش در سازمان اطلاعات و امنیت کشور نوشته بودم:
" بی گمان شخصیت هایی که بیشترین خدمت را به تاریخ، ملت ایران و منافع و مصالح ایران کردند، به شدیدترین وجه مورد اهانت و بی مهری روشنفکران ِ تاریک اندیش و احزاب و گروه ها در همه رنگش قرار گرفته اند
آقای پرویز ثابتی یکی از شخصیت های قرص و محکم و استخوانداری است که در عرصه ی امنیت ملی، وظایفش را در خدمتگزاری به نظام پادشاهی و ملت ایران به شایستگی انجام داد و برگ زرینی از خدمت و وفاداری به ملت ایران از خود در تاریخ به یادگار گذاشت."
و سپس در نوشتاری ادامه دار و پیوسته، دروغ ها و اغراق های بی پایه این گروه ها و بویژه گروه های تروریستی را با اسناد محکمه پسند نشان دادم.
هرچند بسیاری بر من خرده گرفتند و بعضن فحاشی هایی کردند که چرا در این عرصه قلم می زنم و از آقای پرویز ثابتی و سازمان امنیت و اطلاعات کشور قدردانی می کنم.
اما همیشه پاسخ دادم و می دهم که هدف من بیرون کشیدن حقیقت و واقعیت از تاریخ است که بی رحمانه قربانی مشتی ضد انسان و ضد ایران و ایرانی بنام به اصطلاح روشنفکران اما دروغ پرداز شدند.
چون به این نتیجه رسیده ام و رسیده بودم که این جماعت لاف زن و دروغ پرداز، اندوخته ای ندارند مگر اینکه به عمد بخواهند در چشمان ناآگاهان به تاریخ و مسائل سیاسی و اجتماعی خاک بریزند.
و هرجا که واقعیت، سیلی محکمی به بناگوششان می زند، با غوغا سالاری بی مالیات، فضای صمیمانه و آگاهی بخش را با جنجالهای بی پایه تیره تار می کنند تا صدای حقیقت به گوش ناآگاهان نرسد.
نمونه ی اخیر این جنجالها و غوغا سالاری این جماعت دروغزن، گرد و خاکی است که بعد از میز گرد آقایان احمد فراستی و عرفان قانعی فرد با دو تن از تروریست های سابق و دروعزن های امروز با مدیریت آقای داریوش کریمی در برنامه ی پرکار بی بی سی، برپا کردند.
و به حدی در مقابل حقیقت و واقعیت خجل و آشفته شدند، که خوابشان به هم خورد و در مرداب ِ پرت و پلا گویی افتادند.
و حتا تا آنجا پیش رفتند که عابر پیاده ای بنام اصغر ایزدی که خود را زندانی سابق بخوانید تروریست سابق و دروغزن امروز، معرفی کرد، با وقاحت و بی شرمی تمام و بدور از هرگونه شئون و عرف رسانه ای و ارزش های دموکراتیک کشورهای جهان آزاد، از برنامه گذار برنامه ی پرکار، آقای داریوش کریمی خواست که این برنامه را ادامه ندهند.
چرا؟
برای اینکه ماهیت کثیف و شخصیت های پوسیده و دروغ پرداز این جماعت را نشان می دهد.
برای اینکه دروغ های ِ مکرر گفته شان، هر چه بیشتر آشکار می شود و از این طریق هرچه بیشتر در بین مردم ذلیل تر می شوند.
و عجبا و شگفتا، کسانی دم از شکنجه شدن می زنند که خود و سازمان متبوعشان، ایدئولوژیکمان شکنجه گر بودند و افراد ناراضی درون تشکیلاتشان را یا شکنجه می کردند و یا بطرز فجیعی می کشتند.
نمونه همین چریکهای فدایی خلق و مجاهدین خلق هستند که اسناد انتشار یافته در کتاب از پیدایش تا فرجام و کتابهایی از این دست، به روشنی ماهیت خشونت گرایی شان را نشان می دهد.
و بهتر است سعید شاهسوندی یادش نرود و فراموش نکند که سازمان متبوعش بعد از تغییر ایدئولوژی درونی شان او را به مرگ محکوم کرده بود و بعد از کشتن مجید شریف واقفی و زخمی کردن صمدیه لباف به دنبال کشتن او بودند و اگر همین ساواک که امروز ایشان وقیحانه آن را مورد شماتت قرار می دهد، نبود و زندگی دوباره را به او بر نمی گرداند، امروز نه در برنامه ی پرکار در انگلستان بلکه باید در بیابانهای اطراف تهران بوسیله برادران و بعدن رفقای دیروزی خودش شکنجه و کشته و بعد سوزانده می شد.
ولی همیشه انصاف متاعی بود بسیار گران و نادر و امروز هم ارزشی است گرانبها که فقط کسانی که دل در گرو ارجمندی و کرامت انسان و باور به حقیقت و راستی و زندگی دارند، آن را درک می کنند.
به باور من عملکرد زندگی دوستانه ی سازمان اطلاعات و امنیت کشور و مامورینی که در این سازمان امنیتی کار می کردند، علاوه بر برقراری یک محیط اجتماعی امن و آرامش برای ملت، نجات دادن همه ی آنانی که آمده بودند زندگی را بکشند و خود کشته شوند، بود تا زندگی و زندگی کردن و احترام به زندگی را به آنها بیاموزد.
نمونه، همه ی افرادی که دست به اسلحه برده بودند یا با سازمان های تروریستی کار می کردند و یا مرتبط بودند، طبق قانون موجود در آن زمان، حکمشان اعدام بود.
اما می بینیم که همه ی اینها اعدام نشدند و امروز زندگی دوباره ای را ادامه می دهند.
اینگونه افراد به جای سپاسگزاری از ساواک که جانشان را نجات داد، امروز در کشورهای جهان آزاد و به باور خودشان امپریالیستی که روزی مرگشان را در هر کوی و برزنی فریاد می کردند و مستشار های نظامی و سیاسی این کشورها را هدف گلوله ی مرگبار خودشان قرار می  دادند، باز دروغ می گویند و چنگال در چهره حقیقت فرو می برند.
گویی باید دستشان را در بر هم زدن شیرازه ی امنیت کشور و تجاوز به زندگی انسان، باز می گذاشتند تا بی رحمانه زندگی مامورین و انسانها را بکشند و بی هیچ مانعی ترور را ترویج می کردند.
وآنگاه که در دست عدالت گرفتار می شدند، دوست داشتند به آنها یک آب نبات چوبی می دادند و برای عملکرد آدمکشی شان سپاسگزاری می کردند.
اما بهتر است یادشان نرود که با مبارزه ی تروریستی شان بیش از هرچیز، همین آخوندهای اسلامی را حاکم نمودند که بعد حمالی اش را کردند و سپس از فردای آن شورش کور سال 57 اکثریتشان که زندگی دوباره را ساواک و نظام پادشاهی به آنها داده بود، بوسیله همین حکومت اسلامی دلخواهشان قتل عام شدند.
یعنی اگر همین ها که امروز دروغ می گویند و آنانی که به هر دلیل توسط حکومت اسلامی مورد علاقه شان کشته شدند، جملگی دست برتر از حکومت اسلامی می داشتند، همان می کردند که امروز حکومت اسلامی بر سرشان آورد.
یعنی هر دو طرف نامشروع و ضد زندگی و کرامت انسانی بودند و هستند.
بطوریکه امروز بعد از سی و هفت سال از آن روزها، به جای آنکه زانوی ادب به زمین بسایند و در پیشگاه تاریخ از گذشته ی ناشاد خودشان عذرخواهی و پوزش بطلبند، با بی شرمی تمام بر روی حقیقت چنگال فرو می کنند.
باز هم به زودی در این باره خواهم نوشت
احمد پناهنده

