۱۳۹۱ بهمن ۲۰, جمعه

تابلویی از " انقلاب ِ شکوهمند ِ اسلامی "







تابلویی از " انقلاب ِ شکوهمند ِ اسلامی "

دکتر احمد پناهنده


ما قدر  نشناختیم

ما قدر نشناختیم

 ما ناسپاسانه، دستاوردهای ملی و میهنی مان را با لگد ِ جهالت کوبیدیم

ما بر روشنایی و سپیده سحر تاختیم و شب را به استقبال شتافتیم

ما زیبایی و رعنایی را در چنگال ِ جنون دریدیم و کهنه پرستی و زشتی و نکبت را بی صبرانه به انتظار نشستیم

ما چهرهای شادمان و آفتاب گون را به نفرت آمیختیم و عبوس سالاری و افسردگی مذمن را سلام کردیم

ما جامعه تاریک اندیشی ِ عصر قبیله ای آخوند سالاری را به جامعه باز روشن اندیشی ِ انسان سروری، ترجیح دادیم

ما قدر و اندازه نشناختیم

 با دیو جماران ساختیم

 بر خود تاختیم

 هر آنچه داشتیم، باختیم

 و افسار گسیخته به سوی مرگ شتافتیم

ما

آه

 افسوس ما

قدر نشناختیم

با مطالعهء همه جانبه و  اندیشه و تأمل روی ِ رویداد ِ سال پنجاه و هفت که منجر به سقوط ِ نظام پادشاهی و برکشیده شدن ِ ته مانده های ِ رسوب کرده در درز ِ دیوارهای ِ عنکبوت گرفتهء تاریخی گردید، به نظر می رسد، چنین حرکتی دور از خرد و از روی جهالت و جنون بوده است.

 به عبارت دیگر ایران ِ سربلند و سرفراز را شایسته و بایسته نبود که چنین حرکت ِ کور و قهقرایانه را انجام دهد. همچنین نیروهایی که خود را روشنفکر و یا الیت جامعه می دانستند، در آن شرایط، درک سیاسی و یا بینش ِ اجتماعی شان در حد افراد عادی جامعه اما چرکین بوده است که خط و ربط شان نه بر اساس داده های اجتماعی بلکه کلیشه برداری از جهان پر تلاطم ِ جنگ و کینه و خشم و خونریزی و ویرانی و تخریب بوده است.

 افرادی بی خبر از دنیای ِ سیاست ِ جهان ِ دو قطبی، اما جویای نام و نشان، با خواندن دو عدد کتاب از رفقا کاسترو و لنین و یا در بُعد مذهبی متأثر از کتاب عمار اوزگان ِ انقلاب الجزایر و کودتاهای قذافی، اسد، البکرو صدام و ناصر و... جامعه جاندار و سالار ایران را که راه برای آنها در دانشگاهها و دانشسراها باز کرده بود و رونق زندگی شان را با اِشل بالا و والا سبب شده بود، داس و تفنگ ِ تیرگی و بندگی ِ ویرانساز را برداشتند و تیشه به ریشه خود و تمامی ِ مردمان ایران زمین زدند و جامعهء آبرومند و رو به رشد ایران را با تمامی ِ ثروت ِ روی زمین و زیر زمین در سینی طلایی تقدیم ِ از گورگریختگان ِ تاریخ کردند.                                                                                                                 گردنشان را خم کردند و کُرنش چاکرانه در پیشگاه ِ پست ترین قشر ِ جامعه به جای آوردند.

 شانه هاشان را پلی ساختند تا ضد تاریخی ترین نیروهای ضد آزادی و ضد انسانی و ضد ایرانی از آن جهت نشستن بر بلند بالای ِ بام ِ جان و مال و ناموس و مُلک و ملتی شریف بالا روند تا یکبار دیگر بسان ِ هزار و چهارصد سال و اندی پیش، همه ی مظهر و مظاهر ایرانی را نابود کنند.

آن روز سلمان پارسی ها در رکاب محمد و سپس سعد ابن ابی وقاص در اردوی دشمن ِ ایرانی بر مردم ایران و فرهنگ ایران تاختند و کشتند و بردند و سوختند و ویران کردند. اما در سالهای منتهی به " انقلاب ِ شکوهمند اسلامی " رهراوان و عاشقان سلمان پارسی ها در رکاب جانوری بنام خمینی خون ریز و مشتی آخوند های سُفله و بی وطن، مثل غفاریها، خلخالیها، اردبیلی ها، محمدی گیلانی ها و و و در کنارشان ملی مذهبی هایی مثل بازرگانها، سحابی ها، پیمانها، یزدی ها و و و همچنین " میلیونی " مثل سنجابی ها، حاج سید جوادی ها و در دنبالهء این افراد و نیروها، سازمان ها و احزابی مثل چریکهای فدایی، مجاهدین، حزب توده، طوفان وسیل و زلزله و...همانا بیشتر کردند که آنها در 1400 و اندی سال پیش انجام داده بودند.

دامن خود را آلوده به ریا و تزویر کردند و برای بدست آوردن جاه و مقامی افسار گسیخته به زیر درخت ِ سیب شتافتند و دست مرتجع ترین فرد تاریخ ایران را بوسه ای مریدانه زدند تا با قربانی کردن همرزم دیروزی شان به پای متاعی اندک به " گندم ری " برسند.

 و یا مثل آن کسانی که به عشق رسیدن به جاه و مقام، دولت امام زمان تشکیل دادند و اولین رئیس جمهورِ منتخب حکومت اسلامی شدند و اقتصاد توحیدی را راهنمای عمل خود قرار دادند، آن را آموزش دادند و سپس تبلیغ کردند. غافل از اینکه در حکومت اسلامی ِ خمینی، اقتصاد مال خر است و انقلاب نکرده بودند که خربزه ارزان شود بلکه انقلاب کرده بودند تا همین رجاله ها به حکومت برسند.

بیگانه پرستان را اما سودای دیگری در سر بود. آنها از اینکه " بورواژی کمپرادور " در ایران در حال سقوط است، مارکسیسم و لنینسم و مائوئیسم انورخوجه ایسم و سایر ایسم های بی شکوه و بی فروغ را در دهان چرکین اسلام ِ ناب محمدی از نوع خمینی ریختند و یکشبه خواب نما شدند که سوسیالیسم با اسلام هیچگونه منافاتی ندارد.

از این پس بود که در اطاق خانه ها و دفتر کارشان عکس " امام خمینی " را چسباندند، در نماز جمعه ها شرکت کردند و جنایتی به طول و عرض تاریخ را آفریدند و در همه ی جنایات خمینی هم شریک شدند.

آری دیروز سنبل چنین جریاناتی در دادگاه علنی فریاد می زد " علی بزرگترین سوسیالیسم خاور میانه است " و سخنانش را با " مولای حسین " شروع کرده بود.

ای کاش زنده می بود و به عمق جهالت خود پی می برد که چگونه رهروان خلص ِ آن الگوهای مورد ستایش ایشان، سراسر ایران را کربلای پر بلا نمودند و خون را در هر خانه ای جاری و مرگ را در هر سرایی ساری کردند و می کنند و هرساله به شکل وحشیانه قمهء جهالت و تزویر و کینه و خشم را در هوا می چرخانند و به سرو جان بی ارزششان فرود می آورند. تا خون ریزی و خشم و کینه، در جان و جهان آنها نهادینه شود.

 و چه کوتاه اندیش بود که چنین مارکسیستی عدالت را در مکتب اسلام  می جست.

آری شلاق بندگی و هرزگی را به دست ِ اهریمنان ِ شب پرست و دیوسیرت سپردند تا برفرق شان و همه آنهایی که تُف ِ تاریخی را بر سر و رویشان پاشیده بودند، فرود آورند. و چه خوشحال و شادمان و پایکوبان، شب سر بریده شدن ِ پایوران ِ نظام گذشته را به رقص جنون آمیختند. روزنامه ها را سیاه می نمودند و جانوران درنده خوی حاکم را تشویق می کردند که بیشتر خون بریزند. تو گویی خشم و کینه، گوش و چشم و هوششان را کر و کور و گر کرده بود و در مقابل آن همه جنایت هنوز ارضاع نشده بودند و بیشتر خون می طلبیدند.

اینگار مغزها در جمجمهء سر کپک زده بود و چشمانشان، دیگر قادر به دیدن زیباییها نبود. رنگ و رخسار شادمان ِ عروسکان و دخترکان طناز دیگر از جلوه افتاده بود. نوعروسان و زیبارویان با آرایش متین و دلنواز دیگر آهنگی خوش خرام را در دل و جان و دیده جاری نمی کردند. عبوس سالاری و کهنه پرستی و چرکین پوشی و نفرت و بیزاری و بیگانگی، ارزش بی شکوه و بی فروغ آنها شده بود. آرزومند بودند در زندان و اسیرآباد " انترناسیونالیسم " پرولتری و یا در خراب آباد و ویران سرای ِ عقب گرای ِ جامعه مذهبی و ملی - مذهبی، سیبری سرا را آباد کنند و یا در کنار و داخل مسجد، پیشانی بر مُهر بسایند و تسبیه را دانه دانه بشمارند.                                                                ایپیدمی ِ این بیماری بیداد می کرد. زنان را که شخصیت اجتماعی و حقوق مدنی خودشان را کسب کرده بودند و سالار وار می خرامیدند. بر روشنی و روشنایی روز هجوم بردند و شب را بر روی خود کشیدند و سیاه پوشیدند، سیاه زندگی کردند و می کنند. استادان و اساتید دانشگاه ها و مدارس و ادارات که در صدر نشسته بودند و قدر درو می کردند، با داس ِ جهالت، درخت بالا بلند نشیمنگاهشان را از پایین بریدند و با سر به قهقرای تاریخ پرتاب شدند. و اکنون در گوشه ای از نیاخاکمان منتظر لحظه ای نشستند تا به مردم خط و خطوط بدهند که بین " بد و بدتر " بد را انتخاب کنند و یا بین " بدتر و بدترین " به بدتر رأی دهند. عملی که در انتخابات  ریاست جمهوری احمدی نژاد در کمال وقاحت از این اساتید سر زد. عده ای از این جماعت که در سال 57 در صف اول انقلاب همراه با جاهل ترین قشر و مردم ایران شعار نا بودی خود و عظمت ایران را می دادند، به زودی از " گندم ری " بهره ای نبردند و هم اکنون در غربت ِ غریب ِ غرب روزگار غریبی را به تمامی عرض و طول عمر خود نظاره گر هستند و چشمانشان را به سمت خانه پدری دوخته اند تا شاید زمانی برسد و یک تجدید خاطره ای با گذشته خود که با تیشه آن را سر بریده بودند داشته باشند.

این داستان غم انگیز شامل همه کسانی میشود که در سال پنجاه و هفت، مشت های خود را گره کرده بودند و به سر و صورت خود می زدند و نابودی خود را به نمایش می گذاشتند. و امروز همه آنهاییکه شانس زنده ماندن با آنها یار بوده است در آن روزگار، حال و روزگاری هزارگونه بهتر از این شرایط مرگبار و نکبتار امروز را داشتند. و بسیاری از آنها هرچند در درون خود غوغایی دارند و خود را سرزنش می کنند که سبب ساز این روزها شدند اما در ظاهر به دلیل غرور بی شکوه و بی مایه شان شهامت آن نمی کنند که شولای انصاف بپوشند، زمین ادب ببوسند و از گذشته ناشاد خود در مقابل پیشگاه مردم شریف ایران عذرخواهی کنند.

***

امروز این درد جانسوز که اینچنین بی محابا از این قلم فریاد زده می شود و خون از جگر، کاغذ را رنگین می کند، نه فقط توصیف احوال خود بلکه شرح حال پریشانی همه آنانی است که درد وطن دارند و برای آزادی وطنشان از چنگال این از گورگریختگان تاریخ که این چنین برای نابودی ایران و فرهنگ گوهرآفرین آن، شمشیر جهالت و جنون را در جای جای جان جامعه فرود  آوردند، لحظه ای غفلت را در این شرایط مرگبار، خطایی نابخشودنی می دانند. به همین منظور است که با بانگ بلند فریاد می زنند تا درخواب فرورفتگان ِ بهشت ِ تک صدایی ِ ایدئولوژی " انترناسیونالیسم پرولتری " و جامعه جهانی امت واحده مدینته النبی، بیدار شوند تا شاید در این بیداری وجداننشان هوشیار گردد و به خود آیند و به ایران فکر کنند.

غفلت را هم اندازه ای است، و کسی که غفلت را بی اندازه ادامه می دهد، بیمار و خطرناک است و مطمئناً از جنس همین احمدی نژادها هستند. زیرا احمدی نژادها حاکم هستند و وظایف نسل کشی و فرهنگ کشی بیمارگونه خودشان را در شکل سبُعانه انجام می دهند. اما این غافلان که تاکنون یار و غار و گرمابه گلستان این آدمخواران بودند، به انتظار شرایطی نشسته اند که خود حاکم شوند و یا با این حاکمان شریک شوند و این جنایت را در مدار بالاتری ادامه دهند.

باور ندارید؟

می گویم به تاریخ رجوع کنید!

 تاریخ ِ حاکمیت این مرتجعین و یاران، مشحون است از این عمل غفلت گرایانه اما آگاهانه در جهت مطامع خودشان. کافی است در این باره تاریخ را ورق بزنیم.

حال که شما احوال و فرصت ورق زدن تاریخ راندارید. اجازه بدهید که این قلم چند ورقی را در پیش چشمان شما بگیرد.

کیهان 29 مارس 1979 :

علی اصغر حاج سید جوادی می گوید:

جنبش به جمهوری اسلامی رأی مثبت می دهد.

کیهان 31 مارس 1979 :

کریم سنجابی می گوید:

جمهوری اسلامی بر اساس دموکراسی و ملیت ایران بر پا می شود.

کیهان 31 مارس 1979 :

حزب توده به جمهوری اسلامی رأی مثبت می دهد:

کمیته مرکزی حزب توده ایران! اعلام کرد که این حزب به جمهوری اسلامی رأی مثبت خواهد داد.

در اطلاعیه حزب آمده است:

حزب توده ایران برنامه خود را در باره ضرورت تحول بنیادی در جهت تحکیم استقلال ملی، دموکراسی و سالم سازی اقتصاد کشور، رفاه عمومی و پیشرفت اجتماعی بیان داشته و نظرش در این مورد مشخص و روشن است. ما مدتهاست که نظر خود را در باره ضرورت ایجاد یک جمهوری متکی بر اراده خلق بیان داشته ایم. بدیهی است که بر اساس مشی خود به سئوال مربوط به جمهوری یا سلطنت به سود جمهوری رأی می دهیم.

در این اطلاعیه هم چنین آمده است:

در مورد نام این جمهوری ما به همان ترتیب که آیت الله خمینی مسئله را مطرح می کند، یعنی " جمهوری اسلامی " چنانکه در گذشته نیز تشریح کرده بودیم، رأی مثبت می دهیم. زیرا اولاً اصل مطلب محتوای سیاست حکومتها ست. مردم مبارز ایران باید بکوشند تا قانون اساسی جدید بر پایه حفظ منافع جامعه ما یعنی استقلال ملی، صلح، دموکراسی، پیشرفت اجتماعی و رفاه عمومی تنظیم شود و دولت های ناشی از آن پیگیرانه در جهت قانون اساسی جدید عمل کنند.

ثانیاً حفظ وحدت نظر و کلمه همه نیروهای ملی و دموکرات در این شرایط کنونی یک امر حیاتی است. کمیته مرکزی حزب توده ایران! در پایان این اطلاعیه که به تاریخ 12 اسفند سال جاری صادر شده، از همه مردم ایران خواسته است.

 که به جمهوری اسلامی رأی مثبت دهند.

در همین تاریخ یعنی 31 مارس 1979 به نقل از کیهان:

مسعود رجوی و موسی خیابانی به جمهوری اسلامی رأی دادند.

کیهان 4 مارس 1979 :

احمد صدر حاج سید جوادی وزیر کشور در مصاحبه ای با کیهان گفت:

شالوده قاتون اساسی بر قرآن و نهج البلاغه بنا شده است. در تدوین قانون اساسی به احادیث مسلم، اجماع و فرمایش معصوم توجه شده است.

کیهان 4 مارس 1979:

دکتر کریم سنجابی وزیر خارجه:

روحانیت نمی خواهد مستقیماً حکومت کنند. محتوی جمهوری دموکراتیک، اسلامی است و وروحانیت بصورت قانونی بر حکومت نظارت می کنند.

امروز وضعیت همین افراد و نیروهایی که آنچنان پشت خمینی نماز می خواندند و او را در حدّ ِ فرشته و معصوم بالا برده بودند و چهار نعل به تمامی تراوشات ِ ذهن ِ علیل و بیمار این جانی رأی مثبت دادند، در کجای تاریخ ایستاده اند؟

غیر از مجاهدین که درسال 60 از جمهوری اسلامی بریدند و نوعی دیگر از اسلام با پسوند ِ دموکراتیک را تبلیغ کردند، بقیه هنوز به همین رژیم وفا دار هستند و دست طلب به سمت همین رجاله گان حاکم دراز می کنند تا شاید از روی شکم سیری تکه استخوانی برایشان پرتاب کنند.

بر من معلوم نیست که اسلام دموکراتیک جزء کدام صیغه مبالغه است که دکتر کریم سنجابی محتوای چنین اسلامی را دموکراتیک می نامید و شادمان بود که روحانیت بصورت قانونی بر حکومت نظارت کنند؟

آیا چنین اندیشهء معیوبی، قدردانی و صحه گذاشتن بر نظرات شیخ مرتجع، فضل الله نوری نیست که در مقابل مشروطه خواهان واقعی دامن چاک داده بود که ما مشروعه می خواهیم و عاقبت همین شورای نگهبان را در قوانین اساسی مشروطه گنجاندند؟

 آیا این نظر ِ کریم سنجابی دلیل بر تأیید همین شورای نگهبان نبوده و نیست؟

بنابراین حق بدهید که بگوییم شماها در کنار سایر همفکرانتان این بلا را بر سر مردم فرود آوردید. زیرا کسی که معتقد است:

" شالوده قاتون اساسی بر قرآن و نهج البلاغه بنا شده است. در تدوین قانون اساسی به احادیث مسلم، اجماع و فرمایش معصوم توجه شده است."

دیگر چه انتظاری دارید که حکومت ِ ناب محمدی از نوع خمینی پیاده نشود. مطمئن باشید که حکومت ناب محمدی همین است که در ایران اسیرمان حاکم است. و تاریخ اسلام حداقل در ایران ِ جان مشحون است از بی عدالتیها، خونریزیها، ویران کردنها، دهن دوختنها، قلم شکستن ها، کتاب و کتاب خانه سوزاندنها، جهل و جهالت و جنون و جنگ و جن پرورانیدنها و در رأس همه اینها ضد زن بودنها و فقط به پایین تنه توجه داشتنها است.

بنابراین چگونه است که شما نفهمیدید که اسلام همین است که حاکم است؟ در کجای جهان سوراخ دارید که اسلام اینچنین نباشد؟ و جای شگفتی است که امروز برنده جایزه صلح نوبل  باد در غبغب می اندازد و می گوید اسلام با دموکراسی منافات ندارد. خیر خانم عزیز!

به گواهی تاریخ، مذهبیون ِ حاکم معتقد هستند کتاب راهنمای آنها قرآن است و نسبت به همه مسایل دنیوی و اُخروی پاسخ در خور دارد، کافی است که ابتدا ایمان بیاورید و بعد توکّل به خدا کنید و گوسفندوار دنبال شبان که از جانب خدا، پیامبران و امامان هستند و  نمایندگی امّت همیشه در صحنه را به عهده دارند راه  بیفتید واصلآًً نپرسید که به کجا می روید. چون پرسیدن یعنی شک کردن است و شک کردن یعنی زیر علامت سئوال بردن اعتقادات و ایمان می باشد و این عمل معادل کفر است.

 بنابراین ملاحظه می کنیم که ارکان حاکمیت و نظرگاهای این قماش ِ حاکم بر ایران ِ جان، بر اساس ایمان ِ اسلامی بنا شده است که هیچ تغییری را بر نمی تابند و اساساً تغییر در حیطه عقل می گنجد نه ایمان.

با این توضیحات مشخص می شود که عنوان دموکرات دادن به اسلام، مضحکه ای بیش نیست زیرا اسلام تغییر ناپذیر است، چون بنای اعتقادی اسلام ایمانی است نه عقلانی.

***

با این تابلو از همیاران " انقلاب ِ شکوهمند اسلامی " به نظر می رسد که سقوط نظام پادشاهی گذشته، غیر لازم و یا در واقع نا حق و نا بخردانه بوده است. زیرا هرچه بیشتر از آن لحظه و زمان ِ شوم و کور ِ بی فکور فاصله می گیریم. ابعاد آن فاجعه ی ملی بیشتر در جان و جهان و خرد و وجدان، گوش و هوش ِ همه آنانیکه در آن روزهای آفتابی عینک کبود به چشمان زده بودند، روز روشن را شب می دیدند و در جادهء آباد زندگی و زندگانی به بیراههء مرگ و نیستی راه می پیمودند، نفوذ هشدار دهنده می کند و در گوششان زنگی را به صدا در می آورد که ای راه گم کردگان!

این است حاصل آنچه که با چشمان بسته و افسار ِ سپرده به بیگانه، خشم و کینه و عداوات کور و کر را بر جان و تن و خرد خود و جامعه فرود آورده اید. آیا این همه سال از آن نکبت تاریخی ِ گذشته، نبایستی شما را هوشیار و بیدار کرده باشد که به خود آیید و از ذلت برهید و سرتان را بالا بگیرید و بر آنچه خرافات و جنون و جهل و بندگی و اسیری و بی شخصیتی است، بتازید و شب ِ ایران غمزده را فروغی از روشنایی ِ آشتی و صلح و سازندگی بتابانید؟

آیا وقت آن نرسیده است که به هوش آیید که بار دیگر جهل و جهالت و جنون، ما فانوس بدستان ِ ضد خورشید ِ دیروزی را که بر شیرش سوار بود، هر چه بیشتر به دخمه های تیره و تاریک نکشانند و فرهنگ ناله و عزا و مصیبت و سیه پوشی را به ملت شریف ایران تحمیل نکنند.؟

شرم آور نیست که روزهای آفتابی را به کینه و خشم و نفرت و تیرگی و تاریکی آلودیم و شب سیاه ِ قیرگون را بر سرمان فرو کشیدیم؟

شرم آورتر نیست که زنان ما را به چادر و چاقچور رجعت دادیم و سبب شدیم که از هرگونه امکان اجتماعی محروم شوند؟

جهل پندارانه نبود که میدان را برای دانش ستیزان فراهم کردیم تا دانشگاه تهران را به یک رأس گراز بی خبر از علم و بسا ضد علم بسپارند  تا درس و حشت و وحشی گری و انسان کشی را به رسوبات ِ نشت کرده در جامعه ی زلال بیاموزند و ترویج دهند؟

زشت بینانه نبود که کراوات و لباس شیک ِ پر عطر و ادکلن را وا نهادیم و جامه های چرکین و پاره پوره و شپش زده را به استقبال شتافتیم؟

و یا سرو صورت حمام رفته و آرایش کرده را به نجاست جهل ِ بو آلود، آلودیم و به مو و پشم و ریش و کثافت ابدان روی آوردیم و چون یک مستراح ِ متحرک در آمدیم؟

نابخردانه نبود که چهرهای خندان زنان و کودکان و مردان و جوانان سالار را بر چهرهای تکیده و غمگین و افسرده ترجیح داددیم؟

***

آری در یک مقایسه ساده می شود نتیجه گرفت که رژیم حاکم بر ایران ِ جان، اساساً  در هیچ زمینه ای با نظام پادشاهی گذشته قابل مقایسه نیست. این موضوع را می شود در زمینه های ِ سیاسی، اقتصادی، فرهنگی، و پیشرفت اجتماعی و همچنین رشد سرانه کشور در مقیاس جهانی، ارزیابی کرد.

لازم به گفتن نیست که رژیم پادشاهی گذشته، یک رژیم عرفی، امروزی، مدرن و خواهان عظمت فرهنگی ایران بوده است. دین در سیاست نقش چندانی نداشت و این خود سبب رشد و بالندگی استعدادهای انسانی در جامعه در تمامی زمینه های فعالیت اجتماعی، از دانشگاه، ادارات،صنعت و ورزش گرفته تا فعالیت های تفریحی در زمینه گردشگری و صنعت توریست و... می شد. در حالی که حکومت اسلامی رژیمی است مذهبی که با عنصر دین بر مردم حکومت می کند. ولایتش برگرفته از پست ترین نگاه و سوار بر پس مانده ترین عناصر و قشر اجتماعی و تاریخی از جهل و جنایت و کشتار و نابودی و آدمخواری در درازای  ِ 1400 و اندی سال تاریخ ِ راهزنان و بیابان گردان و توحش خویان است و ناتوانی خود را از همان آغاز حکومت ننگینشان در همه عرصه ها به اثبات رسانیده اند. و می روند با این فرهنگ توحش ایران و فرهنگ درخشان ِ ایرانی را در تمامیتش نابود کنند.                                               

با این توصیفات از دو نظام، امروز هر انسان منصفی بدور از هر گونه حبّ و بُغضی و گرایش و وابستگی گروهی می تواند قضاوت کند که حکومت اسلامی در مقایسه با نظام پادشاهی ِ گذشته در زمینه های بر شمرده شده، هیچ دستاوردی نداشته است که هیچ بلکه بسیار و بسیار از آنچه که داشتیم، همه را برباد دادند و تمامی مظاهر و نُرم اجتماعی را از مردم دریغ کردند. البته در همین زمینه این انتقاد منطقی به پایوران ِ نظام پادشاهی گذشته وارد است که با عدم سیاست قاطع خود در مقابل این رجاله ها و آگاه نکردن مردم نسبت به این جانوران، سبب ساز عروج آنها از لجن زار جهل و جنون بر بلند بالای بام ِ برج جامعه شدند. یعنی اگر نظام گذشته می توانست با اتکا به مردم و بالا بردن سطح آگاهی آنها بویژه جوانان در راستای رشد اقتصادی، بطور همگون، سطح آگاهی سیاسی مردم و جامعه را رشد می داد. ما امروز گرفتار این دیوان ِ برآمده از اعماق ِ تاریک خانه زمان و تاریخ نمی بودیم. یعنی به عبارت دیگر یک رژیم ملی، زمانی قادر به پیش برد ِ سیاست اقتصادی و اجتماعی است که اتکاهش در وهله اول به آحاد مردم سرزمین خویش و پس از آن به پارامترهای دیگر باشد. در این صورت است که پا به پای رشد اجتماعی و اقتصادی، کشور با شتاب بیشتری در عرصه های دیگر رشد می کند. و مردم می توانند در یک جامعه دموکراتیک و آزاد بدست آمده، یعنی رشد همگون ِ اقتصادی و سیاسی، به عنوان یک اتکاء ِ بالفعل همواره در کنار ِ عنصر رهبری کننده جامعه قرار بگیرند. حال این عنصر رهبری کننده شاه باشد و یا تخست وزیر، حزب باشد و یا یک گروه و سازمان سیاسی.

آنچه مهم است این است که در یک شرایط ِ دموکراتیک و آزاد، انسانها به حدی از رشد می رسند که بتوانند تشخیص دهند که چه کسی خادم و یا خائن به جامعه است. و این انتقادی است که می شود در این زمینه به نظام پادشاهی گذشته، علی رغم دستاورد عظیم اقتصادی و بالا بردن رشد سرانه کشور و بیرون آوردن کشور ایران از قعر ِ قهقرایی، ولی از آنجا که میزان رشد سیاسی – اجتماعی متناسب با رشد اقتصادی و طبقه آزاد شده متوسط نبود، سبب شد که در شرایط حساس و تعیین کننده، مشتی مرتجع همراه با روشنفکران نادان و جاهل از این فضای بدست آمده استفاده کرده و بر جهل مردم سوار شوند، نظام پادشاهی را به سقوط بکشانند و جهالت را گسترش دهند. البته امروز همان کسانی که در سقوط ِ نظام گذشته فعالیت داشته اند با کسب آگاهی و شناخت ِ ماهیت ِ ارتجاعی حکومت اسلامی به این نتیجه رسیده اند که تاریخن مرتکب اشتباه فاحشی شده اند. رسیدن به این مرحله خود نشان از بیداری وجدان دارد که عِرق ملی و وطن، آنها را از خواب سکر آور بیدار کرده است.

هرچند که تاریخ آنها را نمی بخشد و عملکرد آنها را به عنوان کارنامه سیاه در وجدان خود ثبت کرده است. اما باید حساب مردم نادان ایران را که آنروزها در جهت سقوط نظام پادشاهی گذشته نا آگاهانه فعالیت می کردند، از روشنفکران توی گیومه ی جدا کرد. زیرا اولی نا آگاهانه به راهی کشیده شد که در خودآگاهش هیچ به آن راضی نبود اما دومی آگاهانه تبر جهالت و نابودی را بر فرق خود و جامعه کوبید.

اکنون برای ثبت در تاریخ و روشن شدن ِ اذهان مردم و بویژه جوانان ایران به مواضع دوتا از این راه گم کردگان ِ تاریخ اشاره می کنم و قضاوت را در این باره به وجدان های بیدار و آگاه واگذار می نمایم. بر گرفته از مقالات گذشته این قلم:

" درد جگرسوز من امروز از کسانی است که هنوز در کربلا و عاشورای 28 مرداد، ناله می کنند، سینه و قمه می زنند، سینه چاک می دهند و مظلوم نمایی می کنند. کافی است به نوشته های علی اصغرحاج سید جوادی نگاهی بیاندازید که پر از کینه و نفرت است و هنوز در کوچه پس کوچه های 56 سال پیش قدم می زند و نوحه می خواند و سیاهپوش در تکیه ی " حسینی " پاریس نشسته و سر و صورت خود را گِل مالی کرده است. حال ببینیم این فرد کینه جو در فردای پیروزی « انقلاب شکوهمند ِ اسلامی » در مورد کشتاربی رحمانه امیران ارتش وبزرگان رژیم پادشاهی از جمله خانم دکتر فرّخ روی پارسا چه می گوید.

 « محیط انقلاب باید با سرعت و شدت پاکیزه شود، یعنی همه دشمنان انقلاب، همه میکروب ها و سمومات موّلد عناد و ظلم باید بلافاصله و بدون کمترین درنگ، نابود شوند. انقلاب، عدالت خاص خود را دارد و عدالت انقلابی یعنی، شدت عمل هر چه بیشتر...».

