۱۳۹۳ آبان ۹, جمعه

جشن های پُر شکوه ِ چهارم و نهم آبان شاد باد







جشن های پُر شکوه ِ چهارم و نهم آبان شاد باد

مقدمه

دوستان و آشنایانی که با سابقه ی مبارزاتی ِ من آشنا هستند همیشه هر بار که اثر جدیدی می آفرینم مرا مورد پرسش قرار می دهند که چگونه است امروز بی پروا بر همه ی آن سابقه ی مبارزاتی، خط بطلان کشیدم و به این دیدگاه جدید رسیدم و اینگونه می نویسم که هضم و فهمش برایشان بسیار مشکل است.
در پاسخ همیشه گفتم و می گویم اگر در آن دوران جنون وُ خون و روزگار جوانی و خامی، بعد از هنگامه ی بلوا و یا غائله ی سال ۵۷ به جریانی وصل شدم که حاصلش هدر دادن ۱۰ سال از بهترین، شکوفاترین و پر شورترین دوران زندگی ام بوده است. اما از زمانی که در آن برهوت مرگ و از خودبیگانگی تکانی به خود دادم و از اسارت ِ مرگ گریختم در کنار تحصیل در دانشگاه، تاریخ ایران از آغاز تا روزهای شوم منتهی به سال ۵۷ را ورق زدم و بویژه تاریخ دوران ِ ایرانساز ِ رضا شاه بزرگ و سپس دوران شکوفایی ایران در زمان محمد رضا شاه را عمیقن مطالعه کردم و در پس ِ این نگاه و مطالعه بود که با چشمانی تر به خود گفتم که:

ما قدر نشناختیم
ما قدر نشناختیم
ما ناسپاسانه، دستاوردهای ملی و میهنی مان را با لگد ِ جهالت کوبیدیم
ما بر روشنایی و سپیده سحر تاختیم و شب را به استقبال شتافتیم
ما زیبایی و رعنایی را در چنگال ِ جنون دریدیم و کهنه پرستی و زشتی و نکبت را بی صبرانه به انتظار نشستیم
ما چهرهای شادمان و آفتاب گون را به نفرت آمیختیم و عبوس سالاری و افسردگی مذمن را سلام کردیم
ما جامعه تاریک اندیشی ِ عصر قبیله ای آخوند سالاری را به جامعه باز روشن اندیشی ِ انسان سروری، ترجیح دادیم
ما قدر و اندازه نشناختیم
با دیو جماران ساختیم
بر خود تاختیم
هر آنچه داشتیم، باختیم
و افسار گسیخته به سوی مرگ شتافتیم
ما
آه
افسوس
ما قدر نشناختیم

از این پس بود که با آگاهی از تاریخ و بویژه شناخت از خدمات خاندان پهلوی بر آن شدم در حد توان و سواد ِ خود به مسئولیت خود قیام بکنم و حتا اگر شده بتنهایی در مقابل دوستان ِ از خود بیگانه و همه ی نیروهای چپ و لوچ و راست و میانه که یک ایران سربلند را خاری در چشمان خود می پندارند و یا بدون منطق به خانواده ی پهلوی حمله می کنند، بایستم و از سختی راه نهراسم.
به این نتیجه رسیدم که تار و پود ایران و ایرانی را امروز عنصر بیگانگی و از خود بیگانگی فرا گرفته است که هر روزه آنان را هر چه بیشتر در چاه ِ جمود و جهل و جنون ِ جمکران فرو می برد.
بر این باورم که نجات ایران و ایرانی، در این دوران عُسرت وُ درد و از خود بیگانگی و بیگانه پرستی، فقط با تکیه به عنصر ناسیونالیسم ایرانی و پیوند خوردن ایران و ایرانی به دوران خدمات خاندان پهلوی، در تداوم نظام پادشاهی قابل پیگیری است و هر راه حل دیگر از نظر من به ترکستان و نا کجا آباد ختم می شود .
فراموش نمی کنم که همیشه و همواره عنصر ناسیونالیسم ایرانی در درازای تاریخ ایران با نظام پادشاهی عجین بوده و هیچگاه از یکدیگر جدا نبوده اند.
حال با این مقدمه به پیشباز ِ جشن های زاد روزی می رویم که در خاطره و تاریخ ِ ایرانیان جایگاه بسیار بالا بلند و بسی ارجمند دارند.
آری
آبان ماه هرسال در کنار ِ جشن ِ طراوت باران ِ آبانگان و روز کورش، دو جشن و سرور ِ دیگر، یکی در چهارم و دیگری در نهم آبان ماه در ذهن و ضمیر مردم ایران، جایگاه ِ ویژه ای دارد.
تا قبل از شورش ِ کور ِ سال پنجاه و هفت، هرساله در این دو روز بزرگ در تاریخ ایران، سراسر کشور را شور و شادمانی ِ بی همتایی فرا می گرفت، بطوریکه شهرها و روستاها، چون آسمان ِ پر ستاره، چراغ آویزان می شدند و مردم به رقص و پایکوبی می پرداختند.
دانش آموزان دختر و پسر با لباسهای رنگارنگین و با حرکات ِ موزون ِ نمایشی در شهرها و سالنهای ِ تاتر هنر نمایی می کردند.
بچه های دبستانی در صف های منظم، در خیابانها رژه می رفتند و پرچم سه رنگ ِ شیر و خورشید نشان ِ ایران را، در دستان کوچکشان، در هوا تاب می دادند.

شهرها را غوغای ِ شادمانی پر می کرد
همه جا شور بود و سرود بود و سرور
همه جا خنده بود و خوشی بود و خوشحالی
همه جا شادی بود و شادمانی بود و شادابی
همه جا شوق بود و ذوق بود و شیدایی
همه جا رقص بود و عشق بود و رعنایی
همه جا . . .
گویی فضای شهرها شیرین شده بود و از آسمانشان شیرینی و شراب می بارید.
همه جا نقل بود و نبات و انواع شربت و شیرنی
در این میان بازار ماهی فروشان ِ لنگرود، سراسر شوق و رنگ و رقص بود
کام همگی شیرین و لبانشان خندان بود

اهل دلان و شب زنده داران، شب ِ شادمان ِ این روزهای ِ فرخنده ی پر فروغ ِ شادی سالار را، در زیر نور مهتاب، ساغرها را از باده پر می کردند و به میمنت و خجستگی، شراب ِ ناب ِ ارغوان را در کام می کردند و عسل عسل، غزل ِ عاشقانه را در گوش ِ جان فرو می دادند.

بده ساقی تو می از کوزه ی عشق
شود گلگون رُخم از باده ی عشق

بریز در کام ِ من خون ِ رگ ِ تاک
شوم مست وُ شبان در کوچه ی عشق

زیرا در جشن هایی شادمانی می کردند که در این روزها پادشاه ایران و ادامه ایشان متولد شده بودند.
و این غرور انگیز بود که بی دریغ شادی کنند و همه جا را گل باران و نقل افشان کنند.
اما افسوس، آن شادمانروزان ِ دوران ِ عشق سالار، بوسیله مشتی ضد شادی وسرور و با حمایت بیگانه گان در چنگال عزا پرستان، به روزهای ناله و گریه و برسر کوفتن و جِر دادن خود تبدیل شد.
اما چه باک!
ما عاشقان ِ شادی و سرور و شادمانی، این دو روز مهم در تاریخ ایران را به کوری چشم ماتم سالاران و گریه پروران، همراه همه ی اعیاد و جشن های ِ سالار ِ نیاکانمان، با شوری توانا تر و شوقی بی همتا تر، جشن می گیریم و روح ِ پر فتوح پادشاه فقید ایرانزمین را شاد می کنیم و وارث پادشاهی در ایران را خشنود می سازیم.

سلام بر پادشاه فقید ایران، محمد رضا شاه
درود بر شاهزاده رضا پهلوی، وارث ِ پادشاهی در ایران

نویسنده و سراینده: احمد پناهنده

۱۳۹۳ آبان ۸, پنجشنبه

باید به جهالت ملت گریست





باید به جهالت ملت گریست

ای کاش مردمانی که امروز از روی جهل و جنون به استقبال ماهی که سراسر خون است و بیگانه، می روند، اندکی عقل و خرد داشتند و اندیشه می کردند که:
آخر چرا باید ماهی بیگانه را به استقبال بشتابند و بر سر بکوبند و تن و پیکرشان را با مشت و قمه خونین و پاره پاره کنند؟
مگر ایرانی نیستند؟
اگر هستند. باید بدانند که ایرانیان ماه های سالشان، فروردین و اردیبهشت و خرداد و تیر و امرداد و شهریور و مهر و آبان و آذر و دی و بهمن و اسپند است.
باید بدانند که هر روز در ایران نامی داشت
و آن روزی از ماه که با نام ماه، همنام می شد، جشن می گرفتند
باید بدانند که نیاکان ما حداقل 12 جشن ماهانه بنام های ِ فروردینگان، اردیبهشتگان، خردادگان، تیرگان، امردادگان، شهریورگان، مهرگان، آبانگان، آذرگان، دیگان، بهمنگان و اسپندگان داشتند.
باید بدانند که در کنار این جشن های ماهانه:
جشن سالار نوروز، جشن سده، جشن های شش روزه ی گاهنبار را و بعدن چهارشنبه سوری و سیزده بدر را داشتند.
یعنی اگر نیک بنگیریم، تمامی سال، در روزگار نیاکان ایرانی مان جشن و شادی و سرور بوده است.
آیا با این فرهنگ شادی سالار ایرانی، پسندیده نیست که این جشن ها را به استقبال بشتابیم و شادی کنیم و شاداب باشیم؟
اگر هست پس چرا به سمت ماه های راهزنان و ویران کننده ی ایران و متجاوزان به خواهران و مادران ایرانی، از یکدیگر سبقت می گیریم و عبوس سالاری و گریه و ناله و بر سرزدن را به استقبال می شتابیم.
آیا وقت آن نرسیده است که خفتگان ِ خفته ی ِ خفّت به بیداری باز کنند، چشمان؟
تا شاید حرکتی به خود دهند و از این زمستان ِ خو گرفته ی سالیان ِ انجماد عبور کنند؟

در حیرتم
به باور وُ جهل وُ جنون ِ ملتی
که از سر نادانی وُ غفلت
برای مشتی پابرهنه
گرسنه
راهزن
آدمکش
سینه چاک می کنند
ناله ها سر می دهند
چشمان را به گریه تر می کنند
برایشان بارگاه می سازند
که به خاکشان حمله آوردند
پدرانشان را کشتند
مادر و خواهرانشان را تجاوز کردند
در بازاز ها به کنیزی فروختند
کشورشان را ویران کردند

###

ای کاش اندگی عقل در سر
و مثقالی خرد در جان داشتند
و ای کاش می فهمیدند
که علی وُ حسن و ُحسین را
با ابوبکر و عمر و عثمان
و دیگر راهزنان وُ ایرانی کُشان عرب
هیچ فرقی نیست
و همه از تبار محمدند
که نطفه ی عبد مناف و عبد شمس هستند
درنده خو
بی رحم
ستمگر
وحشی
متجاوز
ویرانگر

ای تفو بر تو ای پاسداران جهالت
تفو
که اینچنین ملت ایران را ذلیل کردید

احمد پناهنده ( الف. لبخند لنگرودی )

www.apanahan.blogspot.com
www.apanahan.wordpress.com

۱۳۹۳ آبان ۶, سه‌شنبه

خوشا به بشریت که کورش دارد






خوشا به بشریت که کورش دارد

دکتر احمد پناهنده

هر ملتی در تاریخ دور و نزدیکش الگوهایی دارد که سرمایه ی آن ملت بشمار می رود. اما از میان ِ همه ی این الگوها همیشه یکی از همه برجسته تر و تابناک تر است. بطوریکه همه الگوها در مقیاس ِ ارزشها، در زیر مجموعه ی آن قرار می گیرند و یا از وجود آن هویت می یابند.
ایران در میان کشورهای کهنسال از فرهنگ و تاریخ ِ ممتازی برخوردار است. تاریخ و فرهنگی که امروز نه فقط ایرانیان بلکه جهانیان به آن افتخار می کنند.
بی سبب نیست که امروز خانه ی ملل جهان با منشور کسی مزین شده است که بنیان گذار پادشاهی هخامنشی در پهن دشت ایرانزمین است.
این پادشاه و الگوی ِ ایرانزمین، نامش کورش است و در زمانی که آدمخواری، برده داری و خشونت بی حد و حصر همتایانش، در کشورهای همسایه بی داد می کرد، راه تسامع در کشورداری و برخورد ِ مدارا با انسان و مذهب را پیش گرفت و بذری در آن سرزمینهای خون و جنون پاشید که پس از قرنها و در دنباله ی دو جنگ خانمان برانداز و انسانسوز ِ جهانی، در قرن ِ بیستم، جوانه اش در قامت اعلامیه ی حقوق بشر سبز شد و سپس چون درختی استوار ریشه محکم کرد و ثبت گردید.
امروز هر ایرانی، حتا در این زمانه ی عسرت و درد و با این همه زخم ِ خنجر بر تن تاریخ و فرهنگ ِ نیاکان، به خود می بالد که از چنین تاریخ انسانمدار و فرهنگ ِ انسان سالار برخوردار بوده است و می تواند سرش را در مجامع جهانی بالا بگیرد و به تاریخ و تمدن و فرهنگش افتخار کند.
هر چند در سرزمین کورش امروز کسانی بر تختش تکیه زده اند که بویی از انسانیت و حقوقش نبرده اند که هیچ
حتی نام بالا بلندش را خوار و مزارش را عار می پندارند.
و راستی چرا؟
زیرا این گنده واشها* که امروز بر سریر کورش و دارا تکیه زده اند، هر چند در ایران متولد شدند و به ظاهر ایرانی هستند اما تاریخ ایران را بر نمی تابند و فرهنگ ایرانی ندارند و مبداء تاریخیشان را نه 559 سال قبل از میلاد بلکه از زمان هجرت محمد که یک تاریخ و تمدن ناداشته ی عرب است، می دانند.
به عبارت دیگر خودشان را امت ِ اسلامی می پندارند که در ایران زندگی می کنند.
در حالی که ما و همه ی ما ایرانی هستیم و تاریخ ما از 559 قبل از میلاد شروع می شود که بنیان گذار آن پادشاه بزرگ ایرانزمین، کورش کبیر است.
کورش نمونه ی فرد یا پادشاه ِ بی همتایی است که تا کنون تاریخ بشریت به خود دیده است. برای فهم این ادعا کافی است با نگاه و ذهن امروزی به منشوری که او در بیست و پنج سده پیش برای عدالت گستری و حقوق انسانها انتشار داد، مقایسه کنیم با قوانینی که امروز در پیشرفته ترین کشورها اجرا می شود.
و یا مقایسه کنیم با تمامی قوانینی که پس از مرگ او و سقوط هخامنشیان به اجرا در آمد، آنوقت خواهیم دید که این بزرگ مرد و بزرگ پادشاه با چه وسعت نظر و اندیشه ی انسان سالاری به بشریت می نگریست.
این مرد بزرگ وقتی بابل را گشود، در نهایت عطوفت با مردمان امپراتوری ِ مغلوب رفتار کرد.
اُسرای یهود را که از زمان بخت النصر در بابل در زندان بسر می بردند، آزاد نمود و معبد و اماکن دینی و مذهبی شان را مرمت کرد و در مقابل مردوخ خدای بابل سر تعظیم فرود آورد و وقتی که بر کل ِ امپراتوری بابل تسلط یافت در روز 29 اکتبر سال 539 پیش از میلاد پس از بیست سال پادشاهی اعلامیه ی تاریخی خود را که امروز از آن به عنوان نخستین منشور حقوق بشر یاد می شود روی سفالتبشته ای که به استوانه ی کورش معروف شد، حک کرد.
این استوانه ی سفالین به تاریخ 1878 میلادی در پی کاوش در محوطه ی باستانی بابل کشف شد.
این سند ِ نخستین حقوق بشر، در سال 1971 میلادی توسط سازمان ملل به زبانهای گوناگون ترجمه و منتشر شد.
نمونه ی کپی برداری شده ی این استوانه در مقر سازمان ملل در نیویورک نگه داری می شود.
و امروز جای بسی خوشحالی است که پس از حمله ی تازیان به ایران و لگد کوب کردن فرهنگ و تمدنی که کورش سنگ بنایش را گذاشته بود و داریوش بزرگ آن را وسعت داد و ساسانیان با همه ی توان ادامه داده بودند، پس از قرنها فراموشی و پاک شدن از ذهن و ضمیر ایرانی و ایرانیان، پادشاهان پهلوی دوباره نام و یادگارشان را از خاکروبه های قرون اعصار در آوردند و در دل و جان هر ایرانی آینه کاشتند.
جشن با شکوه و در خور ِ سزاوار ِ کورش و همه ی ایرانیان پاک سرشت برای بزرگداشت و پاسداشت ِ دو هزار و پانصد سال پادشاهی در ایران، در دوران ِ پادشاهی ِ محمد رضا پهلوی، اوج این شناسایی ِ پدر ِ حقوق ِ بشر به تمامی ِ مردم ایران و جهان بود و با این جشن شکوهمند و شور و شادی آفرین، ایرانیان را به خویشتن ایرانی و هویت ملی خود فرا خواند.
از این پس است که کورش در قلب هر ایرانی منزلگه جاویدان پیدا می کند.

خوش باد به حال ِ ما که کورش داریم
در قلب و خرد، سایه ی نورش داریم

افسوس که ددان به سرزمینش تاختند
با جهل و جنون به گورش آب انداختند

با این همه او بزرگ در قلب ِ جهان
اما، ددان، همه، تو چاه ِ جمکران
حال در پایان این نوشته در این روز ِ صدور اعلامیه ی تاریخی کورش، منشورش را که سنگ بنای قوانین حقوق بشر امروز گردید، با هم بخوانیم.


اينك كه به ياري مزدا ، تاج سلطنت ايران و بابل و كشورهاي جهات اربعه را به سر گذاشته ام ، اعلام مي كنم :
كه تا روزي كه من زنده هستم و مزدا توفيق سلطنت را به من مي دهد

دين و آيين و رسوم ملتهايي كه من پادشاه آنها هستم ، محترم خواهم شمرد و نخواهم گذاشت كه حكام و زير دستان من ، دين و آئين و رسوم ملتهايي كه من پادشاه آنها هستم يا ملتهاي ديگر را مورد تحقير قرار بدهند يا به آنها توهين نمايند .

من از امروز كه تاج سلطنت را به سر نهاده ام ، تا روزي كه زنده هستم و مزدا توفيق سلطنت را به من مي دهد ،
هر گز سلطنت خود را بر هيچ ملت تحميل نخواهم كرد
و هر ملت آزاد است ، كه مرا به سلطنت خود قبول كند يا ننمايد
و هر گاه نخواهد مرا پادشاه خود بداند ، من براي سلطنت آن ملت مبادرت به جنگ نخواهم كرد .

من تا روزي كه پادشاه ايران و بابل و كشورهاي جهات اربعه هستم ، نخواهم گذاشت ،
كسي به ديگري ظلم كند و اگر شخصي مظلوم واقع شد ، من حق وي را از ظالم خواهم گرفت
و به او خواهم داد و ستمگر را مجازات خواهم كرد .

من تا روزي كه پادشاه هستم ، نخواهم گذاشت مال غير منقول يا منقول ديگري را به زور يا به نحو ديگر
بدون پرداخت بهاي آن و جلب رضايت صاحب مال ، تصرف نمايد

من تا روزي كه زنده هستم ، نخواهم گذاشت كه شخصي ، ديگري را به بيگاري بگيرد
و بدون پرداخت مزد ، وي را بكار وادارد .

من امروز اعلام مي كنم ، كه هر كس آزاد است ، كه هر ديني را كه ميل دارد ، بپرسد
و در هر نقطه كه ميل دارد سكونت كند ،
مشروط بر اينكه در آنجا حق كسي را غضب ننمايد ،

و هر شغلي را كه ميل دارد ، پيش بگيرد و مال خود را به هر نحو كه مايل است ، به مصرف برساند ،
مشروط به اينكه لطمه به حقوق ديگران نزند .

من اعلام مي كنم ، كه هر كس مسئول اعمال خود مي باشد و هيچ كس را نبايد به مناسبت تقصيري كه يكي از خويشاوندانش كرده ، مجازات كرد ،
مجازات برادر گناهكار و برعكس به كلي ممنوع است
و اگر يك فرد از خانواده يا طايفه اي مرتكب تقصير ميشود ، فقط مقصر بايد مجازات گردد ، نه ديگران

من تا روزي كه به ياري مزدا ، سلطنت مي كنم ، نخواهم گذاشت كه مردان و زنان را بعنوان غلام و كنيز بفروشند
و حكام و زير دستان من ، مكلف هستند ، كه در حوزه حكومت و ماموريت خود ، مانع از فروش و خريد مردان و زنان بعنوان غلام و كنيز بشوند
و رسم بردگي بايد به كلي از جهان برافتد .

و از مزدا خواهانم ، كه مرا در راه اجراي تعهداتي كه نسبت به ملتهاي ايران و بابل و ملتهاي ممالك اربعه عهده گرفته ام ، موفق گرداند .

روز جهانی ِ بنیانگذار حقوق بشر کورش بزرگ بر همه ی جهانیان بویژه ملت ِ شریف ایران خجسته باد

* گنده واش در لهجه و گویش گیلکی، علف هرزه را گویند که در مزارع و باغ و باغچه ها مزاحم نشاط و طراوت گل و سبزه و گیاه می شود. در واقع وجودشان زاید و کدر کننده ی زیبایی است

۱۳۹۳ آبان ۴, یکشنبه

زاد روز ِ محمد رضا شاه، پادشاه ایراندوست و ایرانساز، شاد باد





زاد روز ِ محمد رضا شاه، پادشاه ایراندوست و ایرانساز، شاد باد

پادشاهی که در ادامه ی کارهای بررگ پدرش، ایران ِ عقب مانده را مدرن کرد.
 به ملت ایران و بویژه زنان در همه عرصه ها، هویت و شخصیت داد
پادشاهی که بیشترین خدمت را به ملت ایران در همه ی عرصه ها کرد اما ملت و بویژه روشنفکران ِ تاریک اندیش، قدرش ندانستند، زحماتش را سپاس و پاس نداشتند و با خودزنی تاریخی، خویشتن خویش را اسیر اسلامیون حیوان صفت کردند تا با ویرانی ایرانشان، هر روزه از آنها قربانی بگیرد.
پادشاهی که یک ایران ِ بزرگ، پیشرفته و با فرهنگ ِ ناب و شایسته ی ملت ایران، آرمانش بود و در این راه سترگ و بزرگ با همه توانش در راه ِ ایران ِ جانش، جان بداد

نام و یاد وُ یادگارش همیشه یاد وُ شاد باد

احمد پناهنده

جشن ِ تراوتباران ِ آبانگان، شاداب باد






جشن ِ تراوتباران ِ آبانگان، شاداب باد

دکتر احمد پناهنده

در یسنا، هات ِ 38، بند ِ 3 چنین می خوانیم:
" اینک آب ها را می ستاییم، آب های ِ فرو چکیده، گرد آمده و روان شده و خوب کُنش ِ اهورایی را . . ."
و چه ستایشی است دلپذیر، از این عنصر ِ زندگی بخش ِ حیات ِ زندگان
و چه شاداب است، نسیمی طراوت افزا، بر خاسته از آب ِ چشمه سارها، جویبارها، دریاها و . . .
آه
ای پرندگان!
فرود آیید در کنار ِ چشمه سارها
پرهایتان را، در آب برکه ها، بشویید
آب را، در جان خود فرو دهید
بتکانید اندام ِ خیسابتان را در آفتاب
میهمان کنید منقار بوسه ای یکدیگر را
پر پرواز بگشایید بر شاخسارها
بَسَرورید در آشیانه و لانه ها

ای پرندگان
سالها ست که از آب ِ آبان ماه، نصیبی نبردم
برکه های ِ پر آب ِ لنگرود ِ جانم را، چشمان ندیدم
رودخانه ی شهرم را، سلام نکردم
دریای ِ همیشه زیبای ِ چمخاله را، تن ِ خود، خیس نکردم
آبشار ِ لیلا کو را، طراوت نچیدم
جویبار ِ همیشه بیدار ِ دره ها را، آواز نشینیدم
باران ِ جوان ِ گیلان ِ جان را، موها نشُستم
مرداب ِ شاداب ِ دیار را، قایقی پارو نزدم
نهر های ِ خروشان ِ زادگاهم را، انتظارها کشیدم
شبنم ِ گلبرگ ِ گلهای ِ صحبگاهان ِ باغمان را، مشتاقانه منتظر ماندم
مه ِ سحرگه هان فرود آمده بر سقف ِ دیارم را، چه دل تنگ گشتم
گریه ی دوری ِ پاره های تن ِ لنگرود ِ جانم را، جگرسوز آه کشیدم
رطوبت ِ دل آزار ِ گیلان ِ جانان را، هی به بویی منتظرم
سیلاب ِ سرکش ِ سرازیر از کوه ِ لیلا را، سالهاست از تماشا محرومم
اشک ِ شادی ِ شادابم، در دریاچه چشمانم خشک شده است
اما هنوز عاشقم
عاشق ِ آن روزهای ِ جوانم
و می دانم
روزی پر ِ پرواز، در می آرم
و در آبهای ِ زلال ِ دیارم
عشق می کارم

آری:
اگر تا دیروز در بی خبری از آنچه که نیاکانمان، در دوران ِ درخشان ِ تمدن ِ ایران ِ باستان، برای غلبه بر هرچه غم و اندوه، که آن روی سکه ی شادی و شادمانی است، جشن و سرور برگزار می کردند، امروز اما این بی خبری، به همت ِ بلند ِ زلالپندار زنان و عاشق کردار مردان ِ فرهنگ ِ شادی سالار ِ نیاکانمان، از انجماد وُ فرو رفتگی در عزا و ماتم و شیون و زاری و بر سر کوفتن ِ خود، با گرمای ِ نیرو آفرین ِ شادمانی و سرور، ذوب شدند و هر روز بیشتر از روز قبل، قطرات ِ فرو چکیده از این گرمای ِ خشنود کننده ی دلها، چون رودخانه ای روان، نشاط ِ شادمانی ِ شاداب ِ شور و شراب را، به هرسو می برد و چون نسیمی زنده کننده ی جان و دل، بر چهره ها می وزد و دلها را به طپش ِ عشق ِ شادمانی وا می دارد.
غم و اندوه، گویی نیاکانمان را دشمن بود. از این جهت برای ِ در تنگنا قرار دادن آنها، به مناسبت های گوناگون، جشن و سرور برگزار می کردند و شادی و شادمانی می کردند.
یک روز دور آتش حلقه می زدند و گونه ها را چون انار، ارغوان نقش می زدند و خون ِ رگ ِ تاک را در کام، شیرن می نمودند و به رقص و پایکوبی می پرداختند.
دیگر روز به باغ و دشت وصحرا بیرون می زدند و در چمن زاران، همسایه ی لاله زاران می شدند و بوی ِ خوش ِ تازه خوشه ی برنج را، در برنجزاران، با عطر ِ جوانبرگ ِ چای ِ بهاره، در چا ی زاران می آمیختند و در دَمی مطبوع، در جان و دل، نوش می کردند.
یک روز به عشق زمین وُ خاک که سمبل زایش و زن است تحت عنوان ِ سپندارمذ و یا عشق به زمین و زن، جشن می گرفتند و مقام زن را گرامی می داشتند و روز دیگر، در کنار ِ جویباران، رودخانه ها، قناتها و دریاها جمع می شدند و آب، این مایع ِ زندگی بخش ِ طبیعت ِ جاندار را می ستودند و شاداب می شدند.
و چه زیبا اندیشه ای، در ذهن نیاکانمان می جوشید و چه رعنا سنتی، پر از عشق وُ صفا وُ سور وُ سرور از خود جاری می کردند تا ما امروز، با چنین میراثی، بر غم واندوه هجوم ببریم و هر روز از سال را شادمانی کنیم.
آری:
همانگونه که تاریخ ِ باستان ِ ایرانیان گواهی می دهد، سراسر ِ زندگی ِ مردم ِ پهن دشت ِ ایرانزمین، بر بستر ِ شاد خوانی و شاد خواری و شاد گویی و شاد رقصی، سفره ی شادمانی پهن کرده بود و غم را در سرسرای ِ کاشانه ی نیاکانمان، مکانی نبوده است و حتی در مرگ ِ عزیزان ِ خود، لباس سفید می پوشیدند و باور داشتند که شادمانی ِ فروخفته در عزیز ِ از دست رفته را باید در زنده گان شکوفا کرد. به همین مناسبت سراسر ایام ِ سال را با جشن و سرور بدرقه می کردند.
بطوریکه داریوش بزرگ در کتیبه یبیستون می نویسد:
" اهورامزدا جهان را آفرید، مردمان را آفرید، شادی را آفرید و شادی را برای ِ مردمان آفرید."

جشن ِ تراواتباران ِ آبانگان

آبانگان، آبان روز از ماه ِ آبان است که در روز دهم ِ آبان ماه ِ زرتشتی بر گزار می شود.

ولی امروز این جشن نه در دهم آبان ماه، بلکه در چهارم آبان ماه ِ کنونی برگزار می گردد. دلیل این اختلاف ِ زمان ِ بر گزاری ِ دیروز با امروز، تغییر سال شمار ِ نیاکانمان در امروز است. زیرا در دوره ی باستان سال به دوازده ماه و هر ماه به سی روز تقسیم می شد. اما امروز شش ماه اول ِ سال به سی و یک روز و پنج ماه بعدی به سی روز و ماه آخر سال به بیست و نه روز واگر سال کبیسه باشد به سی روز تقسیم می گردد. به همین دلیل، جشن ِ آبانگان، نسبت به سال شمار ِ دیروز، شش روز جلوتر، یعنی چهارم آبان ماه برگزار می شود که این روز منطبق با روز ِ دهم آبان ماه، در دوران ِ نیاکانمان است.
آبانگان
جشنی شاداب، از ستایش ِ آب است
آب ، مظهر ِ حیات و حیات یعنی آب
آه . . .
ای آب
که در دوران ِ شباب
در زیر ِ چراغ ِ مهتاب
با نسمیت
عاشقان را
عاشقانه
می کردی خواب
و
مستی ِ شب ِ شراب ِ ارغوانرا
در جان ِ جانان
ناب
و
بی قراران را
بی تاب

ابوریحان در آثارالباقیه می نویسد:

" آبان روز دهم آبان ماه است و آن را عید می¬دانند که به جهت همراه بودن دو نام، آبانگان می¬گویند. در این روز زو Zoo پسر طهماسپ از سلسله¬ی پیشدادیان به شاهی رسید، مردم را به کندن قنات¬ها و نهرها و بازسازی آن¬ها فرمان داد، در این روز به کشورهای هفت¬گانه خبر رسید که فریدون ، بیوراسب (ضحاک - آژی دهاک) را اسیر کرده، خود به پادشاهی رسیده و به مردم دستور داده است که خانه و زندگی خود را دارا شوند. "
در روایت دیگرى آمده است كه پس از هشت سال خشكسالى در ماه آبان، باران آغاز به باریدن كرد و از آن زمان جشن آبانگان پدید آمد.
زرتشتیان نیز در این روز همانند سایر جشن¬ها به آدریان¬ها (آتشكده¬ها) مى¬روند و پس از آن براى گرامیداشت مقام فرشته¬ی آب¬ها، به كنار جوى¬ها و نهرها و قنات¬ها رفته و با خواندن اوستاى آبزور (بخشى از اوستا كه به آب و آبان تعلق دارد) كه توسط موبد خوانده مى¬شود، اهورامزدا را ستایش كرده و درخواست فراوانى آب و نگهدارى آن را كرده و پس از آن به شادى مى¬پردازند.
این جشن ِ شاداب، همانگونه که از نامش پیداست، در ستایش از آب است.
و آب در پندار ِ نیاکانمان، یکی از عناصر چهارگانه است که مورد احترام و ستایش ِ پدران و مادران ِ زرتشتی ِ ما در گذشته ی دور و هم اکنون بوده است و هست.
و باور داشتند که این چهار عنصر ِ تشکیل دهنده ی طبیعت و محیط ِ زیست، نباید از ناپاکی ها آلوده گردند.
بطوریکه هرودوت و گزنفون می نویسند:
" ایرانیان در میان آب ادرار نمی¬کنند، آب دهان و بینی در آن نمی¬اندازند و در آن دست و روی نمی¬شویند "
استرابون جغرافیادان یونانی می گوید:
" ایرانیان در آب روان، خود را شستشو نمی¬دهند و در آن لاشه، مردار و آن¬چه که نا پاک است نمی¬اندازند "
از این رو نیاکانمان به ایزدانی باور داشتند که وظایف آنها جلوگیری از آلودگی ِ محیط ِ زیست بود.
از این ایزدان، آناهیتا و آبان، فرشتگان ِ پاسدار آب، آذر و نیریوسنگ، فرشته های ِ آتش، زامیاد فرشته ی پاسدار زمین و خاک و وَیو فرشته ی پاسدار باد و هوا است.


جشن پر تراوت ِ آبانگان بر ملت ِ با فرهنگ ِ ایران، خجسته باد

۱۳۹۳ آبان ۳, شنبه

برای دخترم ریحانه ی جباری





برای دخترم ریحانه ی جباری

به چه گناهی گردن زده شد؟
و آنگاه
که گلی از شاخسار ِ جوان ِ زندگی پرپر می گردد
شرممان باد
که آسوده بر افتادن ِ گل ها را تماشا شویم
و وقتی که تیغ ِ تیز ِ تبر زمستان
گلوی ِ باغ ِ زندگی راگردن می زند
بر ما زنهار
که فریاد نکشیم و بیدار نکنیم وجدانها را
امروز اگر این تیغ ِ تیز ِ تبر ِ مرگ را
بر گردن
و قلب تپنده ی ریحانه حس نکنیم
فردا گلهای باغ زندگی ِ شاداب
با داس ِ دون ِ ددان گلو پاره می شوند
و ما همچنان فقط آه
پس بر ماست
و بر همه ی ماست
که کشتن زندگی را آرام ننشینم
و داس مرگ را از گلوی ِ درخت ِ زندگی
به نهایت ِ بی نهایت پرتاب نکنیم

احمد پناهنده ( الف. لبخند لنگرودی )
دیروز برای جلوگیری از اعدم ریحانه نوشته بودم
ریحانه گلی ست برای بوئیدن نه پرپر شدن
مهم نیست که ریحانه در حکومت اسلامی جرمی مرتکب شده است، بلکه مهمتر این است که بدانیم، تمامی حکومت اسلامی با همه ی کارگزارانشان، سراپا مجرم هستند و با جرم و جنایت دنبال شکار انسانیت، کرامت، اخلاق و بویژه حیثیت، فضیلت و ارجمندی زنان هستند.
و اگر مرتضی خواست در زیر چتر حمایتی ِ حکومت اسلامی، تن جوان ریحانه را به حیله و نیرنگ مورد تجاوز قرار دهد و ریحانه از کرامت و حیثیتش دفاع کرد و در این دفاع، مرتضی مقتول شد، نباید ریحانه را بتنهایی مجرم شناخت بلکه باید جرم را در قوانینی دید که این شرایط را برای مردان ِ هرزه ی اسلامی فراهم می کند.
هرچند عملکرد ریحانه در دفاع از کرامت و حیثیت انسانی خود، مجازات دارد اما به یقین مجازاتش از دست دادن زندگی و جوانی نیست.
و اگر قرار باشد کسی را اعدام کنند باید حکومت اسلامی را با قوانین ضد انسانی اش اعدام کرد.
هرچند من با اعدام در هر شکلی مخالف هستم.
معنی این سخن این است که مجازات ریحانه، اعدام نیست
باشد که همه ی ملت ایران یک صدا، همراه با نهاد های حقوق بشری و سازمان های بین المللی اجازه ندهند گل زندگی ریحانه را پرپر کنند.
چنین باد
احمد پناهنده

و دریغا امروز با پرپر کردن زندگی ریحانه، اسید بر روی زیبایی و زیبا رویان می پاشند. اما توده های گوسپندی خودشان را برای ماهی که سراسر خون و خونریزی و بیگانه است و ربطی هم به ایران و ایرانی ندارد، آماده می کنند تا از این طریق دشنه ی ادمکشان و ایرانی کشان اسلامی تیز کنند و سپس طناب دار را با دست خویش در گردنشان حلقه کنند.
ای تفو بر شما نادانان ابله تفو

۱۳۹۳ مهر ۲۹, سه‌شنبه

نسل گذشته ی بانوان یک پوزش و نسل جدید بانوان یک سپاسگزاری به رضا شاه بزرگ و محمد رضا شاه ایرانساز بدهکارند






نسل گذشته ی بانوان یک پوزش و نسل جدید بانوان یک سپاسگزاری به رضا شاه بزرگ و
محمد رضا شاه ایرانساز بدهکارند

این روزها زیبایی کُشان و زن ستیزان اسلامی که شادی و شادابی و زیبایی و رعنایی را دشمن اسلام ِ زن ستیز می دانند، با یورش وحشیانه و حیوان صفتانه ی خود بر روی زیبایی ها اسید می پاشند تا تیرگی و سیاهی را در جای جای جامعه، چادر شب بگسترانند.
عملی ضد انسانی و ضد شادابی و زیبایی که فقط از صندوقچه ی از گور گریختگان اسلام ناب محمدی در همه شکل و فِرِقش بیرون می آید که زیبایی را گریزان و شادابی و نشاط را دشمن هستند.
اما نمی دانند که ما بین تاریخ عقب مانده ی قاجاریه که لانه ی همین اسلامیون شیعه ی اثناعشری بود و تاریخ همین حکومت ضد انسانی و ضد ایرانی شان یک تاریخ 57 ساله ی ای وجود دارد که درخشش ِ الماس وشش در همه سویش چون نگینی زرین می درخشد.
و چنین است که نسل بانوان کنونی با همه ی ظلم و ستمی که اسلامیون ضد زن، بر ایشان روا می دارند و بند و زنجیری که به دست و پا و روح و روانشان بسته اند، اما با حرکت غرور آفرین ِ زیبا پسندانه شان، روز و روزگار را بر اسلامیون ِ تاریکی پرستان، تیره و تار کرده اند.
به عبارت ساده تر این بانوان دلیر و زیبا پسند می خواهند در مغز عقب مانده ی اسلامیون فرو کنند که رستاخیز ِ بزرگ رضا شاه بزرگ در رهایی زنان از بند ِ روبند و چادر و چاقچور، برگشت ناپذیر است و زنان ایران هیچگاه به حرمسراها بر نمی گردند تا دوباره در چهار دیواری خانه شان در گونی سیاه فرو روند.
می خواهند در مغز زن ستیز اسلامیون در همه طیفش فرو کنند، عمل بزرگی که محمد رضا شاه ایرانساز، در بر کشیدن زنان از چهار دیواری خانه که فقط باید بچه می زاییدند و خانه داری می کردند، به بالاترین سطح اجتماعی در وکالت و قضاوت و سفارت و مدارج علمی، برگشت ناپذیر است.
و چنین است که زنان سالار کشور ایران با همه ی فشار و ظلم و ستم، با حرکت غرور آفرینشان، تمامیت حکومت اسلامی را به چالش کشیده اند.
با این توضیح کوتاه می توان با صراحت در کلامی فریاد شد که:
نسل گذشته ی بانوان یک پوزش به پادشاهان ایرانساز و انسان سالار بدهکارند. زیرا با همه ی داشته ها در عالی ترین شکل ممکن، افسار گسیخته به سوی مرگ و نابودی خویشتن خویش رفتند تا با تو سری، روسری را بر سرشان بگذارند و فقط به این دلخوش باشند که در خیابانها فریاد بکشند " مرگ بر شاه "
اما نمی دانستند که با گفتن " مرگ بر شاه " مرگ تدریجی و تاریخی خودشان را فریاد می کشند که هیچ
حتا مرگ نونهالان دخترشان را با دست خود بیمه می کنند.
و نسل کنونی بانوان یک سپاسگزاری به پادشاهان زن سالار پهلوی بدهکارند، چون که آن پدر و پسر راه امروزشان را در مقاومت علیه کنیز پروری ِ اسلامیون باز کرده بودند و بی هیچ گفتگو، امروز دختران و زنان سالار ایران هر حرکتی که بسوی کشف حجاب بر می دارند، خودآگاه یا نا خودآگاه یک درودی به رضا شاه بزرگ و محمد رضا شاه ایرانساز می فرستند.
درود بر شما نسل جوان بانوان سالار ایران
احمد پناهنده
www.apanahan.wordpress.com

۱۳۹۳ مهر ۱۹, شنبه

راه حل برای ثبات خاورمیانه، سرنگونی حکومت اسلامی در ایران است





راه حل برای ثبات خاورمیانه، سرنگونی حکومت اسلامی در ایران است

راه حل برای ثبات منطقه ی خاورمیانه و جلوگیری از کشتار مردمان بیگناه، سرنگونی یا سقوط حکومت اسلامی در ایران و پیوند خوردن تکه های جداشده ی کردستان واحد به سرزمین مادری شان ایران است.
تکه هایی که همین اسلام خونریز در قامت سلطان عثمانی در جنگ با شاه اسماعیل صفوی از ایران جدا کرد.
بر کردهای ایرانی الاصل جدا شده و کردهای باقی مانده در چهارچوب ارضی ایران است که با همدستی و همکاری با تمامی ملت ایران ابتدا حکومت اسلامی را سرنگون کنند و بعد سرزمین مادرشان را به استقبال بشتابند و در چهارچوب ارضی ایران در کنار سایر اقوام ایرانی یک زندگی شرافتمندانه را در یک نظام پارلمانی پادشاهی پی بگیرند.
یادشان باشد از وقتیکه از سرزمین مادری شان- ایران- جدایشان کردند، جز فقر و کشتار و دربدری و آوارگی و تحقیر و عقب ماندگی در همه سویش را به چشمان و دیده ی دل نظاره نکردند.
پس به هوش باشند که آینده ی روشن آنها گره خوردنشان به خویشتن ِ خویش ایرانی و نظام پادشاهی است که امروز وارث تخت و تاج ِدارا، شاهزاده رضا پهلوی به تنها امید ملت ایران تبدیل شده است.
موضوعی که جهان آزاد و غیر آزاد بخوبی می دانند. اما برای دوشیدن هر چه بیشتر کشور
ایران ترجیح می دهند حکومتی ضعیف و شکننده و متفرق و بی رحم ِ اسلامی در ایران حاکم باشد.
سرنوشت تلخ کردهای ایرانی الاصل کوبانی امروز چشمان هر بیننده ای را از اشک، خون می باراند و به باور من همین سرنوشت در آینده ای نزدیک برای کردهای ایرانی الاصل اقلیم کردستان عراق رقم خواهد خورد.
بنابراین به جای استقلال در خاک بیگانه، خردمندانه ترین راه این است که با همدستی یکدیگر در کنار ملت ایران، سرنگونی حکومت اسلامی را در همه سویش شتاب ببخشید و به یاران شاهزاده رضا پهلوی در شورای ملی ایران بپیوندید تا بتوانید بعد از سرنگونی حکومت اسلامی در ایران به خویشتن ِ ایرانی خود گره بخورید.
فراموش نکنند که هیچ جای دنیا غیر از ایران پادشاهی برای شما کردهای ایرانی الاصل امن نیست

چنین باد
احمد پناهنده www.apanahan.blogspot.com www.apanahan.wordpress.com

۱۳۹۳ مهر ۱۷, پنجشنبه

دنیا را نا امن کردید و به گند کشیدید آقای اوباما





دنیا را نا امن کردید و به گند کشیدید آقای اوباما

دیروز پیشکسوت شما آقای کارتر با دمیدن در شیپور از گورگریختگان اسلامی، ایران مدرن پادشاهی و رفا اجتماعی در همه سویش را به آتش کشید و میلیون ها ایرانی و انسانهای منطقه ی خاور میانه را به خاک و خون کشانید و امروز شما با سیاست بغایت ضعیف و جانبدارانه از اسلام سیاسی و بی تفاوتی به ویرانی منطقه و کشتار بشریت، جایی را در دنیا نگذاشتید که انسان ها به جان و آینده ی خود ایمن باشند.
جهت یادآوری تاریخی می گویم.
از زمانی که پیشکسوت شما کارتر با دخالت در امور ایران سکولار پادشاهی، راه را برای به قدرت رسیدن اسلامیون ضد انسان و ضد ایران فراهم کرد و حتا برای رسیدنشان کمک مالی کرد، نه مردم ایران نه منطقه خاور میانه و نه مردمان جهان روز و لحظه های خوشی را تجربه نکردند که هیچ
بلکه هر روزه و هر ساعته خبر دردناک به هم ریختن شیرازه ی نظم جهان مدرن و جامعه ی انسانی را می شنوند و آینده ای بسیار تاریک را در چشم اندازشان به نگاه می نشینند.
و امروز تحت رهبری شما بر جهان، هم اقتدار آمریکا فرو ریخت و هم جهان نا امن گشت.
ای کاش شهامتی و درایتی وجود می داشت که محترمانه از این پست بسیار پر مسئولیت استعفا می دادید و کار را به کاردان با درایتش می سپردید.
و ای کاش ملت آمریکا از این حقوق بر خوردار می بود که بتوانند با جمع کردن طوماری، خواستار استعفای شما از این پست پر مسئولیت شوند.
یادمان باشد، حقوق و حقوق دانی با سیاست و سیاست ورزی از دومقوله ای کاملن جدا است.
یک حقوقدان همیشه برای حقوق انسانها در جوامع بشری فعالیت می کند تا مبادا حقوقش صایع شود.
اما سیاست مدار بیش از همه به منافع ملی کشورش می اندیشد
و نیک می اندیشم که شما در مقام ریاست جمهوری آمریکا، باید منافع کشور آمریکا و کشورهای دوست و هم پیمان آمریکا را در نظر بگیرید نه اینکه به حکومت هایی میدان دهید که بیش از همه منافع آمریکا را به خطر بیاندازد.
عملی که شما با سیاست خودتان انجام می دهید و دیروز پیشکسوت شما این راه را برای شما گشود.
باشد که با این پیام دلسوزانه در این دوسال باقی مانده با حرکت و سیاستی غرور آفرین باعث ثبات نظم جهانی شوید و در این راه از نیروهای سکولار جامعه و در رابطه با ایران، از نیروهای ناسیونالیست نگهدارنده ی ایران پادشاهی به رهبری شاهزاده رضا پهلوی حمایت کنید تا صلح و ثبات به منطقه ی خاور میانه برگردد.
این را هم مایل هستم اضافه کنم که هیچ صلحی نمی تواند در منطقه ی خاور میانه شکل بگیرد. مگر اینکه ایرانیان به خویشتن ایرانی و پادشاهی خود گره بخورند.
و نیک می دانید که پتاسیل ایرانگرایی و طرفداری از ایران پادشاهی به رهبری شاهزاده رضا پهلوی در ایران زیاد است.
پس تا دیر نشده است به حمایت همه جانبه از این نیروی ترقی خواه و صلح طلب برخیزید

۱۳۹۳ مهر ۱۳, یکشنبه

سنت ِ خونریزان و تیغ کشان اسلامی که شادی ندارد





سنت ِ خونریزان و تیغ کشان اسلامی که شادی ندارد

در حیرتم و در شگفت
از اینکه می بینم هر روزه در جای جای ایران اهورایی مان، گرگ های درنده ی اسلامی، سرهای انسانی را بالای دار می برند و با قمه و چاقو و خنجر اسلامی، سینه ها ی ایرانی دریده می شود
ولی مسخ شدگان اخته ی توده های گوسپندی فقط نگاه می شوند
بی تفاوت بر افتادن قامت شکستگان و گلو بریدگان را
سبگسرانه می خندند
و دردا و رنج و شکنجا
امروز در ایران اهورایی مان همین مسخ شدگان اخته که بهتر است بگوییم توده های گوسپندی، بر یک سنت خونریز تازیان غارتگر و وحشی، در سر بریدن گوسپندان بی زبان و بی دفاع، شادی و پایکوبی می کنند

ای کاش و ای صدها کاش
اندکی عقل و خرد و وجدان و بیداری و حس زندگی دوستی، در وجودشان می بود تا با آنها
اندیشه کنند که امروز اگر بر این خونریزی آشکار و شقاوت پیشه، چشم می پوشند که هیچ حتا شادی می کنند
فردا ممکن است همین تیغ گردنشان را بگیزد
زیرا در روزگاران گذشته همین تیغ خونریز اسلامی، گردن پدران و مادران و خواهران و برادران ما را گرفت و امروز هم این تیغ بر روی گردن تک تک ایرانیان است
پس با این توضیح کوتاه در گوش ِ کَر تودهای مسخ شده ی ِ گوسپندی فریاد می شوم که:

در شگفتم
آنجا که تیغ ی برهنه ی خونریز اسلامی
گردن ایرانی
و امروز
گوسپندان بی زبان را می برد
تو بی تفاوت نگاه می شوی
و سبگسرانه می خندی
که هیچ
حتا به شادی
پایکوبی می کنی

احمد پناهنده
توضیح:
توده های اخته ی گوسپندی فقط افراد عوام و بی سواد و نا آگاه جامعه نیستند بلکه روشنفکران تاریک اندیش اخته ی چپ کمونیستی و ناکسان به اصطلاح ملی هم هستند که در این روز با خونریزان اسلامی به شادی مشغول هستند

www.apanahan.blogspot.com
www,apanahan.wordpress.com

قربانی






قربانی


به چشم دیدم
گوسپندانی را
که به زور می کشیدند، سویی
عجبا
گوسپندان را
میل رفتن نبود
اما شلاق بیرحم
تازیانه می زد
بر تن و جانشان
پس چاره ای نبود
و ناخواسته سم را زمین می کشیدند
و کشان کشان کشیده می شدند
بر خاک ِ مرگ ِ زیر پایشان
طولی نکشید
که به ناگه دیدند
خون است که از گلوی همقطارانشان می جهد
و میدان را خون جاری شده است
گوسپندان
با نگاه محزون به سرنوشت شوم خویش
که هیچ نمی دانستند
می نگریستند
و با خود نجوا می کردند
اه
ای آدمها
کجا می برید ما را
چرا می کُشید اینچنین پر غضب و بی رحم همقطاران ِ ما را؟
در همین گفتگو بودند
که بیرحم کسی
دستی کشید
شاخش را
و بیرحمانه تر
خاک کرد پیکرش را
مجال ِ بع بع نبود
تا فریاد زند
که جانم عزیز است
و ندرید گلویم را
چنین پر شقاوت
هنوز بع بعش در نیانده بود
که کارد
گردنش را برید
خون بود وُ
دست و پا زدن
و دوباره
گوسپند دیگری
کشان کشان
به قتلگاه برده شد
و دریغا
که این شد سنت
و جشن می گیرند هرسال
و خون می ریزند
بی هیچ درنگ
و شادی می کنند
جنون وار

و امروز اسلامیون خونریز و ضد انسان با بهره گیری از این سنت شوم و شقاوت پیشه ی اسلام، کارد و خنجر را بر گلوی انسان می گذارند و سر از تنشان جدا می کنند.
یادمان نرود همین اسلامیون شقاوت پیشه و ضد انسان در دیروز دور با پدران و مادران ما چنین کردند و خون ها در جای جای ایران جاری کردند تا ایرانمان را ویران کنند که کردند.
و امروز ناکسان بیگانه خوی چپ کمونیستی و ناکس تران به اصطلاح ملی برای خوار کردن ایران و ایرانی، دست در دست آخوندهای ضد ایران و ایرانی کردند تا ملت ایران به خویشتن ایرانی ِ خویش گره نخورند. و یا به قول یکی از همین ناکسان بیگانه خوی چپ کمونیستی که اظهار لحیه کرده بود که:
" ما هستیم تا نظام پادشاهی به ایران برنگردد"
بخوانید ایرانی به خویشتین ایرانی خود گره نخورد و همین آخوندهای اسلامی خونریز و ضد ایران و ایرانی، جای جای ایران را به توبره بکشند که کشیدند.

احمد پناهنده ( الف. لبخند لنگرودی )

www.apanahan.blogspot.com
www.apanahan.wordpress.com

۱۳۹۳ مهر ۱۱, جمعه

آرشیو جوانی ِ من





آرشیو جوانی ِ من



فراز هایی از یک جُستارم که تقدیم همه ی عاشقان و زیبا پسندان دیار عاشقم می کنم

روزگار ِ دوران ِ جوانی ِ من روشن و آفتابی بود
از درخت پر تراوت ِ شرایط زندگی، گل عشق می چیدیم
و در عشق جوانی سرشار بودیم ( و اگر هم محدودیتی بود، تعصّب و خشک مغزی فرهنگ شریعتمداران بود که هنوز رمقی داشتند و آزادیها را مانع می شدند )
در شب های تابستان ِ " چمخاله " با دختران زیباروی
شب های تاریک را جلوه ای از عشق ِ مستانه
شادکامی عاشقانه می بخشیدیم
و چون کبوتری گردن فراز چرخشی جانانه می زدیم
به نام عشق به خواب می رفتیم
به عشق ِ دیدار ِ یار و بوسه بر لب ِ تبدار، بیدار می شدیم
در غروب ِ روشن ِ شهرمان به کوچه معشوق پا می گذاشتیم
و دلی می دادیم و بوسه ای شکرین از لبهای داغ و تب دار ِ دلدار می ربودیم.
آرشیو جوانی ام پر است از نامه های عاشقانه دل انگیز
و جگر سوز که گاه گاه بر روی شانه یکدیگر اشک شوق می ریختیم
و روی زانوان یکدیگر به خواب می رفتیم.
امیدوارم روزی بتوانم دوران رسوائی و شیدائی خود را بر روی کاغذ بنگارم و تقدیم دختران و پسران نسل جدید کنم که از همه ی این شور و شیدائی ِ جوانی محروم هستند.
آری در یک کلام، دوره ی جوانی ِ من
دوره ی رمانتیک ِ عشق سالاری بود
ولی امّا امروز دلم گرفته است، نه به خاطر خود بلکه به خاطر دختران و پسران جوانی که هنوز شهد عشق را نچشیده، بایستی به خانه " بخت " بروند تا بدبخت شوند
زیرا نه جلوه ای از عشق موجود است
و نه آزادی و دلدادگی
هرچه است سیاهی و تیرگی
و پیچیده در چادر و چاقچور
و . . .

دردا که شراب ِ خون می چکد از پیاله ی چشم
آنجا شکستیم همه ی ابریق عشق به خشم

ما را چه شد که دریدیم زیبایی را چنگال
با سر شتافتیم برای ِ مشتی ریش وُ پشم

احمد پناهنده ( الف. لبخند لنگرودی )

۱۳۹۳ مهر ۱۰, پنجشنبه

مهربانی ِ جشن ِ مهرگان، مهر افشان باد







مهربانی ِ جشن ِ مهرگان، مهر افشان باد

گیلان سبز، پیشاپیش این جشن ِ مهربان وُ مهربانی گستر ِ مهرگان را به تک تک شما، دوستان نیک سرشت و صمیمی شادباش و همایون باد می گوید

در آغاز این جُستار ِ شادمانی گستر ترانه های شاد و دلنشین ِ گیلکی ِ گل پامچال، کاکولی و حیرون حیرونی را با صداهای بی همتای بانوان خانم شیلا نهرور، خانم زهره جویا و آقای پور رضا، در گوش ِ جان نوش می کنیم و سپس آهسته آهسته این جُستار بر آمده از شادمانی ِ نیاکانمان را در واژه واژه اش به جشن می نشینیم.
http://www.youtube.com/watch?v=k4KQAWBRT9s&feature=related
http://www.youtube.com/watch?v=ArcqJKFTs3c&feature=related
http://www.youtube.com/watch?v=irJMQ_2sNnQ&feature=related

روز مهر و ماه و مهرو جشن ِ فرخ مهرگان
مهر افزا ای نگار ِ مهر چهر ِ مهربان

مهربانی کن به جشن ِ مهرگان و روز مهر
مهربانی به، به روز ِ مهر و جشن ِ مهرگان

در مهریشت ِ اوستا چنین می خوانیم:
" می¬ستاییم مهر ِدارنده¬ی دشت¬های پهناور را،
او که به همه¬ی سرزمین¬های ایرانی،
خانمانی پُر از آشتی، پُر از آرامی و پُر از شادی می¬بخشد "

آری
بار ِ دگر، مهر روز، از ماه ِ مهر، مهربان از راه رسید و سبدی از محبت و عشق را به سرای ِ یاران، سرزمین جشن سالاران به ارمغان آورد.
دگر بار، سروری شادی سالار با سرودی شادمانی گستر، بر رنگین چهره ی طبیعت، در مهر ماه، مهر افشان شد.
در این مهر افشانی، طبیعت ِ همیشه شاداب، پس از زمین گذاشتن بار و بَر و جدال ِ نور و تیرگی، به تعادل ِ بی ریا می رسد تا پس از خستگی ِ پر تلاش ِ پروردگی ِ دانه و قوت و گل و گیاه، خوابی به چشمان بیاورد.
رقص ِ شاداب ِ رنگا رنگین ِ برگهای ِ در ختان، چرخ زنان بر فراز ِ سر ِ آدمیان، جشن ِ معطر ِ مهرگان ِ عاشقان را، جلوه ای جادویی از نشاط ِ ارغوانشراب ِ انارگون، بر چهره ها می نشاند.
صدای ِ دلنواز ِ برگهای ِ خشکیده در زیر ِ پای ِ ازدحام ِ شادی سالاران، ارکستر ِ طبیعت ِ پر نشاط را در سمفونی ِ آواز پرندگان، بر شاخسارها و آوای ِ نوای ِ نی ِ چوپان، در صحرا و چراگاها، همراه ِ صدای ِ دلنشین زنگوله ها بر گردن ِ قوچ، در جمع ِ گوسفندان، می آمیزد و هوش ِ عاشقان ِ شادی باور را در هلهله ی شادی ِ طبیعت می رباید.
گوش کنید!
این آوای ِ نوای ِ نی ِ چوپان است که قوچ ِ زنگوله در گردن را به رقص وا داشته است.
این صدای ِ آهنگ ِ دل انگیز ِ زنگوله ی قوچ است که جان و جهان ِ گوسفندان را ربوده و بزان را سرمست کرده و در سبزه زاران به رقص وا داشته است.
و چوپان، شادمان از شادی ِ رمه، هی بر نی می دمد و خود در شادابی ِ مهرگان در خلسه ای نشاط انگیز فرو می رود.
پرندگان ِ بازیگوش ِ پائیزی، سیراب از فزونی ِ دانه و قوت در کشتزاران، لحظات ِ شادمان خود را بر شاخساران، در کنسرت ِ رمه ها با آوای ِ نی ِ چوپان و نوای ِ زنگ ِ زنگوله ی قوچ به وجد می آیند و از این شاخ به آن شاخ می پرند ،پر می گشایند، آغوش باز می کنند و منقاربوسه ای یکدیگر را عشق می پاشند.
قورباغه ها در واپسین روزها و قبل از خواب ِ زمستانی، آب ِ برکه ها را بیرون می زنند و در کناره ها ی جویبارها، شادمانی ِ طبیعت ِ جاندار را در مهرگان، مهربان تماشا می کنند.

آری

جشن ِمهرگان از راه رسید و جنب و جوش کودکانی که پا به مدرسه می گذارند، جلوه ای از شادی و سرور و غرور ملی را در پهن دشت ایران زمین می فروشند و شادی و شادمانی را در کام همگان شیرین می کنند.
کودکان آینده ساز در اول مهر ماه، کفش و کلاه می کنند، لباس نو می پوشند و کیف مدرسه بر پشت، دست در دست پدر و مادر به سوی آینده می روند تا بیاموزند و تجربه کسب کنند و ذهن بسیط خودشان را در یک تلاش فراگیری مسائل اجتماعی پیچیده کنند.
می آموزند تا بعداً بیاموزانند و چه دل انگیز و نشاط آور است که در آغاز، کودکان ِ ما را با تاریخ و فرهنگ ِ پر بار و افتخار آمیز ایرانیان ِ کهن و معاصر آشنا کنیم و جان مایه ی ذهنی آنان را با دانش تاریخی و فرهنگی، فروغی از عشق و عِرق به خاک و وطن بتابانیم تا آنها از خود بیگانگی ِ تاریخی ِ پدرانشان فاصله بگیرند و به ایران بیاندیشند و زائده های رسوب کرده ی فرهنگی، در هویت ِ ملی مان را که در طول ِ قرون ِ اعصار، بصورت ِ زنگارهای ِ کثیف ِ از خود بیگانگی در ما نهادینه شده بود، از خود بزدایند.
باید در همین شروع ِ مدرسه، کودکان خودمان را بیاموزیم که مهرماه در تاریخ ایران زمین چه بار شادی آفرین ِ فرهنگی و انسانی دارد.
نمی دانم، اکنون که این نوشته را بر روی کاغذ به تصویر می کشم، آیا وجدان بیداری مانده است که تاریخ خود را در این شرایط ِ از خود بیگانگی پاس بدارد و اهمیت ِ مهرماه را در تاریخ مان برای نونهالان و جوانان بگشاید؟
هرچند می دانم، ایران دوستان و تاریخ دانان ِ گرانقدری هستند که در گوشه و کنار ِ مملکت و حتی در خارج از کشور با همه ی طاقت ِ جانسوز ِ خود، تاریکی ِ تاریخی را می کاوند و دریچه ی روشن ِ تاریخی را بر مردم می گشایند. ولی با کمال تأسف باید بگویم که این نازنین زنان و مردان ِ وطندوست، در اندک هستند. باید با تلاش در کنار ِ این سالار زنان و کوهمردان، تاریکی تاریخی را هرچه بیشتر بگشائیم و نور و روشنائی ِ تاریخی را در دل و جان و ذهن ِ همگی مان بتابانیم.
حال با این مقدمه می خواهم در حد توان و سواد ِ خود، مهرگان را با تمامی ِ خرد و اندیشه ام جشن بگیرم. زیرا این جشن متعلق به نیاکانمان است و تا هجوم تازیان به ایران و حتی دهه هایی پس از آن، نیز در ایران، جشن گرفته می شد.
به لحاظ تاریخی، نام ماهها آنگونه که در کتیبه های هخامنشی باقی است، نشان می دهد که در نزد ایرانیان، فعالیت کشاورزی و نیازهای ناشی از آن با مراسم دینی مربوط بوده است و چنانکه از قراین برمی آید، ایرانیهای قسمت شرقی ایران از وقتیکه زندگی ِ ده نشینی و کشاورزی را شروع کردند، در ارتباط با جشنها و نیایشها به مسئله تغییر فصول توجه ای خاص مبذول داشته اند. یعنی با تغییراتی که در اثر گردش زمین بدور خورشید بوجود می آمد، پیآمد آن تغییر را جشن می گرفتند.
به عنوان مثال جشنهایی که در پائیز انجام می شد، آن را حاصل تأثیر خجسته ی خورشید در فصل تابستان می دانستند که سبب ساز ِ پختگی و رسایی و افزایش ِ محصول در کشتزارها و باروری طبیعت از روئیدنیهای متنوع می شد و دام ها بدون هیچ محدودیتی می چریدند و پروار می شدند.
از این جهت برداشت محصول و بهره وری از رمه ها را در فصل پائیز با شادی و پایکوبی جشن می گرفتند. و این فزونی ِ محصول و پروردن ِ دامها را با " میترا "، خداوند ِ دشتها و رمه ها و پروردگار ِ خورشید مرتبط می دانستند و آن را " مهرگان " می خواندند.
و یا جشن بهار را که همزمان با مرگ ِ زمستان و آغاز ِ روئیدن سبزه و گل در دشت و غلات در کشتزارها بود، نیاکان ِ ما به شادی و پایکوبی مشغول می شدند. زیرا با تجدید ِ حیات ِ طبیعت و سبز شدن ِ دشت و دمن، رمه ها دوباره از آغل ها بیرون می آمدند و در پهندشت ِ طبیعت ِ سبز به چرا می رفتند و پروار می شدند و پس از جفت گیری زاد و ولد می کردند، شیر می دادند و احتیاجات ِ نیاکانمان را بر طرف می کردند. زیرا روئیدن ِ گیاه و سبز شدن ِ کشتزارها، در زندگی ِ کشاورزان در یک جامعه ی نیمه شبانی نیمه کشاورزی از اهمیت ِ خاص برخوردار بود.
در کنار این جشن ها، جشن هایی بودند که با نیایش و سرود خواندن همراه بود. مثل جشن سده که به پاس ِ احترام ِ آتش که مظهر ِ روشنایی و نور و انرژی است، آذرگاه درست می کردند و یا بوته ها را بر بام ِ خانه ها و تپه ها و معابر، روی هم تلنبار می کردند و به گِرد آن حلقه می زدند و سرود آتش می خواندند. زیرا کشف ِ آتش، انقلاب ِ شگرفی را در زندگی ِ نیاکانمان بوجود آورد که توانستند با آن، علاوه بر روشنائی و انرژی ِ گرمایی، فلزات را ذوب کنند.
نگارنده در طول زندگی ام یکبار شاهد این جشن بوده و این سعادت را داشته است که در کنار زیبا رویان و پری وشان، در کنار آذرگاه، دست در دست آنها حلقه بزند و سرود آتش را زمزمه کند. آری در سال 1350 خورشیدی همراه تیم فوتبال لنگرود به اردوگاه تفریحی ِ رامسر دعوت شدیم. در این اردوگاه هر ساله از نقاط مختلف ایران، ورزشکاران، هنرمندان و... در رشته های مختلف به این اردوگاه دعوت می شدند و حداقل مدت یک هفته در کارهای تفریحی در زمینه هنر و ورزش هنر نمایی می کردند.
آن سال دختران ِ زیباروی و طناز ِ زرتشتی، همراه با دختران ِ دارالیتام ِ تهران که حدود ِ 300 نفر بودند، به اردوگاه دعوت شده بودند، که جلوه ای از زیبایی و رعنایی را در فضای اردوگاه گستردند و شهد ِ عشق ِ جوانی را چون عسل به کام ما جوانان تازه بدوران رسیده، شیرین کردند.
در یکی از این روزهای ِ پرواز وار جوانی، همگی به دریای ِ رامسر رفتیم و پس از آبتنی در دریا، بر ساحل ِ قلوه سنگی ِ آن، تن خود را با آفتاب ِ گرما بخش نوازش دادیم. درشب ِ آن روز ِ پر نشاط ِ جوان، همه ی ما در برنامه ی آن دختران زیبا روی ِ زرتشتی شرکت کردیم. برنامه، نیایش ِ آتش بود که برای این کار تکه های ِ چوب را روی هم کوه کردند، طوری که ارتفاع آن از زمین حدود سه متر و شعاع آن یک و نیم تا دومتر می شد.
در مدار این تله چوب، در حلقه اول دختران ِ زرتشتی قرار گرفتند و در حلقات ِ بعدی، ما و سایر میهمانان در صفوف منظم قرار گرفتیم. در همین هنگام یکی از کارگزاران این مراسم ِ با شکوه و جلوه، بر روی تله چوب نفت ریخت و سپس با مشعل آن را مشتعل کرد. در حالی که روشنایی آتش دل تاریکی را دریده بود صدای ِ نیایش و سرود ِ آتش ِ دختران زرتشتی در فضای ِ اردوگاه پیچید و ما بدون اینکه بفهمیم، سرود را با آنها زمزمه می کردیم و امروز خوشحال هستم که با آن زمزمه روح نیاکانمان را شاد کردم.
همانطور که در بالا اشاره شد، نیاکان ما این جشن ها را در ارتباط با تغییر فصول انجام می دادند. مثل جشن نوروز که با اعتدال ربیعی همراه است. یعنی هنگامی که خورشید روی مدار استوا قرار می گیرد و روز وشب برابر می شوند.
یا تیرگان است که در آن خورشید در دورترین نقطه شمالی استوا قرار می گیرد و طولانی ترین روز و کوتاه ترین شب را سبب می شود.
و یا دیگان که در آن خورشید در دورترین نقطه جنوبی از استوا فرار می گیرد و سبب ساز طولانی ترین شب و کوتاه ترین روز است و در این شب ایرانیان آن را بنام شب یلدا یا چله جشن می گیرند.
علاوه بر این جشن ها، نیاکان ما در هر ماه، آن روز را که نامش با نام ماه یکی می شد، جشن می گرفتند. به عنوان مثال روز ِ شانزده هم مهر ماه را به عنوان مهرگان جشن می گرفتند.
جشن مهرگان دومین جشن بزرگ ملی ایرانیان پس از جشن نوروز است و مانند سایر جشنها می توان آن را در سه جنبه نجومی، تاریخی و دینی توضیح داد.
به لحاظ نجومی این جشن با اعتدال پائیزی همراه است مثل اعتدال ربیعی که خورشید روی مدار استوا قرار می گیرد، روز وشب برابر میشوند و در این جشن که همراه با برداشت محصولات کشاورزی است، به شادی و پایکوبی می پردازند.
به لحاظ تاریخی، در این روز ِ مهرگان، فرویدون به تخت پادشاهی باز می گردد. به عبارت دیگر در این روز نیروی حق طلب و داد و راستی تحت رهبری کاوه ی آهنگر بر سپاه ِ رجّاله گان ِ دروغ و ستمگری ِ آژی دهاک پیروز می شود و مردم را از ستم و ظلم و بیداد ِ ضحاک نجات می دهد.
بطوریکه که استاد ِ سخن، فردوسی ِ نامدار در شاهنامه¬ی جاویدانش، به روشنی، پیدایش اين جشن را در دوران پادشاهی فريدون اشاره کرده است :

فریدون چو شد بر جهان کامکار
ندانست جز خویشتن شهریار

به رســم کیان تاج و تخت مهی
بیاراست با کاخ شاهنشهی

به روز خجسته ســر مهر ماه
به سر بر نهاد آن کیانی کلاه

زمانه بی اندوه گشـت از بدی
گرفتند هر کــس ره بـخردی

دل از داوری¬هـا بپرداخـتـنـد
به آیین، یکی، جشن نو ساختند

نـشـسـتـنـد فرزانگان، شادکام
گـرفتند هـر یک ز ياقوت، جام

می روشن و چهره ی شاه نـَو
جهان نو ز داد از سر ِماه نـَو

بـفـرمـود تا آتش افـروخـتـنـد
همه عنبر و زعفران سوختند

پـرسـتـیـدن مهرگان دیـن اوسـت
تن آسانی و خوردن آیین اوست

کنون یادگارست از و ماه مهر
به کوش و به رنج ایچ منمای چهر

ابوریحان بیرونی در کتاب " آثارالباقیه " می نویسد:

" در روز مهرگان فرشتگان به یاری کاووه آهنگر شتافتند و فریدون را به تخت شاهی نشست و ضحاک را در کوه دماوند زندانی کرد و مردمان را از گزند او برهانید ".
ابوسعید عبدالحی بن ضحاک بن محمود گردیزی در " کتاب «زین¬الاخبار " درباره¬ی مهرگان می¬گوید :
" این روز مهرگان باشد و نام روز و ماه همراهند و چنین گویند که اندر این روز آفریدون بر بیوراسب که او را ضحاک گویند، پیروز شد و او را اسیر کرد و او را بست و به دماوند برد و در آنجا وی را زندانی کرد. مهرگان بزرگ و برخی از مغان چنین گویند که این پیروزی فریدون بر بیوراسب، رام روز بوده است و زرتشت که مغان او را به پیامبری دارند، ایشان را فرموده است، بزرگ داشتن این روز و روز نوروز را ".
اسدی توسی نیز در گرشاسب نامه از چرایی پیدایش مهرگان گزارش می‌دهد :
فــریـدون فــرخ بـه گـرز نـبـرد ز ضـحـاک تـازی بـرآورد گرد
چو در برج شاهین شد از خوشه مهر نشست او به شاهی سر ماه مهر
و باز هم " بیرونی " در التفهیم می‌نویسد:
" مهرگان شانزدهمین روز از مهرماه و نامش مهر، اندرین روز، آفریدون ظفر یافت بر بیورسب جادو، آنک معروف است به ضحاک و به کوه دماوند بازداشت و روزها که سپس مهرگان است همه جشنند، بر کردار آنچه از پس نوروز بُود".
خلف تبریزی درباره¬ی پیدایش مهرگان می گوید:
" در این روز ملایکه یاری و ممدکاری کاوه آهنگر کردند و فریدون در این روز بر تخت شاهی نشست و در این روز ضحاک را گرفته به کوه دماوند فرستاد که در بند کنند و مردمان به سبب این مقدمه جشنی عظیم کردند و عید نمودند و بعد از آن حکام را مهر و محبت به رعایا به هم رسید و چون مهرگان به معنی محبت پیوستن است بنابراین بدین نام موسوم گشت "

به لحاظ دینی در فرهنگ ایرانی مهر یا میترا به معنای فروغ خورشید و مهر و دوستی است. همچنین مهر نگهبان پیمان و هشدار به پیمان شکنان است. جشن مهرگان همانند نوروز از فروغمندترین نمودهای فرهنگ ایرانی است. مهر یکی از خدایان پیش از زرتشت بود که پس از زرتشت به فرشته آفریده اهورامزدا در آمد. روشنایی و مهر همیشه با روشنایی بی پایان خدایی یکی بوده است.

چون نور که از مهر جدا هست و جدا نیست
عالم همه آیات خدا هست و خدا نیست

ما پرتو حقیم و هم اوییم و نه اوییم
چون نور که از مهر جدا هست و جدا نیست

به روایتی تاجگذاری اردشیر بابکان هم مقارن با جشن مهرگان بود. بدون دودلی، پادشاهان هخامنشی، اشکانی و ساسانی جشن مهرگان را بزرگ می داشتند. در روزگار ما به مناسبت آغاز سال تحصیلی و گشایش آموزشگاه ها در آغاز مهر، جشن مهرگان، جشن فرهنگی اعلام شده بود. همچنین می توان آن را به عنوان جشن کشاورزان، جشن ملی نگاهداشت. زرتشتیان ایران همیشه این جشن را با شکوه ویژه ای برگزار کرده و می کنند". ( 1 )
پس از حمله اعراب به ایران و در زمان حکومت بنی امیه، این جماعت متعصب و ضد ایرانی در روز جشن مهرگان زرتشتیان را مجبور می کردند هدایایی تقدیم خلفا کنند و مانع برگزاری جشن می شدند. جرجی زیدان در کتاب " تمدن اسلامی " میزان این هدایای تحمیلی را پنج تا ده میلیون درهم برآورد کرده است.
تاریخ گواهی می دهد برمکیان، دولت مردان ایرانی زمان بنی عباس و ابو مسلم خراسانی در گرفتن جشن مهرگان پافشاری می کردند. و هر جا که فرصتی دست می داد ایرانیان معتقد به دین زرتشت این جشن را با شکوه برگزار می کردند و به شادی و پایکوبی و شادخوانی و شادخواری و شاد رقصی مشغول می شدند.
زیرا فرهنگ ایرانی ِ زرتشتی، فرهنگ ِ جشن سالاری و فرهنگ ِ شادی و شاد خوانی و شاد خواری است و صد البته فرهنگ عزا، ماتم، ناله و سوگواری یک فرهنگ تحمیلی وغیر ایرانی است که در فرهنگ ِ پدران ما مکانی نداشته است.
به گواهی تاریخ، نیاکان ما حتی بر مردگان خود نمی گریستند و لباس عزای سیاه گون نمی پوشیدند بلکه با لباس سفید مردگان خودشان را بدرود می گفتند.
در پایان، سزاوار است در این جشن ِ شادمانی گستر یادی از شعرای کهن پارسی بکنییم که در ابیات پر نغزشان این جشن سزاوار ِ شادمانی سالار را جشن گرفتند:
مسعود سعد سلمان :

روز مهر و ماه مهر و جشن فرخ مهرگان
مهر بفزا ای نگار ماه چهر مهربان

مهربانی کن به جشن مهرگان و روز مهر
مهربانی کن به روز مهر و جشن مهرگان

جام را چون لاله گردان از نبید باده رنگ
وندر آن منگر که لاله نیست اندر بوستان

کاین جهان را ناگهان از خرمی امروز کرد
بوستان نو شکفته عدل سلطان جهان

منوچهری دامغانی :

شاد باشید که جشن مهرگان آمد
بانگ و آوای ِدَرای ِکاروان آمد

کاروان مهرگان از خَزران آمد
یا ز اقصای بلاد چینستان آمد

نا از این آمد، بالله نه از آن آمد
که ز فردوس برین وز آسمان آمد

مهرگان آمد، هان در بگشاییدش
اندر آرید و تواضع بنماییدش

از غبار راه ایدر بزداییدش
بنشانید و به لب خرد نجاییدش

خوب دارید و فرمان بستاییدش
هرزمان خدمت لختی بفزاییدش

دقیقی :

گاه آن آمد که باد مهرگان لشگر کشد دست او پیراهن اشجار از سر بر کشد
باغ¬ها را داغ¬های عریان بر برزند شاخ¬ها را چادر نسطوریان بر سر کشد
زانکه سی سنبر چون ما مست و نرگس شوخ چشم هردو بدخو را همی در زر و در زیور کشد
مهرگان آمد و جشن ملک افریدونا
آن کجا گاو خوشش بودی بر ما یونا

قطران تبریزی :

آدینه و مهرگان و ماه نو بادند خجسته هر سه بر خسرو

عنصری :

مهرگان آمد گرفته فالش از نیکی مثال
نیکروز وُ نیک جشن وُ نیک وقت وُ نیک فال

ناصر خسرو :

نـوروز بـه از مـهـرگـان، گـرچـه هـــر دو زمـــانــنــد، اعــتــدالــــی

(1) بر گرفته از کتاب دیدی نو از دین کهن، اثر دکتر فرهنگ مهر

دکتر احمد پناهنده