   

۱۳۹۴ تیر ۲۵, پنجشنبه

شادی حق مردم است




شادی حق مردم است

اما ای کاش بدانیم برای چه شادی می کنیم
برای خودزنی تاریخی و خویشتن خویش که شادی نمی کنند
بی هیچ گفتگو این عوامی که امروز از روی جهل و نادانی به شادی برخاستند، اگر اندگی آگاه شوند زار زار به حال این روزشان گریه می کنند.
این قرارداد یا توافق هسته ای همسنگ قرارداد ترکمانچای است که ملت ایران را از
بذیهی ترین حقوق بین المللی در چهارچوب NPT محروم کرده است.
خردمندانه ترین راه و روش این بود که در قرارداد با صراحت ذکر می کردند که حکومت اسلامی تا وقتی که در قدرت است، در همه ی عرصه های فعالیت اتمی محروم و تحریم باشد نه اینکه انگشت روی منافع ایران و ملت ایران بگذارند و انها را بعد از حکومت اسلامی تا ربع قرن از حقوق مسلم خودشان در چهارچوب NPT محروم کنند.
هرچند باید به جای این زیرپا گذاشتن حقوق ملت ایران، حکومت اسلامی و اسلامیون را همچنان در تحریم همه جانبه نگه می داشتند تا شرایطی ایجاد می شد و ملت ایران طومار این بیگانه پرستان و ضد ایرانی و ایرانیان را در هم می پیچیدند.
زیرا حقوق ارجمند ملت ایران به زیر کشیدن اسلامیون از تخت دارا است نه اینکه با سرازیر کردن پول های بلوکه شذه ی تک تک ملت ایران در دست آخوندهای اسلامی ضد ایران، جهت ویران کردن و کشتار ایران و ایرانی باشد و به تروریست های ضد زندگی در جهت نا امن کردن منطقه ی خاورمیانه کمک برساند.
اما دریغا که آقای اوباما در هر تندپیچ و تصمیم گیری نشان دادند که پشت سر همین حکومت اسلامی هستند و هیچ ارزشی برای ارجمندی و کرامت انسانی ملت ایران قایل نیستند.
بنابراین از نگاه من به عنوان یک ایرانی، این توافق فاقد ارزش است و آن را به رسمیت نمی شناسم و باور دارم ایراندوستان هم با من در این نگاه، همنظر باشند.
و بی هیچ گفتگو مطمئن هستم بعد از به درک واصل شدن حکومت اسلامی در هر شکلش در ایران، حکومت و دولت پس از آنها این قرارداد را به رسمیت نخواهند شناخت.
بنابراین خطاب به افراد جاهل و ناآگاه که از روی جهل و نادانی برای خودزنی خویشتن خویش به شادی برخاستند، به گویش گیلکی می گویم:
اسب ِ هَدائم خر هَیتیم
از شادی پرئی تیم