 آقای حاج سید جوادی!  ملاحظه می کنید با این خوش رقصی برای خمینی ها و خلخالی ها نتوانستید از " گندم ری " بخورید وعاقبت ِ کینه جویی، دامن خود شما را گرفته و شدّت عمل عدالت انقلابی، امروز شما را پاریس گیر کرده است. در حالی که به گواهی تاریخ شما در نظام پادشاهی گذشته، در صدر نشسته بودید و قدر درو میکردید. آیا پاکیزه شدن محیط انقلاب با این همه کشتار و ویرانی جهت تسّلای دل داغدیده تان در سوگ کربلای 28 امرداد بوسیله " احمد مختار " زمان، خمینی و دنباله هایش کافی نیست و یا باز هم می خواهید به خون خواهی کربلای 28 امرداد دنبال خون خواری دیگر بگردید تا انتقام کربلای 28 امرداد را بگیرد؟

 درد من از این است که هنوز به اصطلاح روشنفکران چپ بدون آگاهی تاریخی برطبل نفرت و کینه می کوبند.

 آقایان و خانم های عزیز! فراموش نکنید، ایران گرفتار اژدهایی شده است که تمامیت آن را تهدید می کند. وشماها بودید که این هیولا را بر سر ما ایرانیان سوار کردید، شماها بودید زیر علم ِ همین شب پرستان و از نور گریزان سینه زدید و با سلام و صلوات به پیش بازش رفتید و چهره اورا در ماه به مردم نمایاندید. مگر یادمان رفته است، که کیانوری رهبر حزب توده در بدو ورود به ایران می گفت، اسلام خمینی همان سوسیالیسم است و اسلام با سوسیالیسم هیچ گونه منافاتی ندارد، مگر یادمان رفته است که دکتر کریم سنجابی رهبر جبهه ملی در انتخاب میان دکتر شاپور بختیار و خمینی، به دست بوسی خمینی، زیر درخت سیب در پاریس رفت و آن اطلاعیه و قطع نامه کذایی را با هم دادند، مگر یادمان رفته است که در فردای پیروزی « انقلاب شکوهمند اسلامی » وقتی که افسران و سرآمدان رژیم پادشاهی را بر بام مدرسه علوی، تیرباران می کردند، شماها به جشن و پایکوبی مشغول بودید، مگر یادمان رفته است که حزب توده و سازمان های دنباله روشان، در فردای 30 خرداد سال 1360، دسته دسته جوانان را به همین رژیم سفاک و خونریز معرفی می کردند، مگر یادمان رفته است که باد در گلو می دادید و فریاد و شیون سر می کشیدید که پاسداران را به سلاح سنگین مسلّح کنید و راستی چه کسی و یا کسانی سبب شدند این رژیم ستمگر بر روی گرده ما بنشیند؟ اگر انصاف دارید، بایستی زمین ادب را ببوسید و در پیشگاه ملت ایران از گذشته نا شاد و ننگین خودتان عذرخواهی کنید. خطابم به فرد بخصوص نیست، بلکه همه آنهایی است که باعث شده اند رژیم پادشاهی فرو بریزد و این سیستم واپسگرا حاکم شود، حال چه چریک باشد، چه مجاهد، چه حزب توده، چه جبهه ملی و... همگی مقصّرید، همگی حداقل یک عذرخواهی تاریخی به ملت شریف و رنج دیده ایران بدهکارید.

مگر یادتان رفته است که در همان اوایل « انقلاب شکوهمند اسلامی » می خواستید وکیل و وزیر بشوید و یا مثل حزب توده می خواستید، شرایط دوران انقلاب روسیه را بازی کنید و بعد کرنسکی ایران را سرنگون کنید؟ مگر دکتر کریم سنجابی نبوده است که وزیر امور خارجه دولت امام زمان شده بود، مگر بنی صدر نبوده است که اولین رئیس جمهور خمینی شده بود. پس چگونه است که امروز آقای حاج سید جوادی به جای حمله به جبهه ملی و ملی مذهبی ها و انتقاد از آنان، باز حمله ناجوانمردانه را متوجه رضاشاه،  محمدرضاشاه و امروز رضا پهلوی می کند؟

و امروز ادامه دهندگان چنین تفکری به جای حمله و هجوم به حکومت اسلامی به نظامی حمله می کنند که وجو ندارد. آیا حق داریم که نسبت به این افراد از " کروب تا میکروب " بی اعتماد باشیم و مواضع آنها را در راستای ابقای حکومت اسلامی ارزیابی کنیم؟"

حال نگاهی به افاضات امامشان بیاندازیم که چگونه این خواسته های قلبی ایشان را اجابت کرد:

«...اگر ما از اول كه رژيم فاسد را شكستيم و اين سد بسيار فاسد را خراب كرديم به طور انقلابي عمل كرده بوديم و قلم تمام مطبوعات مزدور را شكستته بوديم و تمام مجلات فاسد را تعطيل كرده بوديم و رؤساي آنها را به محاكمه كشيده بوديم و حزبهاي فاسد را ممنوع اعلام كرده بوديم و رؤساي آنها را به جزاي خودشان رسانده بوديم، چوبه هاي دار در ميدانهاي بزرگ بر پا كرده بوديم و مفسدين وفاسدين را درو كرده بوديم اين زحمتها پيش نمي آمد. من از پيشگاه خداي متعال و ملت عزيز عذر مي خواهم[...]
دولت ما انقلابي نيست، ارتش ما انقلابي نيست، ژاندارمري ما انقلابي نيست، شهرباني ما انقلابي نيست پاسداران ما هم انقلابي نيستند، من هم انقلابي نيستم. اگر ما انقلابي بوديم اجازه نمي داديم اينها اظهار وجود كننند. تمام احزاب را ممنوع اعلام مي كرديم، تمام جبهه ها را ممنوع اعلام مي كرديم و يك حزب و آن حزب الله، حزب مستضعفين تشكيل مي داديم و من توبه مي كنم از اين اشتباهي كه كردم و من اعلام مي كنم به اين قشرهاي فاسد در سرتاسر ايران كه اگر سر جاي خود ننشينند ما به طور انقلابي با آنها عمل مي كنيم. مولاي ما اميرالمؤمنين سلام الله عليه، مرد نمونهً عالم، آن انسان به تمام معنا، ...در عبادت آنطور بود، در برابر مستكبرين و كساني كه توطئه مي كردند شمشير را مي كشيد و هفتصد نفر را در يك روز چنانكه نقل مي كنند از يهود بني قريظه كه نظير اسرائيليها بودند و شايد اينها از نسل انها باشند، از دم شمشير مي گذراند ما نمي خواهيم در ايران ، در دنياي اسلام و در خارج كشور، وجاهت پيدا كنيم ما مي خواهيم به امر خدا عمل كنيم و خواهيم كرد. «اشدا علي الكفار و رحمابينهم». اين توطئه گرها در كردستان و در غير آن در صف كفار هستند، با آنها بايد با شدت رفتار كرد. دولت بايد با شدت رفتار كند،ارتش بايد باشدت رفتار كند. ژندارمري بايد با شدت رفتار كند، اگر مسامحه كنند ما با خود همين مسامحه گرها با شدت رفتار مي كنيم … دادستان انقلاب موظف است تمام مجلاتي را كه برضد مسير ملت است و توطئه گر است توقيف كند و نويسدگان آنها را دعوت كند به دادگاه و محاكمه كند، موظف است كساني را كه توطئه مي كنند و اسم حزب روي خودشان مي گذارند، رؤساي آنها را بخواهند وآنها را محاكمه كنند. فاسدها را سركوب كنيد. عذرها را كنار بگذاريد. برويد توطئه گرها را سركوب كنيد. دولت مسامحه نكند. ارتش مسامحه نكند. پاسداران مسامحه نكنند...»(كيهان27مرداد1358)

***

      البته سیر تاریخی رسیدن به این مرحله ی پوسیدگی و دریدگی و بی مایگی را بایستی در مواضعشان و همچنین مواضع پدران ایدئولوژیکشان در برابر تحولات ترقی آفرین و آزاد کننده مردم ایران از چنبره خرافات و عقب افتادگی در دوران پهلوی دید. آنجا که در سرفصل های تاریخی تعیین کننده اجتماعی، اراده ای که زنان را از پستوهای حرمسراها از حالت کنیزی بیرون می آورد و به آنها شخصیت اجتماعی و شهروندی می بخشید. این نیروها و پدران ایدئولوژیکشان در کنار عقب افتاده ترین قشر اجتماعی بر هرچه نوآوری تاختند و در عوض از گورگریختگان تاریخی را نواختند. آیا احتیاج است که بگوئیم این نیروها در ایام کشف حجاب زنان در کنار مرتجعین سینه زدند و فریاد " وا ناموسا " سر دادند؟ آیا دوباره بایستی گفت که این جماعت مورد بحث در رفرم ارضی ( انقلاب سفید ) آنجا که زمینهای فئودالها را بین دهاقین تقسیم کرده بودند و به زنان این حق داده شده بود که در انتخابات شرکت کنند، نعره شوم ضد پیشرفت و رهایی زن سر دادند و در کنار ابوالارتجاع تاریخ معاصر، آن غائله ضد زنان و کشاورزان و ترقی اجتماعی را در 15 خرداد سال 1342 آفریدند؟ و عاقبت سلاح تخریب و ویرانی را بدست گرفتند و همراه جاهل ترین قشر نشت کرده در درزهای دیواره های اجتماعی و سوار بر بستر ناآگاهی مردم، به شالوده و شیرازه مملکت هجوم آوردند و " انقلاب شکوهمند اسلامی " را از کارخانه خرافه پرستی صاحبان چاه جمکران و مدعیان امام زمان وجود نداشته تولید کردند.

و چنین است که امروز تقاص اتودینامیکی یا درون جوش را در بین خود می گیرند و هر روز که می گذرد مردم با شناختن آنها تُف تاریخی را به سمتشان پرتاب  و لعنت جاودانگی   را نثارشان بار می کنند.            

بار دیگر مایل هستم این را بگویم که با باز کردن این موضوع ِ تاریخی، قصد تبرئه کردن نظام گذشته از خطاهایش را ندارم. بلکه نیک می دانم که نظام گذشته در عرصه سیاسی مرتکب اشتباه مُهلکی شد که سبب گردید میدان، برای نیروهای مرتجع و تخریب گرا باز شود. اما به جرئت می توانم بگویم که سرنگون کردن آن نظام، خطایی نابخشودنی بوده و هست. زیرا معتقد هستم که آن نظام از ظرفیت و پتانسیل اصلاحات برخوردار بود و این توان را داشت که در سایه رشد شتابان ِ اقتصادی و شکل گیری و قوی شدن بخش متوسط جامعه، اصلاحات ِ تدریجی سیاسی را در عرصه های گوناگون انجام دهد.

 و انقلاب در آن شرایط جز برهم زدن نظم و خراب کردن ِ خانه آباد، معنای دیگری نداشت.

دلیل مشخص و منطقی این قلم در این ارزیابی بر این نگاه استوار است که در آن شرایط، هیچ بدیل دیگری بهتر از نظام گذشته وجود نداشت. به عنوان مثال نیروهای چپ ِ مارکسیستی، جملگی آرمانشهرشان " بهشت برین زحمتکشان " شوروی، چین سرخ، ویتنام، کوبا، کره شمالی، آلبانی و کشورهای بلوک شرق بود. و همگی دیدیم که پس از فروریزی دیوار برلین چه خونابه ها و چه لجن ها و بوهای تعفنی از آن بلوک برخاست. سوای گروهای مارکسیستی، گروهای رادیکال مذهبی مثل مجاهدین خلق بودند که آرمانشهرشان در نهایت " مدینته النبی " دوران جنگ قبیله ای ِ صدر اسلام و یا کشورهای عراق و سوریه و لیبی و و و بوده است. جنایت و حکومت صدام در قبل و بعد از فروریزی برهمگان مبرهن است و دیدیم که این جانور در رأس ددان ِ دیگر، چگونه شرایط ِ استالینیستی را در خاک عراق حاکم کرده بود. سوریه و لیبی هم با فروریختن دیوار برلین جنایاتشان برای افکار عمومی دنیا هویدا شده است. بنابراین با نگاه امروزی، آن حرکات مخرب ِ دیروزی را قاطعانه و شفّافانه رد می کنم. زیرا معتقد هستم که اکثریت ِ روشنفکران ما دچار بیماری از خود بیگانگی شده بودند و به همین منظور به خود حق می دادند با قهر و کینهء کور، ایران را ویران کنند تا سرود انترناسیونالیسم را بر خرابه های ویران شده آن بخوانند. هر چند بخت با این گروهها همساز نبوده است که چنین سرودی را بر ویرانه های تن پاره پاره ایران بخوانند، اما دست در دست مذهبیون ِ مرتجع و واپسگرا سرود ضد ایرانی امت مسلمان ِ مجنون و پریشان جهانی را به سمت آرمانشهر " مدینته النبی " نعره کشیدند. "                                       حال مایل هستم که جهت نتیجه گیری این قسمت از نوشته، توجه شما را به افکار یکی از این روشنفکران جلب کنم:

 " من می خواهم در اینجا به یک مسئله اساسی بپردازم. مسئله ای که در میان روشنفکران آفریقا، روشنفکران آمریکای لاتین و آسیا الان مطرح است و آن مسئله " بازگشت به خویش " است. از جنگ جهانی دوم به این سو، بیشتر روشنفکران جهان سوم چه مذهبی و غیر مذهبی بر این نکته تأکید کرده اند که جوامع آنها باید به اصالت خود باز گردند. تاریخ، فرهنگ و زبان ملی خود را باز یابند...مسئله بازگشت به خویشتن، شعاری نیست که الان در دنیا مذهبیها مطرح کرده باشند، بلکه پیشتر روشنفکران مترقی غیر مذهبی این مسئله را برای نخستین بار مطرح کرده اند. مانند امه سه زر و در آفریقا مثل فرانتس فانون در الجزایر، ژولیوسنایره ره در تانزانیا، مثل جوموکنیانا در کنیا، مثل لئوپلد سنگور در سنگال...وقتی می گوئیم " بازگشت به خویش " در واقع منظورمان " بازگشت به فرهنگ خویش " است...شاید اینطور نتیجه بگیرند که ما ایرانیان باید به خویشتن نژادی ( آریایی ) برگردیم. ولی من قطعاً چنین نتیجه گیری را رد می کنم. اگر به خویشتن نژادی برگردیم، به راسیسم و فاشیسم و جاهلیت قومی نژادی دچار شده ایم و این یک بازگشت ارتجاعی است. البته قیچی تمدن اسلامی آمده و بین خویشتن پیش از اسلام و پس از اسلام ما فاصله انداخته است. خویشتن پیش از اسلام ما فقط به وسیله دانشمندان و متخصصین در موزه ها و کتابخانه ها قابل رؤیت و مطالعه است، توده ما هیچ چیز از آنها یادش نیست. مردم ما هیچ ارتباطی با این سنگ نبشته ها و آثار تاریخی پیدا نمی کنند و قهرمانان، شخصیت ها، نبوغها و افتخارات و اساطیر آن دوره در میان مردم ما حیات و حرکت و تپش ندارند. مردم ما چیزی از این گذشته دور به خاطر نمی آورند و علاقه ای هم ندارند چیزی در باره تمدنهای پیش از اسلام بیاموزند...در نتیجه برای ما بازگشت به خویشتن نه به مفهوم بازیافتن ایران پیش از اسلام بلکه بازگشت به خویشتن فرهنگی اسلامی به ویژه شیعی مان است."  پایان نقل و قول: (1)

این همان از خود بیگانگی تاریخی است که نویسنده سطور بالا مبلغ آن بوده است. و به عمد سعی داشته مردم را از تاریخ ِ کشور خودشان بیگانه کند و آنان را در جهالت و بی خبری به سمت آرمانشهر شیعی ای " امام زمان " رهنمون شود. زیرا وقتی که مردم تاریخ خود را ندانند، در اوج جهالت برای انداختن عریضه به چاه جمکران، روزها و هفته ها در صف " خویشتن فرهنگی اسلامی " منتظر می مانند. و امروز کسی مثل احمدی نژاد پیدا می شود که با " خویشتن فرهنگی خویش " ادعای حمایت ِ امام زمان را از خود داشته باشد. بطوریکه هرجا می رود هاله ای از نور او را احاطه می کند و سبب می شود که مژه های رؤسای کشورها، تا 20 دقیقه بی حرکت بماند. به آنجا می رسد که پس از عریضه هیأت دولت به امام زمان در چاه جمکران، متولیانی در عراق، نامه ای از امام زمان را از چاه سامره رو کنند.

 آن گاه معجزه توسل ِ سگی به امام هشتمشان پیش می آید و چرا که نه؟ ضامن آهو البته می تواند ضامن سگ هم باشد. حال که چنین است ابله مردی از طایفه جهل ادعا می کند به یاری امام زمان رهبری رهایی ستمدیدگان دنیا را به عهده می گیرد و بی پروا اینجا و آنجا کف بر دهان می آورد و رگ نداشته گردن را برجسته می کند و خواهان نابودی اسرائیل از نقشه جغرافیای گیتی می شود.و چه زیبا گفته است آن ظریفی که " هرکس تاریخ خود را نداند، ناچار است آن را تکرار کند ". اما امروز پس از بیدار شدن مردم، این جفا کاری ها و عوامفریبی های تاریخی رنگ باخته است و مردم به خویشتن اصلی که ایرانی باشد، رجوع کرده اند و در تضاد بین ایران با اسلام، اسلام را فدا می کنند. زیرا اصل و پایه و ریشه همه ما ایران است نه اسلام. زیرا هویت ملی ما ایرانی بودن ما است و اسلام بخشی از هویت فرهنگی ما را تشکیل می دهد. و امروز افتخار ما ایرانیان همان منشور کورش، سنگ نبشته های بیستون، فرمان داریوش و خشایارشاه و کوزه های شکسته دوران باستان و و و است نه عزاداری محرم، روزه گرفتن ماه رمضان، غمه زنی، سینه زنی و گریه زاری و دخیل بستن به امامزاده هایی که کور می کنند ولی شفا نمی دهند. و جای بسی شادمانی است که امروز نیروهای مذهبی دیروزی بر سطور نقل ِ قول شده بالا پشت می کنند و در نوشته های خودشان منشور کورش و آثار فخرآفرین دوران قبل از اسلام را مزین می کنند. ای کاش زمان آن رسیده باشد که روشنفکران ما از خواب سکرآور بیدار شوند و مروری به تاریخ کشورشان بکنند تا از خودبیگانگی اسیرکننده رهایی یابند.

(1)   بر گرفته از ایران بین دو انقلاب اثر آبراهامیان



۱۳۹۱ بهمن ۱۹, پنجشنبه

شادمانی بر خاکروبه های ویرانی ایران





شادمانی بر خاکروبه های ویرانی ایران

احمد پناهنده
باز هم نوزده ی بهمن سیاه و روز ترور و جنایت و انسان کشی فرا می رسد و رقص عنترگونه ی مشتی تروریست ِ پریروزی، همکاران دیروزی حکومت اسلامی و تفرقه افکنان امروزی در صفوف یکپارچه ملت ایران علیه تمامیت آدمخواران ِ حاکم بر خاکروبه های ویرانی ایران، اینجا و آنجا شروع می شود تا خویشاوندی خودشان را با کشتار و ترور جشن بگیرند.
بی پروا کتمان نمی کنند که در ترور زاده شدند و با ترور زندگی می کنند و سالروز ترور را ارج می نهند.
و راستی به این جاهلان و بی خردان تاریخ در این جشن ها  چه پیامی باید فرستاد؟
بهترین و گوارا ترین پیامی که به نظر این قلم می رسد، این است که بگوید:
پیوند دوباره و سه باره و چند باره ی شماها با تروریستهای جهان و ایران خجسته مباد
آری
اگر تا دیروز آن حرکتی که جامعه ی ایران را از مدار ترقی خواهی بیرون آورد و به سمت قهقرا کشاند برای بسیارانی که در آن " انقلاب  شکوهمند ِ اسلامی " شرکت داشتند تا از  "گندم ری*" نصیبی ببرند، جاذبه داشت و خود را صاحب آن انقلاب قلمداد می کردند. امروز اما بسیاری از آن بسیاران، محترمانه و یا شرمگینانه از آن رویداد فاصله گرفتند و از عملکرد ناشاد خود در درونشان پشیمانند اما جرئت نمی کنند تا شهامت نشان دهند و فریاد بزنند که مسبب این روزهای تیره و تلخ، خودشان هم بودند.
روزهایی که آسمان ایران، خورشید در بغل داشت و آفتابش را در جان مشتاقان ترقی خواهی و رهایی از نکبت تاریخی، گرم می کرد.
تیره اندیشان از قماش اسلامی و کمونیستی در همه رنگش، رنگین کمان آسمان ایران را دشمن شدند تا پرده شب را بر سر آن چادر بکشند و روزهای آفتابی را تیره و تار کنند.
آری
آنچه که امروز بر همه ی آنانیکه تا دیروز از درک آن رویداد سیاه عاجز بودند، روشن شده است، این است که:
دو طیف از نیروها که هر دوشان ایدئولوژیک هستند، خواهان نابودی ایران بودند و هم اکنون هم هستند.
این دونیرو هر چند در مرام با یکدیگر تفاوت دارند اما در استراتژی مخالف هم نیستند و نشان دادند و می دهند که برای از بین بردن ایران در تمامیتش هیچ تفاوتی با هم نداشتند و ندارند.
دیروز این دونیرو پا به پای هم برای متلاشی کردن ایران، بر سمبل و نماد تمامیت ارضی ایران تاختند تا با ترور و جهل پروری، تختش را واژگون کنند. امروز اما برای نابودی هر چه بیشتر ایران و مردمانش باز در کنار هم ایستادند تا از دستاوردهای جهل سالاری و عقب ماندگی پاسداری کنند.
بیهوده نیست که یکی در ایران برای سالروز چنین ننگی در تاریخ، خودشان را جِر می دهند تا هر چه بیشتر مردم را با تمامی هستی شان در چاه جمکران فرو ببرند و آن یکی بیشتر در بیرون از حکومت و در خارج از کشور همراه  با تفاله های باقی مانده از آن دوران ترور و تخریب، این رویداد سیاه را جشن می گیرند.
پیام این جشن چیست؟
در یک کلام پیام چنین جشن های تهوع آوری، شادمانی بر خاکروبهای ویرانی ایران است که اینان را چنین دلشاد و مست کرده است.
عجیب نیست امروز این جاهلان ِ نادان و از خود بیگانه، هنوز جشنی بنام " تولد فدایی " در کسوت " سیاهکل " می گیرند و آن را به 22 بهمن گره می زنند تا بیشتر به وجد آیند.

