۱۳۸۹ شهریور ۲۶, جمعه

منشور کورش پایان ِ قدرت ِ اسلام ِ سیاسی در ایران


منشور کورش


همیشه نوشتم و هر بار به مناسبتی کلامی از سر مهر و عشق به وطنم ایران، از پاکسرشتی ایرانیان ِ با فرهنگ و پادشاهان تمدن سازش سخن ها گفتم و باز هر جا که لازم باشد با تمامی عشق و اندیشه و دلم می گویم و می نویسم.
بسیار شادمانم که کارها و تلاشهایی از این دست آن هم در غربت ِ غریب ِ غمگین ِ غرب به یاری اندک فرهنگ زنان و نیک آئین مردان ِ ایرانی به بار نشست و تاریخ، فرهنگ و تمدن بی نظیر و سرشار از زیبایی و نیک کرداری، نیکو گفتاری و نیکوترین پنداری ِ ایرانیان را که با شمشیر خونریز اسلام زخمی پیکر شده بود و سپس با حمله و هجوم بیابانگردان و وحوشان ِ مغول و ترک و تاتار البته با حمایت خلفای اسلامی در همه رنگش بی رمق گشته بود، بطوری که تا آمدن رضا شاه بزرگ ایرانیان از هویت خود تهی شده بودند و نمی دانستند که چنین تاریخ، فرهنگ و تمدن ِ درخشانی را نیاکان نیک گفتارشان آفریدند، از میان ِ غبار ِ انباشته ی قرنها جهل و جنون و خرافات اسلامی بیرون کشیده شد و اکنون نه در دل ایرانیان بلکه در تمامی ِ وجدانهای بشریت به عنوان آیینه ی تمام نمای انسان دوستی، مهر پروری، تسامع و تعامل بین اندیشه ها و آرا و عقاید، چون رودخانه ای زلال روان است.
آمده بودند چون ددان حتا وحشی تر از ددان با شمشیر خونچکان و بیرق جهالت و خرافات ِ تازیان با نام بنده و تسلیم ساز ِ اسلام، هر آنچه را که نیاکان ِ نیک عهد و نیکو کردار ما برای جهانیان و آینده ی انسانها آفریده بودند و به گوهر اندیشه ی راه بشر آیینه ی روشنایی تابانده بودند، همه را یکسر نابود و ایران آباد وُ خرم و پایگاه دانش و انسان پروری را ویران کنند.
و کردند و سلمان های وطنی را به خدمت گرفتند تا نیاکان ما را و سپس ما را چون صحرای رَبَذه از تمدن و دانش و فرهنگ و تاریخش بخشکانند و بدتر از آن از هویتمان ما را تهی کنند و به امت بنده وار فرو کشانند.
قرنها با شمشیر خونریز و سپس با آیات جهل و جنون از طریق ترک و تاتار بر ما حکومت کردند و فزون فزون انسانهای فرهیخته ی ایرانی را با کمک سلمان های وطنی گردن زدند تا مبادا تاریخ درخشان، فرهنگ گوهرنشان و تمدن بی نظیر نیاکانمان را در گوشمان ترانه ای کنند و ما از ملودی انگیزه دهنده اش به اصل خویش ایرانی خود بر گردیم و اسلام خونریز را با همه ی دنبالچه هایش به همان صحراها و بیابانهای خشک ِ سزاوارش پرتاب کنیم.

 آه ه ه
چه تلخ دورانی بر نیاکانمان عبور کرد
آنانی که پاک بودند و بر پاکی ستایش می کردند و
ُ احترام
در بارانروزان

 در خانه زندانی بودند
که مبادا
سرگین بدَنان را پاکیزه کنند
ریختند
و با هجومی نور بیزار
خاموش کردند

 آتش ِ آتشکده ها را
تاریکی باریدند

هر جا روشنایی بود
و ظلمت گویی پادشاه
اما
تاریکی باوران
ناتوان از این درک
که در دل ِ هر ایرانی ِ زرتشتی
آتشکده ای است، همواره پایدار
و امروز
افتخارا
که هر ایرانی
 یک زرتشتی است


هرگاه که تاریخ خونبار ایران و نیاکانمان را ورق می زنم فقط درد است که در چشمان من پیاله ی خون جمع می کند و اشک که رودخانه ای می شود تا در دوردست ها به اقیانوس ِ سرشک ِ کودکان و زنانی که گردنهای ِ پدران و همسرانشان را تیغ خونریز اسلامی از تن جدا کرده بود، بپیوندد.
یعنی باز گشت به اصل خویش ایرانی و پیوند خوردن با تاریخ، فرهنگ و تمدن درخشان ِ نیاکانمان که نمونه ای از انسانهای پاک نهاد در تمامی ِ تاریخ بشریت بوده اند و هستند.


دردا که شراب ِ خون می چکد از پیاله ی چشم
آنجا شکستیم همه ی ابریق ِ عشق به خشم


اما نه قرار بود خورشید دانش بشری که همگی در ایران باستان جمع شده بود، با شمشیر تاریک اندیشان کم فروغ و یا بی فروغ گردد و نه تاریک اندیشان را این توان بوده است که به پاسداری از شب وُ جنون در درازی تاریخ، نور و روز را  زبون و اسیر کنند.
و چنین بود که در اوج میدان داری جهالت و خرافات، رضا شاه آمد و به یاری اندک مردان ایرانی با ناخن کوه ستبر ِ از خود بیگانگی را آهسته آهسته برش داد و هویت ایرانی را از زیر آوار بیگانه خویان اسلامی، بیابانگردان وحشی و کمونیست های اثناعشری بیرون کشید و ایرانیان را به خویشتن ایرانی خویش پیوند داد.
فکر نکنید کار ساده ای بود
نه نه رضا شاه زمانی مسئولیت و زمام امور ایران را در دست گرفت که حتا نامی از ایران در جغرافی جهان نبود که هیچ حتا خرافات و جهل در همه سویش بی داد می کرد و ناکسان ِ تاریخ ایران هر جا که دستشان می رسید، گوشه ای از خاک ایران را جدا کرده بودند و یا در صدد جدا کردنش بودند.
راهزنی بیداد می کرد و امنیت از سراسر کشور رخت بر بسته بود و هیچ کس به جانش ایمن نبود.
زنان در گونی سیاه روزگار پریشانی را طی می کردند و مردان با کلاه نمدی و بند تنبان و لباس مندرس بنده وار در جهل و خرافات چون کرم های گندابها وول می خوردند.
اما اسلام در این زمانه ی نیرنگ و جنون، پرچمدار بود و هی بر جهل و نادانی و فقر و بی سامانی می دمید تا امت اسلامی را هر چه بیشتر در جهالت فرو بَرَد و اسیرش کند.
و در این شرایط سخت و تیره و تار است که معمار ِ ایران نوین از همه ی دل و جانش فریاد بر می آورد که:

" همه چیز را می شود اصلاح کرد. هر زمینی را می شود اصلاح نمود. هر کارخانه ای را می توان ایجاد کرد. هر موسسه ای را می توان به کار انداخت. اما چه باید کرد با این اخلاق و فسادی که در اعماق قلب مردم ریشه دوانیده، و نسلی پس از نسلی برای آنها طبیعت ثانوی شده است؟ سالیان دراز و سنوات متمادی است که روی نعش این مملک تاخت و تاز کرده اند. تمامی ِ سلول های حیاتی آن را غبار کرده، به هوا پراکنده اند و اکنون من گرفتار آن ذراتی هستم که اگر بتوانم، باید آنها را از هوا گرفته و به ترکیب دوباره آنها بذل ِ توجه نمایم.
 اینهاست آن افکاری که تمام زمان های تنهایی مرا به خود سرگرم، و به یک ساعت از ساعات خواب مرا هم اشغال کرده است... هیچ چیز در این مملکت درست نیست. همه چیز باید درست شود. سده ها این مملکت را چه از نظر عادات و رسوم، و چه از نظر معنویات و مادیات خراب کرده اند. من مسئولیت یک اصلاح مهمی را، بر روی یک تل خرابه و ویرانه بر عهده گرفته ام. این کار شوخی نیست و سر من در حین تنهایی، گاهی در اثر فشار فکر در حال ترکیدن است."
و چنین دردمند با همه ی هستی اش برای ایران جانش کار کرد و ذرات ِ غبار شده ی سلولهای حیانی مملکت را از هوا گرفت و در بدن متلاشی شده ی ایران ترکیب کرد  و سپس در چنین ترکیب پایداری، تاریخ و فرهنگ و تمدن ایرانی را از زیر خروارها غبار ِ بیگانگی در همه سویش بیرون کشید و کورش این فخر بشریت را در دل ما ایرانیان جوانه رویانید که این جوانه با معرفی بی همتای فرزندش در جشن شکوهمند 2500 سال پادشاهی، اکنون چون درختی در همه ی جانها و وجدانهای ایرانی سبز شده است.
و چنین است که حکومت اسلامی پس از سی و اندی سال تخریب همه جانبه ی تاریخ، فرهنگ و تمدن ایرانی و کشاندن ایرانیان به قعر خرافات ِ جمکران ِ امام زمانی و همسطح کردن آنها با کبری خانم ها و غضنفر های اسلامی، وقتی که در برابر ناسیونالیسم ایرانی شکست می خورد، به منشور کورش بزرگ تمسک می جوید و با عوامفریبی در عین حالی که می خواهد جناح دیگر همین حکومت اسلامی را که از اسلام رحمانی دم می زنند، خلع سلاح کند، به ایرانگرایی و ایرانیت روی می آورد تا شاید از عرق ایراندوستی ایرانیان برای خارج کردن جناح مقابل و سپس  نجات اسلام بهره بگیرد.
البته کتمان نمی کنم که این عمکرد امروزی حکومت اسلامی با همه ی عوامفریبی، کبرا خانم ها و غضنفرهای اسلامی را به این نگاه آشنا می کند که قبل از آمدن اسلام، ایرانی بوده و پادشاهی چون کورش داشته است که بنیان گذار نخستین حقوق بشر در درازای تاریخ بشریت است و  نا خواسته وجهه ی مثبتی در نگاه آنها ایجاد می کند تا به این حقیقت برسند که ابتدا ایرانی هستند و بعد اسلامی.

و با چنین نگاهی بود، که در دیروز ِ نزدیک، در جُستاری تحت عنوان " عوامفریبی بی بدیل از هر دوجناح " نوشته بودم:
 " اما در مقابل این عوامفریبی مضحک، جناح دیگر ِ حکومت، دستشان را به خوبی خوانده است و امروز برای خلع سلاح کردن این جناح که به اسلام رحمانی تمسک می جویند، عوامفریبانه تر زیر بیرق ایرانگرایی و ایرانیت سینه می زنند تا از این طریق با یارگیری از ایرانیانی که به حق کشورشان را دوست دارند و همچنین سوء استفاده از عِرق میهن پرستی شان، آنها را در دعوایی وارد کنند که اگر هوشیار نباشند، عافبتش ابقاء همین حکومت اسلامی است.
وگرنه کسی که ادعا دارد ایران را بالاترین ارزش می داند و در مقایسه با اسلام، ایران را بالاتر و والاتر ارزیابی می کند، احتیاجی ندارد از " امام زمان موهوم " دستور بگیرد و هاله ی نورانی هدایت کننده او باشد.
احتیاج ندارد با وزیران کابینه اش به اندرون چاه جمکران سرک بکشد و عریضه برای کسی بیاندازد که نه مادر زاییده است و نه وجود خارجی دارد.
احتیاج ندارد در مرگ کسی که برای به چنگ آوردن قدرت، در نزاع قبیله ای جان داد و حتا بی رحمانه بر کودک شش ماهه اش ترحم نکرد، بر سر و تن ِ بی مقدارش بکوبد و گریبان پاره کند و یا حسین یا حسین بگوید.
همان حسینی که خود و پدر و اجدادش بر ایران تاختند و تاریخ و فرهنگ و تمدن یک ملت بزرگ را نابود و خاک ایران را ویران کردند.
اگر این کسان که امروز ادعا دارند به ایران و فرهنگ و تاریخ ِ قبل از حمله ی اعراب به ایران، احترام می گذارند و باید امروز در مجامع بین المللی با چنین فرهنگ و تاریخی خودشان را بشناسانند، باید از هم اکنون همه ی نابخردیها و ظلم و ستمی که بر تاریخ و فرهنگ ایران در جای جای وطن روا داشتند، عذرخواهی کنند و بدون هیچ اما و اگری در جهت ترمیم آن بر آیند و ایرانیان را به خویشتن ِ ایرانی ِ خویش فرا خوانند.
باید همه ی اشغال کنندگان مُلک و تخت ِ دارا را به کمک و یاری مقامت و مبارزه ی بی همتای ملت ایران از اریکه ی قدرت به زیر بکشند و خود، همراه اسلامشان به جای سزاوار و در خور جایگاهشان در تاریخ فرو کشیده شوند.
چنین نپندارند که با حلوا حلوا گفتن بتوانند دهان ملت را شیرین کنند.
معنی اش این است که اگر تا حال ندانستید و نخواستید بدانید، از هم اکنون بدانید که ما ایرانیان بیداریم و اجازه نخواهیم داد که از عِرق وطن پرستی ما جهت بقای حکومت بی مقدارتان استفاده کنید.
اجازه نمی دهیم ایران را به پای اسلام قربانی کنید.
اجازه نمی دهیم که این کسان ِ از ناکسان وقیح تر، با نام ایران و یا از عِرق وطن پرستی ایرانیان سوء استفاده کنند تا به مقصود خود که همانا ذلیل کردن هر چه بیشتر ایرانی و سپس ویرانی ایران است، برسند.
هرچند هم نباید کتمان کرد که چنین موضعی حتا اگر از روی عوامفریبی باشد که هست باید گفت نسبت به موضع آن جناح دیگر جلوتر است زیرا باید اینگونه پنداشت که چنین موضع گیری، امروز نشانه ی سربلندی ایران و فرهنگ و تاریخ ایران است که با همه ی تیغ جفا ی اسلام و اسلامیون بر گردنش در طی این سی و دو سال، اسلام را در تمامیتش، شانه به خاک مالیده است و امروز همین اسلامیون،  از نوع امام زمانی شان مجبور شدند که کاسه ی گدایی را به سمت ایرانیت بگیرند تا با عوامفریبی ِ غریب و سخیف، فرصتی برای خود بخرند و دوباره همین اسلام ویرانگر و ضد ایران و ایرانی و ضد کرامت انسانی را در قدرت ابقا کنند.
از طرف دیگر با چنین مواضعی از جانب جناح حاکم که امروز حتا عوام فریبانه پشت ایرانیت و فرهنگ و تاریخ ایران پناه قرار گرفته است، جناح مغلوب را هر چه بیشتر در تنگنا و زیر فشار خرد کننده ی افکار جمعی ِ ایرانیان می گذارد که تکلیف خودشان را باید بین ایران و اسلام روشن کنند.
به این معنی که آیا " اسلام رحمانی " را هنوز برتر و والاتر از ایران ارزیابی می کنند یا نه ایران را بالاترین ارزش می دانند؟
و این جدالی است که اگر ایرانیان از آن در جهت هر چه ضعیف کردن تمامیت حکومت اسلامی بهره بگیرند، آینده ای درخشان ما را در انتظار خواهد بود.
این را هم فراموش نکنیم که ما ایرانی ها در این دعوا، بدون اینکه یکی از این جناح را تقویت و یا حمایت کنیم، باید تمامی نیروهایمان را جمع کنیم و در عین حال که ایرانیت و فرهنگ و تمدن و تاریخ ایران را در همه سطوح  و عرصه های اجتماعی برجسته می کنیم، اسلام را با هر دو جناحشان از قدرت به جای سزاوارشان فرو بکشیم.
به خاطر بسپاریم که جناح حاکم میرنده است و قدرت باز سازی سیستم و کسب مشروعیت مجدد را ندارد اما در مقابل جناح مغلوب چون عوامفریبانه امروز بین مردم است می تواند در صورت به هم خوردن تعادل قوا به نفع آنها همین قدرت اسلامی را با چهره ی بزک کرده تر باز سازی کنند و اندکی بیشتر برای همین حکومت اسلامی زمان بخرند.
هوشیار باشیم که مبادا وعده های میان تهی هر یک از آنها ما را از مسیرمان که همانا آزادی ایرانی از ایلغار اسلامی است، خارج کند."
www.apanahan.blogspot.com
www.golchai.wordpress.com
a_panahan@yahoo.de

۱ نظر:

  1. گرانمایه-ترین بخش از منشور کوروش بزرگ
    برگـردان از: مـردو آنـاهيــد
    من برده-داری را برانداختم.
    فرمان دادم که همه مردم در پرستش خدای خود آزاد باشند.
    من همه شهر-هایی را که ویران شده بود از نو ساختم. فرمان دادم تمام نیایشگاه-هایی را که بسته شده بودند، بگشایند.
    همه خدایان این نیایشگاه-ها را به جاهای خود بازگرداندم.باشد که دل ها شاد گردد.
    من برای همه مردم همبودگاهی آرام مهیا ساختم و آرامش را به تمامی مردم پیشکش کردم.

    منم کوروش، شاه جهان، شاه بزرگ، شاه دادگر، شاه بابل، شاه سومر و اکد، شاه چهار گوشه جهان.
    پسر کمبوجیه، شاه بزرگ، ...، نوه کوروش، شاه بزرگ، ...، نبیره چیش پیش، شاه بزرگ...
    آنگاه که بدون جنگ و پیکار وارد بابل شدم، همه مردم گام-های مرا با شادمانی پذیرفتند.
    در بارگاه پادشاهان بابل بر تخت شهریاری نشستم. مردوک خدای بزرگ دل-های مردم بابل را بسوی من گردانید، ...،
    زیرا من او را ارجمند و گرامی داشتم.
    ارتش بزرگ من به آرامی وارد بابل شد. نگذاشتم رنج و آزاری به مردم این شهر و این سرزمین وارد آید.
    نابسامانی درونی بابل و نیایشگاه-های آنجا دل مرا بدرد آورد... من برای آرامش کوشیدم.
    من برده-داری را برانداختم.
    به بدبختی های آنان پایان بخشیدم.
    فرمان دادم که همه مردم در پرستش خدای خود آزاد باشند. فرمان دادم که هیچکس مردم شهر را نیازارد و به دارایی آنان دست یازی نکند.
    مردوک خدای بزرگ از کار من خشنود شد... او مهربانی-اش و فراوانی را ارزانی داشت.
    ما همگی شادمانه و در آشتی و آرامش پایگاه بلندش را ستودیم.
    من همه شهر-هایی را که ویران شده بود از نو ساختم. فرمان دادم تمام نیایشگاه-هایی را که بسته شده بودند، بگشایند.
    همه خدایان این نیایشگاه-ها را به جاهای خود بازگرداندم.
    همه مردمانی را که پراکنده و آواره شده بودند، به جایگاه-های خود برگرداندم و خانه های ویران آنان را آباد کردم.
    همچنین پیکره خدایان سومر و اکد را که نبونید، بدون هراس از خدای بزرگ، به بابل آورده بود، به خشنودی مردوک خدای بزرگ و به شادی و خرمی به نیایشگاه-های خودشان بازگرداندم.
    باشد که دل ها شاد گردد.
    بشود که خدایانی که آنان را به جایگاه-های نخستین-شان بازگرداندم، هر روز در پیشگاه خدای بزرگ برایم زندگانی بلند خواستار باشند...

    من برای همه مردم همبودگاهی آرام مهیا ساختم و آرامش را به تمامی مردم پیشکش کردم.

    پاسخحذف