یعنی اسب را دادیم و خر گرفتیم و از شادی به پرواز در آمدیم
احمد پناهنده

۱۳۹۴ تیر ۴, پنجشنبه

راه حل مشکل ایران، فقط تغییر حکومت اسلامی است





راه حل مشکل ایران، فقط تغییر حکومت اسلامی است

دیگر بس است حفظ حکومت اسلامی به هر شکل و تحت هر شرایطی
این موضوع را قبل از هرکسی باید پریزیدنت اوباما باور کند که حفظ حکومت انسان کش و تررویست پرور حکومت اسلامی به هر شکلی دیگر ممکن نیست.
هرچند سخت است این باور برای آقای اوباما
اما باید بپذیرد که در استراتژی سیاست خارجی اش مرتکب خطای فاحش و اندازه ناگرفتنی شده است که این خطا نه فقط امنیت خاورمیانه و بویژه ایران بلکه امنیت جهانی و حتا آمریکا را با خطر مواجه کرده است.
آقای اوباما باید بداند که ریشه ی این نا امنی را پیشکسوت ایشان، آقای کارتر سبب شده و آن را آب داده و وحوشان اسلامی را، با کمک همه جانبه اش، در ایران حاکم کرده است.
بنابراین خرد و و دانش و وجدان انسانی و بشری برای برقراری امنیت جهانی حکم می کرد که ایشان در مقام قدرتمندترین فرد جهان، آرام آرام از حکومت اسلامی در ایران و همه ی حکومت های مرتجع دیگر اسلامی در خاورمیانه فاصله بگیرند تا با حمایت از جنبش مردمی ملت ها، عرف حاکم شود و دین و مذهب به خصوصی ترین عرصه ی زندگی انسانها رجعت کند.
اما ایشان شوربختانه تا امروز، نه اینکه این عمل خردگرا و سرشار از فضیلت و ارجمندی انسانها را انجام ندادند بلکه سعی کردند و می کنند از عقب مانده ترین و تروریست پرورترین حکومت ها و احزاب در خاورمیانه حمایت کند.
نمونه اش حمایت تمام عیارشان از اخوان المسلمین و مرسی در مصر است و با اینکه مردم مصر به حمایت از ژنرال الیسیسی، مرسی را گوش مالاندند، آقای اوباما اول این جنبش و حرکت مردمی مصر را محکوم کرد و نشان داد در سرفصل های تعیین کننده، در کنار عقب مانده ترین نیروها قرار می گیرد.
در رابطه با سوریه و بشار اسد ایشان با سیاست بسیار ضعیف و مماشات طلبانه، دست اسد را در سرکوب و بمباران ملت سوریه باز گذاشت و حتا از جنایت ضد بشری اسد در کشتار جمعی بوسیله گازهای شیمیایی، چشم پوشید.
و امروز می بینیم این سیاست مماشات طلبانه چقدر قربانی از ملت سوریه گرفت و کماکان می گیرد.
حال پرسش اینجا است
اگر بعد از مشخص شدن حمله ی شیمیایی اسد علیه ی ملت سوریه، اوباما طبق هشدارش، قانونن و با اجماع جهانی، حمله ی نظامی جهت تنبیه و یا ساقط کردن حکومت اسد می کرد، اینقدر کشته و ویرانی و آوارگی به جای می گذاشت؟
آیا ملت سوریه را درگیر یک جنگ خانمانسوز داخلی می کرد؟
و این در حالی است که اکثریت ملت سوریه برای نجاتشان از کشتار و سرکوب اسد، به حمایت تمام عیار بین المللی چشم دوخته بودند.
آشوب و نا امنی در یمن و سهل انگاری اوباما در نادیده گرفتن مداخله ی حکومت اسلامی در ایران، سبب شده است که یک جنگ داخلی بر کشور یمن تحمیل شود و دامنه ی نفوذ اسلامیون ایران را تا حیات خلوت عربستان بسط دهد.
بطوریکه عدم مسولیت ایشان در مقابل مداخله ی اسلامیون در ایران، باعث شد یک ائتلاف عربی شکل بگیرد که غیر مسولانه زیرساخت کشور یمن را نابود و غیر نطامیان را بمباران کند.
در عراق وضع بدتر از هر زمان دیگر است. بطوریکه یک گروه تروریستی و آدمکش بی هیچ مانعی تا دروازه ی بغداد جلو آمده است و بسیارانی از مردم عراق را بطرز فجیعی کشته اند که هیچ حتا دست حکومت اسلامی و نفوذ نظامی اش را در جای جای عراق بازتر کرده است.
بی هیچ گفتگو و اما و اگر، از نگاه من این همه فجایع و کشتار و ناامنی فقط و فقط با سیاست بغایت ضعیف و مماشات گرایانه ی اوباما امکان پذیر بود که دل در گرو عقب مانده ترین گروه ها و سازمانهای تروریست در منطقه و جای جای دنیا داشت.
و امروز ایشان به جای اینکه این یک سال و اندی از ریاست باقی مانده اش بر کاخ سپید را، برای جبران سیاست های مماشات طلبانه و ویرانگرانش در همه ی عرصه ها بکار گیرد، تمامی هست و نیستش را در قمار نزدیکی به حکومت ضد ایرانی و انسان کش اسلامی در ایران گره زده و ساده لوحانه دنبال توافق با حکومت آخوندهای مرتجع اسلامی در ایران است.
اما برای ثبت در تاریخ، هم در گوش ایشان و هم در گوش جهان فریاد می زنم که حکومت آدم کشان اسلامی در ایران طبق مرام و عقیده ی اثناعشری شان، به هیچ توافقی پایبند نبودند و نیستند و نخواهند بود.
به این معنی وقتی مشکلات امروزه شان را حل کردند، با گام های محکمتری به سمت ویرانی بیشتر ایران و جای جای جهان پیش می روند و بعد وقتی از آنها پرسش می کنید که چرا توافق را رعایت نمی کنید؟
مثل خمینی ضد ایران و ایرانی در کمال پررویی و دهن کجی به تاریخ می گویند، خدعه کردیم.
پس راه حل خردگرا چیست؟
به باور من تنها راه حل امروز منطقه ی خاورمیانه و حتا امنیت جهانی، تغییر حکومت اسلامی در ایران است.
به این معنی که جهان آزاد باید تمام عیار بین ملت ایران و حکومت اسلامی آخوندها، ملت ایران را انتخاب کنند که در اکثریتشان حکومت اسلامی را قبول ندارند که هیچ حتا آنها را ایرانی نمی دانند. هرچند شناسنامه ایرانی دارند.
و مطمئن باشند ملت ایران در اکثریتشان دل در گرو شاهزاده رضا پهلوی و نظام پادشاهی دارند و نسل جدید امروزه همه ی تلاششان را می کنند تا اشتباه پدران و مادرانشان را جبران کنند و ایران و ملت ایران را به ادامه ی پیشرفت دوران پهلوی سنجاق کنند.
زیرا به این نتیجه رسیدند که گروه ها و سازمان ها و احزاب به اصطلاح سیاسی اسمن موجود، همه شان دل در گرو حکومت اسلامی در شکل های مختلف دارند.
یعنی سرنوشت خودشان را با حکومت اسلامی گره زده اند.
برای همین امروز هیچ جایگاهی بین مردم ندارند.
بنابراین به خوبی می دانند که سقوط و یا تغییر حکومت اسلامی به دست ملت ایران و با حمایت جهانی، سقوط فکری و نابودی خودشان هم هست. از این جهت در هر تندپیچی، تمام عیار به جای اپوزیسیون، نقش پوزیسیون حکومت اسلامی را بازی می کنند و به ملت ایران آدرس عوضی نشان می دهند.
با این توضیحات باید بگوییم که ما در ایران غیر از هواداران پادشاهی و ملت ایران در اکثریتش، نیروی مخالفی نداریم. بلکه همه کم و بیش از جنس همین حکومت اسلامی آخوندها هستند که به جرئت می توانیم بگوییم که مورد تنفر ملت ایران هستند.
حال پرسیدنی است که چرا باید اوباما دنبال توافق با حکومت اسلامی آخوندها باشد؟
آیا پسنددیده تر نیست که ایشان در کنار ملت ایران قرار بگیرند و با فشار هرچه بیشتر به حکومت ضد ایرانی آخوندهای اسلامی، خیزش عمومی ِ در پیش ملت ایران را حمایت کنند؟
یادشان باشد که وزیر خارجه شان در دور اول ریاست جمهوری، خانم کلینتون در خیزش ملت ایران در سال 88 علیه ی تمامیت حکومت اسلامی با پرداخت بیش از 20 میلیون دلار به نوکیا، عملن به حمایت از آدمکشان اسلامی برخاست و پشت ملت ایران را خالی کرد.
کاری که همسرش در زمان ریاست جمهوری اش با خانم آلبرایت علیه ملت ایران و تاریخ ایران اقدام کرده بودند.
یعنی در واقع دموکرات ها در آمریکا نشان دادند که ضد ارجمندی و فضیلت انسانی ملت ایران و تاریخ ایران هستند
بنابراین امروز اوباما مسئولیت بسیار سننگینی برای جبران ظلم و ستم و توهین به ملت و تاریخ ایران دارد که حزب متبوعش و پیشکسوتانش در حق آنها مرتکب شده اند.
و مطمئن باشند که ملت ایران هیچگاه این همه ظلم و ستم و توهین به خود و تاریخشان را بر هیچ کسی نخواهند بخشید.
و زود یا کمی دیرتر حکومت اسلامی آخوندها را به همان جایی می فرستند که دموکرات ها در آمریکا به سردمداری کارتر، آنها را نبش قبر کردند.
با این توضیحات می خواهیم به اوباما هشدار بدهیم که مبادا با سیاست مماشات گرایانه و توافق آبکی با آخوندها، ننگ و نه آفرین و تنفر ملت ایران را برای همیشه در پرونده سراسر سیاهشان سنجاق کنند.
بلکه بهتر این است که حکومت یاغی و ضد ایرانی آخوندهای اسلامی را با یاری ملت ایران سرنگون کنند و اندکی ظلم و ستمی که تا کنون به تاریخ و ملت ایران کردند، جبران نمایند.
و یادشان باشد جهان آزاد و در راسش آمریکا به ملت ایران بسیار بدهکار است.