***

و راستی این جماعت تروریست ِ پریروز و همکار و شریک، در تمامی ِ جنایات ِ حکومت ِ اسلامی در دیروز ِ نزدیک، و امروز حامی آن در بُعد ایدئولوژیک و حتی در تماس بودن رأس ِ این جماعت با وزارت اطلاعات جمهوری اسلامی و دعوت کردن ایشان از طریق همسرش به ایران، چه کارنامه ی " زرینی" در توشه ی خود  دارند که یکی از همین جماعت دیروزی و تکان خورده ی امروزی، در مصاحبه ای ادعا می کند که " چپ " در کنار خطا و ویرانی خود و ایران، عملکرد " افتخار آمیز" هم دارد. ( نقل به معنی )
باید در جواب گفت که چپ در همه رنگش چه آنهاییکه تروریست بودند و چه آناییکه در حرف عمل تروریستی را قبول نداشتند اما در دل با آنها بودند، جزء تخریب وطن و کشتن پاسبان سر محل و قفل کردن جامعه و به هم زدن امنیت اجتماعی در دیروز و همکاری با پست ترین قشر اجتماعی و شراکت در تمای ِ جنایت آنها و تلاش برای بقای همین آدمخواران حکومتی و فرار از هر گونه اتحادی که بتواند این حاکمان ضد ایرانی را از اریکه قدرت به زیر بکشد و سکوت کردن در مقابل تجزیه طلبان رنگارنگ و انتشار بی وقفه ی ترشحات بیمارگونه ی این جماعت های ضد ایرانی در سایت های خودشان و حمایت از آنها و همچنین اعلام موضع نکردن در مقابل سهم ایران از دریای مازندران که امروز رفقای دیروزیشان می خواهند از سهم ایران ببلعند  و نام خلیج فارس که شیوخک های اطراف خلیج فارس می خواهند نام همیشه ایرانی آن را مصادره به عربی کنند، هیچ کارنامه ای که عِرق وطن و سرفرازی وطن از آن برداشت شود، ندارند.
و امروز این جماعت باقی مانده در کمال بی پرنسیبی جوابیه و یا نقد مقاله ای از یکنفر که در ویرانی ایران، با هم همفکر هستند، در سایتشان منتشر می کنند. اما مقاله ی مادر، که به آن نقد شده، به عمد در سایت انتشار داده نمی شود.
اسم این عمل قبیح را چه باید گذاشت؟
همین فرد گرداننده ی سایت که مغزی بسته و یک سو نگر دارد. دیروز و دیروزها هم چنین عمل قبیحی را انجام داده بود.
و آن نقدی بود بر نوشته های این قلم در هفته نامه ی نمیروز، توسط یک عابر پیاده، که آن را بدون انتشار مطلب من، در سایتش گذاشت و مقاله ارسالی این قلم را انتشار نداد.
نه یکبار بلکه حداقل دو بار در دوسال پیاپی این عمل قبیح را انجام داد.
چنین است عملکرد درخشان چپ!!! در ایران! در دیروز و امروز در برون مرز.

***

اما باید برای جوانان امروز توضیح داد که آن " تولد " تولد ترور و تروریسم بوده است که پاسبان سر محل را به گلوله می بستند و امنیت شهروندان ایرانی را به هم می زدند.
باید برایشان روشن کرد که اینان نه برای آن " سیاهکل " بلکه برای سیاه کاری حکومت اسلامی جشن می گیرند تا با آنها در نابودی هر چه بیشتر ایران تجدید میثاق کنند.
باید برای جوانان آشکار کرد که این نیروها از همان " انقلاب شکوهمند اسلامی " و با آن گذشته ی تیره تار در نظام گذشته، این بار در دامان همین مرتجعین ضد ایران و ایرانی پناه گرفته بودند و گرفته اند تا با یاری آنها هر چه بیشتر از پایوران نظام گذشته و انسانهای ایرانخواه را بکشند و کشتند و بر اجسادشان شادی و شادمانی کردند.
و امروزهم با کمال وقاحت، سایت ها و نشریاتشان را، با عکس هایی  مزین می کنند که نشان از ذات ویرانگرشان دارد.
در حالی که این بیچاره گان نمی دانند که چنین عملی در واقع جرم آنها را در پیشگاه مردم ایران سنگین تر می کند.
آری:
در یک کلام باید به جوانان ایران توضیح داد که نیروهای کمونیستی در هر شکل و قامتش و نیروهای اسلامی در همه رنگش یک ایران سربلند را چشم دیدن ندارند و در صدد هستند با تمامی توش و توانشان آن را ویران کنند.
اما اگر آن بیگانگان دیروز در تاریخ ایران توانستند، ایران را " ایرانستان " بکنند، این بیگانگان امروزی هم خواهند توانست.
ولی تاریخ پر فراز و نشیب ایران گواهی می دهد، ایران با همه ی این نامردمی ها و درد و شکنج ها، ایران می ماند و ایران خواهد ماند.
سلام بر ایران
 و
درود بر ملت بزرگ و شریف ایران



۱۳۹۱ بهمن ۱۵, یکشنبه

تولد و استقلال ِ دانشگاه تهران، فرخنده باد







تولد و استقلال ِ دانشگاه تهران، فرخنده باد

دکتر احمد پناهنده

پیشگفتار
نقطه ی عطف ِ تاریخ ِ عقب ماندگی به تاریخ ِ نوین ِ ایران، روز سوّم اسفند ماه 1299 خورشیدی است که سرآغاز انقراض ِ حکومت ِ قبیله ای و ملوک الطوایفی قارجاریه و تولد سلسله ی مدرن ِ پهلوی در ایران را سبب شد. از این روز و تاریخ است که کشور ایران تکانی از رخوت و از خود بیگانگی که تمامی جان و جهان و خردش را فرا گرفته بود، به خود می دهد و پای در جاده ترقی و پیشرفت می گذارد. دیوارهای کهنه و پوسیده را فرو می ریزد و جای آن، شالوده های ِ بنای نوین را در عرصه های مختلف اجتماعی پایه گزاری می کند.
امنیت اجتماعی اولین اقدامی است که رضاشاه با تمامی ِ توش و توان، آن را در سراسر ایران زمین برقرار می کند و متجاسران و جدایی طلبان و بیگانه پرستان مکتب ِ " انترناسیونالیسم پرولتری ِ بهشت ِ برین زحمتکشان ِ " لنین و استالین را گوشمالی می دهد و آنها را به جایی که سزاوارشان بودند، پرتاب می کند.
از آن پس است که تحول اجتماعی بر چنین بستری مناسب، حرکت ِ نوین خود را آغاز می کند.
 در کنار دهها پروژه سازندگی و مدرنیسم، تأسیس دانشگاه تهران، از درخشندگی ِ ویژه ای در تاریخ نوین ایران برخوردار است. این الماس نوآوری آنچنان، روشنگر ِ فضای تیره و تار ِ عرصه ی تعلیم و تربیت و علم و معرفت شد که دیگر مکتب خانه های قرون وسطایی را مکان ِ جلوه گری عنتر گونه نبود.
 بر چنین دارالخرافه ها بود که در برابر روشنایی ِ خیره کنندهء مدارس ِ نوین و در کاکل آن دانشگاه تهران، ذوب شوند و فرو ریزند. از این پس است که پای زنان و مردان و جوانان ِ دختر و پسر به این محیط بیدار کننده ی خرد و میدان علم و معرفت باز می شود. بطوریکه تا امروز این فخر ِ گوهرین ِ ایرانزمین در دل و جان هر ایرانی آروزمند به سربلندی ایران، جایگاه شایسته، بایسته و ویژه ای دارد.
15 بهمن ماه، در تاریخ نوین ِ ایران، جایگاهی بس والا را به خود اختصاص داده است. زیرا در این روز ِ ارجمند، هم تأسیس و هم استقلال ِ دانشگاه تهران، در تاریخ ثبت و ضبط شد.
تولد دانشگاه تهران در 15 بهمن ماه 1313 جشن گرفته شد و در هشت سالگی یعنی 15 بهمن ماه 1321 از وزارت فرهنگ مستقل شد.
 حال برای روشن شدن ِ این تاریخ برای جوانان ایران، از اینکه دانشگاه در ایران چگونه بنیاد یافت و در چه زمان و به چه کیقیتی استقلال پیدا کرد به خاطرات دو وزیر فرهنگ، یکی در زمان رضاشاه و دیگری در زمان محمدرضاشاه رجوع می کنیم تا ببینیم که بزرگمردان عرصه دانش و فرهنگ و ادب در این باره چه می گویند.

