۱۳۹۵ شهریور ۱۰, چهارشنبه

خانم امیرشاهی، هذیان گفتن هم حدی دارد






خانم امیرشاهی، هذیان گفتن هم حدی دارد

در روزهای اخیر به مناسبت سلاخی کردن آقای شاپور بختیار به دست آدمکشان اسلامی، در سایت رادیو فردا مصاحبه ای از خانم مهشید امیرشاهی خواندم، که باید بگویم مرا سخت در حیرت کرد.
نمی دانم و راستی هم نمی دانم این ضدیت کور این جماعت به اصطلاح روشنفکران دوران مدرن پادشاهی پهلوی که همه ی داشته ها و نام آوری هایشان را از سفره و و امکانات ایجاده شده در عرصه های گوناگون آن دوران، کسب کرده بودند، باز اینجا و آنجا برای اینکه از خودزنی های تاریخی شان در هنگامه ی بلوای منتهی به بهمن سال پنجاه و هفت را دور بزنند و یا طفره بروند، سنگی به طرف نظام پادشاهی می اندازند تا از این طریق عملکرد ضد ایرانی و ضد تاریخی خودشان را منزه جلوه دهند.
خانم امیرشاهی در این پیرانه سری به جای اینکه نوک قلمش را به نقد اساسی از عملکرد ویران ساز و ایران بر باد ده ِ طیف به اصطلاح روشنفکران دیروزی، به چرخش در آورد، باران هذیان گویی مفت و ارزان سزاوار خودشان را بر سر و روی دوران پادشاهی می بارند که دیگر در قدرت نیست.
بر من معلو نیست که نظام پادشاهی چه هیرم تری به ایشان فروخته است که هر بار پابرهنه بی آنکه بفهمد چی می گوید، وارد موضوعی می شود که نه صلاحیتش را دارد در این باره حرف بزند و نه خودش کوچکترین بی احترامی در نظام پادشاهی دیده است.
به معنای دیگر باید به ایشان با صراحت بالا تشر زد که، تو که در عرصه سیاسی نه به دار بودی و نه به بار
چرا حرف های صدمن یک غاز کسانی را قرقره می کنی که یا خیمه گاهشان در شوروی مدفون بود و یا در جبهه ی عقده ای های به اصطلاح ملی که در واقع ضد ملی هستند و با همین حکومت اسلامی عقد اخوت بستند و کماکان منتظر تکه استخوانی هستند تا آدمکشان اسلامی برایشان پرتاب کنند، هست؟
کمی منصف باشید
برای اینکه به ملت ایران نشان دهم شما ضدیت تان با نظام پادشاهی کور و کر است، قسمتی از گفته هایتان را برای طفره رفتن از بار مسئولیتی که بر دوش داشتید، برای ثبت در تاریخ می آورم و قضاوت را در این باره به وجدان های آگاه و بیدار واگذار می کنم.
شما می گویید:
"
برمی‌گردم به پرسش شما. عرض کردم نمی‌دانم چرا دیگران همراه من نماندند. اما یک عامل را در تصمیم‌گیری اکثریت آنها که به انقلاب دل بستند شخصا اساسی می‌دانم و آن فضای بی‌نهایت سنگین و خفقان‌آور و نفس‌بری است که در دوران سلطنت پهلوی بر جامعه ایران تحمیل شده بود. فضایی بود آلوده به فساد مالی فوق‌العاده شدید و آنها که سنشان اجازه می‌دهد یادشان بیاید می‌دانند، یادشان هست و سنگینی آن را حس می‌کنند؛ توام با خودکامگی دست اندرکاران. در آنجا مردم نه فقط اجازه فعالیت سیاسی نداشتند، اجازه فکر کردن سیاسی را نداشتند.

فکر سیاسی اجازه نداشتند داشته باشند. خیلی سنگین بود. بسیاری می‌خواستند خودشان را از شر بختکی که روی سینه‌شان افتاده بود، این دوالپایی که روی شانه شان بود نجات بدهند."
حال پرسش از شما این است که برای ملت ایران توضیح دهید که این " فضای بی نهایت سنگین و خفقان آور و نفس بر" چگونه بوده است که تو توانستی در سنین جوانی کتب هایی چندی را ترجمه کنی و چند داستان هم بنویسی؟
تازه در سن بیست و سه سالگی بعد از برگشت از انگلیس دبیر ریاضی و فیریک هم شدی و به قول خودت با نویسندگان و شعرای توده ای و غیر توده ای که همه شان آرام آرام در ویران کردن ایران قلم می زدند، نشست و برخاست داشتی؟
مادر شما هم البته با عبدالصمد کتمبخش جاسوس شوروی و نورالدین کیانوری و مریم فیروز فالوده می خورده است.
حال بگویید آیا با این سوابق و کارکرد، کسی برای شما مزاحمت ایجاد کرد که این چنین در این پیرانه سری هذیان می گویید؟
آیا بهتر نیست کمی فروتن و منصف باشیم؟
حتمن ملت ایران را خوشحال خواهید کرد که فقط اندکی از " فضای بی نهایت سنگین و خفقان آور و نفس بر" در نظام گذشته قلم بزنید.
یادتان باشد که شما دبیر فیزیک و ریاضی بودید. بنابراین سخن گفتن از بی نهایت، معانیی جز در حد مطلق بودن عرصه و یا فضایی را را تداعی نمی کند که به باور من شما، معنی اش را نفهمیدید. وگرنه چنین سخن ارزان سخن نمی گفتید.
احمد پناهنده
31 اوت دو هزار و شانزده

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر