۱۳۹۶ مرداد ۲۹, یکشنبه

چند نکته ی درس آموز از بیست و هشت مرداد





چند نکته ی درس آموز از بیست و هشت مرداد

نکته ی اول
دوستی از محفل و قیبله ی چپ در دیالوگی که با من داشت، پرسش کرد که چرا هر ساله و در این روزها پرونده ی مصدق السلطنه را باز می کنم و عملکردش را به داوری مخاطبین می گذارم؟
پاسخ دادم که هدف من از باز گشایی پرونده ی مصدق السلطنه این است که جلوی بد آموزی تاریخی را بگیرم که پدران ایدئولوژیک شما و جبهه ی به اصطلاح ملی طی سالیان گذشته و حتا امروز این بد آموزی را رواج می دهند.
بطوریکه در اثر این بد آموزی، ملت ایران را به سمتی بردند که عکس خمینی را در ماه ببینند و خودشان به عنوان پیشقراوان ملت ایران برای به دست اوردن تکه استخوانی به زیر پای خمینی بیافتند و بوسه بر پایش بزنند.
و این در حالی است که کارنانه ی مصدق السلطنه با وجود برگه های ملی، سراسر تاریک و و تخریب ِ شیرازه ایران است.
و حتا همین ملاها و اسلامیون را حامی را بوده است و در تندپیچ های تاریخ ایران، ایرانیت را فدای اسلامیت کرد.
پرسید چگونه؟
پاسخ دادم که همین مصدق السلطنه وقتی در دهات شخصی خودش در احمد آباد بود، در سال 42 به رفسنجانی کمک شایانی در نشر کتابی نمود که ترویج تروریزم فلسطینی را در ایران می کرد. و این در زمانی بود که ناصر در مصر به قدرت رسیده بود و با شعار پان عربیسم، هر جایی از جهان را که مردمانش عربی صحبت می کردند، آن را جز کشور عربستان می دانست.
بطوریکه در این حرکت جنون آمیزش، خوزستان ایران را عربستان عرعر کرد و قصد آن داشت که این استان ایران را جدا کند. که البته محمد رضا شاه در کنار ملت ایران سیلی محکمی به گوشش زد و او را خفه کرد.
در بیست وشش و بیست هفت مرداد سال 32 دستور داد که مجسمه های رضا شاه را پایین بیاورند و بعد در دادگاه وقتی از او پرسش کردند که چرا دستور دادید مجسمه ها را پایین بیاورند، گفت:
" شخص بنده به هیچ وجه عقیده به مجسمه نداشته ام و مجسمه در قانون شرع ما حرام است... صاف و صریح عرض کنم که من با مجسمه نه فقط از این نظر که خلاف مذهب است و من فرد مسلمانی هستم که باید تبعیت از مذهب خود بکنم بلکه شخص خودم به هیچ وجه من الوجوه به مجسمه عقیده نداشتم..."
پاسخی بغایت ارزان و خود گول زنک. گویی ایشان باید در جزیی ترین مسائل ایران بتنهایی تصمیم می گرفتند.
گویی شرع انور ایشان راهنمای ملت ایران بوده است
اینجاست که می شود به صراحت قضاوت کرد که مصدق السلطنه اسلام را برتر از ایران می پنداشت وگرنه چنین اظهار لیحه نمی کرد.
دوستم در پرسش دیگری پرسید به هر حال مصدق السلطنه یک نیمه ملی که بوده است؟
پاسخ دادم که شما با این نگاهتان به ایران و جهان نمی توانید چنین قضاوتی بکنید. زیرا شما و همه ی نگاههایی از جنس شما معتقد به لیبرالیسم و ملی گرایی نیستید.
زیرا دشمن سرمایه داری و لیبرالیسم و دموکراسی و آزادی فردی و ملی گرایی هستید. برای همین پدران عقیدتی شما به مصدق السلطنه می گفتند، پیر کفتار خون آشام و پایگاه امپریالیسم در ایران
و در جایی هم که کنار مصدق السلطنه قرار گرفتند برای این منظور بوده است که از طریق او ایران را در حلقوم کمونیسم شوروی روسه فرو ببرند.
نکته ی دوم
این روزها بعضی از دوستان از جمله دوست و همشهری فرزانه ام آقای علی میرفطروس در نوشته هایشان چنین توجه می دهند که مصدق السلطنه در روزهای بحرانی منتهی به بیست و هشت مرداد، با سپردن ریاست شهربانی و فرماندار نظامی تهران، به تیمسار متین دفتری، ایران را از سقوط به دامن کمونیسم روسیه نجات داد.
آقای میرفطروس در واقع به این پرسش دکتر جلال متینی در کتاب نگاهی به کارنامه ی سیاسی دکتر مصدق پاسخ می دهد که پرسیده بودند:
" موضوع مهم آن است که سرتیب ریاحی و چند تن از اطرافیان مصدق، سرتیب دفتری را از یاران شاه و انتصابش را به ریاست شهربانی نادرست می دانستند. ولی دکتر مصدق ظاهرن با اطلاع از این وابستگی او را به ریاست شهربانی منصوب کرده بوده بوده است. چرا؟"
به باور من پاسخ محمد علی موحد از یاران مصدق السلطنه به واقعیت نزدیکتر است تا پاسخ آقای علی میرفطروس.
محمد علی موحد می گوید:
" به گمان ما مصدق گول نخورده بود. او بخوبی می دانست که پسر عموی او، دفتری فرمانده ی گارد مسلح گمرک با کودتاگران همدست بوده است. او دفتری را از سوی خود درست به همان کاری که کودتاگران نامزدش کرده بودند گماشت تا نوعی احساس اخلاقی در او ایجاد کند. با اظهار اعتماد به او در حقیقت می خواست بگوید شما قوم و خویش نزدیک من هستید، منصوب خود من هستید و باید هوای مرا داشته باشید. این کوششی بود که مصدق برای حفظ جان خود و حفظ جان دوستانی که تا اخرین لحظات او را ترک نکرده بودند می کرد..."
موحد جلد دوم کتاب خواب آشفته ی نفت صفحه ی هشتصد و پنجاه و نه
هر چند در این جملات موحد چنین هم می شود استنباط کرد که اگر مصدق السلطنه در کودتایش شکست بخورد، سرتیپ متین دفتری بتواند جان آنها را حفظ کند.
اما به باور من مصدق با این کار می خواست، پسر عمویش را از جبهه ی ایرانخواهان به سمت خودش که در فکر کودتا بر علیه خاندان پهلوی بود، بکشاند تا متین دفتری از قدرت خودش به نفع ماندگاری مصدق السلطنه در جهت اهدافش کمک کند.
و این ترفندی است اسلامی و ضد اخلاقی که به بهانه ی خویشی به کسی اول ولیمه می دهند و بعد هم او را در راه اهدافش قربانی می کنند.
تاریخ مشحون است از این نا اخلاقی های و نا انسانی دینی و اسلامی
نکته ی شوم
می گویند در روز بیست و هشت مرداد، اجامر و اوباش به سرکردگی شعبان جعفری، دولت مصدق السلطنه را واژگون کردند.
به باور من چنین سخنی بسیار ارزان و در واقع فرار از حقیقت است.
روز بیست و هشت مرداد مردم سراسر تهران و حتا شهرهای بزرگ برای بازگشت شاه و تنبیه مصدق السلطنه به خیابان آمدند و آن رستاخیز شکوهمند ملی را در تاریخ ثبت کردند. بقیه ی حرفها بهانه ای بیش نیست.
تازه اگر قرار باشد اوباشانی چند یک حکومت به اصطلاح ملی که ارتش و همه ی سازمانهای اداری و پلیس و فرماندار نظامی در دستش است، واژگون کند. همان بهتر که واژگون شود چون صلاحیت ماندن را ندارد.
از طرف دیگر شعبان جعفری از روز نهم اسفند ماه سال 1331 تا بعد از ظهر بیست و هشت مرداد ماه سال 1332 در زندان بوده است. و قیام یا رستاخیز ملی ایران در همین بعد از ظهر بیست و هست مرداد ماه پیروز شده بود.
بنابراین گفتن اینکه اجامر و اوباش به سرکردگی شعبان جعفری حکومت کودتایی مصدق السلطنه را واژگون کردند، تهی از کوچکترین حقیقت است.
حال با هم سخنان شعبان جعفری را در روز بیست و هشت مرداد بخوانیم.
" او می گوید روز بیست و هشت مرداد در زندان بودم که سخنان ملکه اعتضادی و میراشراقی و سر لشکر زاهدی را از رادیو شنیدم. بعد افسری آمد و گفت:
زاهدی جعفری رو می خواد.
منو ورداشتن بردن بالای شهربانی تو اون اتاق بالا. دیدم زاهدی و اینا همه تو اتاق جمعن و شلوغ و پلوغ، بیا و برو...مام رفتیم اونجا و یهو تا رسیدیم زاهدی بغل وا کرد. مام رفتیم تو بغل تیمسار و اونم ما رو یه ماچ کرد و گفت برو فوری مادر تو ببین.
گفتم نه ما صبر می کنیم تا اعلیحضرت شاه بیاد.
گفت همین الان برو، مملکت آروم نشده."
بعد به تقاضا و اصرار شعبان جعفری، سرلشکر زاهدی دستور می دهد دوستان شعبان نیز از زندان آزاد شوند.
شعبان جعفری در این باره می گوید:
" خلاصه رفتم سراغ حسین رمضون یخی و احمد عشقی و حاجی محرر و امیر موبور و اونایی که بهشون قول داده بودم که اگه من برم بیرون، شمارو با خودم می برم. حسین رمضون یخی همون کسیه که طیب را با چاقو زد و هیجده ماه زندان براش بریده بودن. طیب به خاطر همین با من مخالف شد که چرا من حسین رمضون یخی را آوردم بیرون، نذاشتم هیجده ماه زندانیشو بکشه. یه همچی چیزی".
شعبان جعفری در پاسخ این سئوال خانم هما سرشار که در کتاب کودتاسازان در فصل بازیگران بیست و هشت مرداد در باره ی حرکت دارو دسته ی مصطفی زاغی، رمضان یخی، طیب و اینها صحبت می کند. این نوشته با حرفهای شما مغایریت دارد. چه جوابی برای این نوشته دارید؟
شعبان جعفری پاسخ می دهد:
" مزخرف گفته. همه ش چرت و پرته... همان روزی که نوشته، دار و دسته ی حسین رمضون یخی از اونجا راه افتادن، حسین تا همون ظهر بیست و هشت مرداد تو زندان بود. چندتا از اینارو که اسم برده اینا زندان بودن که همینا به من گفتن آقا اگه بری بیرون ما رُم می بری؟
گفتم صد در صد".
باشد که با خواندن حقیقت تاریخی از بدآموزی های تاریخی فاصله بگیریم و خادمین و خائنین ملت ایران را با چشمان باز و وجدانی بیدار تشخیص دهیم.
چنین باد
احمد پناهنده
www.apanahan.blogspot.com
www.apanahan.wordpress.com

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر