قسمت اول
ما قدر نشناختیم
ما قدر نشناختیم
ما ناسپاسانه، دستاوردهای ملی و میهنی مان را با لگد ِ جهالت کوبیدیم
ما بر روشنایی و سپیده سحر تاختیم و شب را به استقبال شتافتیم
ما زیبایی و رعنایی را در چنگال ِ جنون دریدیم و کهنه پرستی و زشتی و نکبت را بی صبرانه به انتظار نشستیم
ما چهرهای شادمان و آفتاب گون را به نفرت آمیختیم و عبوس سالاری و افسردگی مذمن را سلام کردیم
ما جامعه تاریک اندیشی ِ عصر قبیله ای آخوند سالاری را بر جامعه باز روشن اندیشی ِ انسان سروری، ترجیح دادیم
ما قدر و اندازه نشناختیم
با دیو جماران ساختیم
بر خود تاختیم
هر آنچه داشتیم، باختیم
و افسار گسیخته به سوی مرگ شتافتیم
ما
آه
افسوس ما
قدر نشناختیم
با مطالعهء همه جانبه و اندیشه و تأمل روی ِ رویداد ِ سال پنجاه و هفت که منجر به سقوط ِ نظام پادشاهی و برکشیده شدن ِ ته مانده های ِ رسوب کرده در درز ِ دیوارهای ِ عنکبوت گرفتهء تاریخی گردید، به نظر می رسد، چنین حرکتی دور از خرد و از روی جهالت و جنون بوده است.
به عبارت دیگر ایران ِ سربلند و سرفراز را شایسته و بایسته نبود که چنین حرکت ِ کور و قهقرایانه را انجام دهد. همچنین نیروهایی که خود را روشنفکر و یا الیت جامعه می دانستند، در آن شرایط، درک سیاسی و یا بینش ِ اجتماعی شان در حد افراد عادی جامعه اما چرکین بوده است که خط و ربط شان نه بر اساس داده های اجتماعی بلکه کلیشه برداری از جهان پر تلاطم ِ جنگ و کینه و خشم و خونریزی و ویرانی و تخریب بوده است.
افرادی بی خبر از دنیای ِ سیاست ِ جهان ِ دو قطبی، اما جویای نام و نشان، با خواندن دو عدد کتاب از رفقا کاسترو و لنین و یا در بُعد مذهبی متأثر از کتاب عمار اوزگان ِ انقلاب الجزایر و کودتاهای قذافی، اسد، البکرو صدام و ناصر و... جامعه جاندار و سالار ایران را که راه برای آنها در دانشگاهها و دانشسراها باز کرده بود و رونق زندگی شان را با اِشل بالا و والا سبب شده بود، داس و تفنگ ِ تیرگی و بندگی ِ ویرانساز را برداشتند و تیشه به ریشه خود و تمامی ِ مردمان ایران زمین زدند و جامعهء آبرومند و رو به رشد ایران را با تمامی ِ ثروت ِ روی زمین و زیر زمین در سینی طلایی تقدیم ِ از گورگریختگان ِ تاریخ کردند. گردنشان را خم کردند و کُرنش چاکرانه در پیشگاه ِ پست ترین قشر ِ جامعه به جای آوردند.
شانه هاشان را پلی ساختند تا ضد تاریخی ترین نیروهای ضد آزادی و ضد انسانی و ضد ایرانی از آن جهت نشستن بر بلند بالای ِ بام ِ جان و مال و ناموس و مُلک و ملتی شریف بالا روند تا یکبار دیگر بسان ِ هزار و چهارصد سال و اندی پیش، همه ی مظهر و مظاهر ایرانی را نابود کنند.
