۱۳۸۹ فروردین ۱۱, چهارشنبه

سرور ِ سبز ِ سیزده بدر شاداب تر باد


در آغاز این جُستار ترانه ی زیبای "عروس خلیج فارس" را با صدای بی همتای خانم شیلا در گوش جانمان فرو می دهیم و بعد با نشاطی به مستی بلبلان عاشق در طبیعت سبز واژه واژه ی این جُستار دل انگیز ِ شادمان را در دلمان سبز می کنیم.
همینکه خودمان را در این روز پر نشاط همراه این جُستار با طبیعت سبز همآغوش یافتیم، در اوج این سرور و شادمانی بی همتا ترانه ی زیبای گیلکی ِ " بگردانا بگردان " را با صدای دلنشین استاد فریدون پور رضا در دل و جانمان معطر می کنیم و همراه با پور رضا جُستار را با گشت و گذار در طبیعت ادامه می دهیم تا سیزده ی ما بدر شود و در پایان برای چنین بدری جانانه، ترانه ی گیلکی " گل پامچال " را با صدای بی نظیر خانم شیلا نهرور در جانمان جوان می کنیم.

سبز بادا سبز ِ سبز، جشن ِ بَد َر
عشق بادا هر سرای، هر انجمن، در هر مقر
ای رفیقان در دیار ِ یار، کنید سیزده بَد َر
یادی از غربت نشینان را، در آن دشت و دمن آرید نظر

سبز بادا سیزده ِ سبز ِ سرور
در گل و باغ وُ چمن، ایام را قدری مرور
ای دلا ای جان ِ ما ای روز ِ سبز باغ ِ جوان
حسرت ِ دیدار را بر ما گشا خاک ِ وطن را پر غرور

تاریخ کهنسال ِ پر سُرور و غرور ایرانزمین، همانگونه که در آثار ادیبان و فرهنگ زنان و مردان ایران آمده است، مشحون از شادی و شادمانی و جشن و پایکوبی و سرور است.
هرچند در طول تاریخ ِ ایران، بیگانه گان، به دفعات ِ گوناگون بر این سرزمین تاختند و کشتند و خوردند و بردند و ویران کردند و شادی و شادمانی را بر مردم عزا نمودند. اما هر بار این فرهنگ شادی آفرین ِ پرشکوه ایرانیان بوده است که توانسته است بر هر چه غم و اندو فایق آید و شادی و شادمانی را در هر سرایی جاری و در هر مکانی ساری کند.
نمونه اخیر این تاریخ گسست ِ ایرانیان، حاکمیت مشتی ضد فرهنگ ِ ایرانی و در رأس آنها ضد فرهنگ شادی و سرور ِ ایرانی نماها است که می روند پای در کفش جانیانی کنند که تاریخ ایران از آنها به زشتی یاد می کند.
اما به کوری چشم ذلت پرستان، مردم با فرهنگ ایران علی رغم ِ های و هوی دیوانه وار مرتجعین ِ حاکم جشن چهارشنبه سوری و سپس نوروز جوان کننده طبیعت و انسان را در عالی ترین شکل ِ مفروض برگزار کردند و شادی و شادمانی را در جای جای ِ جان ِ جامعه در چهره هر جنبنده ای جار زدند و غم و اندو را به اندرون حجره های نمورگرفته و تار ِ عنکبوت بسته ِ واپسگرایان ِ شب پرست پرتاب کردند.
ایام ِ نوروز ِ سبز ِ پر غرور، آغازگر شادی طبیعت جاندار است و هر روزش اقیانوس ِ شادمانی را در دل و جان عاشقان ِ زیبایی و رعنایی، طرب انگیز و مناظر بی همتای سبزی و طراوت را در چشمان هر بیننده ای نوازشی مخملین و آواز جویباران، کوهساران و آبشاران را در گوش ها، آهنگی هارمونیک جاری می کند.
جان و جهان ِ جوان ِ جانان، جویباری از نسیم ِ آبشاران را در شریان وجودشان فرو می دمند و چهره های جوان را به لبخندی به گل و گیاه و قناری میهمان می کنند.
این ارکستر شادمانی و شادکامی را مرزی نیست. و هر ایرانی با هر عقیده و مرامی به استقبال آن می شتابد.
 هر چند هستند، خشک مغزان و تاریک اندیشانی که فرهنگ مرگ و ناله و ماتم و سینه زنی را تبلیغ می کنند تا از این طریق بر جهالت مردم سوار شوند و از آنها سواری بگیرند. اما تیزاب و الماس ِ فرهنگ گوهر آفرین ِ ایران، بقدری حل کننده و زلال است که هیچ گرد و غبار ِ جاهیلیت بر آمده از فرهنگ ِ مردابی را جذب کننده نیست. 
کافی است فقط اندکی اندیشه کنیم که چرا تا امروز علی رغم هر گونه حمله و هجوم دیوانه وار و دد منشانه ی بیابان گردان  و صحرانشیانان ِ ضد ِ آزادی و آبادی و آبادانی و جشن و سرور و شادمانی ، نتوانستند این اعیاد شادی بخش را از فرهنگ ایران زمین بزدایند؟
زیرا به عقیده این قلم همواره در نبرد بین غم و شادی، اصالت با شادی است. به همین منظور بوده است که نیاکانمان از آغاز تاریخ، زندگی خود را با شادی و شادکامی آراستند.
و چنین بود که داریوش بزرگ می فرماید اهورامزدا شادی را آفرید و برای مردم شادی آرزو می کرد.
پس بیهوده نیست که سراسر زندگی مردم پهن دشت ایرانزمین بر بستر شاد خوانی و شاد خواری و شاد گویی و شاد رقصی، سفره شادمانی پهن کرده بود و غم را در سرسرای کاشانه نیاکانمان مکانی نبوده است و حتی در مرگ عزیزان خود لباس سفید می پوشیدند و باور داشتند که شادمانی فروخفته در عزیز از دست رفته را باید در زندگان شکوفا کرد و به همین مناسبت سراسر ایام سال را با جشن و سرور بدرقه می کردند.
اکنون که جشن شادمان ِ جهالت سوز چهارشنبه سوری را به کوری چشم ذلت پرستان در جای جای جان جامعه با شراره های آتش آراستیم و پس از آن نوروز را با لبخند طبیعت و گل و گیاه به استقبال شتافتیم و سرور و شادمانی را در هر سرایی آواز انداختیم و با قلوبی زدوده از دوده و غم و خشم و کینه، تولد ِ پیامبر خرد، آشو زرتشت را در سرسرای جان ِ جانان ِ جامعه ایران، چلچراغ آویختیم. آماده می شویم خروجی عاشقانه از کاشانه خود به دشت و صحرا و کوه و کوهسار بزنیم تا با طبیعت ِ سبز ِ پر طراوت در آمیزیم و عطر ِ نرم ِ جوان کننده آن را در خود معطر کنیم.
این جشن معطر و مطهر ِ طبیعت در فرهنگ ایرانی " سیزده بدر " نام دارد که آن را در پایان تعطیلات ایام نوروز جشن می گیرند.
 و چه نیکو منظر خواهد بود، ایرانیانی که در هر جای این سرای گینی بسر می برند، صبح جمعه را از خانه و کاشانه خود خروجی عاشقانه بزنند و مثل کبوتری گردن فراز، زیبایی و رعنایی و شیدایی طبیعت را چرخشی مستانه بزنند.
با قناریها بخوانند و با لبخند گلها، لبی به خنده باز کنند.
 با آبشاران و جویباران در آمیزند و سینه به صخره کوهساران بسایند.
در شقایق زاران بخرامند و در لاله زاران لاله باران شوند.
در شالیزاران، عطر ِ معطر ِ تازه خوشه ی برنج را در جان و دلشان فرو دهند و در چای زاران، چای بهاره را به دمی نوش کنند.
 در سبزه زاران بساط می و ساغر و باده پهن کنند و روز شادمان ِ سبز سیزده بَد َر را بَد َری جانانه کنند.
***
http://www.galesh.ir/gilphoto/music/kamhajm1/bagardan.poorreza.wma

جشن سیزده بدر بی گمان در بین ما ایرانیان از زیبایی و طراوت و انگیزانندگی باشکوهی در چهره و رخسار هر ایرانی، خود را جلوه ای از نشاط و سِرور و سور و شادمانی می نشاند. بطوریکه در این روز، پیر و جوان و کودک از خانه بیرون می زنند و به دشت و دمن و کوه وصحرا روی می آورند و در کنار آبشاران و جویباران، طراوت زندگانی جوان را از طبیعت ِ با نشاط ِ سبز، در خود فرو می دمند.
دخترکان ِ جوان ِ دم بخت، به آرزوی رسیدن به یار، در کنار جویبارها، بطور سمبلیک سبزه را گره می زنند و در درونشان، غوغای وصل ِ یار را فریاد می کشند.
 پسرکان، دزدانه معشوق ِ جگرسوز خود را به سیری دیده و دل، نگاهی خجولانه اما عاشقانه می کنند. دلی می دهند و جان معشوق را می ربایند و دست در دست هم در چمن زاران، خرمن خرمن عطر ِ دل انگیز ِ شکوفه های بهاری را در جانشان فرو می دمند و طبق طبق عشق و شیدایی را بین خود تقسیم می کنند.
این منظره و تابلوی زیبای ِ جشن سیزده بدر را انتهایی نیست و تا جایی که چشمان می بیند، صفا و عشق و دلدادگی و شادی و شادمانی، صحنه گستر است.
هر گوشه ای از دشت و دمن و صحرا و یا کوه و جویباری جمعی برای بدر کردن سیزده سال با ساز و نقاره و آواز می رقصند و خون رگ ِ تاک را در کام می ریزند، ارغوان می شوند و فضای جشن را ارغوانی می کنند.
طبیعت ِ شاداب، با عاشقان، نرد عشق می بازد و لحظه های زندگی را در کام آنها شکر بار می کند.
آه ه ه ه
چه می گویم و چه حالی مرا به آن آخرین سیزده بدرم در لنگرود ِ جانم در پرواز است؟
12 فروردین سال 57 را با دوستان در " چمخاله "، با شوری پر نشاط شب را به مستی در خروش ِ شاداب دریا گذراندیم، خوردیم و نوشیدیم و خواندیم و رقصیدیم و ماه و ستاره را به تماشا نشستیم و سپس ادامه ی شب را عاشقانه برای آماده شدن جشن سیزده بدر خوابیدیم.
سحرگاه، بیدار به سمت کوه لیلا، قدمی به سیری دل زدیم و آرام آرام خودمان در سینه کش ِ کوه لیلا در عطر دل انگیر چمنزاران و چایزار ان همبستر نمودیم تا از بوی طبیعت سبز و هماغوشی با گل و گیاه پر نشاط گردیم .
بساط خود را در شقایق زارن پهن کردیم و به انتظار رسیدن یار، گلها را بوییدیم تا گل ِ گلاب گونمان را پیدا کنیم.
همه جا سبز بود

همه جا گل بود

همه جا لاله بود
همه جا شقایق بود
همه جا طراوت بود
همه جا نسیم بود
همه جا عطر بود

شکوفه درختان گوجه سبز با دامن سفیدشان، لباس عروسان را در دیدگان نوازش می داد.
بوته های چای با برگهای جوانشان، بستر ِ سبز ِ کوه لیلا را معطر کرده بود و مستی ِ نوش ِ چای بهاره را در جانمان فرو می داد.
پرندگان ِ جنگلی و کوهی، روز ِ شادمان ِ سیزده بدر شان را با نزدیک کردن منقارشان به یکدیگر جشن می گرفتند و سیزده خودشان را با ما بدری عاشقانه می کردند.
کبوتران اما گردن فرازتر از همیشه، معشوق جگرسوزشان را چرخشی مستانه می زدند و سیزده خود را پر غرور و سرو قامت بدر می کردند.
آبشاران را جنب و جوشی عاشقانه بود و بی قرار، قله های کوه را سقوطی شیداوار به دامنه و بستر رودخانه می زدند و آواز ِ درخشان کوهساران را در گوشها طنین می افکندند و جان را می رباییدند و در ارکستر خود شریک می کردند.
شُرشُر جویباران را اما صفایی دیگر بود. زیرا در کنار آن دلداده گان با پای برهنه در تندی آب خود را می ساییدند و چهره می گشودند.
آسمان ِ صاف و آبی با خورشیدی که در بغل داشت، روشنایی جوان کننده را در جان طبیعت جاندار فرو می نشاند و نوازش ِ گرمای ِ مطلوب و مطبوع خود را در تن ما عاشقان نفوذ می داد.
 گلهای ِ رنگارنگ ِ کوهستانی، فخر می فروختند و با تکان دان اندام خود، شهد عشق را در کام هر انسانی چون عسل شیرین می کردند.

همه جا عشق بود و شور جوانی
همه جا رقص بود و آواز کوهستانی
همه جا شقایق بود و گلهای صحرایی
همه جا چایزار بود و عطر دل انگیز بهاری
همه جا پرنده بود و پروانه و آواز قناری
همه جا رنگ بود و سبز بود و آفتابی
همه جا می بود و نوش بود و رسوایی
همه جا مستی ِ جوانی بود و دلدادگی و شیدایی
همه جا آه همه جا عشق بود و ...
آری سیزده مرا در آن سال ِ جوان ِ آفتابی اینچنین بدر کردم و سپس سفر به سوی غربت تلخ و تنگ  نمودم تا با دست پر برگردم.
اما دریغ و درد که دست ِ روزگار غدار چنان سیلی به بناگوشم نواخت که مرا فرسنگها از وطنم دور کرد و ظلم زمانه چنان شرایطی برایم ایجاد کرد که سرزمینم را ازمن دریغ کردند. و من در این سرای بیگانه با این قلم و کاغذ مأنوس شدم و تمامی ِ خوشیها، جوانیها، عاشقی ها، شادمانی ها و خاطرات خود را از طریق آنها بازگو می کنم.
و قلم، این دوست وفادار در این غربت ِ تلخ ِ تنهایی، آن چنان خدمتی به من می کند که مثل ارابه ی زمان روی کاغذی که زیر پایش فرش شده است، سُر می خورد و به جلو می رود و در ادامه راه، سری به عقب برمی گرداند و کوله بار گذشته را انباشت کرده و سوار واگنش می کند. تا این همزبانان، سازگاران و عزیزان ِ مرا که در ایران ِ جانم جا مانده اند به سمت جلو براند.
کوله باری از دلدادگان، دلباختگان، همزبانان که هریک تاریخی در زندگی من بوده اند.
هر لحظه از آن تاریخ بسان سلولی در وجودم زندگی می کردند که از تنم جدا شده و در ایران ِ جانم، جا مانده است.
تکه های تنم که به یادگار در آنجا گذاشتم تا روزی برگردم.
 آری! این عزیزان را من برای اثبات برگشتنم در آنجا به امانت گذاشتم تا برگردم.
و بر می گردم، بر می گردم تا آن ها را در آغوش بگیرم و بوسه بارانشان کنم و سرم را روی شانه های آنها می گذارم و گریه های عیان و پنهان خودم را که سالها در گلویم چون استخوانی گیر کرده بود، از دریاچه چشمانم سرازیر می کنم و آن چنان زاری و زجّه سر می دهم که تمامی ایران صدای ناله جگر سوز مرا بشنوند.
 و از جدایی نی ایی که آن را از ساقه اش ببریده اند، شکایت می کنم.
 و این دیدار وصل را با چشمان ِ تر حکایت می کنم.
تا اشکی که از دیده گانم سرازیر می شود – بشوید - همه کدورتها، دوریها، ناملایمتها را.
و جاری شود روی شانه ها و سپس، بریزد در جوی ها و جمع بشود در گودالها که در این مدت خالی بوده است و روان گردد از گودال ها به سوی نهرها و از نهرها به سمت رودخانه ها و از رودخانه ها به سوی دریا و دریغا که دریای خزر بسته است...






در پایان ِ این جشن ِ شادمان ِ سبز و شادمانی گستر ِ سیزده بدر، ایام نوروز را بار دیگر به همه عاشقان ِ شادمانی و شادابی ِ ایرانزمین خجسته باد و همایون باد می گویم. باشد که نوروز دیگر را در ایران ِ جانمان با شکوه هر چه گسترده تر و به سیری دیده و دل در جای جای ِ جان ِ جامعه ی ایران جشن بگیریم و سیزده ی خود را در آن دیار جانان، سرزمین جشن سالاران عاشقانه بدری مهربانانه کنیم.
 چنین باد!


هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر