۱۳۸۹ خرداد ۳, دوشنبه

جشن ِ رسایی خردادگان شاد باد





در آغاز این جُستار برای اینکه دلهایمان از شادی لبریز بشود و صفای ِ عشق بی همتای وطن در تار و پودمان جاری گردد. با هم ترانه ی گیلکی " کاکولی " را با صدای بی نظیر خانم شیلا نهرور در گوش ِ هوشمان فرو می دهیم و از صدای دلنشینشان مدهوش می شویم.
و آنگاه آهسته آهسته با خواندن ِ این جُستار ِ شادی بخش، همه ی زیباییهایش را در خود گل افشان می کنیم.
بهار با همه ی زیباییهایش، با نشاطی بی همتا، نم نمک از ما عبور می کند و بر بستر ِ طبیعت، گل و گیاه را چون تنپوشی سراسر سبز با نگارهای رنگارنگین، در دیده و دل شناور می کند و آهسته آهسته نطفه ی تابستان را در خود به بلوغ می رساند و در اوج رنگارنگی ِ طبیعت و بار و بر ِ سبز، بر درختان و بوته ها، تابستان را می زاید.
خرداد ماه واپسین ماه بهار است
خود اوج است و در اوج بهار است
ماهی ست پر طراوت و نسیم
که نسیمش نوازشگر جان است
و چه درون زیبا بودند نیاکان ما
و برونی از نشاط و شاد، که در هرماه جشنی برگزار می کردند و شادی و شادمانی را در بی کران سرای ایرانزمین آواز می خواندند.
آغاز سال را با طبیعت ِ نوزاد، به شادی و سرور، سبز می شدند و جشنی بی همتا بر پا می داشتند و تداومش را در نوروز ِ بزرگتر در تولد ِ پیامبر ِ خرد، آشو زرتشت به اوج می رساندند و با پای سر در طبیعت ِ سبز ِ عریان، کنار جویباران با کبوتران و پرندگان، سیزده ی خود را بدری جانانه می کردند و آنگاه به یاد عزیزان از دست رفته شان با لباس سفید، شادمانی و سرور ِ فرو خفته ی آنها را  در فروردینگان ترانه می خواندند.
هنوز فروردین ماه را تمام نکرده، در اردیبهشت ماه، جشن  ماهانه اردیبهشتگان را با بی همتایی ِ سزاوار به شادمانی می نشستند و شاداب و شاداب تر می شدند و خود را نم نمک برای خردادگان آماده می کردند.
 گویی شادمانی از هر گوهری برایشان از هر اهمیتی برتر بود و برای دوری از هر آنچه که اندوه نام داشت به جشن می نشستند و اندوه را خوار می کردند و برای روشنی و دیده ودل، رنگ روشن را آغوش می گشودند و تیره  گی را زبون می داشتند.


از این جهت بود که بر هر روز از ماه، نامی گذاشته بودند و اگر نام چنین روزی با نام ماه یکی می شد، آن روز را جشن می گرفتند.
به عنوان نمونه ششم خرداد ماه ِ سالشمار نیاکان ما، خرداد روز نام داشت و چون این نام با نام ماه یکی می شد، پس این روز را بنام خردادگان جشن می گرفتند و امروز هم ادامه دهندگان ِ واقعی و حقیقی ِ نیاکانمان و بسیاری از ایرانیان، این روز را جشن می گیرند.
فراموش نکنیم که سالشمار نیاکانمان 12 ماه سی روزه داشته است و خردادگان در روز ششم خرداد ماه برگزار می شده است.
اما امروز چنین نیست:
زیرا سالشمار کهن، جایش را به سالشمار ِ جدید داده است که شش ماه اول سال، سی و یک روز و پنج ماه ِ پسین آن سی روز و آخرین ماهش بیست و نه روز و اگر سال کبیسه باشد، سی روز است.
چون سالشمار تغییر کرده است به تبع ِ این تغییر، دیگر جشن های ِ ماهانه،  در همان روز های ِ سالشمارِ  نیاکانمان برگزار نمی شود بلکه هماهنگ با تغییر، جلوتر از روزهای ِ سالشمار کهن برگزار می شود.
به عبارت دیگر، خردادگان دیگر نه در روز ششم بلکه در روز چهارم خرداد ماه برگزار می گردد.
زیرا به دلیل سی و یک روزه بودن ماه های فروردین و اردیبهشت این جشن مطابق با سالشمار قدیم، دو روز جلوتر یعنی چهارم خرداد ماه برگزار می شود.
به همین دلیل اردیبهشتگان یک روز جلوتر و تیرگان سه روز، امردادگان چهار روز، شهریورگان پنج روز و مهرگان و آبانگان و آذرگان و دیگان و بهمنگان و اسفندگان شش روز جلوتر بر گزار می گردد.
دلیل تأکید روی این موضوع این است که ادامه دهندگان راستین نیاکانمان در چنین روزهایی این جشن ها را برگزار می کنند.
حال اگر صاحب نظرانی در زمینه ی ایرانشناسی و متون کهن و همچنین دین زرتشتی برای برگزاری این جشن ها نظری دیگر دارند می بایستی با دلیل قانع کننده، نظراتشان را شفاف برای همگان روشن نمایند که چرا این جشن ها را بدون تغییر می خواهند در همان روز هایی که نیاکانمان در سالشمار کهن برگزار می کردند، امروز برگزار کنند؟
و این در حالی است که سالشمار قدیم به سالشمار جدید تغییر زمان داده است.
اگر ما تغییر ِ سالشمار از کهن به امروز را پذیرفتیم بنابراین منطق حکم می کند که تغییرات روزهای برگزاری جشن  های ماهانه، در روزگار کهن به امروز را هم بپذیریم.
نمی شود قسمتی را به دلخواه و بدون استدلال و منطق پذیرفت و قسمت دیگر را از نظر و پذیرفتن دور داشت.
از طرف دیگر در روزگار نیاکانمان، هر روز را نامی بود.
به عنوان نمونه روز ششم ِ هر ماه، خرداد روز بود. اما با تغییراتی که در سالشمار کهن  بوجود آمده است، امروز دیگر ششم خرداد ماه، خرداد روز نیست بلکه روز دی به آذر است که مطابق با سالشمار قدیم روز هشتم هر ماه است.
به این دلیل نمی شود، روز دی به آذر را امروز به نام خردادگان جشن گرفت.
با این توضیحات امروز اگر افرادی پیدا بشوند که بدون دلیل در برگزاری این جشن ها اختلاف بیاندازند، حتی اگر صاحب نظر باشند و بر کرسی دانشگاه تکیه داده باشند، بر طبل دگم می کوبند.
زیرا مفهوم واقعی دگم در عرصه ی سیاسی، یعنی ندیدن شرایط و پیاده کردن اصول
در این عرصه ی مورد بحث می شود، نادیده انگاشتن تغییرات سالشمار دیروز به امروز و پافشاری بی منطق  برای برگزاری این جشن ها در همان روزهایی که در گذشته برگزار می شده است و بدون اینکه تغییر را در نظر بگیریم.
امیدوارم افراد مخالف ِ این نظر، بدور از خود خواهی و عمل سکتاریستی در عرصه ی فرهنگ برای بیرون آمدن از میدان اشتباه ِ آگاهانه به رهروان راستین نیاکان زرتشتی مان رجوع کنند و از آنها بیاموزند که تاریخ دقیق برگزاری این جشن های ماهانه در چه روزی از ماه است.
فراموش نکنیم، آنزمانی که نه من بودم و نه شماها و حتی شما های ِ پیش و پیش از شماها، ادامه دهندگان راستین نیاکانمان در زیر تیغ و محرومیت از هر گونه امکانات اجتماعی، این جشن های ماهانه را در همین روزها در چهار دیواری خانه هایشان برگزار می کردند، نه در این روزهایی که شما می پندارید.
حال با این دیدگاه به پیشواز جشن خردادگان می رویم که در روز ششم خرداد ِ سالشمار نیاکانمان و چهارم خرداد ماه تقویم جدید برگزار می شود.
خردادگان، خرداد روز از ماه خرداد است و چون نام روز با نام ماه، همنام می گردد، نیاکانمان بنام خردادگان جشن می گرفتند.
خرداد در زبان اوستایی هَاُروتات به معنای رسایی، از پنجمين امشاسپندان و يکی از صفات اهورامزدا در گات ها است که دلالت بر رسایی و کمال اهورا مزدا دارد.
دکتر فرهنگ مهر در کتاب دیدی نو از دین کهن در صفحه ی 16 در مورد فروزه ی خرداد می نویسد:
" هَاُروتات ( خرداد ) که به معنای رسایی و کمال است. اهورا مزدا مظهر کمال است. او همه ی خوبی ها را در خود دارد و همه ی خوبی ها را از خود می دهد.
کمال نمادی از خودشناسی اهورا مزدا است. آدمیان می توانند با کوشش در راه رسیدن به کمال با به کار بردن خرد و کار کرد به راستی و مهرورزی، توان اهورایی بدست آورده در راستایی کمال راه پیموده، خود را شناخته و به اهورا مزدا برسند. ( زیرا ) هَاُروتات نماد رسایی و خودشناسی است."


امشاسپند ِ رسايی  و کمال ِ خرداد، همواره در کنار امشاسبند ِ جاودانگی و بی مرگی امرداد، نگهبان آب و گياه هستند.این دو امشاسبند همواره مکمل یکدیگر در مقابل دیو گرسنگی و تشنگی قرار می گیرند.
بطوریکه در گزارش دفتر پهلوی ی بندهشن، پيرامون نگهبانی امشاسپند خرداد و امرداد از آب و گياهان، چنين می خوانيم:
    " خورداد سرور سال­ها و ماه­ها و روزهاست ؛ [ و این ] از این روی است که او سرور همه است. او را آب مایملک دنیوی است. هستی، زایش و پرورش همه­ی موجودات جهان از آب است و زمین را نیز آبادانی از اوست. چون اندرسال، [ اگر ] نیک شاید زیستن، به سبب خرداد است ... او که آب را رامش بخشد یا بیازارد، آن گاه، خورداد [ از او ] آسوده یا آزرده بود. او را همکار، تیر و باد و فروردین است."
” امرداد ِ بی مرگی، سرور ِ گياهان ِ بی شما راست. زيرا او را به گيتی، گياه خويش است. گياهان را بروياند و رمه ی گوسفندان را افزايد. زيرا آفريدگان از او خورند و زيست کنند. به فرش کرت ( روز رستاخيز ) نيز انوش ( بی مرگی ) را از امرداد آرايند. کسی که گياه را آرامش بخشد يا بيازارد، آنگاه امرداد از او آسوده يا آزرده بود. او را همکار ر َشن ( ايزد عدالت ) اشتار ( ايزد بانوی راستی و درستی ) و زامياد ( ايزد زمين ) است.”
و در اين باره در زراتشت نامه چنين سروده شده است:
چو گفتار خردادش آمد به سر
همان گاه امرداد شد پيش تر
سخن گفت در باره رستنی
که زرتشت گويد ابا هر تنی
نبايد به بيداد کردن تباه
به بيهوده بر کندن از جايگاه
کزو راحت مردم و چار پاست
تبه کردن او، نه راه خداست

رسم بر این بوده است که نیاکان ما در روز خردادگان به کنار چشمه­سارها، رودها و دریاچه­ها رفته و همراه با نیایش اهورامزدا در این جشن سزاوار شادمانی، به پایکوبی ورقص مشغول می شدند و تن خود را نیز با آب می­شستند.ابوریحان بیرونی نیز در آثار الباقیه به مراسم شستشوی ویژه­ای که در این روز برگزار می­شده است، اشاره می­کند.
و چه زیبا منظری خواهد شد که ما بتوانیم در این روز با بکار گیری خرد ناب و راستی و داد و توانایی خشترا در کنار آرامش و مهر جهانی به رسایی و کمال دست یابیم و در امردادگان به بیمرگی و جاودانگی برسیم.
چنین باد


خردادگان بر همگان خجسته باد!
www.apanahan.blogspot.com
a_panahan@yahoo.de

۱۳۸۹ اردیبهشت ۲۵, شنبه

پیام ِ خون ِ پنج ایرانی ِ کُردزبان


 
اعدام جنایتکارانه پنج تن از فرزندان ایرانزمین باید بیش از هر موضوعی هشداری باشد به همه سازمانها و احزاب سیاسی ِ سراسر ایران که از واگرایی ِ خرد گریز بیرون بیایند و به همگرایی خرد گرا آغوش بگشایند.
فراموش نکنیم که همه ی ما در هر گوشه ی ایرانزمین که نیاخاکمان بوسیله ی ادامه دهندگان راه وُ روش ِ تازیان ِ بی فرهنگ و ضد انسان وُ کرامت انسانی اشغال شده است، قربانی همین تازی صفتان خونخواری هستیم که اکنون در جای جای ایرانزمین خون می ریزند.
زیرا کتمان نمی کنند که آمده اند، ایرانی بکشند وُ فرهنگ وُ تمدن وُ تاریخ ایرانی را نابود و نیاخاکمان را بر سر ِ ایرانیان خراب کنند. زیرا براین باورند که اگر قرار باشد بین اسلام و ایران یکی را انتخاب کنند، آنها ایران را به ارزانی وا می نهند و جانب اسلام را می گیرند.
امروز اگر با چنین کشتار فجیعی، حاکمان سبُع ِ حکومت اسلامی جان هموطنان کرد زبانمان را گرفته اند، مطمئن باشیم که در واگرایی و تفرقه ی نابود کننده بین ما،  فردا و فردا ها در تهران و ارومیه و زاهدن و تبریز و اهواز و رشت و شیراز و یا هر جای ایران قربانی می گیرند.
از یاد نبریم که دشمن همواره تا زمانی قوی است که بین ما تفرقه باشد و آنگاه می تواند با دست باز دست به کشتار ما ایرانیان از هر قوم و دین و مذهب و مسلکی بزند و ما در این نبرد نا برابر به جای حمله متحد به دشمن که آمده است گام به گام از همه ی ما قربانی بگیرد و خانه وُ وطنمان را بر سرمان خراب کند، هرباره زخم کهنه شده ی تاریخی را پیراهن عثمان می کنیم و به جان یکدیگر می افتیم.
عملی که تا امروز با بی خردی آیینه نما در همه سویش پی گرفتیم و بجای اینکه خودمان را از زیر ستم حکومت ددمنش اسلامی برهانیم، با بی خردی مان سبب شدیم که حکومت اسلامی بتناوب ما را به زنجیر بکشد و سپس به دار ِ مرگ بیاویزد.
گواه این سخنم عدم همکاری نیروها در همه شکلش تا امروز با هم است و هربار به بهانه ای به جای یک مبارزه تمام عیار علیه حکومت اسلامی گریبان نظامی را می گیریم که اکنون در قدرت نیست.
امروز مهم این نیست که من مشروطه خواه هستم و تو جمهوریخواه
مهم این نیست که من نظام پادشاهی می خواهم و تو حکومت دموکراتیک خلق
مهم این است که همه ی ما ایرانی هستیم که کشورمان را بیگانه خویان تازی صفت اشغال کردند.
معنی اش این است که ایران ِ همه ی جانان را هم از توی جمهوریخواه در هر شکلش و هم از من ِ مشروطه خواه نظام پادشاهی، در حال حاضر در همه سو دریغ کردند.
بنابراین منطق ِ راهنمای عمل حکم می کند که همه ی قربانیان این حکومت وحشی با هر عقیده و مرام و یا علاقه مندی به نظام دلخواه، اختلافات بین خود را که فقط در یک جامعه ی آزاد و دموکراتیک قابل حل است، برای به زمین زدن اشغال گران وطنمان ایران، موقتن کنار بگذارند تا در پس ِ این حکومت جنایتکار در یک فضای نسبی آزاد بتوانیم شالوده ی یک نظام مورد پسند ملت ایران را پس از تشکیل مجلس مؤسسان و تدوین قانون اساسی به رای عموی بگذاریم.
مطمئن باشیم در این راه سترگ ِ مرگ وُ زندگی هر گونه خودی و غیری خودی کردن ِ نیروها ی مخالف، نفعش فقط در جیب همین حکومت اسلامی می رود که در جای جای ایران خون می ریزد.
سی و یکسال زمان باید هر انسان نا بالغی را بالغ و یا به عبارت دیگر گروه های سیاسی را متمدن تر و با ظرفیت تر و همه جانبه تر و مهم تر از همه خردگرا تر کرده باشد تا از خودی و غیر خودی کردن بپرهیزند و بپذیرند که فرای عقیده و مرامشان، عقاید و مرام هایی هستند که برای صاحبان آنها بسیار عزیز است.
 این را هم مایل هستم برای چندمین بار برای ثبت در تاریخ بنویسم که نیروهای جمهوریخواه و یا مشروطه خواه به تنهایی قادر نیستند این رژیم را سرنگون کنند بلکه سرنگونی حکومت اسلامی تنها از اتحاد این دو طیف از نیرو ها ممکن خواهد بود.
همچنین باید بیفزایم که هر گونه تفره رفتن از اتحاد بین این دوطیف، حال از جانب هر طیفی باشد گناهی است نا بخشودنی که دودش فقط در چشمان خودشان می رود و دست حکومت اسلامی را برای کشتار ایرانیان و نابودی ایران بیشتر باز می کند.
با اینکه این کشتار سبُعانه ی حکومت اسلامی یک همبستگی  و همدردی بین ایرانیان ِ سراسر جهان را سبب شد اما با کمال تاسف دیده می شود باز نیروهای به اصطلاح جمهوریخواه در همه رنگش با خودی و غیر خودی کردن نیروها همان راهی را ادامه می دهند که سی و یکسال آن را امتحان کردند.
امیوارم این نیروها در این شرایط حساس چشمانشان را باز کنند و تابوها را بشکنند و در چهارچوب ارضی و آبی ایران، برای بزمین زدن حکومت اسلامی دست نیروهای مشروطه خواه پادشاهی را بفشارند.
نیروهایی که به گواهی تاریخ بیش از هر نیرویی از آغاز حمله ی اعراب به ایران و بویژه در این سی و یکسال حکومت ننگین اسلامی، قربانی تازیان و تازی صفتان شده اند.
نیروهایی که به حق بیش از هر نیرویی به چهار چوب ارضی و آبی ایران، به ایرانی و فرهنگ و تاریخ و تمدن ایرانی وفادار هستند و در این راه از همه ی هستی خودشان مایه گذاشتند.
بدانیم که پیام خون کمانگرها این نیست که چون انسان تب کرده ای، سریع عرق بکنیم و سپس سرد شویم.
پیام خون کمانگرها این نیست که در فقدانش دسته های سینه زنی راه بیاندازیم و بر سر بکوبیم و گریه سر دهیم.
پیام خون کمانگرها این نیست دوباره علم فرقه ای بلند کنیم و نیروهای مخالف حکومت اسلامی را خودی و غیر خودی صف بندی کنیم.
پیام خون کمانگرها هشداری است که از واگرایی خرد گریز بیرون بیاییم و به اتحاد خرد گرا آغوش بگشاییم.
معنی اش این است که همیشه منتظر نمانیم تا دژخیمان حکومت اسلامی از ما در جای جای ایرانزمین قربانی بگیرد و سپس فریادهایمان را بلند کنیم، شور و فتوری راه بیاندازیم، گریبان بدریم و ناله ها سر دهیم.
معنی اش این است که چنین های هوی ابن الوقتی هیچ کمکی به وضعیت ما در این دوران پر رنج و شکنج نمی کند و ای چه بسا نا دانسته مبلغ و ترویج دهنده فرهنگی می شویم که از آن سوی ایران از هزار و چهارصد و اندی سال پیش به این سو آمده است.
باید بدانیم فرهنگ عزا و سینه زنی و جِر دادن تن و پیکر خود با فرهنگ ایرانی هیچ سنخیتی ندارد. ایرانی در درازی تاریخی وجودیش همیشه مردمانی با فرهنگ بودند که به کرامت انسانی بیشتر بها را می دادند.
برای همین در سراسر تاریخ و فرهنگشان شادی و نشاط همیشه حرف اول را می زده است.
طوری که داریوش بزرگ در کتیبه ی خود از اهورامزدا می خواهد ایران را از خشکسالی نجات دهد و برای مردمان ایرانزمین شادی طلب می کند.
پس اگر می خواهیم خون و زندگی کمانگرها را زنده نگاه داریم باید بدون هیچ اما و اگری کنار هم قرار بگیریم تا این غده ی سرطانی را که در جای جای وطن زندگی ایرانی را می گیرد از اریکه قدرت بزیر بکشیم و بر خاکروبه هایش حکومتی ایرانی بنا کنیم.
به امید آ نروز
www.apanahan.blogspot.com
a_panahan@yahoo.de

۱۳۸۹ اردیبهشت ۱۶, پنجشنبه

کو انصاف؟


به تازگی گزارشی از دویچه وله ( صدای آلمان ) خواندم که در آن به معرفی کتابی به قلم فریدون وهمن در باره ی سرگذشت جامعه ی بهایی و دیانتشان پرداخته بود.
این گزارش به قدری مغرضانه تنظیم شده بود و ضدیت کورکورانه را با دوران ایران ساز پهلوی حکایت می کرد که انسان در شگفت می ماند از اینکه حتا با روشن شدن تاریخ سرفراز دوران پهلوی علی رغم کاستی ها در همه ی عرصه ها و  بویژه حمایت بی دریغ پادشاهان پهلوی از اقلیت های مذهبی و خصوصن بهائیت امروز هم کسانی پیدا شوند که به عمد چشمان خودشان را از تاریخ بر گیرند و درونمایه ی لجن آلود درونشان را که بیش از همه خود سزاوارشان هستند، فرافکنانه به سمت نظام پادشاهی ببارانند.
البته بر گزارشگرانی که این گزارش را تهیه کردند و همگی چه به لحاظ ژنی و چه به لحاظ سیاسی یک ضدیت کور با دودمان پهلوی رادر گذشته حمل می کردند و حال حمل می کنند، بر آنها حرجی نیست.
زیرا این افراد در قبیله ی حزب توده و فرزند نامشروعش"  اکثریت " شیر خوردند و قرار نیست به ایران و سرفرازی ایرانی فکر کنند. اما اگر این گزارش، مورد تایید نویسنده ی کتاب و جامعه ی بهاییان هم باشد، باید گفت وا اسفا.
برای روشن شدن اذهان ملت ایران به شیوه ی  مغرضانه ی چنین گزارشی ابتدا قسمتی از آن را با هم می خوانیم و آنگاه گام به گام این گزارش و نیات پلید چنین گزارشگرانی را با چشمانی باز و خردی بیدار، در اوج انصاف مورد باز بینی قرار می دهیم.
" همنوایی حکومت‌های پهلوی در سرکوب بهائیان"
" تجددخواهی جنبش بابی در دیانت بهائی به حیات خود ادامه داد، همان گونه که خشونت و سرکوب نیز علیه آیین بهائیت به حکومت‌های پهلوی پدر و پسر و جمهوری اسلامی راه گشود. کتاب وهمن به شرح دقیق سرکوب و کشتارهای بابیان و بهائیان می‌پردازد، که از جمله می‌توان نام برد از: فاجعه ‌بهائی‌کشی در یزد سال ۱۲۸۲ به تحریک یک امام جمعه سی‌ساله که در پی بابی‌کشی اصفهان در پی شهرت و محبوبیت در یزد بود؛ بهائی‌کشی در خراسان (تربت حیدریه)، کشتار بهائیان و غارت خانه و اموال آنها در شاهرود در سال ۱۳۲۴، قتل دکتر سلیمان برجیس، رئیس محفل روحانی کاشان به دست مسلمانان افراطی و تبرئه قاتلان در دادگاه؛ اشغال نظامی و تخریب مرکز اداری بهائیان ایران (حظیرةالقدس) در تهران به تحریک حجت‌الاسلام فلسفی با حمایت شهربانی؛ آزار و پیگرد بهائیان و تاراندان آنها از خانه و زندگی در شهرهای آباده، اردستان، نی‌ریز، ده بید، نجف‌آباد، منشاد، نطنز، کاشان، بیرجند، رشت، کرج ماه‌فروزک، مشهد، حصار خراسان در دهه‌ی ۱۳۳۰.
از نظر فریدون وهمن، تمامی رژیم‌های سیاسی معاصر، چه در دوره‌ی قاجار و چه در دوره‌ی پهلوی، هرگاه که حکومت به بحران درغلتیده و خود را در شرف تحول، دگرگونی و فروپاشی دیده، جامعه بهائی را به زیر ضرب برده‌است. هدف از این شگردی که با همکاری درباریان و روحانیان عملی می‌شده، منحرف کردن مردم از ستیز با حاکمیت و راه‌انداختن جنگ‌های مذهبی بوده است. در واپسین ماه‌های حیات رژیم پهلوی یک رشته یورش‌ها علیه جامعه بهائیت توسط ساواک با همکاری برخی روحانیان آغاز شد که دنباله‌ی آن به سال‌های پس از انقلاب کشیده شد. در کشتار و آتش‌‌سوزی که در قریه سعدیه شیراز در آذر ۵۷ صورت گرفت، صدها مغازه و خانه‌ی بهائیان غارت شد و شماری کشته شدند. یورش بر بهائیان بویراحمدی در دی‌ماه ۵۷ و اشغال مرکز بهائیان اصفهان (حظیرة‌القدس) در اردبیهشت ۵۸ آغازگر موج جدید بهائی‌ستیزی در ایران اسلامی پس از انقلاب بود.
از آن پس رهبران جامعه بهائی ایران در شهرهای مختلف یا ربوده و سربه نیست شدند و یا آنها را به جرم جاسوسی برای اسرائیل به جوخه‌های اعدام سپردند، بی‌آنکه جرم آنها اثبات شده باشد. وهمن شرح موج دستگیری‌ها و اعدام‌ها را به همراه عکس قربانیان در پاره‌ی دوم کتاب به تفصیل آورده است.
ویران ساختن اماکن مذهبی و تاریخی بهائی، ضبط اموال موروثی بهائیان، اخراج بهائیان از مشاغل دولتی و خصوصی و محرومیت از تحصیل از جمله مواردی است که فریدون وهمن به آن می‌پردازد".
همانطوریکه ملاحظه می کنیم در همین آغاز، گزارشگر نیت پلید خود را در تیتر همین گزارش می ریزد تا ذهن خواننده را با عقده هایش همراه نماید. به عبارت دیگر با این تیتر چنین القا می کند که پادشاهان پهلوی در کشتار بهاییان همنوایی کردند.
اما اگر نیک بنگریم و تاریخ پادشاهان پهلوی را منصفانه ورق بزنیم، خواهیم دید که بهائیان در دوران پادشاهان پهلوی از بیشترین حرمت نسبت به اقلیت های دینی و یا مرامی دیگر برخوردار بودند و نسبت به جان و مال و ناموس آنها بیشترین حافظت در برایر آدمخواران انجمن حجتیه و آخوندهای امامیه می شده است.
اما چون گزارشگر و یا نویسنده ی چنین کتابی را قصد بر این نیست که تاریخ را آنچنان که گذشت، در نگاه ملت ایران بگشاید، پس باید آسمان و ریسمان کند تا  جنایت نکرده ی پادشاهان پهلوی  علیه بهایان را هر چه پر رنگتر نشان دهد.