آن روز سلمان پارسی ها در رکاب محمد و سپس سعد ابن ابی وقاص در اردوی دشمن ِ ایرانی بر مردم ایران و فرهنگ ایران تاختند و کشتند و بردند و سوختند و ویران کردند. اما در سالهای منتهی به " انقلاب ِ شکوهمند اسلامی " رهراوان و عاشقان سلمان پارسی ها در رکاب جانوری بنام خمینی خون ریز و مشتی آخوند های سُفله و بی وطن، مثل غفاریها، خلخالیها، اردبیلی ها، محمدی گیلانی ها و و و در کنارشان ملی مذهبی هایی مثل بازرگانها، سحابی ها، پیمانها، یزدی ها و و و همچنین " میلیونی " مثل سنجابی ها، حاج سید جوادی ها و در دنبالهء این افراد و نیروها، سازمان ها و احزابی مثل چریکهای فدایی، مجاهدین، حزب توده، طوفان وسیل و زلزله و...همانا بیشتر کردند که آنها در 1400 و اندی سال پیش انجام داده بودند.
دامن خود را آلوده به ریا و تزویر کردند و برای بدست آوردن جاه و مقامی افسار گسیخته به زیر درخت ِ سیب شتافتند و دست مرتجع ترین فرد تاریخ ایران را بوسه ای مریدانه زدند تا با قربانی کردن همرزم دیروزی شان به پای متاعی اندک به " گندم ری " برسند.
و یا مثل آن کسانی که به عشق رسیدن به جاه و مقام، دولت امام زمان تشکیل دادند و اولین رئیس جمهورِ منتخب حکومت اسلامی شدند و اقتصاد توحیدی را راهنمای عمل خود قرار دادند، آن را آموزش دادند و سپس تبلیغ کردند. غافل از اینکه در حکومت اسلامی ِ خمینی، اقتصاد مال خر است و انقلاب نکرده بودند که خربزه ارزان شود بلکه انقلاب کرده بودند تا همین رجاله ها به حکومت برسند.
بیگانه پرستان را اما سودای دیگری در سر بود. آنها از اینکه " بورواژی کمپرادور " در ایران در حال سقوط است، مارکسیسم و لنینسم و مائوئیسم انورخوجه ایسم و سایر ایسم های بی شکوه و بی فروغ را در دهان چرکین اسلام ِ ناب محمدی از نوع خمینی ریختند و یکشبه خواب نما شدند که سوسیالیسم با اسلام هیچگونه منافاتی ندارد.
از این پس بود که در اطاق خانه ها و دفتر کارشان عکس " امام خمینی " را چسباندند، در نماز جمعه ها شرکت کردند و جنایتی به طول و عرض تاریخ را آفریدند و در همه ی جنایات خمینی هم شریک شدند.
آری دیروز سنبل چنین جریاناتی در دادگاه علنی فریاد می زد " علی بزرگترین سوسیالیسم خاور میانه است " و سخنانش را با " مولای حسین " شروع کرده بود.
ای کاش زنده می بود و به عمق جهالت خود پی می برد که چگونه رهروان خلص ِ آن الگوهای مورد ستایش ایشان، سراسر ایران را کربلای پر بلا نمودند و خون را در هر خانه ای جاری و مرگ را در هر سرایی ساری کردند و می کنند و هرساله به شکل وحشیانه قمهء جهالت و تزویر و کینه و خشم را در هوا می چرخانند و به سرو جان بی ارزششان فرود می آورند. تا خون ریزی و خشم و کینه، در جان و جهان آنها نهادینه شود.
و چه کوتاه اندیش بود که چنین مارکسیستی عدالت را در مکتب اسلام می جست.
آری شلاق بندگی و هرزگی را به دست ِ اهریمنان ِ شب پرست و دیوسیرت سپردند تا برفرق شان و همه آنهایی که تُف ِ تاریخی را بر سر و رویشان پاشیده بودند، فرود آورند. و چه خوشحال و شادمان و پایکوبان، شب سر بریده شدن ِ پایوران ِ نظام گذشته را به رقص جنون آمیختند. روزنامه ها را سیاه می نمودند و جانوران درنده خوی حاکم را تشویق می کردند که بیشتر خون بریزند. تو گویی خشم و کینه، گوش و چشم و هوششان را کر و کور و گر کرده بود و در مقابل آن همه جنایت هنوز ارضاع نشده بودند و بیشتر خون می طلبیدند.
اینگار مغزها در جمجمهء سر کپک زده بود و چشمانشان، دیگر قادر به دیدن زیباییها نبود. رنگ و رخسار شادمان ِ عروسکان و دخترکان طناز دیگر از جلوه افتاده بود. نوعروسان و زیبارویان با آرایش متین و دلنواز دیگر آهنگی خوش خرام را در دل و جان و دیده جاری نمی کردند. عبوس سالاری و کهنه پرستی و چرکین پوشی و نفرت و بیزاری و بیگانگی، ارزش بی شکوه و بی فروغ آنها شده بود. آرزومند بودند در زندان و اسیرآباد " انترناسیونالیسم " پرولتری و یا در خراب آباد و ویران سرای ِ عقب گرای ِ جامعه مذهبی و ملی - مذهبی، سیبری سرا را آباد کنند و یا در کنار و داخل مسجد، پیشانی بر مُهر بسایند و تسبیه را دانه دانه بشمارند. ایپیدمی ِ این بیماری بیداد می کرد. زنان را که شخصیت اجتماعی و حقوق مدنی خودشان را کسب کرده بودند و سالار وار می خرامیدند. بر روشنی و روشنایی روز هجوم بردند و شب را بر روی خود کشیدند و سیاه پوشیدند، سیاه زندگی کردند و می کنند. استادان و اساتید دانشگاه ها و مدارس و ادارات که در صدر نشسته بودند و قدر درو می کردند، با داس ِ جهالت، درخت بالا بلند نشیمنگاهشان را از پایین بریدند و با سر به قهقرای تاریخ پرتاب شدند. و اکنون در گوشه ای از نیاخاکمان منتظر لحظه ای نشستند تا به مردم خط و خطوط بدهند که بین " بد و بدتر " بد را انتخاب کنند و یا بین " بدتر و بدترین " به بدتر رأی دهند. عملی که در انتخابات ریاست جمهوری احمدی نژاد در کمال وقاحت از این اساتید سر زد. عده ای از این جماعت که در سال 57 در صف اول انقلاب همراه با جاهل ترین قشر و مردم ایران شعار نا بودی خود و عظمت ایران را می دادند، به زودی از " گندم ری " بهره ای نبردند و هم اکنون در غربت ِ غریب ِ غرب روزگار غریبی را به تمامی عرض و طول عمر خود نظاره گر هستند و چشمانشان را به سمت خانه پدری دوخته اند تا شاید زمانی برسد و یک تجدید خاطره ای با گذشته خود که با تیشه آن را سر بریده بودند داشته باشند.
این داستان غم انگیز شامل همه کسانی میشود که در سال پنجاه و هفت، مشت های خود را گره کرده بودند و به سر و صورت خود می زدند و نابودی خود را به نمایش می گذاشتند. و امروز همه آنهاییکه شانس زنده ماندن با آنها یار بوده است در آن روزگار، حال و روزگاری هزارگونه بهتر از این شرایط مرگبار و نکبتار امروز را داشتند. و بسیاری از آنها هرچند در درون خود غوغایی دارند و خود را سرزنش می کنند که سبب ساز این روزها شدند اما در ظاهر به دلیل غرور بی شکوه و بی مایه شان شهامت آن نمی کنند که شولای انصاف بپوشند، زمین ادب ببوسند و از گذشته ناشاد خود در مقابل پیشگاه مردم شریف ایران عذرخواهی کنند.
***
امروز این درد جانسوز که اینچنین بی محابا از این قلم فریاد زده می شود و خون از جگر، کاغذ را رنگین می کند، نه فقط توصیف احوال خود بلکه شرح حال پریشانی همه آنانی است که درد وطن دارند و برای آزادی وطنشان از چنگال این از گورگریختگان تاریخ که این چنین برای نابودی ایران و فرهنگ گوهرآفرین آن، شمشیر جهالت و جنون را در جای جای جان جامعه فرود آوردند، لحظه ای غفلت را در این شرایط مرگبار، خطایی نابخشودنی می دانند. به همین منظور است که با بانگ بلند فریاد می زنند تا درخواب فرورفتگان ِ بهشت ِ تک صدایی ِ ایدئولوژی " انترناسیونالیسم پرولتری " و جامعه جهانی امت واحده مدینته النبی، بیدار شوند تا شاید در این بیداری وجداننشان هوشیار گردد و به خود آیند و به ایران فکر کنند.
