به تازگی گزارشی از دویچه وله ( صدای آلمان ) خواندم که در آن به معرفی کتابی به قلم فریدون وهمن در باره ی سرگذشت جامعه ی بهایی و دیانتشان پرداخته بود.
این گزارش به قدری مغرضانه تنظیم شده بود و ضدیت کورکورانه را با دوران ایران ساز پهلوی حکایت می کرد که انسان در شگفت می ماند از اینکه حتا با روشن شدن تاریخ سرفراز دوران پهلوی علی رغم کاستی ها در همه ی عرصه ها و بویژه حمایت بی دریغ پادشاهان پهلوی از اقلیت های مذهبی و خصوصن بهائیت امروز هم کسانی پیدا شوند که به عمد چشمان خودشان را از تاریخ بر گیرند و درونمایه ی لجن آلود درونشان را که بیش از همه خود سزاوارشان هستند، فرافکنانه به سمت نظام پادشاهی ببارانند.
البته بر گزارشگرانی که این گزارش را تهیه کردند و همگی چه به لحاظ ژنی و چه به لحاظ سیاسی یک ضدیت کور با دودمان پهلوی رادر گذشته حمل می کردند و حال حمل می کنند، بر آنها حرجی نیست.
زیرا این افراد در قبیله ی حزب توده و فرزند نامشروعش" اکثریت " شیر خوردند و قرار نیست به ایران و سرفرازی ایرانی فکر کنند. اما اگر این گزارش، مورد تایید نویسنده ی کتاب و جامعه ی بهاییان هم باشد، باید گفت وا اسفا.
برای روشن شدن اذهان ملت ایران به شیوه ی مغرضانه ی چنین گزارشی ابتدا قسمتی از آن را با هم می خوانیم و آنگاه گام به گام این گزارش و نیات پلید چنین گزارشگرانی را با چشمانی باز و خردی بیدار، در اوج انصاف مورد باز بینی قرار می دهیم.
" همنوایی حکومتهای پهلوی در سرکوب بهائیان"
" تجددخواهی جنبش بابی در دیانت بهائی به حیات خود ادامه داد، همان گونه که خشونت و سرکوب نیز علیه آیین بهائیت به حکومتهای پهلوی پدر و پسر و جمهوری اسلامی راه گشود. کتاب وهمن به شرح دقیق سرکوب و کشتارهای بابیان و بهائیان میپردازد، که از جمله میتوان نام برد از: فاجعه بهائیکشی در یزد سال ۱۲۸۲ به تحریک یک امام جمعه سیساله که در پی بابیکشی اصفهان در پی شهرت و محبوبیت در یزد بود؛ بهائیکشی در خراسان (تربت حیدریه)، کشتار بهائیان و غارت خانه و اموال آنها در شاهرود در سال ۱۳۲۴، قتل دکتر سلیمان برجیس، رئیس محفل روحانی کاشان به دست مسلمانان افراطی و تبرئه قاتلان در دادگاه؛ اشغال نظامی و تخریب مرکز اداری بهائیان ایران (حظیرةالقدس) در تهران به تحریک حجتالاسلام فلسفی با حمایت شهربانی؛ آزار و پیگرد بهائیان و تاراندان آنها از خانه و زندگی در شهرهای آباده، اردستان، نیریز، ده بید، نجفآباد، منشاد، نطنز، کاشان، بیرجند، رشت، کرج ماهفروزک، مشهد، حصار خراسان در دههی ۱۳۳۰.
از نظر فریدون وهمن، تمامی رژیمهای سیاسی معاصر، چه در دورهی قاجار و چه در دورهی پهلوی، هرگاه که حکومت به بحران درغلتیده و خود را در شرف تحول، دگرگونی و فروپاشی دیده، جامعه بهائی را به زیر ضرب بردهاست. هدف از این شگردی که با همکاری درباریان و روحانیان عملی میشده، منحرف کردن مردم از ستیز با حاکمیت و راهانداختن جنگهای مذهبی بوده است. در واپسین ماههای حیات رژیم پهلوی یک رشته یورشها علیه جامعه بهائیت توسط ساواک با همکاری برخی روحانیان آغاز شد که دنبالهی آن به سالهای پس از انقلاب کشیده شد. در کشتار و آتشسوزی که در قریه سعدیه شیراز در آذر ۵۷ صورت گرفت، صدها مغازه و خانهی بهائیان غارت شد و شماری کشته شدند. یورش بر بهائیان بویراحمدی در دیماه ۵۷ و اشغال مرکز بهائیان اصفهان (حظیرةالقدس) در اردبیهشت ۵۸ آغازگر موج جدید بهائیستیزی در ایران اسلامی پس از انقلاب بود.
از آن پس رهبران جامعه بهائی ایران در شهرهای مختلف یا ربوده و سربه نیست شدند و یا آنها را به جرم جاسوسی برای اسرائیل به جوخههای اعدام سپردند، بیآنکه جرم آنها اثبات شده باشد. وهمن شرح موج دستگیریها و اعدامها را به همراه عکس قربانیان در پارهی دوم کتاب به تفصیل آورده است.
ویران ساختن اماکن مذهبی و تاریخی بهائی، ضبط اموال موروثی بهائیان، اخراج بهائیان از مشاغل دولتی و خصوصی و محرومیت از تحصیل از جمله مواردی است که فریدون وهمن به آن میپردازد".
همانطوریکه ملاحظه می کنیم در همین آغاز، گزارشگر نیت پلید خود را در تیتر همین گزارش می ریزد تا ذهن خواننده را با عقده هایش همراه نماید. به عبارت دیگر با این تیتر چنین القا می کند که پادشاهان پهلوی در کشتار بهاییان همنوایی کردند.
اما اگر نیک بنگریم و تاریخ پادشاهان پهلوی را منصفانه ورق بزنیم، خواهیم دید که بهائیان در دوران پادشاهان پهلوی از بیشترین حرمت نسبت به اقلیت های دینی و یا مرامی دیگر برخوردار بودند و نسبت به جان و مال و ناموس آنها بیشترین حافظت در برایر آدمخواران انجمن حجتیه و آخوندهای امامیه می شده است.
اما چون گزارشگر و یا نویسنده ی چنین کتابی را قصد بر این نیست که تاریخ را آنچنان که گذشت، در نگاه ملت ایران بگشاید، پس باید آسمان و ریسمان کند تا جنایت نکرده ی پادشاهان پهلوی علیه بهایان را هر چه پر رنگتر نشان دهد.
چگونه؟
پیوند زدن دوران جهل و جنایت قبایل قاجار با دوران ایرانساز دودمان پهلوی.
یعنی گزارشگر این گزارش، تاریخ دوران پر از جهل و جنون و راهزنی قبیله ی قاجار را به تاریخ پر افتخار و ایران ساز دوران پهلوی گره می زند تا نتیجه دلخواه که همانا کدر کردن اذهان توده های ناآگاه و تاریخ نخوانده می باشد، را کسب کند.
باید در همین آغاز از نویسنده ی کتاب و گزارشرگر پرسید که اصلن چه پیوندی بین تاریخ سال های منتهی به سال 1282 با تاریخ دوران پادشاهی پهلوی وجود دارد، که گزارشگر با چنین تیتری می خواهد عقده های کثیف درونی خودش را بر بستر دورانی بریزد که تاریخ از آن به نیکویی یاد می کند و از زمان ساسانیان تا پایان دوران نکبت آلود قاجاریان هیچگاه ایرانیان چنین دوران ایرانسازی را نه در هیچ کتابی خوانده و نه به چشم خود دیده بودند.
حال اگر حوصله ی خوانندگان اجازه دهد، می پردازیم به تواریخ 1324، دهه ی 1330 و آذر و دی ماه 1357 .
در سال 1324 که گزارشگر مایل است به نقل از کتاب قلمرسایی کند و کینه ی درونی خود را بر سر و روی دودمان پهلوی بریزد، از حقیقت و واقعیت و انصاف گرایی تهی است. زیرا اگر چنین فشاری و یا آزاری بر جامعه ی بهائیت اعمال شده باشد، ربطی به پادشاهی محمد رضا شاه ندارد که گزارشگر سعی کرده است موذیانه حمایت نهادهای پادشاهی را از این عمل نشان دهد.
زیرا در همین سال ایران در بدترین شرایط نا امنی بسر می برد که ارتش سرخ بعد از پایان جنگ دوم جهانی هنوز در نوارهای مرزی ایران لنگر انداخته بودند و آذربایجان و کردستان را با همکاری بیگانه پرستان خیانتکاری چون پیشه وری و قاضی محمد که از همریشان و هم مسلکان تاریخی و ایدئولوژیک گزارشگر بودند و هستند، از پیکر ایران جدا کرده بودند.
به عبارت روشن تر اگر هم آخوندهای اثنا عشری در این تاریخ مورد بحث مرتکب چنین جنایتی شدند، باید آن را در چهارچوب همان شرایط نا امنی ارزیابی کرد و اجازه نداریم که پای دودمان پهلوی را به این موضوع بکشانیم.
وگرنه از وقتی که نظام پادشاهی بعد از این بحران ها تثبیت شد، تمامی این راهزنی ها و آدمکشی های اسلامی و کمونیستی در سراسر ایران موقوف شد.
فراموش نکنیم که این دوران نا امنی حتا تا سال 1332 ادامه یافت که نمونه ی بارز این نا امنی سو قصد به جان محمد رضا شاه در 15 بهمن 1327 است.
سالهای 1330 تا 1332 سالهایی هستند که هم توده ایها و هم به اصطلاح ملیون همراه روحانیت مرتجع و آدمکشان اسلامی از سنخ فدائیان اسلام، کشور ایران را به ورطه ی نا امنی و سقوط کشانده بودند که حتا نخست وزیر ایران مثل حاجیعلی رزم آرا به جانش ایمن نبود چه رسد به اقلیت های مذهبی در برابر آدمخواران امامیه ی اثنا عشری که به جانشان ایمن باشند.
گواه این سخن تبرئه قاتل نخست وزیر ایران حاجیعلی رزم آرا بوسیله حکومت مصدق و مجلس تحت فرمان او بود.
می گویید نه؟
می گویم به این سند بنگرید و بخوانید.
" جبهه ی ملی در آزاد سازی خلیل طهماسبی قاتل حاجیعلی رزم آرا نخست وزیر که مورد نفرت مصدق و کاشانی بود از هیچ کوششی دریغ نورزید و در شانزدهم امرداد 1331 با طرح ماده واحده ای به قید سه فوریت! در مجلس خواستار آزادی قاتل رزم آرا از زندان شد. بر طبق این ماده واحده " چون جنایت حاجیعلی رزم آرا و حمایت او از جانب اجانب بر ملت ایران ثابت است، بر فرض آنکه قاتل او استاد خلیل طهماسبی باشد از نظر ملت ایران بیگناه شناخته و تبرئه شاخته می شود. همچنین کاشانی در مصاحبه ای با روزنامه " دیلی اکسپرس " چاپ لندن علنن از قتل رزم آرا حمایت و عنوان داشت: " این عمل به نفع ملت ایران بود و این گلوله و ضربه عالیقدرترین و مفیدترین ضربه ای بود که به پیکر استعمار و دشمنان ملت ایران فرود آمد . . . قاتل رزم آرا باید آزاد شود. زیرا این اقدام در راه خدمت به ملت ایران و برادران مسلمان عملی شده است . . . خلیل طهماسبی مجری ارداه قاطبه ملت ایران است و این در حالی است که در همین زمان مصدق نخست وزیر و کاشانی رئیس مجلس شورای ملی است ."
بناراین ملاحظه می شود که در این سالها و حتا سالهای بعد که کتاب و گزارشگر آن مایل هستند پای محمد رضا شاه را به این موضوع بکشانند، محلی از اعراب ندارد.
زیرا مصدق قصد آن داشت که پادشاهی دودمان پهلوی را در ایران برچیند و در این راه حتا دست آدمخوارانی چون فدائیان اسلام را باز گذاشته بود تا نخست وزیر ایران را ترور و بعد در مجلس دست ساخت خود قاتل را با همدستی سنتی خود کاشانی، تبرئه کند.
در این سالها به دلیل بی ثبات شدن کشور ایران و پر وبال گرفتن آدمکشان حتا سو قصد دیگری هم به جان محمد رضا شاه در تاریخ 21 فروردین ماه 1344 در تاریخ ثبت شده است
معنی اش این است که اینگونه هرج و مرج در اثر بی ثباتی و همکاری و همدستی به اصطلاح ملیون و شیوخ مرتجع شیعه ی اثنا عشری با همه ی نیروهای چپ موجود در آن زمان بوده است.
از این جهت می توان با صراحت عنوان کرد که هم نویسنده کتاب و هم گزارشگر غیر منصفانه به قاضی رفته اند و راضی برگشته اند.
حال می پردازیم به تاریخ آذرو دی ماه 1357
بی گفتگو سال 57 بطور عام و خصوصن ماههای آذر و دی همین سال، سال و ماههای ِ سقوط ارزشها و اخلاق در همه ی عرصه ها است که همه ی نیروهای چپ و نیز جبهه ی به اصطلاح ملی همراه و همگام با مذهبی ها در همه رنگش برای ویران کردن ایران در تمامیت تمدنی و فرهنگی اش دست در دست هم داده بودند تا نه از تاک نشان بگذارند نه از تاک نشان.
بنا براین چُس ناله هایی از این دست که به فرقه ی بهائئت اجحاف شد نشان از خود پرستی و دیدن منافع اندک فرقه ی اما بی توجه بودن به منافع عموم ملت ایران در تمامیتش است.
زیر در این سال و ماههای مورد بحث، ایران در سراسر موجودیتش می سوخت و حق این بود همین فرقه ی بهائیت اگر به ایران و به اخلاق پای بند بود در کنار ایرانخواهان علیه آدمخواران اسلامی و چپ و به اصطلاح ملیون در همه رنگش قلمی و یا قدمی همراهی می کرد. نه اینکه امروز برای دلجویی و گرفتن اندک امتیازی از حکومت اسلامی یقه ی نظام پادشاهی پهلوی را بگیرد که چرا آدمخواران در همه رنگش را سر کوب نکردند.
فراموش نکنیم در همین سال 57 و ماههای منتهی به آذر و دی ماه، در شامگاه 28 مرداد ماه سینما رکس آبادان بوسیله آدمخواران اسلامی آتش زده شد و ده ها نفر از مردم بی گناه آبادان در آتش قهر کور اسلامی و پشتیبانی بی دریغ به اصطلاح ملیون و چپ در همه رنگش سوختند و خاکستر شدند و در کنار این وحشی گری قرون وسطایی در جای جای خاک ایران باران خون از چشمان ایراندوستان جاری می شد و هر نقطه در آتش خشم انقلابیون می سوخت.
خوب توجه کنید که سینما رکس در روز 28 مرداد ماه سال 57 با همه ی انسانهایی که برای تماشای فیلم گوزنها در سالن سینما حضور داشتند، به آتش کشیده شد.
آیا در تمامی تاریخ ایران چنین همبستگی بی همتایی بین آدمخواران اسلامی با به اصطلاح ملیون می توان یافت؟
می گویم آری. این همبستگی اینبار توسط به اصطلاح ملیون با آدمخواران اسلامی بود که در روندش دوست و همراه و همریشش را برای کسب قدرت یا متاع اندگی چون " گندم ری " پای اسلامیون قربانی کردند و برای جبران آن همبستگی مرگ بار اسلامیون در 28 مرداد ماه سال 57 برای آخرین ضربه بر پیکر ایرانخواهان با پای برهنه به زیر درخت سیب در پاریس شتافتند و بوسه ای مریدانه بر دست و پای ارتجاعمرد قرن خمینی زدند.
نگویید چنین نمی خواستید. زیرا شما آنروز نه اینکه اسلامیون را در به آتش کشیدن سینما رکس محکوم نکردید بلکه این جنایت ضد بشری را به نظام پادشاهی نسبت دادید و اذهان ساده مردم و ملت ایران به نفرت علیه پادشاه ایران آلوده کردید.
اما گویا این همه جنایت علیه تمامیت ایران و ملت ایران فرقه ی بهائیت را وجدان بیدار نکرد و چشمانشان را باز نکرد تا ببینند و بیدار شوند که چگونه ایران را ویران کردند.
آیا حق نداریم با صراحت اعلام کنیم که این فرقه با چنین مواضعی نه در فکر ایران بلکه به منافع اندکش است؟
حال با این توصیف از آن روزهای شوم و ایران بر باده فرقه ی بهایی زبان باز کرده و ناله سر می دهند که چرا یک چک به بناگوششان نواخته شد؟
حقا که بسیار و بسی فزون تر از بسیار بی انصاف هستید.
***
چه شده است که دیروز نمک خوردید و امروز نمکدان می شکنید؟
امروز به جای اینکه تمامی فریادها را بر سر همین حکومت اسلامی ببارانید که بر هر نماد ایرانی و ایران خواهی چنگال دریده و بر همه ی مرام ها و مسلکها هجوم وحشیانه وار می برد، به نظامی سنگ می پرانید که هم اکنون وجود ندارد و هوا خواهانشان نیز اولین قربانی همین حکومت اسلامی بوده و هست.
مگر شما با این مرامتان کم مورد حمایت قوانین نظام گذشته قرار گرفتید؟
به گواهی همه ی زنده گان ِ آن دوران که هم اکنون سنشان بالای 50 است، شما در آن نظام در صدر نشسته بودید و قدر درو می کردید.
چگونه است امروز بعد از سالیان دراز یاد ِ دوران کربلای 28 مرداد افتادید و بی مالیات به نظامی حمله ور می شوید که شماها را از هر گونه گزندی تا آنجا که در کنترلش بود در مقابل آدمخواران اسلامی حفظ کرد؟
و گرنه همان انجمن حجتیه شما را خام خام می خوردند.
انصاف هم بد نیست که آن را قدری و یا اندکی در خود پرورش بدهید.
دکتر ِ شخص اول مملکت بهایی بود، آنوقت شما از کشتار بهایی ها در نظام گذشته و آن پدر و پسر نفیر می کشید؟
اقتصاد و بازار کلان و حتی تلویزیون در دست بهایی ها بود اما امروز شما به جای سپاسگزازی، جهت دلجویی و نزدیکی با حکومت اسلامی برای آن نظام سنگ پرتاب می کنید.
شما اگر کمی انصاف و صداقت داشتید می بایستی قبل از هر کسی در مقابل نوشته کسی که نه بهرام است و نه چوبینه- که چندی پیش منتشر شد- موضع می گرفتید و این خزعبلات بلاهت بار او را محکوم می کردید.
نه اینکه از آشیانه ی فرقه ای تان بیرون می آمدید و امروز در کتاب مجعول و با تاریخی مجعول تر بر چهره ی نظام گذشته که جان و مالتان را باید مدیون آن پدر و پسر باشید چنگال می دریدید.
شما اگر می خواهید حق از دست رفته ی خود را در این نظام اسلامی به دست آورید باید آستین ها را بالا بزنید و مثل همه ی شهروندان ایرانی وارد صحنه ی مبارزه شوید تا این نظام برچیده شود، نه اینکه به نظامی سنگ پرانی کنید که الان در قدرت نیست.
طوری از کشتار بهایی ها در نظام گذشته سخن می رود که انسان در شگفت می ماند.
حداقل بگذارید نسل های باقی مانده آن دوران بمیرند تا شاهید و یا گواهی دهنده ای بر این بلاهت گفتاری شما وجود نداشته باشد که اسرار هویدا کنند و شما را مضحکه ی تاریخ نمایند.
من خود در دوران جوانسالاریم نه سیاسی بودم و نه مذهبی، یک هفته به خاطر حمایت ِ قوانین نظام گذشته از جامعه ی بهایی، در زندان دژبان لشکر 28 سنندج بازداشت شدم.
با اینکه در دوران خدمت ِ سربازی ام در پادگان سنندج در سال 54 بین همه ی افسران و درجه داران وظیفه در امتحان پیکار با بی سوادی نفر اول شده بودم.
با اینکه در رشته ی فوتبال و والیبال برای گردانمان مقام اول آورده بودم.
و با اینکه فرمانده ی گروهان ما ستوان یکم جعفر کوهی با من دوست بود، اما نتوانست مرا از بازداشت شدن برهاند.
آری:
داستان چین بود که ما درجه داران و افسران وظیفه در اوقات بیکاری دور هم می نشستیم و با یکدیگر شوخی و مزاح می کردیم.
در یکی از این روزها در جمع ما دو برادر بنام صمیمی که هر دو بهایی و از شهر شاهی بودند و تازه وارد گروهان ما شده بودند، حضور داشتند.
در بین صحبت و شوخی کردن یکی از درجه داران که اهل مریوان بود به من گفت سرکار پناهنده!
آیا درست است که می گویند، شیعیان دُم دارند؟
من با اینکه مذهبی به معنی واقعی نبودم اما در برابر چنین سئوال بلاهت باری عکس العمل نشان دادم و شلوارم را پایین کشیدم و گفتم ببین آیا من دُم دارم؟
در حالی که همگی می خندیدیم و آن دو برادر هم می خندیدند، رو کردم به آنها گفتم راستی داستان شب دوشنبه ی بهاییان چیست؟
گفتند منظورت از این سئوال چه است؟
گفتم کتابی خواندم تحت عنوان " امشی علیه حشرات " که در آن از شب ِ دوشنبه بهاییان نوشته بود.
آنها سرشان را پایین انداختند و شروع به گریه کردند.
محفل ما با این گریه به هم خورد تا اینکه فرمانده ی آنها که یک افسر وظیفه بود و او هم بهایی بود مرا صدا کرد.
و از من خواست از آنها معذرت بخواهم و تهدیم کرد که اگر معذرتخواهی نکنم به فرمانده هان بالای پادگان گزارش می کند.
من هم در جوابش گفتم هر غلطی که می خواهی بکن.
چند روز بعد فرمانده گروهان مرا صدا کرد و گفت برای تو یک هفته بازداشت صادر کردند که فرمان از مافوق است و من هم نمی توانم کاری برایت انجام دهم.
در حالی که ناراحت بود و ناراحت بودم، یک هفته در بازداشتگاه دژبانی ماندم.
می خواهم از این واقعه نتیجه بگیرم که آن نظام تا این حد از بهایی ها حمایت می کرد.
حال چه شد که امروز به جای سپاسگزاری از آن نظام، چنگال در صورتش می درید؟
درود بر انصاف که امروز متاعی کمیاب است.
www.apanahan.blogspot.com
a_panahan@yahoo.de
حکومت اسلامی، ایران ستیزان یا خودفروشانی را، به نام پژوهشگر، روزنامه-نگار، گزارشگر، اُستاد دانشگاه، نويسنـده، تارنما-دار، گوينده و برنامه ساز(؟) رادیو تلوويزيون و ... برای زشت ساختن یاد ماندگان و نشانه-های فرهنگی-تاريخی-انسانی-ی ايرانيان گمارده است. هر چند که این گُماشتگان خود را بسیار ارزان فروخته-اند ولی زیانی بسیار گران به ايران و ایرانی وارد آورده و می آورند.
پاسخحذفعملاً شاه در مجموع حریف جامعه روحانیت شیعه (مار پرورده در آستین خود) نبود. ماجرای کمک خواستن کسروی و غیره را ببینید. غرب چنین جوازی را هم در مقیاس بزرگ به وی صادر نکرده بود و با دو مهره شاه و شیخ بازی میکرد. در شهر ما که انجمن حجتیه نفس شان را بریده بود. معلوم نشد چه کسانی مغازه دار بهایی را در درون مغازه اش سلاخی کرده بود.غرب با دو مهره شاه و شیخ بازی میکرد. با کمک بهشتی و قطب زاده با مطهری و خمینی و با شاه به صورت مستقیم. لابد علاقه ای به خواندن یا شنیدن حقایق پشت پرده ندارید و دنبال احساسات خود میروید که نمی توانید ریشه جنایات و رقص ناموزون شاه و شیخ و جهانخواران را کنار هم ببینید.
پاسخحذفاز زبانی که به کار می برید، خوشم نمی آید. بوی ایستادگی و سکون سالهای 60 را می دهد و کهنه است.
پاسخحذفآقای محترم
پاسخحذفتحلیلهای شما بسیار سطحیست. مگر درزمان حکومت شاه سابق، آقای حجت الاسلام فلسفی کلنگ بدست در جلو وهوادارانش در عقب، به مرکز بهائان (معروف به گرز بهائیان) در شمال تهران حمله ور نشده وآنرویران نکردند؟ خب پس چرا حکومت شاه جلویشان رانگرفت؟ متأسفانه شما دارای معلومات تاریخی واجتماعی کافی نیستید تا از حکومت شاه دفاع کنید. آقاجان تا بوی نفت دراین مملکت میآید ایرانی آسایش ندارد. بیزحمت جمعش کنین که حکومت شاه قابل دفاع نیست. لطفاً مزاحم دیگران هم نشوید.
با درود،
پاسخحذفآقای پناهندهء گرامی، اگر تبليغات اربابان جهت بالكانيزه كردن ميهن مان را دنبال ميكنيد، ميدانيد كه متهم كردن ايران ِ دورهء پهلوی به نه فقط يك، كه به چند نسل كشی هم احتمالا در راه است. ترديد نداشته باشيد كه در آن صورت نيز كفتارهای ناشناس بدليل دشمنی شان با پادشاهان ايران دوست از زدن آن برچسب پشتيبانی كرده، پيروزی اربابانشان را جشن هم خواهند گرفت.