۱۳۹۳ تیر ۷, شنبه

کو انصاف بی انصاف؟






کو انصاف بی انصاف؟
درسی از تاریخ برای جوانان ایرانم

به همه ی بی انصافان تاریخ ایران که بی هیچ دلیل محکمه پسندی و صرفن از روی حقارت و عقده و بی خردی بر عملکرد تاریخ ساز رضا شاه بزرگ که ایران نوین را در قرن بیستم بنا کرد، حمله و هجوم می برند و انگ و توهین سزاوار به خودشان را به طرف این مرد بزرگ و ایراندوست پرتاب می کنند، باید گفت ای کاش کمی عقل داشتند و خرَدی در جان و ذهنشان بود که چنین عصاکش بیگانگان و بیگانه پرستان اسلامی و کمونیستی نمی شدند.
بی انصافانی از قماش به اصطلاح جبهه ملی که بی هیچ خرد و عقل و منطقی، همه ی دستاوردهای تاریخ ایران نوین را در عملکرد دوساله ی حقه بازی و عوامفریبی پیر قجر احمد آبادی خلاصه می کنند که چیزی جز نکبت تاریخی و ویرانی ایران و آشوب در همه سویش نصیب ملت ایران نکرد.
و ای کاش در کله ی چنین افرادی به اندازه مغز مورچه، عقل بود تا اندکی اندیشه می کردند که اگر رضا شاه بزرگ در تاریخ ایران ظاهر نمی شد، خوزستانی وجود نداشت که بشود نفت زیر زمینش را ملی کرد.
یعنی تا امدن رضا شاه بزرگ خوزستان با حمایت بی دریغ انگلیس در حاکمیت شیخ خزعل بود که خود را امیر عربستان می دانست.
و سالها بود که از دادن مالیات به دولت مرکزی طفره می رفت و تن به انقیاد دولت مرکزی نمی داد.
اما رضا شاه بزرگ پیش از آنکه قبیله ی مادری مصدق السلطنه را برای همیشه از سلطنت در ایران براندازد، در مقام نخست وزیر و سردار سپه، سپهسالار ایران با به خدمت گرفتن سرباز دلاور ایران، سپهد فضل الله زاهدی، علی رغم تهدید و سنگ اندازی انگلیس و سفیرش در ایران، به خوزستان رفت و شیخ خزعل را کد بسته به تهران آورد و خوزستان را به مام وطن برای همیشه سنجاق کرد.
حال باید از این بی خردان و بی انصافان تاریخ پرسید که اگر خوزستان نمی بود، می توانستیم از ملی شدن نفت سخن بگوییم؟
  برای ثبت در تاریخ و آموزش برای جوانان وطنم می نویسم که:
همه ی مخالفت مصدق السلطنه نسبت به رضا شاه بزرگ و بعدن خاندان پهلوی از اینجا سرچشمه می گرفت که رضا شاه بزرگ، ایل و یا قبیله مادری مصدق السلطنه را بر انداخت و او را یتیم کرد.
و این گناهی بود بزرگ و نابخشودنی که تا پایان عمرش از کینه ورزی نسبت به خاندان پهلوی باز نیاستاد و عاقبت دق مرگ شد.
از این پس بود که علم مخالفت با رضا شاه بزرگ را در حمایت از احمدشاه برداشت و با حمایت انکلیس والی فارس شد.
بعد از شهریور 1320 او این مخالفت و ضدیت با خاندان پهلوی و خصوصن شاه جوان را با کمک انگلیس در ابعاد گسترده تری پی گرفت تا به کمک کمونیست های حزب توده، پادشاهی پهلوی را بر اندازد.
و ملی کردن نفت را بهانه ی این عمل ضد انسانی و حتا ضد ایرانی خود قرار داد. و هنگامی که محمد رضا شاه جوان، با درخواست نمایندگان مجلس، پیشنهاد نخست وزیری را به مصدق السلطنه داد، او گفت:
" در صورتی این پست را می پذیرم که انگلیس موافق باشد."
و این پیشنهاد را به همین بهانه دوبار رد کرد.
تا اینکه در اردیبهشت 1330 فرمان نخست وزیری را از محمد رضا شاه دریافت کرد و مامور شد که نفت را ملی کند.
اما در طی دوسال نه اینکه نفت را تمام عیار ملی نکرد بلکه با سیاست عوامفریبانه و ویرانگرش، آنچنان شرایط اقتصادی و معیشتی ملت ایران را تنگ و ننگ بار کرد که ملت ایران بعد از کودتای او علیه محمد رضا شاه در 25 مرداد سال 1332 او را با بیژامه به دست عدالت سپردند.
حال با این توضیحات باید از این بی انصافان تاریخ پرسید که چه کسی ایران نوین را ساخت و به ملت ایران شخصیت داد؟
به باور من بی هیچ گفتگو باید گفت
رضا شاه بزرگ و بعد محمد رضا شاه مدرن و ایرانساز
روحشان شاد و یادشان هماره جاویدان و یاد یاد
سند مربوط به نپذیرفتن نخست وزیری و منوط کردن آن به تائید دولت انگلیس و همچنین حمایت انگلیس از مصدق السلطنه در والیگری فارس را می توانید در کتاب پاسخ به تاریخ، نوشته محمد رضا شاه و نگاهی به کارنامه ی سیاسی دکتر مصدق اثر دکتر جلال متینی مطالعه کنید
احمد پناهنده

۱۳۹۳ تیر ۵, پنجشنبه

محمد رضا شاه، پادشاهی که فقط به ایران و ایرانی فکر می کرد





محمد رضا شاه، پادشاهی که فقط به ایران و ایرانی فکر می کرد

محمد رضا شاه، پادشاهی که قاتلین را می بخشید اما خیانکاران به ایران و ایرانی را هرگز
پادشاهی که هر پگاه که از خواب بر می خاست، چشمش را به آسمان می دوخت و انتظار بارش ِ باران ایشان را بی قرار می کرد
و بارها شده بود که هر پگاه از وزیر دربارش پرسش می کرد که آیا امروز یا فردا هوا بارانی است؟
زیرا می دانست که کشور ایران کم آب است و از این جهت چون شاهنشاه هخامنشی، داریوش بزرگ همیشه از اهورا امزدا می خواست که ایران را از خشکشالی نجات دهد.
پادشاهی که چند بار به به ایشان در مدت پادشاهی شان، سو قصد کردند و هربار بزرگ منشانه و فروتنانه سوقصد کننندگان را بخشید و فرصتی ممتاز هم برایشان ایجاد کردند. مثل پرویز نیکخواه و گروهش
یا کسانی که می خواستند، خانواده اش را در یک عمل ضد انسانی بربایند
مثل شکوه فرهنگ یا میرزادگی، عباس سماکار، رضا علامه زاده، طیفور بطحاعی و مریم اتحادیه و و و
گلسرخی و دانشیان هم با دخیل بستن به مولایشان حسین عرب و یا بیگانگان، خود زنی کردند تا به اصطلاح در میان عابرین پیاده تاریخ قهرمان شوند. زیرا زندگی و جان انسانی را ارزش نشناختند و شتابان تلاف شدن زندگی را به استقبال شتافتند.
پادشاهی که خیانت نخست وزیرش را که محکوم به اعدام شده بود، از همه ی اختیارات خود بهره گرفت و او را از مرگ رها کرد تا در گوشه ای به مرگ طبیعی بمیرد.
پادشاهی که ایران جنگ زده و تجاوز شده بعد از شهریورماه 1320 را به دومین کشور آسیا از نظر اقتصادی و رشد و توسعه در همه ی عرصه ها تبدیل کرد.
پادشاهی که بعد از پدر به زنان شخصیت داد تا در همه عرصه ها بطور برابر و فرصت مساوی، استعداد شان را بارور کنند
پادشاهی که بعد از پدر ایران عقب مانده دوره قارجاریه را بر برج بالا بلند جهان مدرن، سقف زد و رفاه اجتماعی و انسانی را در همه ی عرصه ها در جای جای ایران نهادینه کرد. زیرا باور داشت که سلطنت بر یک ملت فقیر هیچ افتخاری ندارد.
پادشاهی که فقط به ایران و ایرانی و رشد و سعادت انها فکر می کرد و در این راه با همه ی توانشان به جد کوشید و حتا تروریست ها را که آدم نکشته بودند، بخشید و فرصتی برایشان ایجاد کرد تا به زندگی و سازندگی برگردند.
اما و اما به حق هرگز خیانکاران به ایران و ایرانی و تاریخ و فرهنگ ایران را نبخشید
خیانتکارانی چون حسین فردوست، عباس قره باغی، ناصر مقدم و و و
و من اضافه می کنم افرادی چون جبهه ملی به رهبری کریم سنجابی که ایران مدرن پادشاهی را فدای جهیدن و یا خزیدن به زیر قبای اخوندی بنام خمینی و اسلام کردند و هنوز هم دست در دست آنها در جبهه ی کمونیست های بی وطن و ضد وطن، به ویرانی ایران در همه سویش می کوشند تا نظام پادشاهی به ایران بر نگردد.
از این جهت است وقتی که مایکل والاس در مصاحبه ای در پاناما، در این باره از محمد رضا شاه پرسش می کند، پاسخ می شنود:

مایکل والاس: اعلاحضرت، شما چطور توانستید قاتلان خود را ببخشید؟
پادشاه: من می توانم کسانی را که تلاش کردند مرا به قتل برسانند و حتی همسر و فرزندم را بربایند را ببخشم*، اما کسانی که به میهنم خیانت کردند را هرگز
محمدرضا شاه پهلوی - آخرین مصاحبه با مایکل والاس ( نیویورک تایمز ) 1980/1358 – پاناما
روحش شاد و یادش یاد و هماره جاویدان باد
احمد پناهنده
www.apanahan.blogspot.com
www.apanahan.wordpress.com

۱۳۹۳ تیر ۴, چهارشنبه

آرزوی رضا شاه بزرگ





آرزوی رضا شاه بزرگ

یکی از بزرگترین و شکوهمندترین آرزوی رضا شاه بزرگ، کشیدن خط آهن سرتاسری کشور ایران بود.
برای این کار سترگ و ارجمند، رضا شاه بزرگ بی آنکه حتا یک شاهی از دول خارجه قرض بگیرد و مقروض و وابسته شود، با هوشی سرشار از درایت ِ ایرانی و بیداری وجدان ِ وطندوستی، لایحه ی عوارض قند و شکر و چای را تقدیم مجلس کرد تا از این راه به آرزوی بزرگ و ارجمندش که همانا کشیدن راه آهن سرتاسری کشور ایران بود، دست یابد.
علی دشتی در این باره می گوید:
" هنوز جمله ای که رضا شاه بزرگ بمناسبت تقدیم لایحه ی عوارض قند و شکر و چای برای ساختن راه آهن به مجلس شوری در دفتر وزارت جنگ گفت، در گوشم طنین انداز است... و هنگامیکه زبان به ستایش چنین کار خطیری در سال 1304 گشودم، گفتند:
" دشتی اگر مُردم، بدان بزرگترین آرزوی من کشیدن خط آهن سرتاسری ایران است."

برگرفته از کتاب 55، صفحه ی پنجاه و نه، اثر علی دشتی

روحشان شاد و یادشان هماره یاد باد
احمد پناهنده

www.apanahan.blogspot.com
www.apanahan.wordpress.com

۱۳۹۳ تیر ۱, یکشنبه

بیداری فرهنگی و هویت ملی





بیداری فرهنگی و هویت ملی

از زمان تازش ِ اعراب به ایران تا کنون ما بیش از هر از دست دادنی، هویت خودمان را زخمی و خونین پیکر دیدیم.
زیرا اعراب آمده بودند تا با ویران کردن و تاراج بردن، زبان و هویت ما را در امت جهانی مستحیل کنند.
زیرا از آن بیم داشتند که ایرانیان با زبان بتوانند مردم را علیه ی متجاوزان بشورانند.
به همین سبب در همان آغاز هر جا به کتاب و کتابخانه و خط و زبان ایرانی برخوردند، با بی رحمی در خور تازیان به مخالفت برخواستند و کتاب و کتابخانه ها را سوزاندند.
نمونه اش در تاریخ، برخورد وحشیانه ی آنها با خط ِ خوارزمی است.
در آثار الباقیه نقل شده است که:

" وقتی قتیبته بن مسلم، سردار حجّاج، بار دوم به خوارزم رفت و آن را باز گشود هر کس را که خط خوارزمی می نوشت و از تاریخ و علوم و اخبار گذشته آگاهی داشت از دم تیغ بی دریغ در گذاشت و موبدان و هیربدان قوم را یکسر هلاک نمود و کتابهایشان همه بسوزانید و تباه کرد تا آن که رفته رفته مردم امّی ماندند و از خط و کتاب بی بهره گشتند و اخبار آنها اکثر فراموش شد و از میان رفت." (1)

یا آمده است:

" وقتی سعدبن ابی وقاص بر مدائن دست یافت در آنجا کتابهای بسیار دید. نامه به عمربن خطاب نوشت و در باب این کتابها دستوری خواست. عمر در پاسخ نوشت که آن همه را به آب افکن که اگر آنچه در آن کتابها هست، سبب راهنمایی است خداوند برای ما قرآن فرستاده است که از آنها راه نماینده تر است و اگر در آن کتابها جز مایه ی گمراهی نیست، خداوند ما را از شر آنها در امان داشته است. از این سبب آن همه کتابها را در آب افکندند." (2)

این دو نمونه نشان می دهد که چگونه هویت ِ ایرانی ِ ما بیش از هر از دست دادنی لطمه و صدمه دیده است.
اما این هویت زخمی و پاره پیکر در طی این قرون درد و شکنج در گوشه و کنار، بوسیله ی اندک مردان تاریخ ساز حفظ شد تا به دوره ی پادشاهی ِ پهلوی رسید.
دوران پهلوی در درازای تاریخ ِ ایران بعد از تازش ِ تازیان به این سو بی گمان باز یابی هویت خویشتن ِ خویش است که در قرون اعصار گم شده بود و یا رگه های کمرنگی از آن باقی مانده بود.
این بازیابی و گسترش آن در تار پود ِ ملی ِ ملت ایران، بیگانه پرستان و فرهنگ ستیزان را خوش نیامد و تازشی دیگر اینبار از موضع " مدرن تر" ( بخوان فرهنگ بیگانه پرستی ) بر هویت ِ ایرانی آوردند که عاقبت ملیت ِ ایرانی را به پای امت اسلامی سر بریدند.
بر کسی پوشیده نیست که در این سی سال آنچه را که در طی 57 سال با خون و جگر در باز شناسی هویت ایرانی و فرهنگی ما کوشیده بودیم،سعی کردند و می کنند در این تازش ِ جدید، همه ی آن دستاوردها را گام به گام در چاه ِ ویل ِ جمکران فرو ببرند و ایرانیان را از هویت خود تهی.

اما نمی دانند فرهنگ و تمدنی که با همه ی داغ و درفش و خنجر و خون بر پیکر، توانسته باشد که اینچنین راست قامت بایستاد و چشمان هر ناظری را چه اینحا و چه در دنیا خیره کند، بی گمان قادر است در این زمانه ی عُسرت و درد بر این بیداد و ستم و ظلم و دشمنی فایق آید.
زیرا ما قبل از هرچیز و بیش از هر موضوعی ایرانی هستیم و هویت و ملیت ما ایرانی است.
هر موضوع و یا مقوله ی دیگری به طبع ایرانی بودن ما فرهنگی است و اسلام هم با همه ی فراگیر بودنش در ایران بخشی از هویت فرهنگی ما را تشکیل می دهد.
و جای بسی خوشحالی است که امروز جوانان ایرانزمین در جستجو و تکاپوی خویشتن ِ خویش ِ ایرانی شان هستند و می کوشند تاریخ پدران و معاصر را فرا گیرند و از این خود بیگانگی و امت بودن بیرون بیایند و به هویت ملی خود که همانا ایرانی بودن است، آغوش بگشایند.
نمونه ی بارز این خروج ِ از خود بیگانگی و امت بودن، برگزاری جشن های پدران باستانی در ابعاد گسترده تر در امروز است.
سوای این برگزاری و کردار نیک، فراگیری آموزه های زرتشت بزرگ است که سبب شده است آخوندهای حاکم را بر خود و درخود بلرزاند.
بطوریکه یکی از همین آخوندها ناله سر داده بود که:

امروز
خطر مسیحیت نیست.
خطر مذهب سنی نیست.
خطر دین یهود نیست.
بلکه ترس و خطر در این است که جوانهای " شیعه " بروند زرتشتی بشوند.
آری درست خواندید. این افاضات ِ یکی از این تاریک اندیشان است که در سراسر دنیا پخش شده است.
حال بیایید قانون ارتداد وضع کنید و با ترس و رعب مانع شوید که جوانان به دین پدرانشان و به اصل خویش برگردند.
اما نمی دانید که امروز هر ایرانی یک زرتشتی است.

آه ه ه
چه تلخ دورانی بر نیاکانمان عبور کرد

آنانی که پاک بودند و بر پاکی ستایش می کردند و احترام
در بارانروزان، در خانه زندانی بودند
که مبادا
سرگین بَدَنان را پاکیزه کنند
ریختند
و با هجومی نور بیزار
خاموش کردند، آتش ِ آتشکده ها را
تاریکی باریدند هر جا روشنایی بود
و ظلمت گویی پادشاه
اما
تاریکی باوران
ناتوان از این درک
که در دل ِ هر ایرانی ِ زرتشتی
آتشکده ای است، همواره پایدار

و امروز افتخارا
که هر ایرانی
یک زرتشتی است

چنین است که امروز جوانان ما با این بازگشت، میراث فرهنگی و تمدنی پدرانشان را با حساسیت بالا قدر می شناسند و از آن پاسداری می کنند و فرهنگ ستیزان و ویرانگران ِ تمدن ایرانی را در همه سویش رسوا.
نمونه اش شکستن سر سرباز هخامنشی بود که جهانی از ایرانیان را به فریاد در آورد و این رسوایی ضد تمدن و میراث ِ ایرانی را در همه ی جهان افشا کردند.
چنین بود که این قلم از حلقوم همه ی باورمندان به فرهنگ و تمدن ایرانی سروده و نوشته بود:
" دیروز وقتی که جمجمه ِ شکسته ِ سرباز ِ وطن ِ باستانی ام را دیدم

دلم تَرَک برداشت
جگرم ز خون پر شد
و سرشک
از دریاچه ِ چشمانم جاری گشت
تنم لرزید
و التهاب
خواب را
از من
دریغ
دست ِ خودم نبود زیرا خود سالهاست که خونین جگرم
و درد
در دل ِ دگرگونم
انبار
و غم
در درونم
تلنبار

سالها ست که به مظلومیت ِ فرهنگ ِ گوهر آفرین و تمدن ِ سالارِ فخرگسترین ِ نیاکانمان، با دیدهء تر می نگرم که در دست ِ بی رحم ِ بی مروتان ِ جهل سالاران ِ بی وطن، روزگار سیاه و تباهی را می گذرانند.
یک روز ارّهء جهل، ستون پایدار ِ تاریخ ِ تخت جمشید را گردن می بُرّد.
روزی سدّی، فنا کنندهء تاریخ، بر تنگه بلاغی، این هویت ِ تاریخ ِ درخشان ِ هخامنشی می بندند تا تمامی ِ میراث ِ غرور انگیز و سرور آفرین ِ به جای مانده از نیاکانمان را زیر آب ببرند.
و روزی دیگر، ساختمانی بی قواره، در برابر میدان ِ نقش ِ جهان بنا می کنند تا از شکوه وعظمت آن بکاهند و یا تونلی در بناگوش آن حفر می کَننَد تا آن را فرو ریزانند.
و هر روز از پی ِ روز دیگر، چشمان ِ تَرَمان بر جنایت تاریخی ِ دیگری باز می شود که بیل وکلنگ ِ جهالت، بر فرق ِ میراثمان فرود می آید."

(1) بر گرفته از کتاب دوقرن سکوت اثر دکتر عبدالحسین زرین کوب صفحه ی 115 و 116
(2) همانجا صفحه ی 117 و 118

دکتر احمد پناهنده
www.apanahan.blogspot.com
www.apanahan.wordpress.com

۱۳۹۳ خرداد ۳۰, جمعه

عاقبت تاریک اندیسی بیگانه پرست اسلامی




عاقبت تاریک اندیسی بیگانه پرست اسلامی

بارها گفتم و نوشتم که هر فرد اسلامی که جدایی دین و مذهب از سیاست و حکومت را باور ندارد، لاجرم به این نگاه و نظر و دورنما، باورمند می شود که اسلام را برتر از ایران ارزیابی کند و چنین کسانی حاضر هستند تا نابودی آخرین خشت ایران در تمامیتش، از اسلام دفاع کنند.
یعنی این موجودات اسلامی که باور دارند، دیانتشان عین سیاستشان و یا بر عکس است، در واقع در یک تندپیچ تاریخی اگر بخواهند مجاب شوند بین ایران و اسلام، یکی را فدا یا انتخاب کنند، آنها بی هیچ درنگی ایران را فدا و اسلام را انتخاب می کنند.
و بارها این سخن و نظر و نگاه را از زبان آخوندهای دانه درشت و ریز و حتا آخوندهای بی عمامه شنیدیم و خواندیم.
نمونه ی آخرینش، تاریک اندیشی بنام صادق زیبا کلام است که گوی سبقت را در این باره از آخوندهای فسیل شده در حوزها ربوده است و دیروز افاضه کرده بود که:
" یک موی محمد عرب را به صد تا کورش و داریوش و خشایار شاه و تخت جمشید و ایران قدیم عوض نمی کند."
که در پاسخش نوشتم:
" به نظر می رسد برای کمک به این " استاد " باید زنجیرها را آماده کرد و محکم به گردن و دست و پایش بست و او را کشان کشان بر سر ِ گور یکی از امامان شیعه ی دلبسته اش رساند و انتهای زنجیر را با میخ طویله، در گور امامش فرو برد و دورش را هم خط کشید تا شاید با کرامت نداشته امامش شفا پیدا کند.
بارها گفتم و نوشتم که هیچ بنی بشر اسلامی، با تفکر اسلامی و شیعه ی اثناعشری نمی تواند در چهارچوب و معیار تعریف شده انسان با وجدان و با اخلاق بگنجد و فردی انسان دوست و وطن دوست باشد... کسی که تار موی یک فرد بیگانه چون محمد عرب که عقبه اش با الهام از همین فرد بر ایران و مصر و کشورهای صاحب ِ تمدن ِ مدرن و با فرهنگ انسانی تاختند و ویران کردند و ملت شان را اسیر و زبون و به خواری گروگان گرفتند، به صد تا ایران گذشته و کورش و داریوش و خشایار شاه و تخت جمشید نمی دهد، می تواند ایرانی باشد و هوای ِ ایران را نفس بکشد؟
به باور من چنین آدم هایی از هر بیگانه ی متجاوز، پست تر و پست فطرت تر و ضد ایرانی تر و ضد ملت ایران هستند
تا نظر شما مخاطبین چه باشد؟
ای تفو بر تو ای به اصطلاح استاد علوم سیاسی دانشگاه اسلامی حکومت اسلامی، تفو."
حال ببینم همین تاریک اندیش اسلام ناب محمدی در باره بازی فوتبال قهرمانان تیم ملی فوتبال ایران، چگونه می اندیشد و درون ذهن پر از گنداب اسلامی اش را چگونه فوران می کند؟
قهرمانانی که در درون و بیرونشان با هر ضربه زدن به توپ، شعار:
نه اسلام نه قرآن، جانم فدای ایران را فریاد می کنند و نام بالا بلند ایران و تاریخ و فرهنگش را در جای جای جهان، پر غرور و شکوهمند گرامی می دارند.
صادق زیبا کلام در این باره افاضه کردند:
" پیروزی تیم فوتبال پارس در برزیل، باعث رشد نژادپرستی فارس ها می شود تفاوت ديگري كه باعث مي‌شود تا من خيلي دلم نخواهد در جام جهاني پيروز شويم، رويكرد نژادپرستانه و شوونیزم ما ايرانيان است. در جوامع ديگر، پيروزي در فوتبال، پيروزي در فوتبال است و به معناي برتري نژادشان، قوم‌شان، مليت‌شان، فرهنگ و تمدن‌شان، پرچم‌شان و مردم‌شان بر ديگران نيست؛ اما در ايران این‌گونه نيست. پيروزي در جام جهاني به‌سرعت و به صورت مستقيم و غيرمستقيم تبدیل به بلندگويي می‌شود براي ستايش، عظمت و تبريك به مردم شجاع ايران، مردم قهرمان ايران، ملت و مردم نجيب ايران، مردم آزاده و بافرهنگ غني و تمدن چند هزارساله ايران، پرچم مقدس ايران و ادبياتي از اين دست. بدون پیروزی در برزیل هم بسیاری از مسئولین و صداوسیما علی الدوام و شبانه‌روز دارند در شیپور بزرگ نمودن و برتری دادن ایرانیان به دیگران می‌دمند. حالا اگر در جام جهانی هم چهار تا تیم را بزنیم که دیگه واویلا می‌شود. یقین پیدا می‌کنیم که واقعاً هم از همه سریم. من نه به آن رويكردهای نژادپرستانه و تعصبات خود بزرگ بینی از ايران و ايرانيان اعتقادي دارم و نه بهره‌برداري سياسي و ایدئولوژیکی را به واسطه پيروزي تيم ملي فوتبال ايران خيلي كار درستي مي‌دانم؛ و بالأخره نگران آن هستم كه پيروزي در جام جهاني باعث شود كه فراموش كنيم كه از نظر رشد و توسعه واقعي در كجا قرار داريم. به خاطر همه این‌ها ترجيح مي‌دهم در همان يكي دو بازي اول، تكليف‌مان روشن شود و برويم دنبال كار و زندگي واقعي‌مان."
به نظر می رسد احتیاج به تفسیر اضافی نداشته باشد تا باور کنیم که همه ی اسلامیون که دین را در سیاست دخالت می دهند، ایرانی نیستند و فقط شناسنامه ایرانی دارند.
اما در پاسخ به این رجاله ی اسلامی مایل هستم بار دیگر نوشته ام را در باره فوتبال و قهرمانان ملی ملت ایران در جام جهانی با دوستان و ملت ایران به اشتراک بگذارم تا بدانند که ما ایرانیان هیچ ارزشی را بالاتر از ایران ارزیابی نمی کنیم.
و اسلام ناب محمدی را در همان فردای 22 بهمن برای همیشه به گور سپردیم.
" جام جهانی، فرصتی ملی برای تکان اجتماعی و عبور از حکومت اسلامی
امروز بازی فوتبال به غلط و یا به درستی، به نبض بیداری ملت ها برای پیوند خوردن به اصل خویش و فریاد هویت ملی ِ ملت ها تبدیل شده است.
نمایندگان غرور آفرین ملت ها در میادین فوتبال با هر حرکتشان، میلیونها انسان را در کشورها به واکنش وا می دارند.
و آنجا که با بازی جمعی و یا تیمی، هدف را با شلیک توپ فتح می کنند، آتشفشان و یا انفجار شادی را در جای جای جان ِ ملت ها، شعله ور می نمایند و اشک های شادی را از چشمان- جاری- و غرور ملی را ساری می کنند.
این آتشفشان و یا انفجار شادی در کشورهای گوناگون، رنگهای متفاوت دارد.
کشورهایی که هویت تاریخی و ملی شان، تحقیر نشده و یا آسیب ندیده است، شادی و شادمانی مردمان آن کشور و فریاد غرور آفرینشان، بسیار شکوهمند است.
بطوریکه در این ضیافت شادمانی، کدورتها رنگ می بازد و ملت ها بی هیچ محدویتی از پیر و جوان و زن و مرد به خیابانها می آیند و با نوشیدن شراب و نوشیذنی های شادی آور و نشاط پرور، برای هویت ملی شان شادی می کنند.
اما در کشورهایی که هویت ملی شان تحقیر شده و یا آسیب دیده است، مردمان آن کشور ضمن شادی و سرور، بر بیگانگی و بیگانه پرستی هجوم می برند و بیش از هر موضوعی، هویت گمشده ی خودشان را فریاد می کشند.
زیرا در مقابل خودشان کسانی را می بینند که شادی ها را در درونشان خفه و خنده ها را بر روی لبانشان قیچی و هویت ملی شان را لگد مال کرده اند.
از این جهت در این کشورها همراه شادی، جنگ و گریزی هم برای خوار کردن از خود بیگانگی و بیگانه پرستان، فریاد خویشتن خویش ملی را فرای هر فرهنگ و هویت کاذبی در فضا بلند می کنند.
بی هیچ گفتگو ایران با ملت غرور آفرینش در راس این اعتراض های به حق جای دارد و با تمامی جان و جهانش هویت ملی را فرای هر ارزشی، فریاد می زنند.
زیرا به خوبی آگاه هستند که بیگانه پرستان مرتجع با اسلام و قرآن، هویت تاریخی و ملی شان را آسیب رسانده و شادی و خنده را از آنها گرفته است.
و چنین بود در جنگ و گریز سال هشتاد و هشت، شعارهای اسلامیون از جنس موسوی و کروبی را که خواب دوران طلایی امامشان را می دیدند و دنبال اسلام رحمانی بودند به شعار:
نه غزه نه لبنان، جانم فدای ایران تبدیل کردند
باشد که ملت غرور آفرین ایران از فرداشب با هر بازی نمایندگان ایران در میادین ورزشی فوتبال، شعار:

نه اسلام نه قرآن، جانم فدای ایران
را در جای جای پهندشت و بی کرانسرای ایرانزمین فریاد کنند و با این شعار هر نوع بیگانگی و بیگانه پرستی و هوویت جعلی و کاذب را به همان جایی پرتاب کنند، که از انجا آمده است.
یادمان باشد که برای شکست دادن هویت کاذب ِ بیگانگی و امروزه اسلام در ایران، تنها با تکیه بر هویت ملی ایرانی و جانم فدای ایران می شود بیگانه پرستی در هر شکلش را از جای جای ایران بیرون کرد.
و فراموش نکنیم که در درازای تاریخ پرشکوه و در عین حال پر رنج و شکنج ایران، همیشه این عنصر ناسیونالیست و ملی گرایی و هویت ملی بوده است که هر هویت دیگر و یا دشمن ایرانی را شکست داده است.
بنابراین بسیار نیکو منظر خواهد بود که از این پس تا سرنگونی حکومت اسلامی و یا عبور از حکومت اسلامی، شعار:
نه اسلام نه قران، جانم فدای ایران را فریاد کنیم و از این طریق با به زیر کشیدن اسلام و قران از تخت دارا، به خویشتن ِ خویش ایرانی و هوویت ملی مان پیوند بخوریم.".
چنین باد
احمد پناهنده
www.apanahan.blogspot.com
www.apanahan.wordpress.com

۱۳۹۳ خرداد ۲۹, پنجشنبه

افتخارا که یک ایرانی ام




 افتخارا که یک ایرانی ام

من اگر امروز
نمی لرزم به بادی
سرمایه ام
تاریخ و فرهنگی ست
پر شکوه
هرچند
همین سرمایه ام را
به دفعات تاراج بردند، بیگانگان
اما و هزاران اما وُ شادا
که هنوز
در جای جای ایرانم، نفس می کشم
و پاسبان ِ فرهنگ
و تاریخ ِ بی همتای ِ
نیاکانمان هستم
و افتخارا وُ غرورا
که امروز
همه ی ذرات ِ تنم
ایران را فریاد می زند
و نام و یادش را
ترانه می خواند
زیرا که من
ایرانی ام
تهرانی ام
لنگرودی وُ لاهیجانی ام
مشهدی وُ شیرازی ام
اصفهانی وُ همدانی ام
تبریزی وُ اهوازی ام
کُرذم، لُرم، گیلانی ام
ترک وُ بلوچ، سیستانی ام
ایرانی ام، ایرانی ام

احمد پناهنده ( الف. لبخند لنگرودی )

www.apanahan.blogspot.com
www.apanahan.wordpress.com

۱۳۹۳ خرداد ۲۷, سه‌شنبه

هشداری برای بیداری








 

هشداری برای بیداری

به نظر می رسد کمتر کسی است که جنایت و شقاوت اندازه ناگرفتنی آدمخواران اسلامی داعش را ببیند و هزاران نه آفرین به آنها نگوید که هیچ حتا انزجار دل آزارشان را از این همه سفلگی و ددمنشی ضد انسانی از جنس اسلامی آنها را فریاد نکند.
اعتراف می کنم که وقتی چنین حمله ی وحشیانه و آدمخوارانه ی این اسلامیون را دیدم، بی اختیار به یاد نیاکانمان در حمله و هجوم ِ حیوانی و وحوش وار این جانوران در پایان دوره ی ساسانیان افتادم.
با چشمی از اشک دوباره تاریخ را ورق زدم و در جای جای ایران، وحشی گری و انسان کشی و ایرانی کشی ددمنشانه آنها را با چشم بصریت دیدم.
دیدم که پدران و برادران ما را با بی رحمی و حیوان صفتی سر می برند
دیدم به مادران و خواهران ما تجاوز می کنند و آنها را در بازار مدینه می فروشند
دیدم روزبه بن مرزبان که با خیانت به ایران و ایرانی، به صف تازیان آدمخوار پیوست و سلمان نام گرفت و از این خوش خدمتی حکومت مدائن را به دست آورد
دیدم عبدالله بن عامر حاکم تازی ِ استخر وقتی مقاومت ایرانیان را در مقبابل وحشی گری و حیوان صفتی خود دید که گمارده ی او را در استخر کشته اند، دیوانه وار:
" سوگند خورد که چندان از بکشد از مردم استخر که خون براند. به استخر آمد و به جنگ بستد... و خون همگان مباح گردانید و چندان که می کشتند، خون نمی رفت تا آب گرم بر خون می ریختند. پس برفت و عدد کشتگان که نام برده اند، چهل هزار کشته بود، بیرون از مجهولان".
به نقل از فارسنامه ی ابن بلخی صفحه ی صد و شانزده
و در این وحشی گری و درنده رفتاری حیوان وش ِ تازیان که با خنجر ِ کین و ددمنشانه، گلوی ایرانیان را رگ می بریدند و زنان و دختران ایرانی را در بازارها می فروختند.
پیروز نهاوندی معروف به ابولولو را دیدم که بعد از جنگ نهاوند اسیر شده بود و غلام مغیره بن شعبه بود.
تمام قد او را نگاه می کردم و می دیدم که او وقتی اسیران نهاوند را به مدینه می آوردند، در گوشه ای ایستاده بود و در چشم اسیران و رنج و شکنج آنها می نگریست.
می دید که وقتی کودکان خردسال در بین این اسیران هستند، با دست بر سرش می زد و می گریست و می گفت:
" عمر جگرم بخورد".
و چنین بود که پیروز نهاوندی را قرار از کف برفت و بی تاب شد و سوگند خورد که عمر را بکشد و انتقام خون ایرانیان و درد و رنج و شکنج و خواری اسیران ایرانی را بگیرد و براستی مردانه و شجاعانه و دلیرانه چنین کرد.
پس کاردی حبشی فراهم کرد و هنگامی که عمر به مسجد آمد تا نماز پیروزی بخواند، چند ضربت به او زد و تلفش کرد.
عملی که چند سال بعد چراغ راهی شد به دست بهمن جازویه معروف به ابن ملجم که علی را به همین شکل کشت و از میان برداشت.
اینها را نوشتم تا برای بیداری جوانان و ملت و ایران بگویم که این حین صفتی و وحشی گری و ددمنشی بی رحمانه ی داعش در انسان کشی، ریشه در ددمنشی و وحشی گری و درنده خویی و حیوان صفتی پدران تاریخی و عقیدتی شان در صدر اسلام دارد.
یعنی پدران تاریخی و عقیدتی شان با همین شیوه اما بسیار شنیع تر، ترسناک تر، خونریزتر، حیوان صفتانه تر و بی رحمانه تر،  
پدران و برادران ما را سر بریدند و خواهران و مادران ما را به اسیری و کنیزی در بازار مدینه فروختند.
و دریغا و هزاران اما و اما
بسیار دردناک است که در این زمانه بعضی از ایرانیان برای این خونخواران و آدمکشان و نابود کننده ایران و ایرانی، عزا داری می کنند و بر سر می زنند و تن و سرشان را زخمی می کنند.
می پرسم چرا؟
به نادانی و با نا آگاهی پاسخ می دهند که حسین را مظلومانه کشتند
می گویم به ما چه؟
مگر از ایرانیان کمتر کسانی مظلومانه و بی کسانه به دست همین حسین ها و پدران و عموهای تاریخی شان کشته شدند؟
آیا وقت آن نرسیده است که چشمان باز کنیم و تاریخ جنایت همین حسین ها و علی ها را بخوانیم؟
آیا سزاور نیست که برای کشته شده گان ایرانی به دست این دژخمیان تازی و عرب، بزرگداشت بگیریم؟
چرا نیاید یادی از رستم فرخزاد کنیم که دلاورانه برای دفاع از ایران و ایرانی به دست همین جانوران تازی کشته شد؟
چرا نباید پیروز نهاوندی را که قاتل ایرانیان را کشت، بزرگش داریم اما در مقابل هر بی سر و پای تازی و بی هویت را در جای جای ایران برایش مقبره و بارگاه درست کنیم و به ان دخیل ببندیم؟
مطمئن باشیم همین داعشی های حیوان صفت که چنین وحوش وار انسانها را می خورند از تخم و ترکه ی همان محمد و ابوبکر و عمر و عثمان و معاویه و یزید و مروان و حجاج و حسن و حسین و ... هستند که دیروز پدران و برادران ما را فجیع تر از جنایت داعشی ها کشتند و به مادران و خواهران ما تجاوز کردند.
می گویید نه؟
می گویم فقط به یک سند در این باره نگاه کنید تا متوجه شوید این جماعت نامبرده به قول خسرو پرویز شاهنشاه بزرگ ساسانی در ردیف جانوران گزنده و مرغان آواره هستند.
سندی تاریخی در باره کشتار ایرانی در گرگان بوسیله همین حسین و برادرش حسن همراه با پسر عموهای تاریخی اش
طبری می نویسد :” سعید ابن عاص” لشگری راهی گرگان نمود . مردم آنجا از راه صلح آمدند . سپس 100 هزار درهم خراج و گاه 200 هزار درهم خراج به اعراب میدادند . لیکن قرارداد از طرف ایرانیان برهم خورد و آنان از دادن خراج به مدینه سرباز زدند و از اسلام خونين گريزان شدند . یکی از شهرهای کرانه جنوب شرقی دریای خزر شهر “تمیشه” بود که به سختی با سپاه اسلام نبرد کرد . “سعید عاص” شهر را محاصره کرد و آنگاه که آذوقه شهر به اتمام رسید مردم از گرسنگی زنهار ( امان ) خواستند .و به آن شرط که سپاه “سعید ابن عاص” مردمان شهر را نکشد،با او قرار صلح گذاشتند.او نیز این شرط را قبول کرده و سوگند یاد کرد که یک نفر را نکشد!!!لیکن بعد از عقد قرار داد سعید تمام مردمان شهر را به جز یک نفر را در دره ای گرد آورد و تمام افراد شهر را از لب تیغ گذراند .در واقع او به وعده اش عمل کرد و به سوگندش وفادار ماند و همه آن مردمی که منظور او از یک نفر را “هیچکس” می پنداشتند را سر برید.
در این کشتار عبدالله پسر عمر – عبدالله پسر عباس – عبدالله پسر زیبر – حسن ابن علی ( امام حسن ) – حسین ابن علی ( امام حسین ) در راس لشگر اسلام قرار داشتند .
(کتاب تاریخ طبری – محمد جریر طبری – ترجمه ابوالقاسم پاینده – جلد پنجم – چاپ تهران – صفحه 2116)
در پایان این نوشته ضمن هشدار به همه جوانان و ملت ایران جهت بیدار شدن و دوری گزیدن از این بیگانه صفتان بیگانه پرست، سخنان منتسب به خسرو پرویز شاهنشاه بزرگ ساسانی و ایرانی، از کتاب دو قرن سکوت اثر عبدالحسین زرین کوب در صفحه نود و یک را با هم می خوانیم تا بدانیم که پدران ما به این جانوران چگونه می نگریستند که امروز در قامت داعش، انسانها را به فیجع ترین شکلش در قرن بیست و یکم، سر می برند؟
خسرو پرویز می گوید:
" اعراب را نه در کار دین هیچ خصلت نیکو یافتم و نه در کار دنیا. آنها را نه صاحب عزم و تدبیر دیدم و نه اهل قوت و قدرت. آنگاه گواه فرومایگی و پستی همت آنان همین بس که آنها با جانوران گزنده و مرغان آواره در جای و مقام برابرند.
فرزندان خود را از راه بینوایی و نیازمندی می کشند و یکدیگر را بر اثر گرسنگی و درماندگی می خورند.
از خوردنی ها و پوشیدنی ها و لذت ها و کامرانیهای این جهان یکسره بی بهره اند.
بهترین خوراکی که می توانند به دست آورند، گوشت شتر است که بسیاری از درندگان آن را از بیم دچار شدن به بیماریها و به سبب ناگواری و سنگینی نمی خورند...".
البته در زمان خسرو پرویز هنوز عرب ها را به سردگی محمد جرئت این نبود که با چشم تجاوز به ایران بنگرند.
احمد پناهنده
www.apanahan.wordpress.com

۱۳۹۳ خرداد ۲۵, یکشنبه

نه اسلام نه قرآن، جانم فدای ایران




نه اسلام نه قرآن، جانم فدای ایران

جام جهانی، فرصتی ملی برای تکان اجتماعی و عبور از حکومت اسلامی
امروز بازی فوتبال به غلط و یا به درستی، به نبض بیداری ملت ها برای پیوند خوردن به اصل خویش و فریاد هویت ملی ِ ملت ها تبدیل شده است.
نمایندگان غرور آفرین ملت ها در میادین فوتبال با هر حرکتشان، میلیونها انسان را در کشورها به واکنش وا می دارند.
و آنجا که با بازی جمعی و یا تیمی، هدف را با شلیک توپ فتح می کنند، آتشفشان و یا انفجار شادی را در جای جای جان ِ ملت ها، شعله ور می نمایند و اشک های شادی را از چشمان- جاری- و غرور ملی را تولید می کنند.
این آتشفشان و یا انفجار شادی در کشورهای گوناگون، رنگهای متفاوت دارد.
کشورهایی که هویت تاریخی و ملی شان، تحقیر نشده و یا آسیب ندیده است، شادی و شادمانی مردمان آن کشور و فریاد غرور آفرینشان، بسیار شکوهمند است.
بطوریکه در این ضیافت شادمانی، کدورتها رنگ می بازد و ملت ها بی هیچ محدویتی از پیر و جوان و زن و مرد به خیابانها می آیند و با نوشیدن شراب و نوشیذنی های شادی آور و نشاط پرور، برای هویت ملی شان شادی می کنند.
اما در کشورهایی که هویت ملی شان تحقیر شده و یا آسیب دیده است، مردمان آن کشور ضمن شادی و سرور، بر بیگانگی و بیگانه پرستی هجوم می برند و بیش از هر موضوعی، هویت گمشده ی خودشان را فریاد می کشند.
زیرا در مقابل خودشان کسانی را می بینند که شادی ها را در درونشان خفه و خنده ها را بر روی لبانشان قیچی و هویت ملی شان را لگد مال کرده اند.
از این جهت در این کشورها همراه شادی، جنگ و گریزی هم برای خوار کردن از خود بیگانگی و بیگانه پرستان، فریاد خویشتن خویش ملی را فرای هر فرهنگ و هویت کاذبی در فضا بلند می کنند.
بی هیچ گفتگو ایران با ملت غرور آفرینش در راس این اعتراض های به حق جای دارد و با تمامی جان و جهانش هوویت ملی را فرای هر ارزشی، فریاد می زنند.
زیرا به خوبی آگاه هستند که بیگانه پرستان مرتجع با اسلام و قرآن، هوویت تاریخی و ملی شان را آسیب رسانده و شادی و خنده را از آنها گرفته است.
و چنین بود در جنگ و گریز سال هشتاد و هشت، شعارهای اسلامیون از جنس موسوی و کروبی را که خواب دوران طلایی امامشان را می دیدند و دنبال اسلام رحمانی بودند به شعار:
نه غزه نه لبنان، جانم فدای ایران تبدیل کردند
باشد که ملت غرور آفرین ایران از فرداشب با هر بازی نمایندگان ایران در میادین ورزشی فوتبال، شعار:
نه اسلام نه قرآن، جانم فدای ایران
را در جای جای پهندشت و بی کرانسرای ایرانزمین فریاد کنند و با این شعار هر نوع بیگانگی و بیگانه پرستی و هوویت جعلی و کاذب را به همان جایی پرتاب کنند، که از انجا آمده اند.
یادمان باشد که برای شکست دادن هوویت کاذب ِ بیگانگی و امروزه اسلام در ایران، تنها با تکیه بر هوویت ملی ایرانی و جانم فدای ایران می شود بیگانه پرستی در هر شکلش را از جای جای ایران بیرون کرد.
و فراموش نکنیم که در درازی تاریخ پرشکوه و در عین حال پر رنج و شکنج ایران، همیشه این عنصر ناسیونالیست و ملی گرایی و هویت ملی بوده است که هر هوویت دیگر و یا دشمن ایرانی را شکست داده است.
بنابراین بسیار نیکو منظر خواهد بود که از این پس تا سرنگونی حکومت اسلامی و یا عبور از حکومت اسلامی، شعار:
نه اسلام نه قران، جانم فدای ایران را فریاد کنیم و از این طریق با به زیر کشیدن اسلام و قران از تخت دارا، به خویشتن ِ خویش ایرانی و هوویت ملی مان پیوند بخوریم.
چنین باد
احمد پناهنده
www.apanahan.blogspot.com
www.apanahan.wordpress.com

۱۳۹۳ خرداد ۲۴, شنبه

ورود دوباره ارتش آمریکا به عراق، اعتراف به خطای استراتژیک



ورود دوباره ارتش آمریکا به عراق، اعتراف به خطای استراتژیک

خطاهای رئیس جمهور امریکا و تیم امنیتی اش را پایانی نیست. از وقتی که دموکراتها در امریکا بر صندلی قدرا نسشتند، ما شاهد به هم خوردن امنیت جهانی در جای جای جهان و همچنین از دست رفتن اعتبار و اقتدار جهانی آمریکا هستیم.
بطوریکه امروز پوتین به خود حق می دهد در جلوی چشمان جهانیان، تکه ای از خاک اکراین را ببلعد و به هشدارهای پوچ اوباما اهمیت ندهد که هیچ حتا پاسخ تلفنش را هم ندهد.
و این بسیار خطرناک برای آینده ی امنیت جهانی و احترام به حدود ِ جغرافیایی و آبی کشورها در چهارچوب تعریف شده ی قوانین بین المللی است.
و بسیار ساده اندیشانه است که فکر کنیم، می شود روی دیوار اسلامیون در هر طیف و شکلش یادگاری نوشت و بعد در منتهای بی مسئولیتی، سکان قدرت را به انها واگذار کرد.
دیروز پیشکسوت همین اوباما، جیمی کارتر با همدستانش در جهان، ایران پادشاهی ِ با ثبات و ملی و متمدن را بی ثبات کرد و با سواری گرفتن از روشنفکران تاریک بین و ضد آزادی و ترقی، ارتجاع عقب مانده و به گور سپرده آخوندهای اسلامی را از گور بیرون کشید و این روزها را برای مردم جهان و بویژه ایران و منطقه ی خاور میانه رقم زد.
وقتی که در مقام نمایندگی ژاندارم و سکاندار امنیت جهانی، با یک تشر پوتین در سوریه، از همه ی مواضع اتخاذ کرده، شرمگیانه و رسوا شونده عقب نشینی می کند، طبیعی است امروز اسد می تواند بی توجه به هشدار آمریکا، از سلاح شیمایی استفاده کند و هر روزه در جلوی چشمان جهانیان، انسانهای بی شماری را بکشد که هیچ حتا به جهان آزاد دهن کچی کند و انتخابات مسخره برگزار کند.
طبیعی است که ملاها در ایران در مدت شش سال ریاست جمهوری شان، ایشان و تیم مذاکره کننده اش را به بازی بگیرد و با خرید وقت بیشتر در خفا به تجهیزات اتمی اش در ساختن بمب بهره بگیرند.
وقتی که بی هیچ آینده نگری، سربازان آمریکایی را که بقای امنیت را در عراق تضمین می کردند، بیرون می کشد، طبیعی است که امروز آدمخوارن اسلامی داعش شهرهای عراق را یکی پس از دیگری به سقوط بکشاند.
هرچند به باور من این حمله و هجوم آدمخواران بدون مجوز نمی توانست تا این حد پیش روی کند. اما به جرئت و با صراحت می شود گفت که مسئول اصلی نا امنی و بی ثباتی در عراق، اوباما و تیم امنیتی اش است.
بی هیچ گفتگو اگر آمریکا در مدت باقی مانده ی ریاست جمهوری اوباما، به هر دلیلی نیروی نظامی اش را وارد خاک عراق کند، با صدای بلند اعتراف کرده است که بیرون کشیدن نیروهای نظامی آمریکا یک خطای آستراتژیک بوده است.
خطایی که در سوریه هم مرتکب شد و با این و آن پا کردن سبب شد اقتدار آمریکا در منطقه شکسته شود و تروریست ها هیچ بهایی به گفته ی اوباما ندهند.
بارها گفتم و بارها نیز نوشتم که راه حل بی ثباتی در منطقه ی پر آشوب خاور میانه، بیرون کشیدن دین و مذهب از گور تاریخ نیست، بلکه تشویق و تبلیغ و کمک به نیروهای سکولار جوامع است که در فرای هر دین و مذهبی، زمینی هستند و با همه ی خطاهایشان بهترین حکومت ها در جهان امروزی هستند.
البته تاکید می کنم که در این نگاه، حکومت های ایدئولوژیک چه از نوع مذهبی و چه از نوع کمونیستی هیچ جایگاهی ندارد.
زیرا به باور من مکاتب کمونیست و دینی و یا مذهبی دو روی سکه ی فاشیسم و عقب ماندگی و ضد آزادی و دموکراسی و کرامت انسانی هستند.
منظور از حکومت سکولار این است که طبق اصول و مواد خدشه ناپذیر حقوق بشر، عرف باید بر شرع حکومت کند نه بر عکس.
یعنی جدایی دین و مذهب از حکومت و حتا از سیاست
یعنی حاکمیتی که هم اکنون در جهان آزاد با عطف ِ به محوری ترین ماده ی حقوق بشر یعنی جدایی دین از حکومت، حاکم است و هر موضوع و هر یا عرصه ای در این حاکمیت ها در جای خودش قرار دارد و تعریف می شود. بدون اینکه بر حقوق شخصی افراد و ادیان و مذاهب توهین شود و یا تبعیضی قایل گردد.
یعنی همان حاکمیتی که تا بهمن ماه سال پنجاه و هفت خورشیدی در ایران حاکم بود. اما دموکرات های آمریکا، در راسش جیمی کارتر همراه با کشور پادشاهی و بخیل و تنگ نظر ِ انگلیس و همراهان، یک کشور مدرن و با تاریخ و فرهنگ سرشار از سازندگی و درخشندگی در همه ی عرصه ها را چشم دیدن نداشتند و با همدستی هم و سواری گرفتن از روشنفکران تاریک بین ایران، توده های نا آگاه اما شکم سیر را به خیابانها کشاندند تا به دست خودشان به پیشواز ارتجاعمرد تاریخ بروند و با کوبیدن بر فرقشان همین حکومت اسلامی ضد ایرانی و خونریز را حاکم کنند تا خوار و ذلیل گردند.
زیرا ایران ِ پادشاهی، با درایت و دور اندیشی رضا شاه بزرگ و محمد رضا شاه ایرانساز می رفت تا دروازه تمدن بزرگ را بگشایند. تمدنی که با حمله ی بیابان گردان عرب و قبایل صحرا نشین ترک و تاتار از پیشرفتش باز مانده بود.
به عبارت ساده تر، زمانی که همین آمریکا وجود خارجی نداشت و اروپا غیر از کشور یونان و بعد روم، بویی از تمدن و شهر نشینی نبرده بودند و یا نداشتند، فرهنگ و تمدن ایران در همه ی عرصه ها و بویژه در زمینه حقوق انسانها و یا حقوق بشر و کشورداری، چون نگینی الماس گون بر تارک جهان آنروزی می درخشید.
از این جهت بود که کشورهای بزرگ امروزی جهان و در راسشان آمریکا و انگلیس از پیوند دوباره تمدن بزرگ ایران توسط شاهان پهلوی هراس داشتند و در یک غفلت ملت ایران، دوباره ما را به صدها سال عقب کشاندند و بیش از سی و پنج سال است که بی هیچ کتمانی در حفظ همین حکومت اسلامی خونریز و ضد ایران و ایرانی می کوشند.
سخن کوتاه
همچنانکه که با به هم خوردن ثبات ایران پادشاهی، خاورمیانه و حتا جهان در جای جایش نا امن شد، تنها راه برگشت امنیت دوباره به خاورمیانه و جهان، بازگشت ثبات به ایران و ادامه ی حاکمیت سکولار نظام پادشاهی در ایران است.
نه اینکه برای بیشتر نا امن کردن جهان و بویژه خاور میانه دنبال بر کشیدن مردگان تاریخ مثل دین و مذهب برویم.
دیروز همین آقای اوباما و یاران و همدستان در برکشیدن مرسی در مصر با محمل انتخابات آزاد می خواستند ملت بزرگ و با تاریخ و تمدن شگرف را به روزهای ملت ایران بکشانند که دلیر مرد مصری ژنرال السیسی با پشت کردن به خواسته های اوباما، دین و مرسی و اخوان المسلمین را به جای سزاوارش پرتاب کرد و ملت مصر و مصر را از فروپاسی نجات داد.
امروز هم اوباما با برگ نیروی آدمخوار اسلامی بنام داعش می خواهد همین حکومت مذهبی عقب مانده شعیه را در عراق برجا و بر پا نگه دارد. البته در آشتی با سنیان و یزیدیان و فرق دیگر
اما نمی داند که هیچ آشتی ای بین این دوفرق بزرگ اسلام بوجود نخواهد آمد.
به عبارت دیگر موجودیت یکی در نفی دیگری است
پس با صراحت باید اعلام کرد که اگر دلسوز ملت ها و مردمان هستید، باید بی هیچ بهانه ای طبق اصل محوری ِ قانون حقوق بشر مبنی بر حاکمیت عرف بر شرع، از حکومت هایی حمایت کنید که دین را از سیاست و حکومت جدا می دانند. یعنی یک حکومت عرفی و سکولار
و مطمئن باشیم هیچ راه حلی برای از بین بردن نا امنی در خاور میانه وجود ندارد، جز اینکه حکومت اسلامی در ایران سرنگون گردد.
به معنی دیگر داعش و حکومت آشتی بین شیعیان و سنیان در عراق بهانه است.
دیروز هم وقتی بشار اسد بر روی ملت بی دفاع سوریه بمب شیمایی ریخت، نوشتم که سوریه بهانه است.
سر مار در ایران است
باشد که گوش شنوایی برای شنیدن باشد و وجدان بیداری برای دیدن

احمد پناهنده

www.apanahan.blogspot.com
www.apanahan.wordpress.com
www.golchai.blogspot.com
www.golchai.wordpress.com

۱۳۹۳ خرداد ۲۱, چهارشنبه

برای زنان ِ ایران ِ جانم




برای زنان ِ ایران ِ جانم

تقدیم به همه سالار زنان ایران

ای داد!
این خواهر من نیست که این چنین بی رحمانه توسط ِ گرگان ِ درنده خو در زیر ِ مشت و لگد و هزاران تهمت و هتک حرمت، به زور به داخل ماشین برده می شود، در حالی که شیون سر می دهد که نمی خواهد؟
این خواهر تو نیست که توسط دو جانور در حالی که روسری بر سرش نیست با لگد به داخل ماشین پرت می شود؟
اینها خواهران ما نیستند که هروز توسط اوباشان ِ شب پرست ، ضد زیباییها، ضد رنگهای روشن و ضد آفتاب، به گناهی که نکردند فوج فوج دستگیر وتحقیر می شوند؟
آن هنگام وقتی که صحنه دل آزار ِ چهره خونین خواهرم رادیدم که خفّاشان شب، چنگال در تن و صورتش کرده بودند تا تمامی جانش را بدرند.

دلم
تَرَک برداشت
جگرم
ز خون پُر شد
و سرشک
ازدریاچه ی چشمانم
جاری
تنم
لرزید
و التهاب
خواب را
از من
دریغ
دست خودم نیست
زیرا خود
سالهاست
که خونین جگرم
و درد
در دل ِ دگرگونم
انبار
و غم
در درونم
تلنبار

و راستی گناهشان چیست که این چنین بی حرمتی و ستم به آنها روا می شود؟
مگر زیبایی در جامعه ممنوع است که اینچنین بر گلها، هجوم ِ گراز گونه می برید؟
تو تحریک می شوی به درک اسفل، برو خودت را نابود کن و یا پائین تنه ات را گِل بگیر!

جامعه جوان ما گلها را دوست دارند و از بویشان لذت می برند
آواز پرندگان را بر جان، چنگ می نوازند
آفتاب را با چهره ی گشاده، آغوش می گشایند
دریا را با بلورین اندام خود نوازش می دهند
صحرا را چون اسب سرکش، برهنه می خرامند
شقایق زارن را عشق افشان، آتش فروزانند
جویباران را به نسیمی جانبخش؛ شادمانند
کوهساران را متانت و وقار، سرفرازند
آبشاران را در هم همه آبها، رقصانند
چایزاران را به بوی ِ معطر چای ِ بهاره، دست افشانند
برنجزاران را به طعم ِ رایحه ی تازه- خوشه ی برنج، پایکوبانند
لاله زاران را به لطافت ِ گلبرگ ِ گل، شاد و شادابند
چمن زاران را به بوسه ای از یار، در انتظارند
بهاران را در باغ ِ پر درخت ِ انار میهمانند
آنوقت شما بی حرمتان، بر خواهران ِ من و ما چنگ می درید و اشک به چشمان ِ آنها می آورید؟

تو چی می فهمی زیبایی یعنی چه؟
تو چی می فهمی شیدایی یعنی چه؟
تو چی می دانی رعنایی یعنی چه؟
تو چی می دانی شادابی یعنی چه؟
توچی می دانی دلربایی یعنی چه؟
تو چی می فهمی رسوایی یعنی چه؟
تو چی می دانی عشق یعنی چه؟

وقتی که در مغزت، انبانی از تیرگی، اندیشه ات را چون زغال سیاه کرده است، قدر گل را چون خار ِ بیابان می پنداری و از رنگها، سیاهی شب را به دل و جان مرده ات، دوستدار .
تو چی می فهمی که رنگهای روشن، شاداب کننده دیده و دل هستند و با آفتاب دمساز؟
تو چی می دانی بستر ِ آبی ِ دریا، نوازشگر ِ تن ِ مخمل گون ِ زیبایی سالاران را در انتظار است؟
و تو با چهره ی مالیده از گِل، باتلاق ِ جنون ِ شب را منتظر، تا بر سر بکوبی و زوزه شوم ازحنجره ی بیمار، بیرون.
تو چی می فهمی که لطافت چیست و جویباران، پای ِ برهنه ی پریوشان را آه می کشند تا نسیم ِ جانبخشش را در جان حیات فرو دمند؟
و تو آنوقت در مرداب لانه داری و باتلاق پرست
می خواهی با دشنه و درفش خواهران ِ ما را در باتلاق ِ تیرگی فرو ببری؟
کسانی که از میان پرندگان به کلاغ سیاه عشق می ورزند، روزگار پیرامون را سیاه و تیره تار می خواهند.
به همین منظور است که زیباییها را در گونی سیاه می پیچند تا تیره گی را حاکم گردانند.
بیهوده نیست که بیشتر ایام ِ سال را با سوگواری و سیاهپوشی و گریه و ناله و بر سر کوفتن، به عزا می نشینند.
فرهنگ مرگ سالاری، شهید پروری و عاشورایی، حقا، فرهنگ ِ بی مایگان ِ زن ستیز و زیبایی کش است که از مکتب بیابان گردان، چون خزان سرد و سیاه، چنگال ِ خود را اختابوس وار در بهار ِ جان سرزمین ِ اهورایی ِ زیبایی سالار و زن سرور ِ ایران فرو برده است.
و اما تو و شما که امروز اینچنین تیغ ِ جهالت بر صورت و تن خواهرانمان می کشید و با لگد جنون، تن ضعیف و نحیف آنان را کبود می کنید، باید بدانید که:
زنان ما مادران و خواهرانی چون ماندانا، رکسانا، پروچیستا، دقدو، منیژه، شیرین، آناهیتا، میترا، طاهره قره العین و ...داشتند و با زهرا و زینب و ام کلثوم و سکینه و رقیه و راضیه و ... هیچ تناسبی نداشتند و با آنها بیگانه بودند.
خواهران و مادران ما بر تخت پادشاهی تکیه می زدند و یک امپراتوری عظیم را رهبری می کردند و با خانه نشستن و یا فقط امیال مردان را بر آورده کردن، بیگانه بودند.
زنان ما با لباس فاخر و آرایشی بی همتا با گیسوانی آراسته چون رودخانه ای جاری بر گردن و شانه، با عطر ِ معطر گلهای خوشبو در جامعه می خرامیدند و آن را زیر نگین خود داشتند و از لباس زمخت و تیره و تار ِ صحرا نشینان که خودشان را در چادر و چاقچور به بند کشیده بودند و چهره و موهایشان، رنگ آفتاب نمی دید، بیزار و بیگانه بودند.
زنان ما نمادشان آتش و روشنایی بود و نور را می بلعیدند و شب را خوار و زبون می داشتند.
و امروز تو و شما به خواهرم به مادرم به خواهران و مادرانمان هجوم می بری که در گونی سیاه بروند و شب را دمساز؟
زن ایرانی هرگز به چنین خفّتی تن نمی دهد که شما به اجبار سعی دارید، آن را تحمیل کنید.
زن ایرانی آزاده بوده است و می خواهد آزاده باشد. باورندارید؟
به تاریخ رجوع کنید!

اما افسوس که مشتی پا برهنه ی زیبایی کش بر بهار ِ بهشت ِ بوستان ِ ایرانزمین تاختند، گلها را پر پر کردند، زیباییها را به بند کشیدند و زنان سالار ِ ما را تا به قدرت رسیدن رضا شاه در گونی ِ سیاه پیجاندند و همه حقوق اجتماعی را از آنها سلب کردند.
این زنان که امروز توسط جاهلان و رهروان آن بیابانگردان اینچنین مورد ظلم و ستم و هتک حرمت قرار می گیرند، دختران آن مادرانی هستند که در 17 دی 1314 حجاب دست و پا گیر را از سر و تن خود دریدند و به آفتاب سلام کردند.
دختران آن مادرانی هستند که با مبارزاتشان از حق انتخاباب کردن و انتخاب شدن در 6 اصل اولیه ی انقلاب سفید در ششم بهمن ماه 1341 برخوردار شدند.
دختران آن مادرانی هستند که بر مسند وزارت تکیه زدند و ملکه ایرانزمین شدند.
چگونه به شما زیبایی گریزان بگویند که نمی خواهند روسری بر سر بگذارند و کنیز وار در خانه بند شوند؟
مگر نمی بینید فریاد می کشند که نمی خواهند؟
مگر نمی بینید که با این همه بگیر و ببند و تحقیر و هتک حرمت، هر روز بیشتر از پیش بر حجاب اجباری شما هجوم می آورند و خواهران زینب شما را بیگانه می پندارند؟

بس کنید این معرکه ی زن آزاری را!
جمع کنید بساط خود را!
ببرید اسلامتان را از این خانه!
کنید گم! گورتان را!
تا کی حقه بازی؟
تا کی ظلم؟
تا کی دروغ؟
تا کی خرافات سالاری؟
تاکی فرو بردن مردم در چاه جمکران؟

اما با همه این ظلم و ستم و نامردمی، بدانید که دوره شما هم توسط همین زنان که امروز زیر مشت و لگد و تحقیر و اهانت وهتک ِ حرمت ِ شما خرد و له می شوند، به پایان برده می شود.
و امروز این سالار زنان، پایان دوره خدعه و نیرنگ و نامردمی شما را در سراسر ایران با دریدن حجاب اجباری اعلام کردند.
آری:
این پیام را از حلقوم پر ازدرد ِ آن شیر زنانی که بر تاریکی هجوم برده اند، در غالب شعر گیلکی پائین که به همین منظور سروده شده است می توان دید.

ولی دُونَم، شیمِه دوره، به مَه سر ( ولی می دانم که دوره شما بسر آمده است )
شیمِه موش مردگی، خدعه به مه سر ( و دوره موش مردگی و خدحه تان بسر آمده است )
مردم دِ حرف ِ مفت ِ گوش نوکونن ( دیگر مردم به حرفهای مفت، گوش نمی کنند )
امروز، مردم، آخوند ِ پُشت کونن ( بلکه امروز، مردم به آخوندها پشت کردند و می کنند )
دِ حسین وسین گریه نوکونن ( دیگر برای " حسین " گریه نمی کنند )
عربون وسین ناله نوکونن ( برای عربها عزاداری و ناله نمی کنند )
دِ روزه و نماز نیه عبادت ( دیگر روزه و نماز، عبادت نیستند )
دِ مسجد شون، نیه مردم ِ عادت ( مسجد رفتن، دیگر، عادت مردم نیست )
دِ ریش و پشم نیه الگوی ِ مردم ( ریش و پشم، دیگر الگوی مردم نیست )
مکّه، امروز نیه قبله ی مردم ( حتی مکّه دیگر قبله مردم نیست )
چادر و روسری، گوره، کونن، گُم ( چادر و روسری، گورشان را گم می کنند )
هر کس، آخوند بَبون، باید بشون قم ( هر کس آخوند باشد و یا چون آخوند فکر کند باید برود قم )
دِ گل، بیرون هَنه، از توی ِ گلزار ( کم کم، گل از توی گلزار، سَرَک می کشد و بیرون می آید )
علف ِ هرز، مینه، توی ِ چمن زار ( علف های هرزه، دیگر در چمن زار شانسی ندارند و می میرند )
دِ شادی، جای ِ دل تنگین ِ گینه ( دیگر این شادی است که جای دلتنگی ها را می گیرد )
یواشِ خنده، لبون ِ سر، نشینه ( پس از آن خنده به آرامی روی لبان می نشیند )
عاشق، با معشوقش، دِ ترس ندانن ( در این شرایط دیگر عاشق با معشوقش، هیچ ترسی ندارند )
بیرون، با هم شونن، سر خر ندانن ( با هم بیرون می روند و دیگر سرخری نیست که مزاحمشان شود )
کنار ِ آب، با هم، آب بازی کونن ( در کنار آب، فارغ از داغ ودرفش و هتک ِ حرمت، آب بازی می کنند )
آب ِ میون، زیر ِآب، جووُنی کونن ( هنگام شنا کردن بر روی و زیر آب، جوانی های دوران عشق سالار را انجام می دهند )
تو آفتو، ریگه ِ سر، درازه نِه نن ( توی آفتاب، روی شن داغ، در از می کشند )
لباس در بارده، جون برهنه نِه نن ( تمامی پوشش خود را از تن در می آورند و لخت به آفتاب سلام می کنند )
قشنگ پیرهن ِ رنگ وارنگ دو کونن ( پیراهن ِ قشنگ ِ رنگین می پوشند )
خیابان راه شونن، هی غمزه کونن ( در خیابانها فارغ البال، قدم می زنند و غمزه می فروشند )
آها لاکو، خرفتی و خرافات ( آری: دختر ِ زیبا! خرافات و خرافات سالاری )
گوما کونه، گوره، بعد با مکافات ( با مکافات ِ در خور، گورشان را گُم می کنند)
وقتی فنا بَه بون، جهل و جهالت ( این را بدان! وقتیکه جهل و جهالت، فنا و نابود بشود )
اونه جا سر هَنه، عقل و درایت ( جای آن را عقل و درایت می گیرد و نهادینه می شود)
کم کم عاقل بونیم، عاقل موجینیم ( کم کم در این شرایط ِ حاکمیت ِ عقل، عاقل می شویم و عاقلانه حرکت می کنیم )
کم کم بیدار بونیم، دِ خواب نَبونیم ( و کم کم بیدار می شویم و دیگر به آن خوابی که 1400 سال پیش رفته بودیم، نمی رویم )
هزار و چهارصد سال، خمار ِ خواب بیم ( هزار وچهارصد سال در خمار ِ خواب ِ خرافات بودیم )
امی چشمون باز بو، اما تو خواب بیم ( هرچند چشم هایمان باز بود اما در نشئه آن خواب بودیم )
خواباودن اَمَره، همه بَبوردن ( ما را خواب کردند و بعد همه چیز ما را بردند )
هر چی داشتیم، هَمَه، غارت بَبوردن ( هر چه اندوخته بودیم، همه را غارت کردند و بردند )
امی خاکه، هَمَه، پار پاره بَودَن ( سرزمین ما را پاره پاره کردند )
امی باغ ِ گل ِ، ویرونه بَودَن ( تمامی باغ ِ گل ِ ما را ویرانه کردند )
دِ بَسّه خواب، بی یه بیداری، بَی سیم ( دیگر بس است خواب، بیاییم از این پس بیدار بمانیم )
هوشیار بَبیم، هیتو، هوشیاری بَی سیم ( هوشیار باشیم و همیشه هوشیار و بیدار بمانیم )
چقدر خوبه، آدم، بیداری بَی سه ( چقدر خوب است که آدم بیدار باشد )
دنیا، بیدار بَی نَه، خماری نَی سه ( با چشم ِ باز دنیا را ببیند ودر خمار خواب نباشد )
www.apanahan.blogspot.com
www.apanahan.wordpress.com
www.golchai.blogspot.com
www.golchai.wordpress.com
دکتر احمد پناهنده

فضیلت



فضیلت

ما بایستی از دردهایی سخن بگوییم که در جای جای جامعه جاری است نه اینکه مثل وا

دادگان برای بی خطر شدن سفرشان به ایران، بر روی دوستان شجاع و با صراحت تیغ بکشیم.
باید آنچه را که در درون مردمان ایران، درد می بارد و زبانشان را در کام لال کردند، سخن شویم
به عبارت روشن تر
نان را به قیمت روز خوردن آسان است
مشکل آنجا است که نان را به قیمت جان بخوری
و این کار هر کسی نیست
تاریخ نشان داده است که ما در محاصره ی آدم های واداده و نان به نرخ روز خور هستیم

ما هی گفتیم و هی نوشتیم
شما هی گوشها را پنبه کردید و نشنیدید
چشمها را هی پرده کشیدید تا نبینید و نخوانید
و فردا چقدر دیر خواهد بود

احمد پناهنده

۱۳۹۳ خرداد ۱۸, یکشنبه

فاجعه ی سینما رکس آبادان




فاجعه ی سینما رکس آبادان

دروغ دیگری که روشنفکران تاریک اندیش و منقلی و تروریست ها و سازمانها و احزاب بیگانه پرست، به سازمان اطلاعات و امنیت کشور نسبت دادند، آتش زدن سینما رکس آبادان بوسیله ی اسلامیون ضد انسان بود.
گویی خود زنی این جماعت رنگا رنگ را که می رفتند در اتحاد با ارتجاع سیاه، ایران را ویران کنند و ایرانی را ذلیل و خوار، پایانی نبود.
و چه خوش خیالانه در پشت ازتجاع سیاه که این جنایت را مرتکب شده بود، سینه می زدند تا بی هیچ عذاب وجدانی، این روزها را برای ایران و ملت ایران رقم بزنند و در قبال این خوش خدمتی، تکه استخوانی برایشان پرتاب شود.
و دریغا که هیچگاه در مغز پوکشان فرو نکردند که آخر سازمان اطلاعات و امنیت یک نظام مدرن و ترقی خواه را چه نیازی بود که بر دستاوردهای پیشرفت آفرین و آگاه کننده ی قشر سنت زده ی تحتانی جامعه، خط بطلان بکشد و با دست خویش ملت ایران را به سمت تاریکی ببرد؟
ولی تاریخ و اسناد به جای مانده از آن زمان و زمانهای دور و نزدیک نشان می دهد که همه ی این روشنفکران تاریک اندیش و منقلی و بعضن زنباز، همراه تروریست ها و احزاب و سازمانها و گروه های ضد وطن و ضد آزادی و ضد دموکراسی و ضد پیشرفت و ترقی و مدرنیته، هیچگاه در سودای پیشرفت و کرامت انسانی ملت ایران نبودند. بلکه بر عکس همگی انها در بهترین حالت حمال بیگانگان بودند تا شاید در قبال وطن فروشی و عقب نگه داشتن ملت ایران و ویران کردن ایران، کدخدایی ابرقوها را به آنها بسپارد.
به قدری کور و کر بودند که بر روی خاکروبه های ویرانی ایران شادمانی می کردند و دست در دست ارتجاع سیاه و سرخ در به اتش کشیدن جای جای ایران از هم سبقت می گرفتند.
و آتش زدن سینما رکس آبادان اوج این بی مسئولیتی روشنفکران تاریک اندیش و منقلی و همه ی گروه ها و احزاب و سازمانهای ضد منافع و مصالح ملی در همدستی با ارتجاع سیاه بوده است.
و شگفتا تا همین امروز دیده نشده است که این جماعت رنگارنگ ضد وطن در همه سویش، لب به انتقاد از گذشته ی ناشادشان باز کنند و در مقابل ملت ایران زانوی ادب به زمین بسایند و از عمکرد ضد ایرانی شان پوزش بخواهند. بلکه هنوز هم به جای مبارزه با همین حکومت اسلامی ضد ایرانی و ضد انسانی، در کربلای بیست و هشت مرداد سینه می زنند و پشتشان را با زنجیر جر می دهند تابرای فرار از پاسخگویی، اذهان ساده دلان ملت ایران را از مبارزه با همین حکومت ضد ملی و ضد ایرانی منحرف کنند.
حال با این مقدمه ببینیم که سینما رکس آبادان را چه کسانی آتش زدند و مردم ساده دل و بی دفاع را زنده زنده در آتش خشم و کینه و خوی حیوانی گری شان سوزاندند؟
برای روشن شدن این موضوع به چند سند معتبر اشاره می کنم و قضاوت را در این باره به عهده ی ملت ایران می گذارم.
احمد مدنی اولین استاندار خوزستان در حکومت اسلامی
" بطور کل خیلی از خراب کاری هایی که قبل از انقلاب انجام گرفت، آتش زدن ها و ... به وسیله نظام حاکم نبود. منطق هم اجازه نمی داد که این کار بشود... مثل سینما رکس آبادان، مسجد جامع کرمان، آتش زدن بانک و ... موقعی که رفتم خوزستان و استاندار شدم، دقیقن فهمیدم که سینما رکس، کار نظام حاکم نبود و کار عوامل افراطی بود که در لوای انقلاب اما هرج و مرج طلب خطرناک، ماسک انقلابی زده بودند... کیاوش که بعدها وکیل مجلس از اهواز شد و جمیل، آخوندی در بهبهان، دستورات بهشتی و ... اینها در این برنامه شرکت داشتند... خیلی کوشش کردم که اینها محاکمه بشوند... مکرر از تهران و قم به من اشکال تراشی می کردند که آقا امکان پولی نداریم که پول قاضی را بدهیم و... مرتب سنگ می انداختند و من می گفتم خودم همه این امکانات را فراهم می کنم و شما فقط اجازه بدهید این محاکمه شروع شود...
بعد که من استعفا کردم، محاکمه شروع شد . آن جوری که خودشان خواستند... حدس می زنم اانهائیکه دستگیر شدند، متهمان اصلی نبودند..."
به نقل از پروژه تاریخ شفاهی هاروارد، احمد مدنی 2 آوریل هزار و نهصد و هشتاد و چهار
شاپور بختیار آخرین نخست وزیر نظام پادشاهی
" در سینما رکس آبادان، این آتش سوزی فاجعه ای ملی بود. از طرف کمونیست ها و ملاها فریاد بلند شد که این جنایت به دست ساواک صورت گرفته است... اما آتش سوزی بدون شک عامدن ایجاد شده بود و عاملان آن هم ملایان بودند."
به نقل از کتاب یکرنگی از شاپوز بختیار با ترجمه ی مهشید امیر شاهی چاپ فرانسه صفحه ی هشتاد و سه
حال ببینیم آتش زدن سینما رکس آبادان در چه شبی آتش زده شد و چرا؟
می دانیم که افراطیون چپ و راست از تروریست های کمونیستی گرفته تا اسلامیون، تا قبل از آتش زدن سینما رکس توسط ارتجاع سیاه، چند بانک و چند سینما را در سراسر کشور به آتش کشیده بودند. اما سینما رکس آبادان در شب بیست و هشت مرداد ماه که فیلم گوزن ها را نمایش می داد، دلایل خاصی داشت که باید بیشتر به آن توجه کرد.
زیرا از قبل ارتجاع سیاه با همدستی روشنفکران تاریک اندیش و منقلی و همه ی گروه های چپ و راست ضد وطنی، با های هوی کر کننده تمامی اعمال کثیف و ضد منافع ملی خودشان را به سازمان امنیت نسبت داده بودند. پس با این ترفند که اینبار هم این عمل کثیف و ضد انسانی شان را به گردن سازمان اطلاعات و امنیت کشور می اندازند، بی هیچ عذاب وجدانی سینما رکس آبادان را با همه ی تماشاچی های فیلم گوزنها، در شب بیست و هشت مرداد ماه به اتش کشیدند.
چرا در شب بیست و هشت مرداد؟
سه دلیل را می توان برای این تصمیم در شب بیست و هشت مرداد شمرد.
یک: ارتجاع سیاه می خواست با این عمل رذیلانه و ضد ایران و ضد انسان، نشان دهد که مخالف انتصاب سرتیب رزمی به ریاست شهربانی آبادان است.
زیرا سرتیب رزمی در زمانی که سرهنگ و رئیس شهربانی قم بود، در گوش پیچاندن و ادب کردن طلب های مرتجع در نوزده دی ماه هزار و سیصد و پنجاه و شش دست داشت.
و ارتجاع سیاه می خواست با همدستی با همه ی رجاله های روشنفکری و سازمانها و گروه ها و احزاب ضد وطنی، با اتش کشیدن سینما رکس با تماشاچی هایش، نسبت به این انتصاب اعتراض کند.
دو: همزمان کردن آن با روز قیام ملی ملت ایران در روز بیست و هشت مرداد
ارتجاع سیاه با این عمل ضد انسانی و ضد ایرانی خود در این شب، دو هدف را دنبال می کرد که به هر دو هدفش رسید
یکم، می خواست سالروز جشن قیام ملی ملت ایران را در سرنگونی مصدق که با کودتا در تخریب و ویرانی ایران، مرزی را نمی شناخت، به کام ملت ایران زهر کند و همچنین از بسیج مردم برای شادمانی در این روز جلو گیری نماید.
دوم، همدردی با جبهه ی ضد ملی و شعله ور کردن ِ اتش کینه در دل آنها، تا بی هیچ اعتراضی از آنها حمالی بگیرندد که گرفتتد.
و دریغا چه راحت در میدان ویرانی ایران توسط ارتجاع سیاه و سرخ گام نهادند و عاقبت هم جبهه ای خودشان را برای خوش خدمتی در این راه و سودای کثیف، سر بریدند و در زیر درخت سیب بوسه ای مریدانه بر پشت دست ارتجاعمرد زمان، خمینی زدند.
سه: ارتجاع سیاه با این عمل ضد انسانی اش می خواست در اذهان نیروها و مردم چنین القا کند که چون در فیلم گوزنها، صحنه ای از یک تروریست فراری را نشان می دهد، پس ساواک مخالف نشان دادن این فیلم است و برای همین سینما را آتش زده است.
در حالی که این فیلم با همه ی بدآموری هایش مجوز داشت و در سینماهای سراسر کشور اکران شد.
و شگفتا که همه ی روشنفکران تاریک اندیش و منقلی و گروه ها و سازمان ها و احزاب چپ و راست، در دام این توطئه افتادند و برای ارتجاع سیاه حمالی کردند.
بی هیچ گفتگو فاجعه سینما رکس آبادان، پادشاه کشور و مقامات ملی و وطن دوست را عمیقن نگران کرد و در صدد بر آمدند، سر نخ این عمل ضد انسانی را پیدا کنند.
" در همین هنگام صدام حسین با پادشاه ایران تماس گرفت و به اطلاع ایشان رسانید که مامورین عراقی فردی را که از مرز ایران، غیر مجاز وارد عراق شده بود، دستگیر کرده اند که در اتش سوزی سینما رکس شرکت داشته و به آن اعتراف کرده است. بلافاصله مامورین کمیته مشترک ضد خرابکاری با هواپیمایی که دولت در اختیار گذارد، به عراق رفتند و این فرد را به تهران اوردند. نام او علی رضا عاشور بود. در مدت کوتاهی که او در اختیار بازجویان ساواک بود، اعتراف کرده بود بنا به دستور و فتوای دو آخوند در آبادان به اسامی موسوی تبریزی و جمی دست به این کار زده اند و سپس همدستان خود را معرفی کرد."
به نقل از کتاب در دامگه حادثه صفحه چهار صد و سی و سه و چهارشنبه
در سالهای اخیر حسین بروجردی از اعضای هیئت موتلفه اسلامی در کتاب ِ پشت پرده های انقلاب اعتراف کرده است:
" که مواد آتشزای مورد استفاده در آتش سوزی سینما رکس را سید علی خامنه ای در تهران به او و فردی بنام شهاب تحویل داده است تا در آبادان به دست موسوی تبریری و اخوند جمی برسانند.
در صفحه ی هشتاد و چهار تا صد و چهار همان کتاب، بروجردی به تشریح رخداد و اسامی متهمان می پردازد.
1- سید محمد کیاوش، فرزند سید حسن قهوه چی، متولد هزار و سیصد و نه زنجان که مدتی فرماندار آبادان شد
2-حاج عبدالله که همان سید علی خامنه ای است در صفحات نود و شش و نو و نه
3-فرج الله برزگر که خودش در آتش سوخت
بعدها حکومت اسلامی در سال هزار و سیصد و پنجاه و نه برای پاک کردن صورت مسئله و پوشاندن جنایت خودشان در یک دادگاه فرمایشی:
تکبعلی زاده به عنوان مدعی، منوچهر بهمنی که ستوان یکم بود، علی نادری صاحب سینما، اسنفدیار رمضانی دهقانی مدیر داخلی سینما، فرج الله مجتهدی و سرهنگ امینی آل آقا را که موسوی تبریزی دادستان بود، اعدام کردند.
و چنین بود ماجری فاجعه سینمای رکس آبادان که گروه های روشنفکری و سیاسی موجود آن زمان در همه طیفش بی هیچ عذاب وجدانی این فاجعه ی انسانی را به سازمان امنیت و اطلاعات نظام پادشاهی نسبت دادند تا هرچه سریعتر ایران را ویران کنند و ایرانی را خوار و ذلیل نمایند.
باشد که جوانان و ملت ایران راستی ها را بخوانند و از نا راستی ها دوری گزینند و با پیوند خوردن به خویشتن ِ خویش ِ ایرانی خود، در سرفرازی ایران و ملنت ایران با تمامی جان و جهانشان کوشا باشند و تف تاریخی را بر سر روی روشنفکران منقلی و همه ی گروه و احزاب و سازمانهای ضد وطن در آن زمان و این زمان پرتاب کنند.
چنین باد
احمد پناهنده
www.apanahan.blogspot.com
www.apanahan.wordpress.com
www.golchai.blogspot.com
www.golchai.wordpress.com

۱۳۹۳ خرداد ۱۵, پنجشنبه

ماهیت ارتجاع سیاه در پانزده خرداد سال چهل دوی خورشیدی






ماهیت ارتجاع سیاه در پانزده خرداد سال چهل دوی خورشیدی

در این روز عقب ماندگی و واپسگرایی در همه سویش از اسلامیون خونریز و ضد ایرانی گرفته تا جبهه ی به اصطلاح ملی و همه ی نیروهای سیاسی موجود ِ آن زمان به مصاف ترقی خواهی و مدرنیت و کرامت و فضیلت زنان کشور در برخورداری از حقوق انتخاب کردن و انتخاب شدن رفتند تا همین حکومت اسلامی را با چاقو کشان میدان بار و رجاله ها در همه شکلش حاکم کنند.
اما غیرتمندان و دلسوزان ایرانی در دولت و ارتش، با شدت عمل در خور، چنان رجاله گاهان را از طیف اسلامی گرفته تا به اصطلاح ملیون، گوش پیچاندند که هرگونه پیشروی از آنها را جهت ویرانی ایران، در همان نطفه خفه کردند.
و دردا که امثال پاکروان ها مانع شدند که خمینی ضد زن و ضد ترقی را طبق قانون مشروطه مجازات کنند تا این ریشه فساد در همان نطفه بخشکد که عاقبت همین خمینی وقتی دست برتر پیدا کرد، نجات دهنده ی جانش را تیرباران کرد.
و دریغا که در شورش کور وُ کَر سال پنجاه و هفت، دولتمردان و ارتشیان ِ تصمیم گیرنده، از درایت و شجاعت سال چهل دو در سرکوب اسلامیون ضد وطن و ضد ایران و ایرانی و هم چنین تروریست ها و جبهه ضد ملی، تهی و بی بهره بودند که عاقبت ِ سهل انگاری و عدم درایت و شجاعتشان در تصمیم قاطع، سبب شد که ملت ایران بهایی اندازه ناگرفتنی بپردازد که هنوز هم می پردازد.
باشد که جوانان و ملت ایران با خواندن این متن کوتاه، چشمان باز کنند و تاریخ این دوره را به دقت بخوانند و به میزان خیانت سیاسیون آن دوره از جبهه ی ضد ملی گرفته تا گروه های سیاسی دیگر مثل نهضت آزادی و و و در همراهی با آخوندهای واپسگرا و مرتجع به رهبری خمینی علیه زنان و ترقی و پیشرفت کشور، آگاه شوند.

احمد پناهنده

۱۳۹۳ خرداد ۱۳, سه‌شنبه

ماجرای میدان ژاله



ماجرای میدان ژاله

وقتی که شورش کور وُ کَر در سال 57 شروع شد و با بارکشی های روشنفکری و سیاسیون موجود برای به خلافت رساندن ابوالارتجاع زمان، خمینی، ویرانی ایران را بی هیچ درنگی تدارک می دیدند و خود زنی می کردند، دنبال شد.
سینمای رکس آبادان توسط اسلامیون ضد ایرانی و ضد انسانی با همه ی تماشاگرانش به آتش کشیده شد و بیش از ششصد و سی نفر در اتش کینه ی و نفرت انقلابیون در همه ی طیفش از نا ملیون ایرانی نما گرفته تا کمونیست های بیگانه پرست و اسلامیون ضد ایران و ایرانی، سوختند.
بی آنکه این جنایت ضد بشری و ضد ایرانی هشداری باشد برای کسانی که اندکی جرثومه ی انسانی در انها موجود بود، تا از خواب غفلت بیدار گردند و به ایران و ایرانی بیاندیشند، بر عکس بر شتابشان بر ویرانی شالوده های ایران جهت ِ خدمت به اسلامیون ضد انسان و مرگ سالار افزودند و بی هیچ عذاب وجدانی این جنایت را به دروغ به سازمان امنیت و اطلاعات ایران نسبت دادند تا در پیشگاه خلیفه شان تکه استخوانی به ارمغان، به دندان کشند و یا شتابان به زیر درخت سیب بروند و بوسه ی مریدانه بر دست های ضد ایرانی خمینی بزنند.
و چنین بود که شورش کور وُ کَر در این میدان فراخ جهالت و خود زنی و سراسر ضد ایرانی فزونی گرفت و در ماه رمضان به اوج رسید.
و هنگامی که شعارها به تندی پیشی گرفت و تمامیت نظام و ایران را نشانه گرفت و هدف قرار داد. بطوریکه:
" در تظاهرات عید فطر عده ای از روحانیت و رهبران به اصطلاح جبهه ی ملی در میدان شهیاد قطعنامه ای خواندند که در آن خواهان استقلال و آزادی و انحلال ساواک و حکومت اسلامی به رهبری خمینی و برچیده شدن نظام پادشاهی شدند."
ایرانخواهان و مسئولین غیرتمند ایرانی در پی چاره برآمدند و با هماهنگی و مشورت به این نتیجه رسیدند که بعد از تظاهرات شانزده ی شهریور ماه، برای جلوگیری از ویرانی بیشتر ایران و همچنین مانع شدن از بر آمدن ملایان ضد وطن از گور زمان، در چند شهر بزرگ حکومت نظامی برقرار کنند.
هر چند ناصر مقدم رئیس سازمان اطلاعات و امنیت کشور در این هرج و مرج و شورش کور مرتکب خیانتی اندازه ناگرفتنی شد و برای نزدیکی به اسلامیون و به اصطلاح ملیون، ایران و ایرانی و نظام پادشاهی را سر برید که عاقبت سرش را به دست همان کسانی که برایشان حمالی کرده بود، بر باد داد.
اما در ساعت هشت و سی دقیقه ی شب شانزده ی شهریور، هیات دولت تصویب نامه ای صادر و به موجب آن مقرر گردید از بامداد هفده ی شهریور ماه در تهران و یازده شهر قم، تبریز، مشهد، اصفهان، شیراز، آبادان، اهواز، کرج، قزوین، کازرون و جهرم، حکومت نظامی به مدت شش ماه برگزار شود.
شورشگران کور وُ کَر و جاهل به همراه آخوندهای ضد ایران و ایرانی و همه ی نیروهای سیاسی موجود آن زمان بی توجه به هشدار دولت و مسئولین حکومت نظامی، صبح هفده ی شهریور در میدان ژاله تجمع کردند و به شعار های تند ضد دولتی و نظام پادشاهی ادامه داند.
مامورین انتظامی در آغاز سعی کردند با متانت در گوش کَرو ذهن بیمار ِ شورشگران کور فرو کنند که حکومت طبق تصویب نامه ی هیات دولت در شانزده ی شهریور، نظامی است و از این پس قوانین حاکم بر حکومت نظامی اجرا می گردد، آنها را با آرامش، متفرق کنند.
اما چون تروریست های آزاده شده از زندان خودشان را در بین جمعیت جای داده بودند، برای اینکه مامورین انتظامی را به عکس العمل تند بکشانند، از وسط جمعیت در چند نقطه ی مختلف به سوی مامورین نظامی شلیک کردند تا مامورین را به درگیری نظامی بکشانند.
چنین بود که مامورین نظامی برای دفاع از خود، پاسخ شلیک تروریست ها را دادند که در این بین حدود هشتاد نفر کشته شدند.
بگذریم که انقلابیون در همه رنگش چون همیشه به دروغ میزان کشته شدگان در میدان ژاله را از سه تا ده هزار نفر بر آورد کردند و می کنند که به باور من و گواهی اسناد، هیچ سندیتی ندارد و دروغی بیش نیست.
نمونه، آماری که عمادالدین باقی از همین حکومت اسلامی منتشر کرد و. میزان کشته شدگان را در حدود هشتاد تا نود نفر بر شمرده است که به باور من عدد هشتاد واقعی تر است.
و همه ی ماجرای میدان ژاله همین بود که در بالا اشاره رفت.
نتیجه:
به باور من در این ماجرا هیچ تقصیری و یا خطایی متوجه مامورین نظامی و مسئولین نظام پادشاهی نیست و آنها به وظیفه شان طبق ضوابط حکومت نظامی عمل کردند و مطمئنن تاریخ از آنها به بدی یاد نخواهد کرد بلکه از شورشیان جاهل و کر وُ کور و رهبرانشان، به بدی یاد خواهد کرد که اکنون شاهدش هستیم و همه ی آنها تقاص اتو دینامیکشان را گرفتند و یا می گیرند.
و ای کاش مسئولین حکومتی و دولت در این روز هم چون پانزده خرداد سال چهل و دو شدت عمل بیشتری به خرج می دادند و با دستگیری گسترده ی عاملین این جنایت و شورش کور وُ کر ِ ایران برباد ده، مانع می شدند که ایران ویران گردد و صدها هزار نفر از ایرانیان در حکومت انقلابیون در پیش کشته شوند.
زیرا تاریج نشان داده است، هر جا که حکومت خلقی، کمونیستی و اسلامی و یا بطور عام حکومت ایدئولوژیک برقرار می شود، جز کشته شدن زندگی و ویرانی وطن، دستاورد دیگری از خود بر جای نمی گذارند.
باشد که این مختصر در روشن کردن اذهان تاریک و زایل کردن کپک ذهنی بعضی از کسان و بیش از همه جهت آگاه کردن جوانان به تاریخی که بر پدران وو مادرانشان رفت، کمک کند و بتوانیم با درس گیری از تاریخ و با رواج راستی ها، ناراستی ها را از دل و جان جامعه و ذهن و قلب و ضمیر خودمان بشوییم و و به ایران و ایرانی و منافع و مصالح ایران بیاندیشیم.
چنین باد
احمد پناهنده
www.apanahan.blogspot.com
www.apanahan.wordpress.com
www.golchai.blogspot.com
www.golchai.wordpress.com