 دانشگاه تهران چگونه بوجود آمد؟

باغ جلالیه (1)

در شمال غربی شهر تهران در سال 1312 صحرای شنزاری بود که از جنوب به خندق شهر تهران و از شمال به تپه های قریه ( امیرآباد ) تا ( فرح زاد ) منتهی می شد. در این دشت، تنها آبادی که به چشم می خورد باغ بسیار وسیعی بود که عمارت ِ مختصری در جنوب آن در دو طبقه ساخته شده و به درخت های کهنسال کاج احاطه می شد و در تمام آن باغ اشجار میوه بسیار کاشته شده بود.
قریب به 100 سال پیش، در اواخر سلطنت ناصرالدین شاه در حدود 1300 هجری و قمری شاهزاده جلال الدوله فرزند ارشد سلطان میرزا ظل السلطان آن باغ را احداث کرده بود و از این جهت به " جلالیه "  موسوم شد. این سرزمین مبارک مقدر بود که در اوایل قرن چهاردهم در عصر دودمان پهلوی، آبادترین و زیباترین محلات ِ پایتخت بلکه ایران بشود. در شمال آن سابقاً میدان معروف " جلالیه " برای رژه سوم اسفند برگزیده شد و اکنون پارک دلاویزی به نام " فرح " در آنجا ایجاد شده است. و بالاخره در همین سرزمین مبارک بود که دانشگاه تهران آفتاب وجود ِ مسعود ِ خود را در افق علم و دانش درخشان کرد.

شبی که دانشگاه متولد شد

در یکی از شب های فرخنده اواخر بهمن 1312 جلسه هیأت وزرا در حضور شاه در عمارتی که اکنون مقر کاخ ملکه پهلوی است، تشکیل شده بود. سخن از آبادی تهران و عظمت ابنیه و عمارات و قصور زیبای جدید در میان آمد. مرحوم فروغی ( ذکاء الملک ) رئیس الوزرا در این باب به شاهنشاه تبریک گفت. دیگر وزیران نیز هریک به تحسین و تمجید زبان گشوده بودند. نوبت به بنده نگارنده رسید که به سَمَت ِ کفیل ِ وزارت ِ معارف در آن میان حاضر بودم. گویا خداوند متعال به قلب من الهام کرد که عرض کردم  در آبادی و عظمت پایتخت البته شکی نیست ولی نقصی که دارد این است که این شهر هنوز عمارت ِ مخصوص " اونیورسیته " ( دانشگاه ) ندارد و حیف است که این شهر نوین از همه بلاد بزرگ ِ عالم از این حیث عقب باشد. شاه بعد از اندک تأملی یک کلمه گفتند " بسیار خوب آن را بسازید ".
در جلسه بعد هیأت وزرا در آغاز به وزیر مالیه مرحوم علی اکبر داور، رو نموده و فرمودند در بودجه سال آینده مبلغ 250000 تومان به وزارت معارف اعتبار بدهید که به مصرف ساختمان مدرسه برسانند. چند روز بعد که بودجه سال نو تدوین و تنظیم شد و به تصویب رسید وزیر مالیه اضافه بر اعتبار مقرر ِ سال قبل، مبلغ مزبور را جهت ساختمان ِ مدارس در فصل مخصوص گنجانیده و قبل از نوروز 1313 به تصویب رسید و به وزارت معارف هم ابلاغ شد و من مأمور و مکلف شدم که ساختمان دانشگاه را آغاز نمایم.

انتخاب زمین

فروردین ماه 1313 بیشتر اوقات در صدد پیدا کردن زمینی برای پی ریزی و آغاز عمارت دانشگاه بودم و در گوشه و کنار به تجسس و تحقیق مشغول شدم. بالاخره باغ جلالیه را از هر جهت مناسب دیدم. از جمله زمین هایی که عرضه شد، در بهجت آباد بود که آن وقت در اطراف ِ باغ ِ معروف آن، عمارات و خانه هایی بنا شده بود. مهندس وزارت معارف موسیو آندره گدار آن را نپسندیده و کمی ِ عرصه و قلت ِ وسعت آن را خاطر نشان ساخت.
مالکین اراضی ِ بهجت آباد که از این جانب مأیوس شدند در نزد وزیر مالیه کوشش کرده و خاطر آن مرحوم را بر رجحان زمین خود جلب کردند. یکی از شب های فروردین ماه همان سال که پیشنهاد دو زمین جلالیه و بهجت آباد مطرح شد، مرحوم داور رجحان بهجت آباد را قویاً پشتیبانی می کرد و بالاخره اخذ رأی به عمل آمد و معلوم شد ایشان اکثریت داشتند و من بسیار دلشکسته و نومید گشتم. در این اثناء شاه به جلسه وزرا ورود فرمودند. پس از اندکی به رسم معمول از مرحوم فروغی نخست وزیر سئوال کردند ( چه می کردید ؟ ) مرحوم فروغی عرض کرد " صحبت انتخاب زمین برای دانشگاه بود و دو محل پیشنهاد شده، یکی بهجت آباد و دیگری جلالیه ".
شاه بعد از اندک تأملی فرمودند " باغ جلالیه را انتخاب کنید. بهجت آباد شایسته نیست. عرصه آن کم و اراضی آن سیل گیر است. من همه این نواحی را با اسب گردش کرده و دیده ام ". مطلب تمام شد و من مشغول به کار شدم...

تالار تشریح اولین ساختمان دانشگاه

فن تشریح که از ارکان ِ مهم ِ علم ِ طب است تا آن تاریخ به صورت نظری " تئوری " تدریس می شد. تعلیم عملی ِ آن بدون وجود محل مخصوص که بتوان اجساد اموات را عملاً تجزیه نمایند، ممکن نبود.
 احساسات ِ عوام و خرافات ِ احترام به اجساد ِ اموات، مانع از اجرای این سبک عملی ِ تعلیم ِ تشریح بود. بنابراین در نظر گرفته شد که ساختمان دانشگاه از دانشکده پزشکی شروع شود و از آن هم شعبه تشریح عملی و تالار تشریح آغاز گردد. در اوایل اردیبهشت این ساختمان شروع شد و به کمال جدیت تعقیب می شد. نقشه محل نگهداری اجساد در طبقه زیرزمین و سالن های تشریح در دو طبقه و آمفی تئاتر ِ مخصوص ِ تعلیمات ِ نظری به مرحله اجرا گذارده شد و تا اواخر دی ماه 1313 خاتمه پذیرفت. وقتی که گزارش اتمام بنا به عرض شاهنشاه رسید از سرعت اتمام آن بنا ابراز تعجب کردند و قرار شد که یک روز ِ مخصوص به زمین دانشگاه تشریف آورده و تالار تشریح را معاینه فرمایند...

15 بهمن 1313

مقارن با گشایش تالار تشریح به نظر رسید که یک لوحه تاریخی از طلای خالص تهیه و در زیر بنای مرکز دانشگاه دفن شود. یعنی در روز سه شنبه پانزدهم بهمن  در محلی که مرکز دانشگاه خواهد بود در زمین به دست شاه ودیعه گذاشته شود. این پیشنهاد به عرض رسید و شاهنشاه تصویب فرمودند ولی روز سیزدهم بهمن با تلفن به این جانب ابلاغ شد لوحه طلا را تغییر داده و از فلز ساده تهیه نمائید. زیرا دفن کردن مبلغی طلا در زیر خاک بر خلاف افتصاد است. این امر مبارک به فاصله 24 ساعت انجام شد. آن لوحه گویا هنوز در مخزن بانک ملی موجود باشد.
روز چهاردهم بهمن، باران ِ شدیدی در تهران شروع شد که تا نیمه شب اتصالاً می بارید. عصر آن روز اینجانب از فرط نگرانی که جهت تشریفات و پذیرایی از موکب شاهانه داشتم از آقای ادیب السلطنه حسن سمیعی رئیس تشریفات دربار با تلفن استعلام کردم که این باران سیل آسا اگر ادامه یابد آیا موکب همایونی فردا تشریف فرمای محل دانشگاه خواهند شد یا نه؟ به فاصله ده دقیقه جواب رسید که فرمودند " اگر سنگ هم از آسمان ببارد خواهم آمد " البته تکلیف معلوم بود. توکل به خدا کرده آماده پذیرایی شدم.
صبح سه شنبه... موکب شاهانه به تالار تشریف فرما شده و ساختمان آن را به دقت بازدید فرمودند...اعلیحضرت شاهنشاه پس از بازدید ِ قسمت های مختلف تالار ِ تشریح، نقشه تفصیلی ِ ساختمان ِ دانشگاه را که محل ِ هر یک از دانشکده ها را نشان می داد و در اتاق دفتر تالار گسترده شده بود، مورد توجه قرار داده و کفیل وزارت معارف به عرض رسانید که مطابق این نقشه، تالار تشریح جزء کوچکی از دانشکده طب است که آن دانشکده خود قسمتی از دانشگاه بزرگ می باشد که انشاالله روزی برسد که تمام ِ دانشگاه با فروع و شعب و منضمات، تماماً ساخته شود.

لوحه تاریخی

پس از ملاحظه و سرکشی تالار تشریح، شاهنشاه به فضای دانشگاه در جلو چادرپوش تشریف بردند. دورنمای وسیع باغ جلالیه که جایگاه آینده دانشگاه بود در مد ِ نظر گسترده و در زیر تابش آفتاب و هوای فرح انگیز جلوه و جذبه خاصی داشت...هم در آنجا بود که حفره مخصوصی برای دفن لوحه تاریخی حفر شده بود و محفظه سنگی منتظر آن لوحه بود. کفیل معارف...لوحه فلزی را که بر روی آن به خط نستعلیق زیبا عبارت ذیل نقر و کنده شده بود، تقدیم نمود. آهسته سئوال فرمودند از فلز است یا از طلا؟
عرض کردم که از " برنز تهیه شده است " عبارت منقور که به فارسی ناب انشاء شده بود، این است:
" هنگام شاهنشاهی پادشاه ایران رضاشاه پهلوی سردودمان پهلوی ساختمان دانشگاه تهران به فرمان او آغاز و این نوشته که به یادگار در دل سنگ جا گرفته به زمین سپرده شد. بهمن ماه 1313 خورشیدی "
اعلیحضرت شاهنشاه لوحه را از دست این بنده گرفته  و آن را به دقت مطالعه کردند. آنگاه فرمودند " ایجاد دانشگاه کاری است که ملت ایران بایستی خیلی قبل از این شروع کرده باشد حال که شروع شده باید جدیت نمود که زودتر انجام گیرد ."
در میان حضار مرحوم مهدی قلی هدایت ( حاجی مخبرالسلطنه ) رئیس الوزراء سابق ایران که از لحاظ سن و قدمت خدمت مرتبه ارشدیت داشت، مرتجلا عرض کرد " ذات مقدس شاهانه چند سال قبل کلنگی به زمین زدند که اوضاع جسمی مردم این کشور را اصلاح می کرد ( اشاره او به کلنگی بود که اعلیحضرت شاهنشاه در 1307 برای ایجاد راه آهن در محل ایستگاه کنونی به زمین زدند ) امروز نیز بنایی را شروع می فرمایند که روح را پرورش می دهد. الحمدالله که نمردم و چنین روزی را دیدم..."
به نقل از خاطرات علی اصغر حکمت مبتکر دانشگاه تهران، وزیر معارف و اولین رئیس دانشگاه

***
ای کاش عمر بر ما وفا کند و زنده بمانیم که پس از به زیر کشیده شدن این اهریمنان ِ فرود آمده در جای جای ایران ِ جان و دانشگاه تهران از اریکه قدرت، شاهد آن روز باشیم که دانشگاه تهران، از چنگال ِ دیوسیرتان ِ خرافات گرا و جاهل پرست، رها شده و ما در صحن ِ مطهر و معطر آن، زمین ادب ببوسیم و زخمهای وارد شده در این سالیان را بر پیکر این پایگاه ِ علم و معرفت، التیام ببخشیم. آری:

عشق ِ تو عزیز ِ جان، مرا خواهد کُشت
در غربت ِ تنگ و تلخ، مرا خواهد کشت

ترسم که ترا نبینم وُ جان بَکَنَم
شوق ِتو، وصال ِ تو، مرا خواهد کُشت  
حال که به اینجا رسیدیم. مایل هستیم کمی از استقلال دانشگاه صحبت کنیم و ببینیم که چگونه دانشگاه تهران از وزارت فرهنگ مستقل شد.

استقلال دانشگاه تهران (2)

 " این مؤسسه بزرگ علمی از روز تأسیس یعنی از بهمن ماه 1313 شمسی تا روزی که من تصدی وزارت فرهنگ را عهده دار شدم ( 1321 شمسی )، در زمره یکی از ادارات آن وزارتخانه به شمار می رفت. دانشکده های آن مانند دبیرستانها و دبستانها سرو کارشان از هر حیث با ادارات مختلف آن وزارتخانه بود. رؤسای دانشکده ها و معلمان آنها را وزیر فرهنگ به دلخواه خود عزل و نصب می کرد. به همان سهولتی که رؤسای دبیرستانها و دبستانها و دبیران و آموزگاران را عزل و نصب می نمود. شورای دانشگاه هم اسمی بود بی مسمی و از همان منصوب شدگان وزیر فرهنگ تشکیل می یافت. به این صورت که وزیر آنها را به دفتر خود احضار می کرد و آنها رأی وزیر را در باره مسائل مختلف می شنیدند و نظرات او را مورد تحسین و تصویب قرار می دادند.
 برای این که از ناتوانی و بیمناکی کارکنان آموزشی دانشگاه که مانند کارکنان اداری، مقامی متزلزل داشتند نمونه و مثالی داده شود، اینک از قول پروفسور چشم پزشک معروف که از استادان دیرین و ارجمند دانشگاه است، داستان زیر عیناً نقل می شود:
اعتماد السلطنه قراگزلو، وزیر فرهنگ، چشم درد داشت دعوت کرد که از او عیادت کنم. صبح زود به منزلش ( باغ بهاء الملک ) رفتم. در اتاق ِ انتظارش عده ای از استادان دانشگاه را دیدم که گوش تا گوش نشسته بودند. در اتاقی که دفترش بود مرا پذیرفت. پس از اینکه چشمش را معاینه کردم و دستور لازم را دادم و خواستم خارج شوم به او گفتم:
" جناب آقای وزیر گویا امروز در اینجا کمسیونی از استادان تشکیل می دهید؟ " گفت: " کمسیونی در کار نیست. آقایان بیشتر روزها، صبح اینجا می آیند که وقتی من از دفترم خارج می شوم به وزارتخانه بروم، خودی نشان داده سلامی کرده باشند تا فراموش نشوند..."....
این وضع ِ نابهنجار و مخالف شأن علم و مقام استادی دانشگاه را من از همان اول وزارت بر هم زدم. نخستین باری که حضور شاه بار یافتم نظر خود را در این زمینه و در باره دیگر مسائل فرهنگی شرح دادم. او را بی اندازه علاقه مند یافتم. او مرا مورد عنایت و محبت خاص قرار داد. سال اول سلطنتش بود، بیست و سه سال بیشتر نداشت. کسی را در برابر خود می دید با تجربه و اطلاعات بیشتر، ولی مانند خودش نسبتاً جوان و با حرارت و با شوق فراوان آماده خدمتگزاری به کشور...
پس از جلب موافقت شاه نسبت به  استقلال دانشگاه، موضوع را در هیأت دولت مطرح ساختم. دولت در کاخ ابیض ( سفید ) تشکیل می شد، وزیران دور میز مستطیل بزرگی می نشستند. قوام السلطنه بالای میز بود و وزیران مشاورش، حکیم الملک ( ابراهیم حکیمی ) و مستشار الدوله ( صادق صادق ) در طرفین او قرار داشتند. یکی از همکاران ظریف و شوخ، این دو وزیر را به عنوان " خصیتین " قوام یاد می کرد. دولت پیشنهاد مرا دایر به اعطای رسمی استقلال به دانشگاه پس از توضیحاتی که دادم مورد تصویب قرار داد.
اندکی بعد در روز 15 بهمن ماه 1321 شمسی به مناسبت سالروز تأسیس دانشگاه، در حضور شاه و ملکه فوزیه جشن با شکوهی در سالن بزرگ دانشکده حقوق برپا گردید. ( ساختمان دانشکده ادبیات و سالن بزرگ فردوسی هنوز نیمه تمام بود) سالن پر از جمعیت بود. در قسمتی از سالن استادان دانشگاه با لباس رسمی استادی و در قسمتهای دیگر وزیران و نخبه ای از نمایندگان مجلس شورای ملی و رجال کشور نشسته بودند. آقای قوام السلطنه با کسب اجازه از شاه از جای برخاست و اطلاعیه ای را که من قبلاً با موافقت او و تصویب شاه تهیه کرده بودم، خواند.
خلاصه متن اعلامیه چنین بود:
" با تصویب اعلیحضرت شاهنشاه و با توجه به روح قانون اساسی، دانشگاه این مؤسسه بزرگ علمی از امروز از وزارت فرهنگ تفکیک می شود و از این پس مستقیماً و مستقلاً به اداره امر علمی و اداری خود می پردازد "
سالن، در قسمتی که استادان نشسته بودند پر از شور و شعف زائدالوصف گردید و کف زدن حضار مدتی به طول انجامید. آنگاه فروزانفر ( بدیع الزمان ) به نمایندگی از طرف قاطبه دانشگاهیان نطقی ایراد کرد و از اعلیحضرت و نخست وزیر سپاسگزاری کرد.
از آن پس هر سال در روز 15 بهمن، این جشن " تأسیس و استقلال دانشگاه " برپا گردید.
نقل از خاطرات دکتر علی اکبر سیاسی وزیر فرهنگ و رئیس دانشگاه تهران در زمان محمدرضاشاه
******
به این ترتیب 15 بهمن ماه، سالروز ِ دو تولد ِ شادی آفرین و غرور انگیز در تاریخ ایران نوین است.
تقدیر چنین بود که تأسیس دانشگاه تهران در زمان رضاشاه و به ابتکار وزیر معارفش علی اصغر حکمت صورت گیرد. اما استقلال دانشگاه تهران در زمان پسرش محمدرضاشاه و با پیگیری و ابتکار وزیر فرهنگش علی اکبر سیاسی.
افسوس و صد دریغ که قدر نشناختیم و ناسپاسی پیشه کردیم و این محیط ِ علم و معرفت را به عرصه خشم و جنون و خون و تخریب تبدیل کردیم و عاقبت آن را زیر پای عقب افتاده ترین فرد و قشر تاریخ سر بریدیم تا این رسوب کرده ها، در درز ولای دیواره های تاریخ، شلاق ِ خرافه پرستی را در جای جای جان ِ دانشگاه فرود آورند. و عاقبت ابله مردانی از طایفه جهل و جنون و خرافه را بر بالای ِ بام ی برج این علم کده بنشانند.
افسوس و هزاران دریغ که مکتب خانه ها و حوزه جهل و خرافه را بر تالار ِ رفیع دانش و علم امروزی ترجیح دادیم. و تمامی دست آوردهای شکوهمند ِ عرصه ی علم و معرفت را دو دستی تقدیم ِ شب پرستان ِ ماتم سالار سپردیم تا همه آنها را در مکتب ِ جمکرانی مستحیل کند و بعد در چاه ِ جادو و جنون و جهالت بریزد.
افسوس و صد افسوس و هزاران دریغ و درد که اجتماع ِ بی شکوه عصر تاریک اندیشی را بر جامعه ی با شکوه ِ عصر ِ پرواز وار ِ روشن اندیشی ترجیح دادیم و حجره های نمناک ِ تار ِ عنکبوت تنیده عصر ِ قبیله ایی روضه خوانان ِ صفویه و قاجاریه را بر جامعه باز ِ سرفراز عصر ِ نوین ِ مردان وزنان ِ سالار ِ دانش آموخته ی عصر پهلوی بی شرمانه برتری دادیم و عاقبت حوزه ی جهل پروری آخوندی را سیاه دلانه بر کاکل دانشگاه بیدار کننده ی خرد و معرفت و فضیلت انسانی نشاندیم. 
وای بر ما که همیشه در پیشگاه تاریخ و نسل امروز و فردا روسیاهیم.
حال با این همه زخم خنجر بر گلوی دانش و معرفت و فضیلت و دانشگاه، وقت آن است که همگی بدور از هر نیرنگ و ریایی در برابر پیشگاه تاریخ زانو بزنیم و ضمن ملامت از عملکرد ناشادمان زمزمه کنیم که:
هر چند در این غربتسرا و در آن ماتم کده، دلمان از درد، پر است و جگرمان از جراحت خون.
 اما با همه این درد ِ عمیق سالیان و جراحت ِ تاریخی، این روز را ارج نهیم و یادش را گرامی بداریم.
 پس فریاد بزنیم و پایکوبی کنیم
 و رقصان و خندان و شادمان باهم بگوییم که:
روز 15 بهمن، سالروز تأسیس و استقلال  دانشگاه تهران، برملت ایران خجسته باد!
(1) بر گرفته از از کتاب خاطرات علی اصغر حکمت، وزیر معارف رضا شاه و مبتکر و اولین رئیس دانشگاه تهران.
(2) بر گرفته از خاطرات دکتر علی اکبر سیاسی