غفلت را هم اندازه ای است، و کسی که غفلت را بی اندازه ادامه می دهد، بیمار و خطرناک است و مطمئناً از جنس همین احمدی نژادها هستند. زیرا احمدی نژادها حاکم هستند و وظایف نسل کشی و فرهنگ کشی بیمارگونه خودشان را در شکل سبُعانه انجام می دهند. اما این غافلان که تاکنون یار و غار و گرمابه گلستان این آدمخواران بودند، به انتظار شرایطی نشسته اند که خود حاکم شوند و یا با این حاکمان شریک شوند و این جنایت را در مدار بالاتری ادامه دهند.
باور ندارید؟
می گویم به تاریخ رجوع کنید!
تاریخ ِ حاکمیت این مرتجعین و یاران، مشحون است از این عمل غفلت گرایانه اما آگاهانه در جهت مطامع خودشان. کافی است در این باره تاریخ را ورق بزنیم.
حال که شما احوال و فرصت ورق زدن تاریخ راندارید. اجازه بدهید که این قلم چند ورقی را در پیش چشمان شما بگیرد.
کیهان 29 مارس 1979 :
علی اصغر حاج سید جوادی می گوید:
جنبش به جمهوری اسلامی رأی مثبت می دهد.
کیهان 31 مارس 1979 :
کریم سنجابی می گوید:
جمهوری اسلامی بر اساس دموکراسی و ملیت ایران بر پا می شود.
کیهان 31 مارس 1979 :
حزب توده به جمهوری اسلامی رأی مثبت می دهد.
کمیته مرکزی حزب توده ایران! اعلام کرد که این حزب به جمهوری اسلامی رأی مثبت خواهد داد.
در اطلاعیه حزب آمده است:
حزب توده ایران برنامه خود را در باره ضرورت تحول بنیادی در جهت تحکیم استقلال ملی، دموکراسی و سالم سازی اقتصاد کشور، رفاه عمومی و پیشرفت اجتماعی بیان داشته و نظرش در این مورد مشخص و روشن است. ما مدتهاست که نظر خود را در باره ضرورت ایجاد یک جمهوری متکی بر اراده خلق بیان داشته ایم. بدیهی است که بر اساس مشی خود به سئوال مربوط به جمهوری یا سلطنت به سود جمهوری رأی می دهیم.
در این اطلاعیه هم چنین آمده است:
در مورد نام این جمهوری ما به همان ترتیب که آیت الله خمینی مسئله را مطرح می کند، یعنی " جمهوری اسلامی " چنانکه در گذشته نیز تشریح کرده بودیم، رأی مثبت می دهیم. زیرا اولاً اصل مطلب محتوای سیاست حکومتها ست. مردم مبارز ایران باید بکوشند تا قانون اساسی جدید بر پایه حفظ منافع جامعه ما یعنی استقلال ملی، صلح، دموکراسی، پیشرفت اجتماعی و رفاه عمومی تنظیم شود و دولت های ناشی از آن پیگیرانه در جهت قانون اساسی جدید عمل کنند.
ثانیاً حفظ وحدت نظر و کلمه همه نیروهای ملی و دموکرات در این شرایط کنونی یک امر حیاتی است. کمیته مرکزی حزب توده ایران! در پایان این اطلاعیه که به تاریخ 12 اسفند سال جاری صادر شده، از همه مردم ایران خواسته است.
که به جمهوری اسلامی رأی مثبت دهند.
در همین تاریخ یعنی 31 مارس 1979 به نقل از کیهان:
مسعود رجوی و موسی خیابانی به جمهوری اسلامی رأی دادند.
کیهان 4 مارس 1979 :
احمد صدر حاج سید جوادی وزیر کشور در مصاحبه ای با کیهان گفت:
شالوده قاتون اساسی بر قرآن و نهج البلاغه بنا شده است. در تدوین قانون اساسی به احادیث مسلم، اجماع و فرمایش معصوم توجه شده است.
کیهان 4 مارس 1979:
دکتر کریم سنجابی وزیر خارجه:
روحانیت نمی خواهد مستقیماً حکومت کنند. محتوی جمهوری دموکراتیک، اسلامی است و وروحانیت بصورت قانونی بر حکومت نظارت می کنند.
امروز وضعیت همین افراد و نیروهایی که آنچنان پشت خمینی نماز می خواندند و او را در حدّ ِ فرشته و معصوم بالا برده بودند و چهار نعل به تمامی تراوشات ِ ذهن ِ علیل و بیمار این جانی رأی مثبت دادند، در کجای تاریخ ایستاده اند؟
غیر از مجاهدین که درسال 60 از جمهوری اسلامی بریدند و نوعی دیگر از اسلام با پسوند ِ دموکراتیک را تبلیغ کردند، بقیه هنوز به همین رژیم وفا دار هستند و دست طلب به سمت همین رجاله گان حاکم دراز می کنند تا شاید از روی شکم سیری تکه استخوانی برایشان پرتاب کنند.
بر من معلوم نیست که اسلام دموکراتیک جزء کدام صیغه مبالغه است که دکتر کریم سنجابی محتوای چنین اسلامی را دموکراتیک می نامید و شادمان بود که روحانیت بصورت قانونی بر حکومت نظارت کنند؟
آیا چنین اندیشهء معیوبی، قدردانی و صحه گذاشتن بر نظرات شیخ مرتجع، فضل الله نوری نیست که در مقابل مشروطه خواهان واقعی دامن چاک داده بود که ما مشروعه می خواهیم و عاقبت همین شورای نگهبان را در قوانین اساسی مشروطه گنجاندند؟
آیا این نظر ِ کریم سنجابی دلیل بر تأیید همین شورای نگهبان نبوده و نیست؟
بنابراین حق بدهید که بگوییم شماها در کنار سایر همفکرانتان این بلا را بر سر مردم فرود آوردید. زیرا کسی که معتقد است:
" شالوده قاتون اساسی بر قرآن و نهج البلاغه بنا شده است. در تدوین قانون اساسی به احادیث مسلم، اجماع و فرمایش معصوم توجه شده است."
دیگر چه انتظاری دارید که حکومت ِ ناب محمدی از نوع خمینی پیاده نشود. مطمئن باشید که حکومت ناب محمدی همین است که در ایران اسیرمان حاکم است. و تاریخ اسلام حداقل در ایران ِ جان مشحون است از بی عدالتیها، خونریزیها، ویران کردنها، دهن دوختنها، قلم شکستن ها، کتاب و کتاب خانه سوزاندنها، جهل و جهالت و جنون و جنگ و جن پرورانیدنها و در رأس همه اینها ضد زن بودنها و فقط به پایین تنه توجه داشتنها است.
بنابراین چگونه است که شما نفهمیدید که اسلام همین است که حاکم است؟ در کجای جهان سوراخ دارید که اسلام اینچنین نباشد؟ و جای شگفتی است که امروز برنده جایزه صلح نوبل باد در غبغب می اندازد و می گوید اسلام با دموکراسی منافات ندارد. خیر خانم عزیز!
به گواهی تاریخ، مذهبیون ِ حاکم معتقد هستند کتاب راهنمای آنها قرآن است و نسبت به همه مسایل دنیوی و اُخروی پاسخ در خور دارد، کافی است که ابتدا ایمان بیاورید و بعد توکّل به خدا کنید و گوسفندوار دنبال شبان که از جانب خدا، پیامبران و امامان هستند و نمایندگی امّت همیشه در صحنه را به عهده دارند راه بیفتید واصلآًً نپرسید که به کجا می روید. چون پرسیدن یعنی شک کردن است و شک کردن یعنی زیر علامت سئوال بردن اعتقادات و ایمان می باشد و این عمل معادل کفر است.