احمد پناهنده

۱۳۹۴ خرداد ۱۲, سه‌شنبه

منافع اسلام در ایران، منافع ایران و ایرانی نیست





منافع اسلام در ایران، منافع ایران و ایرانی نیست

در یک جمع دوستانه، دوستی از من پرسش کرد که آیا شما می پذیرید یا قبول دارید که غرب به طور عام و آمریکا به طور خاص بعد از توافق احتمالی در باره ی موضوع هسته ای، از سایت های نظامی و حتا جاهای غیر هسته ای، بازدید و یا بازرسی کند؟
بی هیچ درنگی بطور شفاف و قاطع پاسخ دادم، آری
پرسید، چرا؟
پاسخ دادم که حکومت اسلامی در ایران، یک حکومت با حاکمیت ایرانی نیست. بنابراین آنها نمی توانند نماینده و پاسدار منافع ایران و ایرانی باشند
آنچه که حکومت اسلامی دنبالش است، منافع اسلامی آنه هم از نوع اثناعشری اش است نه منافع ایرانی
بنابراین از نگاه من، مافع ایران و ملت ایران ایجاب می کند که این حکومت غیر ایرانی که هیچ حتا ضد ایرانی، از جای جای ایران از قدرت سیاسی به زیر کشیده شود.
اما اگر به جای این حکومت اسلامی ضد ایران و ایرانی، یک نظام ملی و ایرانی در قدرت بود، تحت هیچ شرایطی قبول نمی کردم که دیگران در سایت های نظامی و یا امور داخلی ما دخالت کنند.
عملی که نظام گذشته با اشتباه خود، دست اجانب را در برهم زدن شالوده ملی ِ ملت و کشور ایران باز کرد که دودش در چشم ملت ایران رفت.

احمد پناهنده

۱۳۹۴ اردیبهشت ۱۲, شنبه

نامه سرگشاده شاهزاده رضا پهلوی به سران کشورهای ۱+۵







نامه سرگشاده شاهزاده رضا پهلوی به سران کشورهای ۱+۵

نکته بنیادین این است: یا رژیم مذهبی به سیاست ایجاد بی ثباتی و پشتیبانی از گروه های تندرو ادامه می دهد و یا مردم ایران موفق می شوند، حاکمیت بر کشور و حق تعیین سرنوشت خود را به دست آورند. سناریوی «برد ـ برد»، درصورتی ممکن خواهد شد که در روند مذاکرات هسته ای، «منافع به حق ملت ایران» و نه «منافع جمهوری اسلامی» به عنوان یک فاکتور بنیادین، قلمداد شود.
****

تنها گزینه برای دستیابی به راهکار برد ـ برد: همکاری و گفت و شنود شفاف با مردم ایران در روند مذاکرات هسته ای

از سایت رسمی شاهزاده رضا پهلوی

پیامد بیش از یک دهه مذاکره های ناتمام با دولت های جمهوری اسلامی، هزینه غیرقابل بخشودنی برای ملت ایران داشته است. دراین میان، برنامه های تهدیدآمیز هسته ای رژیم، عواقب جبران ناپذیری برای امنیت جهانی به همراه دارد.

جمهوری اسلامی برای صدور اسلام سیاسی خود، با برگزیدن سیاست های خارجی تنش زا، سبب کشمکش های ایدئولوژیکی منطقه ای شده است. پشتیبانی های مالی و نظامی رژیم از گروه های تروریستی، درگیری های شیعه و سنی در منطقه را به اوج خود رسانده است. چنین جنگ های مذهبی و فرقه ای، به ایجاد و گسترش گروه های شبه نظامی چون داعش در منطقه و جهان دامن زده است.

چنانچه جمهوری اسلامی در جهت منافع ملی ایران، سیاست های صلح جویانه را پیشه کرده بود، بدون شک شاهد وقوع چنین تنش هایی نمی بودیم. ایران کشوری است که افزون بر منابع کلان نفت و گاز، امکان بهره ورزی از منابع پاک خورشیدی و باد را دارا می باشد. با این وجود، رژیم به جای استفاده از این منابع طبیعی و تجدیدپذیز، با پافشاری بر برنامه مخفیانه هسته ایريال برخلاف پیمان بین المللی منع گسترش سلاح های هسته ای، سبب برقراری تحریم های بین المللی علیه ایران شد، تحریم های سنگینی که اقتصاد کشورمان را به آستانه ورشکستگی و نابودی رسانیده است.

رژیم جمهوری اسلامی، برای سرپوشاندن مدیریت ناکارآمد خود در سیاست خارجی و اقتصادی، با سو استفاده از ابهامات موجود در مذاکرات اخیر، همه تلاش خود را برای ارائه اطلاعات اشتباه و انحراف اذهان عمومی بکاربسته است، و به مدد کنترل انحصاری رسانه ها، خبرها را از مسیر واقعی خود تحریف می کند، و تلاش می کند که با دگرگونی اخبار، نتیجه نشست لوزان را یک پیروزی دیپلماتیک برای خود قلمداد کند، و یکجانبه مدعی شده که کل تحریم ها بدون هیچ پیش شرطی، در زمانی بسیار نزدیک برداشته خواهد شد.

جامعه جهانی می بایست صدای مردم ایران را بشنود. هنگامی که هموطنانم تنها به امید کامیابی اقتصادی، رفاه و صلح و دوستی با دیگر ملت های جهان در قلب خیابان ها ابراز شادی کردند، از شعارهایی مانند «توافق بعدی ما، حقوق شهروندی ماست»، «پیام ما روشنه، مرزها باید برداشته شه» سردادند. این شعارها نشان دهنده آن بود که خواست مردم فراتر از توافق لوزان، بلکه آزادی آنها می باشد.

هموطنانم به شیوه های گوناگون، خواست و حق راستین خود را بیان کرده اند:

ـ مردم ایران، خواستار فروریختن تمام دیوارهای ستمگری هستند. ایرانیان خواستار زندگی در صلح، کامیابی، امنیت و مخالف با جنگ هستند. آنها می خواهند که ایران به دهکده جهانی بازگردد.

ـ زنان ایران که نیمه فراموش شده جمعیت کشورم هستند، تمایلی به افزایش تعداد سانترفیوژها ندارند. آنها شایسته زندگی در جامعه ای هستند که برارزش های اخلاق، احترام و برابری، بنا شده است.

ـ جوانان ایران، آرزوی داشتن بمب اتم را ندارند، رویای آنها آزادی، حق آموزش، امنیت کاری و حق برخورداری از شادی، احترام و کرامت انسانی است.

ـ مردم ایران بخاطر نابودی منابع طبیعی و آسیب های جبران ناپذیر زیست بوم کشومان و تهدیدهای اکوسیستمی که سرانجام مدیریت ناکارآمد حکومت جمهوری اسلامی است، عمیقا نگران هستند.

ـ بازاریان، تاجران و بازرگانان ایران، به دنبال برقراری امنیت اقتصادی در چارچوب حکومت قانون و بازار آزاد، برای تولید سرمایه و ایجاد فرصت های شغلی هستند. کارآفرینان اقتصادی در توسعه انرژی هسته ای که به تولید سلاح های اتمی می انجامد و امنیت و صلح جهانی را به مخاطره می اندازد، انگیزه و منفعتی ندارند.

ـ افزون براین، مردم ایران خواستار دست یابی به ارزش های جهانشمول همچون حقوق بشر، سکولاریسم، دمکراسی، آزادی، و برابری حقوق شهروندی هستند.

*************************

برهمین اساس، شورای ملی ایران به گروه ۵+۱ پیشنهاد می کند، تا نکته های زیر را در روند مذاکرات درنظر بگیرند:

۱. شفافیت کامل در مذاکرات اتمی هسته ای:

درونمایه تمامی این مذاکرات و توافق ها، می بایست در دسترس مردم ایران قرار گیرد. از آن گذشته رژیم می بایست اجازه دهد که موسسه های نظرسنجی جهانی و رسانه های بین المللی، بدون هیچ قید و شرطی، به مردم ایران دسترسی داشته باشند تا بتوانند به نظرسنجی واقعی و تهیه گزارش بدون سانسور بپردازند.

۲. برداشته شدن تحریم ها می بایست به شرط پیشروی در احترام به حقوق بشر در ایران باشد:

موضوع حقوق بشر می بایست بخش جدانشدنی در روند مذاکرات باشد. برداشته شدن قرارداد تحریم ها که به صورت مستقیم به مسئولین رژیم سود می رساند، می بایست مشروط به آزادی تمامی زندانیان سیاسی و عقیدتی، احترام و اجرای حقوق زنان، تضمین فعالیت اتحادیه های کارگری، سازمان های غیر دولتی، حق گردهمایی و آزادی رسانه ها و آزادی بیان بشود.

۳. برداشته شدن تحریم ها و بازگرداندن پول به حکومت می بایست زیر نظارت کامل سازمان ملل و نهادهای مربوطه انجام شود.

تا بار دیگر این سرمایه های ملی به گروه های تروریستی در خارج از مرزهای ایران ارسال نشود. بنابرگفته جمهوری اسلامی، نیمی از ۹ میلیارد دلار آزاد شده برای پشتیبانی از حکومت بشاراسد به سوریه ارسال شده است.

۴. درنهایت، از نهادها و گروه های سکولار در منطقه می بایست پشتیبانی شود.

شورای ملی ایران به همه کشورهای دمکراتیک پیشنهاد می کند تا گفتمان خود را محدود به رژیم مذهبی و نمایندگانشان در برون مرزهای ایران نکنند. آنها می بایست با نیروها و گروه های گیتی گرا و دمکراتیک که به جامعه مدنی ایرانی بسیار نزدیک تر هستند، نیز گفتگو داشته باشند. و همچنین، با توجه به تنش های رو به فزون در منطقه، اهمیت دارد که از نیروهای مستقل و همفکر در جهان عرب، پشتیبانی کنند.

به آنهایی که تصور می کنند در مبازه با نیروهای رادیکال سنی، همچون داعش، می توان با رژیم جمهوری اسلامی متحد شد، یادآور می شود که گروه های رادیکال سنی و شیعه، اهداف مشترکی را دنبال می کنند و به دنبال توسعه «اسلام سیاسی» در سراسر جهان هستند

نکته بنیادین این است: یا رژیم مذهبی به سیاست ایجاد بی ثباتی و پشتیبانی از گروه های تندرو ادامه می دهد و یا مردم ایران موفق می شوند، حاکمیت بر کشور و حق تعیین سرنوشت خود را به دست آورند. سناریوی «برد ـ برد»، درصورتی ممکن خواهد شد که در روند مذاکرات هسته ای، «منافع به حق ملت ایران» و نه «منافع جمهوری اسلامی» به عنوان یک فاکتور بنیادین، قلمداد شود.

رضا پهلوی
ریاست شورای ملی ایران برای برگزاری انتخابات آزاد

روز پدر





روز پدر

پدرم
روزت همایون
اما نه این روزی که امروز
در میهنم مرسوم است
پوزش مرا بپذیر
زیرا
که از هر بیگانگی بیزارم
و بگذار
که دیگر
فرزندان تو
در چاهی فرو نروند
که تو
و نسل تو
و نسلهای پیشتر از تو را
در چاه بیگانگی فرو بردند

احمد پناهنده ( الف. لبخند لنگرودی )

۱۳۹۴ اردیبهشت ۱۰, پنجشنبه

سخنی با ایرج مصداقی و گزارش به تاریخ و ملت ایران




 
سخنی با ایرج مصداقی و گزارش به تاریخ و ملت ایران

آقای مصداقی
درود بر شما
مطلب افشاگرانه ی شما را در مورد فرخ نگهدار خواندم و به شما در همین آغاز در مو شکافی و واگویی تناقضات در گفته ها و نوشته های فرخ نگهدار دستمریزاد می گویم.
اما مایل هستم در همین آغاز سخنم، نوشته ی معترضه ی شما، به سایت های جانبدار فداییان را با هم بخوانیم و ببینم شما به همین گفته هایتان احترام می گذارید؟
اگر آری چرا مطلب ارسالی مرا بی آنکه توضیحی برای عدم انتشار در سایت شما برای من بنویسید، انتشار ندادید؟
ابتدا نوشته ی معترضه ی شما را با هم می خوانیم:

"توضیح:
این مقاله را برای سایت‌های کارآنلاین، عصرنو، ایران امروز، اتحاد فداییان و اخبار روز که خود را ادامه‌ی «جنبش فدایی» معرفی می‌کنند و رابطه نزدیکی با «فداییان اکثریت» دارند ارسال کردم. تنها سایت اخبار روز آن را انتشار داد. مسئول سایت کار آنلاین بلافاصله در پاسخی محترمانه اعلام کرد که «از انتشار مقالات و مطالبی کە در آن ها بە اشخاص حقیقی و حقوقی اتهامی از طرف نویسندە گانشان وارد سدە باشد، اجتناب می ورزیم». دیگر سایت‌ها علیرغم این که مقاله را دوبار به آدرس‌شان ارسال کردم از پاسخ خودداری کردند. سایت ایران امروز روابط نزدیکی با فرخ نگهدار دارد و سایت‌های عصر نو و اتحادفداییان هم در پروسه‌ی وحدت با فداییان اکثریت هستند چه بسا فکر کردند انتشار این مطلب به «وحدت‌»شان خدشه وارد کند.
ظاهراً مسئولان و گردانندگان این سایت‌ها دلشان برای فرخ نگهدار و پرستیژ‌اش بیشتر از تاریخ «فدایی» و شخصیت «بیژن جزنی» و «حمید اشرف» و بیان واقعیت می‌سوزد.
البته چه بسا سایت عصر نو فارغ از درستی یا نادرستی، پاسخی همچون «کارآنلاین» دهد. بایستی به اطلاع برسانم که این سایت مقاله‌ی «قورباغه ابو عطا می‌خواند» دوست عزیز و نازنینم ناصر رحمانی‌نژاد در مورد عباس میلانی را انتشار داد که می‌توانید در آدرس زیر آن را بخوانید. ‍ ‍کار به دوستان‌ و همراهان‌شان که می‌رسد پای استانداردهایشان را پیش می‌کشند."
پایان پیام یا نوشته ی معترضه

ملاحظه می کنید که شما هم، مثل مدیران آن سایت ها، رعایت کار رسانه ای و مطبوعات را نکردید که هیچ بلکه بی هیچ عذاب وجدانی و بی هیچ احترامی به دیگران، همان کردید که مدیران آن سایت ها کردند.
حتمن دلیلش می تواند این باشد که چون جزنی و یارانش و همه ی آن ویران کنندگان ایران، از نظر شما جان شیفته هستند، پس هر مطلبی که بخواهد اعمال تروریستی و کارهای ضد ایران و ایرانی آنها را نقد کند و یا افشاگری نماید، باب میل شما نیست و نخواهد بود و بی هیچ پاسخگویی از انتشارش سرباز می زنید.
اگر چنین باور دارید
پس طبق چه معیاری از سایت های دیگر گله می کنید که چرا مطلب افشاگرانه تان را در مورد فرخ نگهدار انتشار ندادند؟
شما در پاسخی تلگرافی به این گِله ی دوستانه ی من، برایم ایمیل دادید که:

" آقای پناهنده سلام
من مطلب شما را خواندم. به خاطر تکرار جعلیات ساواک انتشار ندادم. من در نقد اسناد انتشار یافته ساواک و تضادهای آن‌ها با هم مطلب نوشتم. جهت اطلاع شما حتی بالاترین عناصر ساواک که درگیر همان قتل بودند هم بطور خصوصی از مطلب من حمایت کردند.
ایرج مصداقی"

وقتی این پاسخ غیر مسئولانه شما را خواندم بسیار حیرت زده شدم و در پاسخ برایتان نوشتم:
آقای مصداقی
درودی دیگر

بسیار متاثر و به عبارتی حیرت زده شدم که از شما چنین پاسخ غیر مسئولانه ای خواندم.
نمی دانم با وجدان خودتان چه می کنید؟
و هیچ هم مایل نیستم که شما را که هم اکنون از هر طرف در فشار هستید، بیازارم.
اما اعتراف می کنم که از خواندن پاسخ کوتاه شما حیرت زده شدم.
شما بی هیچ عذاب وجدانی نوشته ی مرا تکرار جعلیات ساواک ارزیابی کردید و بعد با خیال راحت و با این ذهنیت پریشان و خیال باف، آن را انتشارش ندادید.
اما وقتی می خواستید گذشته و حال ِ فرح نگهدار را نقد کنید، از کتاب نادری که برگرفته از برگه های بازجویی تروریست ها در زندان و اسناد باقی مانده از ساواک است، کمک گرفتید.
به عبارت ساده تر شما برای سندیت بخشیدن نوشته تان از گزارشات و به زعم شما جعلیات ساواک کمک گرفتید اما وقتی من از همان اسناد کمک می گیرم، می گویید جعلیات ساواک.
از شما پرسش می کنم مگر شما سندی محکم و محکمه پسندی دارید که نیروهای امنیتی نظام گذشته این تروریست ها را در تپه های اوین کد بسته تیرباران کرده است؟
اگر آری نشان دهید
اگر ندارید بهتر است خیال بافی نکنید و با ذهنیت پریشان، حرف و حدیث و جعلیات تروریست های دروغگو را رواج ندهید و بعد آن را حقیقت محض نپندارید.
حتمن پاسخ می دهید که بهمن تهرانی بعد از شورش کور و کَر ِ بهمن و خودزنی تاریخی مردم ایران، اعتراف کرده است که چنین بوده است.
پاسخ می دهم که او حرف تازه ای نزده است بلکه برای نجات جانش از آدمکشان اسلامی که به احتمال زیاد شما هم برای این آدمکشان در آن موقع البته ناآگاهانه دستکلا یعنی کف می زدید، حرف ها و جعلیات تروریست ها را تکرار کرد.
صد البته در نوشته ای اقرار کردید که بسیار خوشحال بودید از اینکه تیغ اسلام خونریز، گلوی انسان ها را می درد.
یعنی قبل از اینکه بهمن تهرانی چنین اراجیفی را بگوید، تروریست ها چنین دروغی را در جامعه رواج داده بودند.
و او حتا فراتر از این اعتراف دروغین، برای آخوند طالقانی نوشت که اگر او را نکشند و زنده نگه دارند، حاضر است همه ی کمونیست ها را بکشد.
البته نقل به معنی
بنابراین ما هیچ سندی تا کنون در دست نداریم که گفته های شما و تروریست ها و بهمن تهرانی ِ زیر اعدام را ثابت کند.
اما برعکس به اندازه کافی اسناد ِ فرار این تروریست ها چه در روز ِ کشته شدنشان و چه قبل از آن در دست داریم که نمونه ی روشن ِ آن، نقشه ی فرار جزنی در زندان قم از زبان همسرش میهن جزنی است.
شما می توانید تناقضات گزارشات، نوشته ها و حتا مقالات را بیرون بکشید اما نمی توانید اصل گزارش یا گزارشات و نوشته ها و مقالات و محتوایش را بی هیچ سندی رد یا مردود اعلام کنید.
پس اگر شما با وجدان راحت به من این اتهام را وارد می کنید که من جعلیات تکراری ساواک را انتشار می دهم، من هم می توانم بگویم که شما بی هیچ عذاب وجدانی، دروغها و جعلیات و یاوه های بی مالیات تروریست های ضد ایران و ایرانی را نشر می دهید.
یادمان باشد
همین تروریست ها و روشنفکران ضد ایران و ارجمندی ایرانی مثل جلال آل احمد گفته بودند که صمد بهرنگی را ساواک کشت
تختی را ساواک کشت
سینما رکس را ساواک آتش زد
شریعتی را ساواک کشت
و ده ها دروغ دیگر
اما زمانه ی درد، دروغ های آنها را به بهای ویرانی ایران ثابت کرد.
باور ندارید؟
می گویم این اعترافات اکبر گنجی را بخوانید.

"ما دروغ می‌گفتیم، ما به دروغ می‌گفتیم حکومت شاه ۱۵۰ هزار زندانی سیاسی دارد و این دروغ بود، و امروز باید بابت این دروغ، یعنی خودمان و همه کسانی که این دروغ را گفته‌اند باید خودشان را نقد بکنند. ما به دروغ می‌گفتیم حکومت شاه صمد بهرنگی را کشت، ما به دروغ گفتیم حکومت شاه صادق هدایت را کشت،‌ ما به دروغ می‌گفتیم حکومت شاه دکتر شریعتی را کشت. همه‌ی این دروغها را گفته‌ایم،
آگاهانه هم گفته‌ایم. اینها باید نقد بشود. کسی که با روش دروغ بخواهد پیروز بشود، بعد هم که به قدرت برسد دروغ می‌گوید،‌ برای نگهداشتن قدرت دروغهای وسیع‌تر و بزرگتر می‌گوید. این روشها باید نقد بشود. روش مهم است."

و من امروز به صراحت می گویم که شما دروغ می گویید و به دروغ پشت سر تروریست هایی که تلف شدند، سنگر گرفتید و یاوه های آنها را تکرار می کنید تا عوامفریبی کنید و خاک در چشمان افراد ناآگاه بپاشید.
و عجبا که هنوز شما بی هیچ مدرک و یا سندی دروغ های شاخدار تروریست ها را در نوشته جدیدتان باز تکرار کردید که ماموران امنیتی بر روی تن و پشت احمد زاده ی تروریست اتو کشیدند.
در حالی که برگ های بازجویی ساواک، بریدگی و ندامت و حتا معرفی رفقیان تروریست دیگر، توسط احمد زاده را نشان می دهد.
می خواهم بگویم شما هنوز هم یاوه ها و دروغهای آن تروریست ها را بی هیچ سند و عذاب وجدانی رواج می دهید.
زیرا باور دارید که حمید اشرف تروریست را دوست دارید و سرود فدایی را دز زندان می خواندید و جرنی برایتان جان شیفته است.
از سروده ی جنگل سعید سلطان پور الهام می گرفتید اما نمی دانید که او چه شخصیت پوسیده ای داشته است.
بهتر است در این باره کتاب حمزه فراهتی را بخوانید.
شما می نویسید وقتی که تناقض گویی های جعلیات ساواک را انتشار دادید و افشاگری کردید، حتی بالاترین عناصر ساواک که درگیر همان قتل بودند بطور خصوصی برای شما پیام فرستادند و گفته ها و نوشته های شما را تائید کردند.
عجبا
بیهوده نیست که می گویند وقتی آب سر بالا می رود، قورباغه ابو عطا می خواند
اما من می دانم بالاترین مقام ساواک بعد از ارتشبد نصیری، در عرصه داخلی، آقای پرویز ثابتی بود و خوشبختانه ایشان امروز زنده هستند و بخشی از خاطرات خود را در کتاب "در دامگه حادثه" برای ملت و تاریخ ایران گزارش کردند.
اگر این افرادی که برای شما پیام در ِ گوشی فرستادند و دستشان پر است، باید شهامت و جرئت این را هم داشته باشند برای سربلندی ایران و گزارش به تاریخ، ناراستی های گفته شده ی تا کنون را با راستی های خودشان به گور بسپارند.
اما همانگونه که شاهد هستیم تا کنون چنین مایه یا جربزه ای از آنها دیده نشده است جز پیام های بی مالیات در ِ گوشی. پس با این استدلال نمی توانیم روی دیوار آنها یادگاری بنویسیم و برای حرف ها و نوشته ها و اندیشه ی خود مشروعیت تولید کنیم.
به عبارت دیگر هیچ سندیتی چنین پیام های بی ارزش و درگوشی ندارد، مگر اینکه شما از این دروغ ها و عوامفریلی ها استقبال کنید که تا حال کردید.
سند و سندیت، کتاب "در دامگه حادثه" است که نویسنده اش آقای پرویز ثابتی، هنوز زنده است.
پرسش دیگر من از شما این است. چون می دانم یک فرد خانواده دار هستید و دایی شما سپهبد احمد علی محققی بوده است
مطمئنن شما در نظام گذشته کوچکترین آسیبی ندیدید که هیچ حتا به لحاظ خانوادگی در صدر نشسته بودید و قدر درو می کردید
آیا هیچگاه از دایی عزیزتان در مورد کشته شدن این تروریست ها در 30 فروردین 54 کلامی شنیدید؟
اگر آری خوشحال می شویم به اطلاع ملت ایران برسانید.
و یادمان باشد دایی شما در ارتش شخص کوچکی نبوده است که از جزئیات امنیتی ارتش اطلاع نداشته باشد بلکه ایشان جانشین تیمسار اویسی در راس ژاندارمری کل کشور بوده اند.

و اما یک نقد کوتاه از مطلبتان در باره ی فرخ نگهدار
در رابطه با مطلب افشاگرانه و به حق شما علیه فرخ نگهدار باید یک نکته را تذکر دهم
و آن این است که فرخ نگهدار با همه ی خطاها، جنایت ها و خیانت ها به سازمان متبوعش، نیروهای سیاسی دیگر و ملت ایران در همدستی با حکومت آدمکشان اسلامی، این موضوع را به درستی سخن می شود که اگر جزنی و یارانش زنده بودند، همین می کردند که او امروز می کند و یا دیروز کرده است.
شک نکنید
شما باید برای رد ادعای سخن نگهدار در این مورد دلیل قوی بیاورید و احساسی برخورد نکنید و فکر می کنم به یقین دست تان در این باره بسیارخالی است.
و برای فرار از پاسخگویی، مسئله را بیشتر به رابطه ی عاطفی و احساسی تان با این تروریست ها پیوند می دهید.
اما اگر نیک بنگریم همه ی آن تروریست های دیروزی چه در قامت کمونیستی و چه در هیئت اسلامی و حتا روشنفکران سیاسی معتقد به این دو مکتب و فراتر از اینها جبهه به اصطلاح ملی که دیروز از روی کینه و حتا خود زنی با نوآوری نظام پادشاهی با همه ی اشکالاتش مبارزه می کردند، امروز کجا هستند و چه جایگاهی دارند؟
در یک کلام همه ی آنها از کروب تا میکروب، همسو و یا ذوب شده در همین حکومت ضد ایرانی اسلامی تشریف دارند.
هم من و هم شما زمانی هوادار سازمان مجاهدین بودیم و کم و بیش با تشکیلاتش کار کردیم و سالهایی از عمرمان را هم در این راه خرج و هزینه کردیم.
امروز این سازمان در کجای زمانه ی ما جا دارد؟
آیا می توانیم اظهار کنیم که اگر حنیف نژاد و سعید محسن و دیگر رهبران کشته شده ی این سازمان، زنده بودند، وضع سازمان بهتر بود؟
به باور من پاسخ خیر و منفی است.
حنیف نژاد در زمانه ی خودش بسیار مرتجع تر و عقب مانده تر از رجوی بوده است.
می گویید نه؟
می گویم کتاب خاطرات میثمی را بخوانید که در آنجا از نظم انقلابی صحبت می کند.

لطف الله میثمی یکی از مرتجعین باقی مانده از مکتب ارتجاعی اسلام از نوع مجاهدی، در خاطراتش به یاد می آورد که به عنوان یکی از کارکنان شرکت نفت، در نیمه دوم دهه ی چهل خورشیدی به آمریکا سفر کرده بود.
وقتی بعد از اتمام ماموریتش به ایران باز گشت، در صحبتی که با آخوندی مکلا بنام محمد حنیف نزاد مرتجع داشت، حنیف نژاد از او در باره ی وضعیت جامعه ی آمریکا پرسش می کند.
میثمی در پاسخ فقط یک کلمه می گوید که:
". خیلی منظم است"
بعد کوتاه توضیح می دهد:
" یکی از مسائل مهم در آنجا، نظم و ترتیب در کارها است. صبح ها که از هتل به مرکز تحقیقات می رفتم، باید یک ساعت رانندگی می کردم.
اتوبان خیلی منظم بود، حداقل و حداکثر سرعت را نوشته بودند و مردم رعایت می کردند. در مرکز تحقیقات هم نظم دقیقی برقرار بود. سر ساعت شروع به کار و سر ساعت تعطیل می کردند. گاهی می دیدم، مهندس ها بدون اضافه کاری گرفتن، در وقت استراحت با عشق و علاقه کار می کردند. این مسائل برای من خیلی جالب بود."
حنیف نژاد وقتی این دلباختگی و تاثیر پذیری ِ میثمی از نظم آمریکا را دید، برای اینکه این تاثیر را در ذهن او کمرنگ و یا بی رنگ کند.
مرتجعانه درون متعفن اسلامی اش را فوران داد و گفت:
. " این نظم، نظم امپریالیستی است، نظم انقلابی نیست. گرچه همین نظم خیلی ها را جذب می کند
نظم انقلابی این است که هرکس بالاتر است، اطاعتش بیشتر است. ولی در نظم امپریالیستی، هرچه آگاهی بیشتر باشد، نافرمانی بیشتر می شود."
بعد ارتش را مثال زد و گفت:
" خیلی منظم است، ولی از سرهنگ به بالا نافرمان تر می شوند، چون سطح آگاهی بالا می رود.
ولی در سیستم انبیا، هر چه آگاهی بالاتر رود، اطاعت بیشتر می شود."

به نظر می رسد این نگاه عقب مانده و ضد کرامت و ارجمندی انسانی و حتا ضد ایرانی ِ حنیف نژاد، به اندازه کافی گویا و روشن است که نظم انقلابی از نگاه اسلامی و همچنین در بُعد کمونیستی، چگونه باید پیاده شود.
و بی هیچ کتمانی می گوید که در حکومت اسلامی شان ، امت نباید چون و چرا کند. بلکه انچه هست، فقط اطاعت مطلق از بالا دست است.
خب اگر چنین است و برایشان احترام قائل هستید که چنین تفکر عقب مانده ای را نمایندگی و رهبری می کرد، پس چرا شما و دیگرانی که مثل شما فکر می کنند و نظری مثبت و عاطفی به حنیف نژاد دارید و دارند، با رجوی و کارکردش مخالف هستند و هستید؟
چرا با خمینی و خامنه ای مخالفت می کنید؟
دیروز در سایت دیدگاه که شما هم در آنجا مطلب می نوشتید، در نوشته ای هم جزنی و هم حنیف نژاد را ویرانگران ایران و تروریست خوانده بودم که فردی بنام ایرج شکری به دفاع از مجاهدین از مدیر سایت خواسته بود که مرا اخراج کند و مقالاتم را انتشار ندهد.
اما امروز او تازه به همین نتیجه رسیده است که من دیروز دور رسیده بودم. هرچند هنوز مرزش را به صراحت با حنیف نژادها و جزنی ها و تروریست های دیگر روشن نکرده است و یکی به میخ می زند و یکی هم به نعل.
در مطلبی دیگر که چهره ی محمد، بنیانگذار اسلام را نشان داده بودم و از اسرائیل در مقابل موضع ضد یهودی آدمکشان و قداره بندان اسلامی در ایران دفاع کرده بودم، فردی بنام همنشین بهار مرا ساواکی و ژنرال پیر و همکار عضدی و حسین زاده و عطار پور مفتخر کرده بود که حتا صدای هواداران سازمان مجاهدین را در آورد که من چه کسی هستم و این وصله ها به من نمی چسبد. اما او بی شرمانه و بی هیچ عذاب وجدانی و بی هیچ شناخت و مدرک و سندی مرا به انها وصل کرده بود.
اما دریغا که تا امروز از من بابت ِ اتهام بی موردش پوزش نخواست و این در حالی است که طی ایمیلی به او یادآوری کردم که تو امروز، چنین موضعی داری و از فکر و باور و اندیشه و نگاه دیروزت فاصله گرفته ای، بهتر است نسبت به این عمل ناجوانمردانه خود نسبت به من پوزش بخواهی.
اما او تا امروز به هر دلیلی که خود می پسندد، تفره رفت و هنوز هم لاف در غریبی می زند.
حال می خواهم با پرسشی نتیجه بگیرم و این نوشته را طولانی تر نکنم.
پرسش من از شما این است که جایگاه شما با این افشاگری های به حق، امروز در کجا است؟
مطمئنن در کنار مجاهدین و فدائیان رنگارنگ و حزب توده نیست
جبهه به اصطلاح ملی را نمی دانم
بنابراین شما نمی توانید در موضع گری خودتان جانب تروریست ها را بگیرید، و ادعا هم داشته باشید که به ایران و منافع و مصالح ایران و تاریخ ایران علاقه مند هستید.
آیا فکر نمی کنید کسانی چون جزنی و حنیف نژاد که در دو مکتب بیگانه پرستی و غیر ایرانی نشو نماکردند و ایران و سرزمین ایران در مرامشان جایی نداشت، می توانستند مثل همین آخونذهای اسلامی امروز، ضد ایران و ایرانی و کرامت انسانی باشند؟
بنابراین باید به فرخ نگهدار لاحق در همه ی عرصه ها و زندگی سیاسی اش، در این مورد حق داد که می گوید، اگر بیژن جزنی و یارانش زنده بودند، همین می کردند که او کرد.
و من می گویم اگر حنیف نژاد و دیگر رهبران کشته شده ی مجاهدین زنده بودند، همین می کردند که دیروز رجوی کرده است و امروز هم می کند.
در این باره توصیه می کنم خاطرات محمود اعتماد زاده یا به آذین را بعد از آزادی از زندان، بخوانید و ببینید او چگونه می اندیشید؟
احمد پناهنده
29. 04. 2015