چگونه؟
پیوند زدن دوران جهل و جنایت قبایل قاجار با دوران ایرانساز دودمان پهلوی.
یعنی گزارشگر این گزارش، تاریخ دوران پر از جهل و جنون و راهزنی  قبیله ی قاجار را به تاریخ پر افتخار و ایران ساز دوران پهلوی گره می زند تا نتیجه دلخواه که همانا کدر کردن اذهان توده های ناآگاه و تاریخ نخوانده می باشد، را کسب کند.
باید در همین آغاز از نویسنده ی کتاب و گزارشرگر پرسید که اصلن چه پیوندی بین تاریخ سال های منتهی به سال 1282 با تاریخ دوران پادشاهی پهلوی وجود دارد، که گزارشگر با چنین تیتری می خواهد عقده های کثیف درونی خودش را بر بستر دورانی بریزد که تاریخ از آن به نیکویی یاد می کند و از زمان ساسانیان تا پایان دوران نکبت آلود قاجاریان هیچگاه ایرانیان چنین دوران ایرانسازی را نه در هیچ کتابی خوانده و نه به چشم خود دیده بودند.
حال اگر حوصله ی خوانندگان اجازه دهد، می پردازیم به تواریخ 1324، دهه ی 1330 و آذر و دی ماه 1357 .
در سال 1324 که گزارشگر مایل است به نقل از کتاب قلمرسایی کند و کینه ی درونی خود را بر سر و روی دودمان پهلوی بریزد، از حقیقت و واقعیت و انصاف گرایی تهی است. زیرا اگر چنین فشاری و یا آزاری بر جامعه ی بهائیت اعمال شده باشد، ربطی به پادشاهی محمد رضا شاه ندارد که گزارشگر سعی کرده است موذیانه حمایت نهادهای پادشاهی را از این عمل نشان دهد.
زیرا در همین سال ایران در بدترین شرایط نا امنی بسر می برد که ارتش سرخ بعد از پایان جنگ دوم جهانی هنوز در نوارهای مرزی ایران لنگر انداخته بودند و آذربایجان و کردستان را با همکاری بیگانه پرستان خیانتکاری چون پیشه وری و قاضی محمد که از همریشان و هم مسلکان تاریخی و ایدئولوژیک گزارشگر بودند و هستند، از پیکر ایران جدا کرده بودند.
به عبارت روشن تر اگر هم آخوندهای اثنا عشری در این تاریخ مورد بحث مرتکب چنین جنایتی شدند، باید آن را در  چهارچوب همان شرایط نا امنی ارزیابی کرد و اجازه نداریم که پای دودمان پهلوی را به این موضوع بکشانیم.
وگرنه از وقتی که نظام پادشاهی بعد از این بحران ها تثبیت شد، تمامی این راهزنی ها و آدمکشی های اسلامی و کمونیستی در سراسر ایران موقوف شد.
فراموش نکنیم که این دوران نا امنی حتا تا سال 1332 ادامه یافت که نمونه ی بارز این نا امنی سو قصد به جان  محمد رضا شاه در 15 بهمن 1327 است.
سالهای 1330 تا 1332 سالهایی هستند که هم توده ایها و هم به اصطلاح ملیون همراه روحانیت مرتجع و آدمکشان اسلامی از سنخ فدائیان اسلام، کشور ایران را به ورطه ی نا امنی و سقوط کشانده بودند که حتا نخست وزیر ایران مثل حاجیعلی رزم آرا به جانش ایمن نبود چه رسد به اقلیت های مذهبی در برابر آدمخواران امامیه ی اثنا عشری که به جانشان ایمن باشند.
گواه این سخن تبرئه قاتل نخست وزیر ایران حاجیعلی رزم آرا بوسیله حکومت مصدق و مجلس تحت فرمان او بود.
می گویید نه؟
می گویم به این سند بنگرید و بخوانید.

" جبهه ی ملی در آزاد سازی خلیل طهماسبی قاتل حاجیعلی رزم آرا نخست وزیر که مورد نفرت مصدق و کاشانی بود از هیچ کوششی دریغ نورزید و در شانزدهم امرداد 1331 با طرح ماده واحده ای به قید سه فوریت! در مجلس خواستار آزادی قاتل رزم آرا از زندان شد. بر طبق این ماده واحده " چون جنایت حاجیعلی رزم آرا و حمایت او از جانب اجانب بر ملت ایران ثابت است، بر فرض آنکه قاتل او استاد خلیل طهماسبی باشد از نظر ملت ایران بیگناه شناخته و تبرئه شاخته می شود. همچنین کاشانی در مصاحبه ای با روزنامه " دیلی اکسپرس " چاپ لندن علنن از قتل رزم آرا حمایت و عنوان داشت: " این عمل به نفع ملت ایران بود و این گلوله و ضربه عالیقدرترین و مفیدترین ضربه ای بود که به پیکر استعمار و دشمنان ملت ایران فرود آمد . . . قاتل رزم آرا باید آزاد شود. زیرا این اقدام در راه خدمت به ملت ایران و برادران مسلمان عملی شده است . . . خلیل طهماسبی مجری ارداه قاطبه ملت ایران است و این در حالی است که در همین زمان مصدق نخست وزیر و کاشانی رئیس مجلس شورای ملی است ."
 بناراین ملاحظه می شود که در این سالها و حتا سالهای بعد که کتاب و گزارشگر آن مایل هستند پای محمد رضا شاه را به این موضوع بکشانند، محلی از اعراب ندارد.
زیرا مصدق قصد آن داشت که پادشاهی دودمان پهلوی را در ایران برچیند و در این راه حتا دست آدمخوارانی چون فدائیان اسلام را باز گذاشته بود تا نخست وزیر ایران را ترور و بعد در مجلس دست ساخت خود قاتل را با همدستی سنتی خود کاشانی، تبرئه کند.
  در این سالها به دلیل بی ثبات شدن کشور ایران و پر وبال گرفتن آدمکشان حتا سو قصد دیگری هم به جان محمد رضا شاه  در تاریخ 21 فروردین ماه 1344 در تاریخ ثبت شده است
معنی اش این است که اینگونه هرج و مرج در اثر بی ثباتی و همکاری و همدستی به اصطلاح ملیون و شیوخ مرتجع شیعه ی اثنا عشری با همه ی نیروهای چپ موجود در آن زمان بوده است.
از این جهت می توان با صراحت عنوان کرد که هم نویسنده کتاب و هم گزارشگر غیر منصفانه به قاضی رفته اند و راضی برگشته اند.
حال می پردازیم به تاریخ آذرو دی ماه 1357
بی گفتگو سال 57 بطور عام و خصوصن ماههای آذر و دی همین سال، سال و ماههای ِ سقوط ارزشها و اخلاق در همه ی عرصه ها است که همه ی نیروهای چپ و نیز جبهه ی به اصطلاح ملی همراه و همگام با مذهبی ها در همه رنگش برای ویران کردن ایران در تمامیت تمدنی و فرهنگی اش دست در دست هم داده بودند تا نه از تاک نشان بگذارند نه از تاک نشان.
بنا براین چُس ناله هایی از این دست که به فرقه ی بهائئت اجحاف شد نشان از خود پرستی و دیدن منافع اندک فرقه ی اما بی توجه بودن به منافع عموم ملت ایران در تمامیتش است.
زیر در این سال و ماههای مورد بحث، ایران در سراسر موجودیتش می سوخت و حق این بود همین فرقه ی بهائیت اگر به ایران و به اخلاق پای بند بود در کنار ایرانخواهان علیه آدمخواران اسلامی و چپ و به اصطلاح ملیون در همه رنگش قلمی و یا قدمی همراهی می کرد. نه اینکه امروز برای دلجویی و گرفتن اندک امتیازی از حکومت اسلامی  یقه ی نظام پادشاهی پهلوی را بگیرد که چرا آدمخواران در همه رنگش را سر کوب نکردند.
فراموش نکنیم در همین سال 57 و ماههای منتهی به آذر و دی ماه، در شامگاه 28 مرداد ماه سینما رکس آبادان بوسیله آدمخواران اسلامی آتش زده شد و ده ها نفر از مردم بی گناه آبادان در آتش قهر کور اسلامی و پشتیبانی بی دریغ به اصطلاح ملیون و چپ در همه رنگش سوختند و خاکستر شدند و در کنار این وحشی گری قرون وسطایی در جای جای خاک ایران باران خون از چشمان ایراندوستان جاری می شد و هر نقطه در آتش خشم انقلابیون می سوخت.
خوب توجه کنید که سینما رکس در روز 28 مرداد ماه سال 57 با همه ی انسانهایی که برای تماشای فیلم گوزنها در سالن سینما حضور داشتند، به آتش کشیده شد.
آیا در تمامی تاریخ ایران چنین همبستگی بی همتایی بین آدمخواران اسلامی با به اصطلاح ملیون می توان یافت؟
می گویم آری. این همبستگی اینبار توسط به اصطلاح ملیون با آدمخواران اسلامی بود که در روندش دوست و همراه و همریشش را برای کسب قدرت یا متاع اندگی چون " گندم ری " پای اسلامیون قربانی کردند و برای جبران آن همبستگی مرگ بار اسلامیون در 28 مرداد ماه سال 57 برای آخرین ضربه بر پیکر ایرانخواهان با پای برهنه به زیر درخت سیب در پاریس شتافتند و بوسه ای مریدانه بر دست و پای ارتجاعمرد قرن خمینی زدند.
نگویید چنین نمی خواستید. زیرا شما آنروز نه اینکه اسلامیون را در  به آتش کشیدن سینما رکس محکوم نکردید بلکه این جنایت ضد بشری را به نظام پادشاهی نسبت دادید و اذهان ساده مردم و ملت ایران به نفرت علیه پادشاه ایران آلوده کردید.
 اما گویا این همه جنایت علیه تمامیت ایران و ملت ایران فرقه ی بهائیت را وجدان بیدار نکرد و چشمانشان را باز نکرد تا ببینند و بیدار شوند که چگونه ایران را ویران کردند.
آیا حق نداریم با صراحت اعلام کنیم که این فرقه با چنین مواضعی نه در فکر ایران بلکه به منافع اندکش است؟
حال با این توصیف از آن روزهای شوم و ایران بر باده فرقه ی بهایی زبان باز کرده و ناله سر می دهند که چرا یک چک به بناگوششان نواخته شد؟
حقا که بسیار و بسی فزون تر از بسیار بی انصاف هستید.
***

چه شده است که دیروز نمک خوردید و امروز نمکدان می شکنید؟
امروز به جای اینکه تمامی فریادها را بر سر همین حکومت اسلامی ببارانید که بر هر نماد ایرانی و ایران خواهی چنگال دریده و بر همه ی مرام ها و مسلکها هجوم وحشیانه وار می برد، به نظامی سنگ می پرانید که هم اکنون وجود ندارد و هوا خواهانشان نیز اولین قربانی همین حکومت اسلامی بوده و هست.
مگر شما با این مرامتان کم مورد حمایت قوانین نظام گذشته قرار گرفتید؟
به گواهی همه ی زنده گان ِ آن دوران که هم اکنون سنشان بالای 50 است، شما در آن نظام در صدر نشسته بودید و قدر درو می کردید.
چگونه است امروز بعد از سالیان دراز یاد ِ دوران کربلای 28 مرداد افتادید و بی مالیات به نظامی حمله ور می شوید که شماها را از هر گونه گزندی تا آنجا که در کنترلش بود در مقابل آدمخواران اسلامی حفظ کرد؟
و گرنه همان انجمن حجتیه شما را خام خام می خوردند.
انصاف هم بد نیست که آن را قدری و یا اندکی در خود پرورش بدهید.
دکتر ِ شخص اول مملکت بهایی بود، آنوقت شما از کشتار بهایی ها در نظام گذشته و آن پدر و پسر نفیر می کشید؟
اقتصاد و بازار کلان و حتی تلویزیون در دست بهایی ها بود اما امروز شما به جای سپاسگزازی، جهت دلجویی و نزدیکی با حکومت اسلامی برای آن نظام سنگ پرتاب می کنید.
شما اگر کمی انصاف و صداقت داشتید می بایستی قبل از هر کسی در مقابل نوشته کسی که نه بهرام است و نه چوبینه- که چندی پیش منتشر شد- موضع می گرفتید و این خزعبلات بلاهت بار او را محکوم می کردید.
نه اینکه از آشیانه ی فرقه ای تان بیرون می آمدید و امروز در کتاب مجعول و با تاریخی مجعول تر بر چهره ی نظام گذشته که جان و مالتان را باید مدیون آن پدر و پسر باشید چنگال می دریدید.
شما اگر می خواهید حق از دست رفته ی خود را در این نظام اسلامی به دست آورید باید آستین ها را بالا بزنید و مثل همه ی شهروندان ایرانی وارد صحنه ی مبارزه شوید تا این نظام برچیده شود، نه اینکه به نظامی سنگ پرانی کنید که الان در قدرت نیست.
طوری از کشتار بهایی ها در نظام گذشته سخن می رود که انسان در شگفت می ماند.
حداقل بگذارید نسل های باقی مانده آن دوران بمیرند تا شاهید و یا گواهی دهنده ای بر این بلاهت گفتاری شما وجود نداشته باشد که اسرار هویدا کنند و شما را مضحکه ی تاریخ نمایند.
من خود در دوران جوانسالاریم نه سیاسی بودم و نه مذهبی، یک هفته به خاطر حمایت ِ قوانین نظام گذشته از جامعه ی بهایی، در زندان دژبان لشکر 28 سنندج بازداشت شدم.
با اینکه در دوران خدمت ِ سربازی ام در پادگان سنندج در سال 54 بین همه ی افسران و درجه داران وظیفه در امتحان پیکار با بی سوادی نفر اول شده بودم.
با اینکه در رشته ی فوتبال و والیبال برای گردانمان مقام اول آورده بودم.
و با اینکه فرمانده ی گروهان ما ستوان یکم جعفر کوهی با من دوست بود، اما نتوانست مرا از بازداشت شدن برهاند.
آری:
داستان چین بود که ما درجه داران و افسران وظیفه در اوقات بیکاری دور هم می نشستیم و با یکدیگر شوخی و مزاح می کردیم.
در یکی از این روزها در جمع ما دو برادر بنام صمیمی که هر دو بهایی و از شهر شاهی بودند و تازه وارد گروهان ما شده بودند، حضور داشتند.
در بین صحبت و شوخی کردن یکی از درجه داران که اهل مریوان بود به من گفت سرکار پناهنده!
آیا درست است که می گویند، شیعیان دُم دارند؟
من با اینکه مذهبی به معنی واقعی نبودم اما در برابر چنین سئوال بلاهت باری عکس العمل نشان دادم و شلوارم را پایین کشیدم و گفتم ببین آیا من دُم دارم؟
در حالی که همگی می خندیدیم و آن دو برادر هم می خندیدند، رو کردم به آنها گفتم راستی داستان شب دوشنبه ی بهاییان چیست؟
گفتند منظورت از این سئوال چه است؟
گفتم کتابی خواندم تحت عنوان " امشی علیه حشرات " که در آن از شب ِ دوشنبه بهاییان نوشته بود.
آنها سرشان را پایین انداختند و شروع به گریه کردند.
محفل ما با این گریه به هم خورد تا اینکه فرمانده ی آنها که یک افسر وظیفه بود و او هم بهایی بود مرا صدا کرد.
و از من خواست از آنها معذرت بخواهم و تهدیم کرد که اگر معذرتخواهی نکنم به فرمانده هان بالای پادگان گزارش می کند.
من هم در جوابش گفتم هر غلطی که می خواهی بکن.
چند روز بعد فرمانده گروهان مرا صدا کرد و گفت برای تو یک هفته بازداشت صادر کردند که فرمان از مافوق است و من هم نمی توانم کاری برایت انجام دهم.
در حالی که ناراحت بود و ناراحت بودم، یک هفته در بازداشتگاه دژبانی ماندم.
می خواهم از این واقعه نتیجه بگیرم که آن نظام تا این حد از بهایی ها حمایت می کرد.
حال چه شد که امروز به جای سپاسگزاری از آن نظام، چنگال در صورتش می درید؟
درود بر انصاف که امروز متاعی کمیاب است.
www.apanahan.blogspot.com
a_panahan@yahoo.de