بنابراین ملاحظه می کنیم که ارکان حاکمیت و نظرگاهای این قماش ِ حاکم بر ایران ِ جان، بر اساس ایمان ِ اسلامی بنا شده است که هیچ تغییری را بر نمی تابند و اساساً تغییر در حیطه عقل می گنجد نه ایمان.
با این توضیحات مشخص می شود که عنوان دموکرات دادن به اسلام، مضحکه ای بیش نیست زیرا اسلام تغییر ناپذیر است، چون بنای اعتقادی اسلام ایمانی است نه عقلانی.
****
با این تابلو از همیاران " انقلاب ِ شکوهمند اسلامی " به نظر می رسد که سقوط نظام پادشاهی گذشته، غیر لازم و یا در واقع نا حق و نا بخردانه بوده است. زیرا هرچه بیشتر از آن لحظه و زمان ِ شوم و کور ِ بی فکور فاصله می گیریم. ابعاد آن فاجعه ی ملی بیشتر در جان و جهان و خرد و وجدان، گوش و هوش ِ همه آنانیکه در آن روزهای آفتابی عینک کبود به چشمان زده بودند، روز روشن را شب می دیدند و در جادهء آباد زندگی و زندگانی به بیراههء مرگ و نیستی راه می پیمودند، نفوذ هشدار دهنده می کند و در گوششان زنگی را به صدا در می آورد که ای راه گم کردگان!
این است حاصل آنچه که با چشمان بسته و افسار ِ سپرده به بیگانه، خشم و کینه و عداوات کور و کر را بر جان و تن و خرد خود و جامعه فرود آورده اید. آیا این همه سال از آن نکبت تاریخی ِ گذشته، نبایستی شما را هوشیار و بیدار کرده باشد که به خود آیید و از ذلت برهید و سرتان را بالا بگیرید و بر آنچه خرافات و جنون و جهل و بندگی و اسیری و بی شخصیتی است، بتازید و شب ِ ایران غمزده را فروغی از روشنایی ِ آشتی و صلح و سازندگی بتابانید؟
آیا وقت آن نرسیده است که به هوش آیید که بار دیگر جهل و جهالت و جنون، ما فانوس بدستان ِ ضد خورشید ِ دیروزی را که بر شیرش سوار بود، هر چه بیشتر به دخمه های تیره و تاریک نکشانند و فرهنگ ناله و عزا و مصیبت و سیه پوشی را به ملت شریف ایران تحمیل نکنند.؟
شرم آور نیست که روزهای آفتابی را به کینه و خشم و نفرت و تیرگی و تاریکی آلودیم و شب سیاه ِ قیرگون را بر سرمان فرو کشیدیم؟
شرم آورتر نیست که زنان ما را به چادر و چاقچور رجعت دادیم و سبب شدیم که از هرگونه امکان اجتماعی محروم شوند؟
جهل پندارانه نبود که میدان را برای دانش ستیزان فراهم کردیم تا دانشگاه تهران را به یک رأس گراز بی خبر از علم و بسا ضد علم بسپارند تا درس و حشت و وحشی گری و انسان کشی را به رسوبات ِ نشت کرده در جامعه ی زلال بیاموزند و ترویج دهند؟
زشت بینانه نبود که کراوات و لباس شیک ِ پر عطر و ادکلن را وا نهادیم و جامه های چرکین و پاره پوره و شپش زده را به استقبال شتافتیم؟
و یا سرو صورت حمام رفته و آرایش کرده را به نجاست جهل ِ بو آلود، آلودیم و به مو و پشم و ریش و کثافت ابدان روی آوردیم و چون یک مستراح ِ متحرک در آمدیم؟
نابخردانه نبود که چهرهای خندان زنان و کودکان و مردان و جوانان سالار را بر چهرهای تکیده و غمگین و افسرده ترجیح داددیم؟
ادامه داردنویسنده: احمد پناهنده
a_panahan@yahoo.de
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر