۱۳۹۲ شهریور ۹, شنبه

مشکل سوریه نیست، سر ِ مار در ایران است




مشکل سوریه نیست، سر ِ مار در ایران است

اوباما و انگلیس ترسشان از سقوط بشار اسد نیست

بلکه هراسشان از سقوط حکومت اسلامی است که سقوط بشار اسد می تواند، آن را آسان تر کند

و این دلخواه سیاست اوباما که سیاست کارتر را ادامه می دهد نیست

انگلیس هم از دیرباز با آخوندها روابط حسنه داشت و دارد

در این وسط این هیاهو برای حمله ی شیمایی بشار اسد، فقط آرام کردن افکار جهانی و ملت آمریکا و انگلیس است، که سخت جریحه دار شده است

و آنها می دانند که اگر سوریه سقوط کند، خودشان هم یتیم می شوند

وگرنه لزومی نداردد وقتی کشوری پایش را از خط قرمز قوانین بشری جلوتر می گذارد و از آن به راحتی نه یکبار بلکه چند بار عبور می کند، با آن مماشات شود

یادمان باشد کشور لیبی نه سلاح شیمایی بکار برد و نه مثل اسد از ملتش کشتار کرد و کشور را ویران نمود

اما همین دول به اصطلاح طرفدار قوانین بشری، از زمین و هوا بر آن کشور تاختند و بمب باریدند

دلیلش روشن است

آنها می خواستند به جای قزافی ضد انسان یک حکومت اسلامی ضد انسان تر، جایگزین کنند که کردند

اما در سوریه هرچند دنبال حکومت اسلامی دلخواه خودشان بودند، ولی ورود جانیانی چون القاعده و سلفی های ضد بشر و پشتیبانی بی دریغ ترکیه ی سنی مذهب از همه ی جانیان و از طرف دیگر، حمایت تمام عیار حکومت اسلامی ایران از بشار اسد، سب شده است که آمریکا و انگلیس محتاطانه عمل کنند

زیرا هیچ مایل نیستند به حکومت اسلامی ایران صدمه ای وارد شود

از این جهت است که پارلمان انگلیس به راحتی بر جنایت علیه بشریت ِ بشار اسد چشم پوشید و اوباما هم این و پا و آن پا می کند تا شاید راهی پیدا کند و این موضوع را بی هیج عذاب وجدانی دور بزند

و برای همین است که خود را، حداکثر به حمله محدود، راضی کرده است

اما نمی دانند و یا نمی خواهند بدانند که سر مار در ایران است

یعنی تا وقتی حکومت اسلامی در ایران ظلم می راند و نا امنی در منطقه و جهان می آفریند، هیچ گشایشی در برقراری آرامش، در خاورمیانه و جهان متصور نخواهد بود

و یادمان هست و مایل هستیم یادتان باشد که این بی ثباتی منطقه و جهان با سیاست بغایت ضد انسانی و ضد بشری کارتر، پیشکسوت شما، ایجاد شد و دودش بیش از همه در چشمان ملت بزرگ ایران و سپس همه ی مردمان جهان فرو رفت

از این جهت ملت بزرگ و با فرهنگ ایران تا پایان تاریخ، هیچگاه این عملکرد ضد ایرانی و ایران ِ دول آمریکا همدستان آنها را نخواهند بخشید

مگر اینکه در کار زار مبارزه ی ملت ایران علیه اشغال گران ضد ایرانی ِ حکومت اسلامی ، تمام عیار از ملت ایران در تمامی عرصه های سیاسی و فرهننگی و حتا مالی حمایت کنید تا این ننگ بشریت را که آمریکا در راس دول جهان آزاد بر ملت بزرگ ایران تحمیل کرد، در گورستان تاریخ، گودال ِ گورش را بکنند و همه ی رجاله های تاریخ ایران را دفن کنند

پس با این توضیحات خواهید فهمید، مشکل امروز منطقه و جهان اسد و سوریه نیست

بلکه سر مار در ایران است و باید بر سر مار کوبید نه دمش را جدا کرد

و مطمئن باشید با سقوط اسلام سیاسی در ایران، اسلام سیاسی در ترکیه و تونس و جاهای دیگر به راحتی سقوط می کنند

و مایل هستم در پایان به صراحت در گوش کَر همه آنهائیکه که راه حل معضل ایران را در لشکر کشی و ویرانی ایران می دانند، فریاد بزنم که راه حل ایران باید به دست خود مردم ایران رقم بخورد

و از شما ها هم انتظار داریم که در این مبارزه ی تاریخ ساز، در کنار ملت ایران قرار بگیرید

زیرا همه ی شما به ملت ایران بدهکار هستید

احمد پناهنده

۱۳۹۲ شهریور ۶, چهارشنبه

بحران سوریه



بحران سوریه

کشورهایی که با مرام ایدئولوژیک اداره می شوند، تا کنون نشان داده اند که نه به جان انسانهای کشور خودشان اهمیت می دهند و نه به خاک و چهارچوب ارضی شان اعتنایی دارند

آنها فقط به یک چیز می اندیشند

قدرت، قدرت، قدرت و دیگر هیچ

آنها نشان داده اند، زمانی تسلیم می شوند که خود در اثر مداخله بیگانگان، به شدیدترین صورت ممکن مجازات و سرنگون می شوند و بعد کشوری سوخته و ویران شده را تحویل نسل بعدی می دهند

بشار اسد، امروز مثل عقبه ی مرامی خود چون صدام حسین و قذافی مسئول ویرانی و وخامت اوضاع کشور سوریه و جان ملت سوریه است

که با سیاست ضد انسانی و ضد بشری اش سبب شده است که پای بیگانه را به کشور خودش بگشاید

از این جهت وجدانهای بیدار و آگاه جهان هیچ دلسوزی نسبت به او ندارند و از پشتیبانی جهانی هم برخوردار نیست

و این موضوع بشار اسد باید برای حکومت های اسلامی در ایران و ترکیه و تونس، درس عبرتی باشد که تا دیر نشده، حاکمیت را به ملتشان واگذار کنند تا از ویرانی و کشتار انسانها و سوخته شدن کشورشان جلوگیری کنند

و هشداری است به ملت ایران و همه ی نیروهای مخالف حکومت اسلامی که تا دیر نشده، با هم برای ایرانی آزاد و رها، متحد شوند و با خیزش عمومی حکومت اسلامی را از قدرت پائین بکشند و نگذارند که به دلخواه حکومت اسلامی، پای بیگانگان به حریم هوایی و ارضی ایران باز شود و کشور را ویران کنند و ملت را نابود نمایند

همچنین هشداری است به روحانیت غیر سیاسی که تا دیر نشده، صف خودشان را از حاکمان جنایتکار اسلامی، جدا کنند و به ملت بپیوندند
و به باور من اگر نیروهای مخالف با هم متحد نشود و ملت ایرن برای جلوگیری از مداخله بیگانگان بپا بر نخیزند، سرنوشت سوریه بزودی ایران را در انتظار خواهد بود

احمد پناهنده

۱۳۹۲ شهریور ۳, یکشنبه

چکامه ی خون و جنون





چکامه ی خون و جنون

مقدمه

می دانیم که ماه امرداد و شهریور ماه هر سال، یاد آور ِ خاطره ی تلخ و ویرانگر ِوجدان های زلال و منصف ایرانی در تاریخ حکومت ِ انسان کُش و ایران بر باده اسلامی است.
فاجعه ای که در همه ی تاریخ ایران، همتایش موجود نیست و اگر هم باشد باز شمشیر خونریز اسلام است که به دست اسلامیون- در همه رنگش- و البته با همکاری و همیاری بیگانه پرستان و خیانت نا ایرانیان ِ ایرانی نما، زندگی ِ ایرانی را سر بریده و جای جای وطن را ویران کرده بود.
مایل هستم بگویم که البته قصد ِ من در این مقدمه این نیست که چونان کربلاییان و سینه زنان عاشورایی ِ عرب پرستان و سیاسیون کربلایی، اشک ِ بی مقدار بریزم و گریبان چاک کنم.
بلکه می خواهم عملکرد همه ی آنهاییکه در سر بریدن امیران و پایورران نظام گذشته چون هرزه گان و دلقگان تاریخ، به شادی و شعف پرداختند و پیکرها را، در رودخانه ی خون ِ جاری ِ رادمردان تاریخ ایران، به رقص و پایکوبی و دست افشانی، تکان دادند و سپس در کنار همین قداره به دستان اسلامی، غنچه های باغ ِ پر گل ایرانزمین را که هنوز خنده ای به لب باز نکرده بودند، پر پر کردند، برای تاریخ ایران و نسل جوان امروز و فردا گزارش کنم.
زیرا قرار نیست که ما ایرانیها زانوی غم بغل بگیریم و چونان عاشوراییان بر سینه و سرمان بکوبیم و فرهنگ بیابانگردی را رواج دهیم.
و اگر هم یادی از آن گلهای پرپر شده می کنیم به این خاطر است که کینه ها و خوی ِ حیوانی ِ زندگی کُشی را که همین اسلام و فرهنگش و همچنین مکتب کمونیست، در جان و جهان ما زنگار بستند، از خود بشوییم و درونمان را با فرهنگ ایرانی صیقل بزنیم.
زیرا سراسر زندگی نیاکانمان، بر بستر ِ شادخواری وُ شادخوانی وُ شادگویی وُ شاد رقصی، سفره ی شادمانی پهن کرده بود و غم را در سرسرای ِ کاشانه شان مکانی نبوده است و حتا در مرگ ِ عزیزان از دست رفته شان لباس سپید می پوشیدند و باور داشتند که باید شادی فرو خفته، در عزیز از دست رفته را در زندگان شکوفا کرد .
و شگفتا که این همکاران دیروزی و حتا امروزی حکومت اسلامی برای سرپوش گذاشتن بر جنایت خودشان که در آن سالها، بدون هیچ شرم وُ عذاب ِ وجدانی، دسته دسته جوانان ِ گل خورده ی نا آگاه را برای بدست آوردن ” گندم ری ” به دژخیمان معرفی می کردند و یا محل زندگی شان را سخاوتمندانه لو می دادند، سالگرد برگزار می کنند. بدون اینکه زانوی ادب بر زمین بسایند و از گذشته ی ناشاد و سراسر جنایت آمیزشان در برایر تاریخ و در برابر از دست رفتگان و خویشانشان پوزش می بطلبند.
این چکامه در رابطه با افشای عملکرد ِ جنایتکارانه ی ان گروه های همکار و آتش بیار حکومت اسلامی در آن سالهای کُشتار ِ جنون و خون و همچنین در هیاهوی ِ سینه زنان ِ همین مرگ سالاران، در هشت سال گذشته سروده شده است که پس از سالها همکاری با مرگ اندیشان، زندگی را داوطلبانه به دار می کشیدند.
و سپس برای رسیدن به ” گندم ری ” از هیچ جنایتی خم بر ابرو نمی آوردند که هیچ، حتا در ارگانها ی رسانه ای شان افتخار می کردند که در کنار ِ مرگ اندیشان، ” ضد انقلابیون ” را سر می بریدند و یا آنها را زنده زنده به آدمخوارن حکومت اسلامی تحویل می دادند.
امروز اما به جای عذرخواهی از تاریخ و ملت شریف ایران، بی شرمانه مدعی می شوند که آنها اولین سازمان و یا رسانه ای بودند که این جنایت را افشا کردند.
این قلم معتقد است که همه ی آنهاییکه که در کمال نا آگاهی، بازیچه ی مشتی قدرت پرست ِ تبهکار قرار گرفته بودند، اگر همراه ِ سازمان متبوعشان به قدرت می رسیدند، همان می کردند که حکومت اسلامی بر سرشان آورد.
در اینجا ضمن محکوم کردن ِ آن جنایات ِ هولناک ِ حکومت اسلامی و احساس همدردی با خانواده های داغدار ِ قربانیان- در کنارش- عملکرد سیاه این گروه ها و سازمانها را با صراحت و شجاعت بر ای مردم شریف ایران و بویژه جوانان گزارش می کند.

چکامه ی خون وُ جنون

و راستی چرا کشته شدند
به چه گناهی؟
چرا کشتند؟
به چه برهانی؟
مگر آنها
همه ی آنها
از پیر و ُجوان
و سرکرده هایشان
نمی خواستند
انقلاب؟
مگر
در آن هیاهوی ِ جنون و خون
با دهانی از کف
نعره ی ِ نابودی ِ خویشتن را
با شعار ِ مرگ بر خود
فریاد نکردند؟
مگر با داس وُ تبر و چکُش
بر سر مردم و خویشتن
نکوبیدند؟
مگر با اسلحه ی مرگ
پاسبان و ژاندارم نکشتند؟
مگر همین آخوندها ی خونریز را
بر شانه هایشان بالا نبردند؟
مگر ارتجاعمرد ِ قرن را
پدر
امام
خطاب نکردند؟
مگر کشف نکردند
سوسیالیسم با اسلام
یکی است؟
مگر سراسیمه
به پای ِ درخت سیب نشتافتند؟
مگر فریاد نکردند
دیو رفت وُ
فرشته در آمد؟
مگر
قهقهه ی مستانه سر ندادند؟
و در کشتار امیران
و پایوران پادشاهی
شادی نکردند؟
مگر عربده ی ضد امپریالیستی نکشیدند؟
مگر در جنایت ِ جنون و خون ِ کشتار شصت
با ارتجاعمرد زمان همکاری نکردند؟
مگر همین تعداد که در تابستان سیاه
به خون نشستند
اکثریشان را لو نداده بودند؟
مگر . . .
مگر . . .
چه شد
که امروز
شما ها
با شما هایم
با شما هایی
که بر مرگ سلام می کردید
و زندگی را خوار
سالگرد بر گزار می کنید
که به کمک شما قربانی شدند؟
مگر شماها شریک جرم نیستید؟
آری
شما
همه ی شما
که دشنه ی اسلامیون را تیز کردید
و همه ی آنها
که در قدرتند
مگر
در همان هیاهوی بهمن سیاه
حقانیت را سر نبریدید؟
حقانیت را دفن نکردید؟
و نا حقی
از قعر تاریخ
بر شانه ی مردم ایران
بر سریر ایران
بر سرزمین ایران
سوار نکردید؟
آری
شما دیروز
تیغ به دستش دادید
تا رقیبتان را
از میدان بدر کند
و سپس
این تیغ
گردنتان را گرفت
و شک نکنید
اگر شماها
و هر کدام از شماها
حاکم می شدید
همین می کردید
که برسرتان آمد
زیرا فاقد حقانیت بودید
و هستید
نه امروز
بلکه فردا
و فردا های فردا هم
حقانیت را فاقدید

***

وقت آن است
به زندگی
درود بگویید
زندگی را
باور کنید
به زندگی
احترام بگذارید
خم شوید خاضعانه
در برابر تاریخ
زمین ادب ببوسید
و در پیشگاه مردم
از گذشته ی ناشاد خود
پوزش بخواهید
و پوزش بخواهید
از این همه ظلمی که
بر تاریخ
بر مردم
بر خودتان
بر خویشانتان
بر زن و فرزند
بر فرهنگ
و
تمامی ایران کردید
و خدمتی که
به بیگانه رساندید
و از خود بیگانه شدید

نویسنده و سراینده: احمد پناهنده ( الف. لبخند لنگرودی )

۱۳۹۲ شهریور ۲, شنبه

پیام ِ قتل ِ عام ِتابستان ِ 67




پیام ِ قتل ِ عام ِتابستان ِ 67

احمد پناهنده

پیش درآمد

این روزها در میانه ی ماه امرداد و همچنین شهریور ماه، سالگرد ِ قتل ِ عام ِ جوانان از دختر و پسر و میانسالان از زن و مرد ِ ایرانزمین به دست ِ دژخیمان ِ حاکم است که چونان اعراب ِ خونریز ِ دوره ی جاهیلیت، غنچه ها و شاخه های جوان ِ سبز ِ درخت ِ پر طراوت ِ ایران را بریدند و پرپر کردند.
و داغ ِ جگر سوز و زندگی ِ سراسر درد را بر دل ِ مادران و پدران و خویشان گذاشتند.
و راستی چرا؟
چرا باید زندگی را می کشتند و همچنان بکشند؟
آیا آنانی که کشته شدند، به زندگی باور داشتند و یا احترام می گذاشتند؟
و یا آنانی که زندگی را کشتند، زندگی را ارج می نهادند و می نهند؟
با یک نگاه ِ عمیق به عملکرد ِ هر دو سو، چه آنانیکه زندگی را کشتند و چه آنانیکه زندگی از آنان سلب شد به لحاظ عقیده و مرام از هیچگونه حقانیتی برخوردار نبودند و نیستند.
زیرا این هر دو سوی عدم ِ حقانیت در غوغای ِ غائله ی منتهی به بهمن ِ سیاه و پیش از آن نه به زنده بودن خود اهمیت می دادند و نه به زندگی دیگران احترام می گذاشتند.
هر دو سو عقیده و مرامشان نیهیلیست بود و می کشتند تا کشته شوند.
امروز هم، چه آنانیکه در قدرت هستند، زندگی را می کشند و چه آنانیکه دستشان از قدرت کوتاه است، برای زندگی پشیزی ارزش قائل هستند.
تابستان سیاه سال 67 انتقامی کور و جنون آسا از کسانی بود که بی دفاع و بی پناه در سیاه چالهای قرون وسطایی محکومیت خودشان را می گذراندند.
و اگر در این ماجرا، قربانی دست برتر می داشت، همان می کرد که برسرش آمد.
زیرا مرامشان و وجودشان ضد مرام دیگری و نفی وجودی یکدیگر بود.
اگر نیک بنگریم، جدالشان با یکدیگر هیچ نفعی به حال ایران و مردم ایران نداشت. کما اینکه دیروز هم جدالشان با نظام گذشته جزء زیان، نفعی به حال ایران و مردم ایران نداشت و همچنان ندارد.
یکی تعرض می کرد تا سوار قدرت شود و خود دمار از روزگار مخالفین در آورد و در این تعرض برایش فرقی نمی کرد که چه تعداد کشته شوند و یا در یک جنگ داخلی هست و نیست مملکت بر باد رود.
در این میان نیروهای ِ تروریستِ دیروزی از نوع ِ کمونیستی در کنار رفقای ایدئولوژیکشان که سر در دامن بیگانه داشتند، برای ضربه فنی کردن رقیب خود ( بخوان مجاهدین )، در کنار آخوندهای حاکم قرار گرفتند و هر آنچه در توان داشتند، بکار گرفتند تا هر چه بیشتر از رقیب تلف کنند و یا با معرفی و لو دادن جوانان ِ نشریه و یا اعلامیه خوان، آنان را به بند بکشند تا پس از نابودی رقیب، خود میدان ِ تعرض ِ گشادتری پیدا کنند و حکومت آخوندها را چون شبیخون بلشویکها در روسیه، ساقط کنند و سپس در آغاز، سران آخوندی را گردن بزنند و بعد هر آنکه با مرامشان همخوانی نداشت به اردوگاه مرگ بفرستند.
فراموش نکنیم که اکثریت زندانیانی که در تابستان 67 قتل عام شدند زندانیانی بودند که به کمک همین نیروهای ِ نماز گزار به سمت کرملین، به حکومت اسلامی معرفی شدند و یا خود در گرفتار کردن آنها فعالانه دست داشتند.

***
فرو کشیدن کشتار جوانان و مردم ایران فقط به قتل عام تابستان 67 به همان میزان جنایت است که حکومت اسلامی در قتل عام سال 67 مرتکب شد.
به عبارت دیگر سنگر گرفتن در پشت جنایت کشتار سال 67 و ندیده انگاشتن ِ کشتار حکومت اسلامی از آغاز تا تابستان سال 67 و پس از آن فرار از عملکرد جنایتکارانه و خیانتکارانه ی خود و همچنین تبرئه ی خویش است.
باید برای ثبت در تاریخ نوشت و فریاد کرد که کشتار امیران و پایوران نظام پادشاهی در هیاهوی انقلاب و قهقهه ی آدمکشان در همه رنگش به همان میزان جنایت و خیانت بود که این جنایت در تابستان 67 اتفاق افتاد.
باید فریاد زد که کشتار جنایتکارانه ی جوانان از خرداد 60 به این سو و همکاری در این قتل و کشتار به همان میزان جنایت و خیانت بود که این جنایت در تابستان سال 67 اتفاق افتاد.
و طنز روزگار امروز در این است که همکاران ِ دیروزی و حتی امروزی ِ حکومت اسلامی در کشتار فرزندان ایرانزمین، امروز مراسم یاد بود برای قتل عام زندانیان تابستان سال 67 برگزار می کنند.
ایکاش ذره ای وجدان و انصاف می داشتند و در همان آغاز مراسم در پیشگاه مردم ایران، زانو می زدند و از عملکرد جنایتکارانه ی خودشان از آنان عذرخواهی می کردند.

مقدمه

از آن شهریور سال 1367 تا این شهریور بیست وپنج سال می گذرد و ما هر ساله یادی از رفتگان این فاجعه سیاه و ضد بشری می کنیم و شقاوت حیوانی رژیم را بار دیگر برای دیگران رونویسی می کنیم.
اما کمتر دیده شده است که عزاداران و یا یادآوران، به پیام این فاجعه سنگین وسیاه اشاره ای کرده باشند.
سراسر مطلب، پیام و حرف و حدیثشان شور و فتور بی مایه ومظلوم نمایی بی پایه است. چنین افراد و یا گروههایی برای فرار از بار مسئولیتی که خود در بر کشیدن این رژیم سفّاک سهیم بودند و بعد تیغ بدستشان دادند تا سر شوریده دلان و وطندوستان را ببرند، امروز مصیبتی دلخراش و خرد آزار را آواز می دهند اما نمی اندیشند که اگر خود به قدرت می رسیدند چه ها که نمی کردند.
بی گفتگو زمان آن لحظه رسیده است که این افراد و یا نیروهها در کمال خضوع در پیشگاه ملت بزرگ ایران زانو بزنند و زمین ادب را ببوسند و انتقادی از سر خیرخواهی از خود و از عملکرد خود به لب تر کنند و از گذشته ناشاد و نا شکیبای خود درس عبرت بگیرند.

عبور از آن منجلاب تیرگی و خشم و کینه کور ِ بی غرور و بی فروغ گذشته که انبانی از جنون و جهالت را در ذهن و جان خود تلنبار کرده بودند می تواند آنان را کمی پالایش کند تا از پس این پالودگی آغوش بگشایند و به سمت نیروهای وفادار به چهارچوب ارضی ایران و خواهان به زیر کشیدن رژیم حکومت اسلامی در یک مبارزه مسالمت آمیز تحت عنوان نافرمانی مدنی در جنبش فراگیر رفراندم ملی پر بگشایند و در حد قد و قامت خود متوقّع باشند.

پیام ِ شهریور ِ سال 1367

در یک کلام کشتار وحشیانه و ضد بشری جنایتکاران حاکم بر مرز و بوم ایران زمین، تقاص اتودینامیکی و یا درون جوش گروهایی است که بر طبل کینه و نفرت کوبیدند و عاقبت، آتش این کینه و نفرت بر خرمن هستی شان شعله ور شد و نسلی از انسانهای نا آگاه امّا پر غرور را در کام خود کشید.
و این منطقی است که از دل انقلاب در می آید و به عبارت دیگر انقلاب فرزندان خود را می بلعد. انقلابی که کور است وُ کر و فقط ویرانی و خرابی را طالب است، از آن چه انتظار می رود که پیام آور صلح و دوستی و یگانگی و چند صدایی باشد. کافی است در این باره به کشورهایی که انقلاب کردند، بنگریم که چگونه فرزندان انقلاب را سر بریدند. روسیه شوروی پیش چشم ما است و در تاریخ و گزارشهای پس از فروپاشی کمونیسم خواندیم که با چه قساوتی نزدیکترین یاران و بعضاً رهبران انقلاب را شقه شقه نمودند و میلیون ها انسان پاکدل ولی ناآگاه و ایده آلیست را در یخبتدان جهنم سیبری تلف کردند.

تاریخ گواهی می دهد که بعضی از نا ایرانیان ِ به ظاهر ایرانی که سرسپردگی خودشان را به پیشگاه رفیق استالین جنایتکار به نحو شایسته ای انجام داده بودند، با این وجود مورد خشم وغضب استالین جانی قرار گرفتند و به فجیع ترین شکلی کشته شدند. نمونه اش احسان الله خان دوستدار، سلطان زاده، نیک بین، بی ریا، پیشه وری و... است که ازعاقبت وطنفروشی چیزی جزء حرمان و سرگشتگی و استغاثه به درگاه استالین، نصیبشان نگشت.

چین مائو را بنگرید که چگونه تحت نام انقلاب فرهنگی میلیونها نفر از یاران انقلاب را بدون کوچکترین ناراحتی وجدان نیست و نابود کرد و هر گونه صدایی را در گلو خفه کرد.
پُل پوت کامبوج را ببینید که هزاران نفر را به جرم زندگی کردن و زیر بار ایدئولوژی تکصدایی نرفتن، جمجمه شان را متلاشی کرد.
کوبا، کره شمالی، عراق صدام حسین، سوریه آل اسد و...از همین مسیر عبور کردند و می کنند. ایران انقلابی ما جزء این نمی توانست باشد و پر واضح است که درجریان " انقلاب شکوهمند اسلامی " هر نیرویی که قدرت را کسب می کرد، همین می کرد که جنایت کاران حکومت اسلامی می کنند. زیرا همواره در یک جنگ خونین عقیدتی آن نیرویی که غالب می شود، نیروهای مغلوب را یا به تمکین وامیدارد و یا با تیغ آنان را از میدان بدر می کند. بنابراین جا دارد که هر نیرویی پیام ِ رهایی بخش را از کشتار سال 67 کسب کنند و به جای ناله و شیون، کینه را از دل خود بیرون کنند و جای آن عشق بنشانند، عشق به زندگی، عشق به انسان، عشق به شور وشیدایی و عشق به رسوایی ِ عشق سالاری.

پیام شهریور ماه سال 1367 ، پیام مصیبت و ناله نیست بلکه پیام تَرَک برداشتن دیوار گچ گرفته ذهنی است که درآن گرفتار هستیم. پیام هشداری است که به خود آییم و از کینه و نفرت نسبت به یکدیگر دوری گزینیم و عشق و مهر را در دلمان بکاریم. آیا گزافه است که بگوییم، در سیستم پادشاهی گذشته ما کینه کاشتیم و سپس ظلم درو کردیم؟ جامعه ای که در آن علی رغم محدودیت در بعضی از عرصه ها، با جوامع جهان آزاد هماهنگ بود و شادی و شور نشاط انگیز ِ بی همتا به زندگی در جای جای جان جهان ِ ایران زمین جلوه ای از حیات ِ باورمند به آینده ای درخشان را در چهره ها نوید میداد. امّا ما با الهام از " بهشت بَرَین زحمتکشان " داس و چکش و تَبَر برداشتیم و سلاح در دست گرفتیم و کینه و نفرت در دلها کاشتیم و بنای زندگی و عشق به ایران را که با خون ِ جگر ایراندوستان ساخته شده بود، ویران کردیم. دولتمردان را کُشتیم و بر اجسادشان شادی و پایکوبی کردیم و تشویق کردیم که خون جاری کنند و بعد در دشتی از خون، ارتجاع سیاه دل را از قرون اعصار بیرون کشیدیم و بر سرمان نشاندیم و تیغ بر دستش دادیم که هر گونه عشق کاشته شده و زندگی بنا شده در سال های شکوفایی ایران را درو کند و جایش نفرت بکارد. و این است عاقبت همان نفرت که هستی یاران دیروز انقلاب را سوزاند. و مطمئن باشیم که اگر ما در این جنگ قدرت، دست بالا را می داشتیم، همان می کردیم که جانوران وحوش حکومت اسلامی انجام می دهند.

حال برای روشن شدن افکار روشنفکران ِ دوران پادشاهی که زندگی را می کشتند تا نفرت در دلشان زبانه بکشد چند نقل ِ قول را با هم می خوانیم تا عمق چنین تفکراتی بر همگان روشن گردد و بعد به این درک قاطع برسیم که آنها در صورت گرفتن قدرت سیاسی همان می کردند که امروز جمهوری اسلامی می کند.

" ما از قبل از شروع فعالیت تشکیلاتی مان، بتدریج در فکر تقویت روحیه مقاومت و سخت کوشی و تسلیم نشدن در برابر ناملایمات و غیره بودیم. بعد از عضویت در گروه، این روحیه بیشتر در ما تقویت شد. به عنوان مثال من برای تقویت تحمل در برابر سختی های احتمالی تصمیم گرفتم که بدون هیچ گونه بالش و یا متکائی بخوابم. تا آنجا که ممکن است از تشک استفاده نکنم. می کوشیدم مقاومتم را در برابر گرسنگی و تشنگی بالا ببرم. ما تلاش می کردیم وسوسه های زندگی و اندیشه به خود را هر چه بیشتر ازخود دور کنیم...

در سال 45 احمد به دختر جوانی علاقه مند شد. این علا قه مندی به تدریج تا سر حد یک عشق دیوانه وار پیش رفت. او طبع شعر هم داشت و گاهی با مضامین سیاسی شعرهای پر احساسی می سرود. قضیه عشق احمد برای مان دردسری شده بود. به خصوص دختر هیچ زمینه سیاسی نداشت و بدتر از آن هیچ تمایلی به احمد نشان نمی داد. من با او با نرمش و مدارا برخورد می کردم. اما این قضیه هیچ راه حلی نداشت...احمد به خاطر اهداف سیاسی و مبارزاتی اش که البته هنوز شکل مشخصی هم به خود نگرفته بود، خود را از این عمیق ترین، رقیق ترین و عاطفی ترین حالت جوانی، رفته رفته کنار کشید. هر چند که هرگز از قلبش بیرون نرفت..."
مورد دیگر:
" در پائیز سال 46 عباس و رحیم و من بعد از کوه نوردی در ارتفاعات توچال در میدان تجریش منتظر اتوبوس بودیم. تازه هوا تاریک شده بود. خسته در گوشه پیاده رو به کوله هایمان تکیه زدیم و به رفت و آمد مردم که بیشتر دختران و پسران جوان بودند به طور عادی می نگریستیم. گویا طرز نگاهم به عابران طوری بود که نظر عباس را جلب کرد و یا او مستمسکی یافت تا ما را محک بزند و یا نکته ای به ما بیاموزد. به ناگهان پرسید " نقی! نظرت نسبت به این دخترها چیست؟ " من یکه خوردم. پیش خود گمان کردم که شاید نگاه من به دختران نگاهی خریدارانه و غیر معمول بوده که مورد این سئوال قرار گرفتم. البته در آن سالها ما به ظاهر خود، به نفع شخصی و جمع کردن پول و یا ثروت توجه ای نداشتیم. حتی با این که هیچ کار غیر عادی نمی کردیم، به امر ازدواج با یک نوع بی اعتنائی و حتی تحقیر برخورد می کردیم.... این روحیات به خصوص در حال و هوای شیفتگی نسبت به آرمانهای سیاسی مان تشدید شده بود. به هر حال در مقابل سئوال عباس غافل گیر شدم. اگر بدون حضور او میان ما چنین مسائلی مطرح می شد مشکلی نبود. اما عباس به سمبل ما تبدیل شده بود. رفتار و کردار، عقاید و نظریات او برای ما ملاک و معیار بود. او با این که سالهای آخر دانشگاه را می گذرانید، تمام هوش و انرژی خویش را صرف آرمانها و افکار سیاسی و عقیدتی و تشکیلاتی کرده بود. از این لحاظ به تمایلات و دلبستگی ها و نفع شخصی خود میدان نمی داد که هیچ، بلکه بوضوح به ستیز با هر چه که اندک مانعی در راه آرمان هایش ایجاد می کرد بر می خاست.

در پاسخ سئوال عباس با مکث کوتاهی که ناشی از غافل گیرشدنم بود، با عبارتی دو پهلو گفتم نظر من به این دخترها چیزی خاصی نیست همانطوری که انسان از نگاه کردن به گل های زیبا لذت می برد، من هم به آن ها نگاه می کنم. او بدون معطلی رویش را به طرف دخترانی که در حال رفتن بودند کرد و گفت " من از اینها متنفرم!! و هیچ گاه دوست ندارم به اینها نگاه کنم. من از هر چه که مانع راه هدف ها و عقایدمان باشد متنفرم!"
تأکید از من است. بر گرفته از کتاب " سفر با بالهای آرزو نوشته نقی حمیدیان "

حال طبق قانون احتمالات اگر چنین افرادی در جریان " انقلاب شکوهمند اسلامی " قدرت را در دست می گرفتند، همین اعمال را در شکلی دیگری انجام نمی دادند که امروز آخوندهای جنایت کار انجام می دهند؟ نگوئید نه! زیرا کسی که از هر چه زیبائی متنفر است و نسبت به دختران زیبا که جلوه های لطافت و شیرینی زندگی را عسل وار در کام مردان می ریختند و آنان را به عشق و شور و شیدایی و رسوایی دعوت می کردند، تنفر داشته باشد، دیگر چه انتظاری است که نفرت نکارد و ظلم درو نکند و بر هر کسی که به زندگی عشق می ورزد، زندگی اش را خاموش نکند؟ کسی که برای جانش ارزش قائل نشود، چه انتظار می رود که برای جان دیگری ارزش قائل شود؟ فراموش نکنیم که تیم لنین با چنین تفکراتی به قدرت رسید و در همان آغاز خاندان رومانف را سر برید و سپس ادامه دهنده اش آن جنایت تاریخ بشری را مرتکب شد و به هیتلر گفت " زکی ".
مائو و فیدل و پل پت و... هم با چنین ایده هایی قدرت را در دست گرفتند و زندگی را کشتند و می کشند.

علی میهن دوست از اعضای مرکزیت سازمان مجاهدین خلق در دادگاه نظامی نظام گذشته در جواب دادستان که گفته بود از خودت دفاع کن که چرا سلاح بدست گرفتی و دولتمردان را ترود می کنی. گقته بود " دفاعی ندارم ولی اگر در اینجا سلاح داشتم، سینه دادستان را سوراخ سوراخ می کردم " عین همین گقته را مجاهدین و چریکهای چندی چون قاسم ارض پیما تکرار کرده بودند.

بنا براین چنین آدم هایی اگر به قدرت می رسیدند، سینه مردم و همه آنانی که با نظراتشان مخالف بودند، سوراخ سوراخ نمی کردند؟ وقتی که عناصر نوجوان مجاهدین با شستشوی مغری و گرفتار شدن در زندان تنگ ذهنی و ایدئولوژی، کمر بند انفجاری به خود می بندد و امروز یک یا چند جانی را با خود پودر می کنند. چه انتظاری است که فردا با نیروی مخالف خود نکنند. فراموش نکنیم تروریستهای امروزی که با پودر کردن جانشان، جان هزاران انسان بی گناه را به خاکستر تبدیل می کنند،اگر قدرت را بدست بگیرند، مطمئن باشیم که رحم به صغیر و کبیر نمی کنند. زیرا صدام حسین را دیدیم و حکومت اسلامی هم پیش چشم ما است.

اکنون به این نقل ِ قول توجه کنید تا روشن شود که انسان کینه ورز چقدر کور است و چگونه می تواند وقتی قدرت را کسب کرد مثل آب خوردن آدم بکشد و آن را مظهر پاکیزگی انقلاب قلمداد کند. بویژه اینکه بفهمیم که چنین فردی هنوز خود در قدرت نیست ولی چون کینه و نفرت در دلش می جوشد حاضر می شود از طریق بیعت کردن با ارتجاع زمان، آنان را نسبت به کشتار صاحب منصبان و دولتمردان و امیران نظام گذشته تشویق کند تا بتواند با دیدن خون آنان قدری تسکین پیدا کند.

حال ببینیم این فرد کینه جو در فردای پیروزی « انقلاب شکوهمند اسلامی » در مورد کشتاربی رحمانه ی امیران ارتش وبزرگان رژیم پادشاهی از جمله خانم دکتر فرّخ روی پارسا چه می گوید:

« محیط انقلاب باید با سرعت و شدت پاکیزه شود، یعنی همه دشمنان انقلاب، همه میکروب ها و سمومات موّلد عناد و ظلم باید بلافاصله و بدون کمترین درنگ، نابود شوند. انقلاب، عدالت خاص خود را دارد و عدالت انقلابی یعنی، شدت عمل هر چه بیشتر...».
آقای حاج سید جوادی! ملاحظه می کنید با این خوش رقصی برای خمینی ها و خلخالی ها نتوانستید از " گندم ری " بخورید وعاقبتِ کینه توزی و کینه خویی، دامن خود شما را گرفته و شدّت عمل عدالت انقلابی، امروز شما را پاریس گیر کرده است. در حالی که به گواهی تاریخ شما در رژیم گذشته، صدر نشسته بودید و قدر درو میکردید. آیا پاکیزه شدن محیط انقلاب با این همه کشتار و ویرانی جهت تسّلای دل داغدیده تان در سوگ کربلای 28 امرداد بوسیله احمد مختار زمان، خمینی و دنباله هایش کافی نیست و یا باز هم می خواهید به خون خواهی کربلای 28 امرداد دنبال خون خواری دیگر، بگردید تا انتقام کربلای 28 امرداد را بگیرد؟

یادم می آید که چند سال پیش به همین مناسبت آقای دکتر داریوش همایون مطلبی نوشته بودند که در آن مأموریت دژخیم و قربانی را توضیح داده بودند. امّا مهار شد گان، در چهارچوب گجین ذهنی و ایدئولوژی ِ تک صدایی بدون درک و هضم موضوع و پیام آن، هر آنچه فحش و ناسزا و انگ و بر چسب سزاوار خودشان با به ایشان دادند و زدند. بدون اینکه بفهمند که ایشان چه می گویند. زیرا باب طبع آنها نبود و معلوم نیست فرقشان با حزب اللهی ها چیست؟ و یا معلوم نیست که اگر آنها با چنین تفکرات و منشی فردا به قدرت برسند، اجازه می دهند که امثال داریوش همایونها نظرات خودشان را منعکس کنند؟ به عقیده نگارنده با این وصف حال از آنها، مطمئناً اجازه نمی دهند داریوش همایونها در خاک وطن نفس بکشند، چه رسد به اینکه نظرات خودشان را بگویند. زیرا حاملان چنین تفکراتی برایم آشنا هستند و من از نزدیک با آنها کار کردم و سالهایی از بهترین دوران جوانی ام را در میان آنها گذراندم. بنابراین کسی نیستم که ذهنی و یا به عبارت عامیانه بی مالیات حرف بزنم و مطمئن باشید که معنی این حرفها را خوب می فهمم و با تمامی وجودم درک می کنم.

خوب توجّه کنید به سرمقاله ماهنامه ای از همین تفکرات، که بعد از مقاله دکتر داریوش همایون در رابطه با کشتارشهریورسال 1367 به فرمان خمینی، نوشته شده است و وقیحانه در این نوشته آقای داریوش همایون را " داماد کودتا " لقب داده است. به این می گویند کینه شتری و کور و ضّدیت هیستریک که هیچ مرزی نمی شناسد، بدون اینکه دلیل محکمه پسندی داشته باشند. فقط تعرّض می کنند، چون منطق ندارند.

زیرا تهی از آگاهی اجتماعی هستند. چون خودشان را در مقابل منطق و اندیشه ایشان، ذلیل و ناتوان می بینند. از این جهت است که سنگ پرتاب می کنند، چون حریفش نمی شوند، گازش می گیرند، چنگول به سر و صورتش می کشند. اگر چاقو بدستشان برسد، در شکمش فرو می کنند، چون انقلابی هستند. اینگار شیخ اجل، سعدی برای این افراد سروده است « ترا که خانه نیین است، بازی نه این است » یعنی بروید کشک خودتان را بسابید! شما را چه به اندیشه و اندیشه ورزی، یعنی بهتر است بروید ماست بند بشوید.

آری دکتر داریوش همایون در رابطه با کشتار تابستان سال 1367 نوشته است « شهریور 67 حقیقت انقلاب 57 بوده است و هزاران جوان در خون تعمید یافته را از دم شمشیر انقلاب خونین کشته شده اند........در شهریور 67 زورآزمائی نا برابر نیروهای سیاسی بود که اگر چه مأموریتشان متفاوت بود، در خصلت انقلابی خود تفاوتی با هم نداشتند، دژخیم و قربانی توانستند جای خود را با هم عوض کنند، اگر یکی دست بالا تر گرفته بود، دیگری به پیشدستی همان را می کرد ».

چرا از این بیان نوشتاری بر خود می پیچید؟ مگر حرفی بی ربط زده و یا سخنی بی منطق گفته است؟ در حالی که این اظهار نظر، عین واقعیت و بیانی منطقی است. مگر شک دارید که اگر بر فرض محال که محال نیست، جای رژیم خمینی، انقلابیونی از قماش مجاهدین، چریکهای فدائی، توده ایها، راه کارگریها و...قدرت را در دست می گرفتند، با مخالفین خود، غیر از این که خمینی کرد، می کردند؟ مگر همین حزب توده اگر قدرت را در دست می گرفتند، یک سیبری دیگری درست نمی کردند و استالین وار میلیونها نفر را به نابودی نمی کشاندند؟ قبول ندارید، عکسش را نشان دهید! که در کدام کشوری با چنین تفکّری مثل حزب توده و یا سازمانهایی از این دست که قدرت را در دست گرفتند، چنین نکردند؟
پل پوت کامبوج مگر یادمان رفته است؟ چین مائو مگر یادمان رفته است؟ کوبای کاسترو مگر یادمان رفته است؟ قاسم عراق مگر یادمان رفته است؟ هوشی مین ویتنام مگر یادمان رفته است؟ کیم ایل سونگ کره شمالی مگر یادمان رفته است؟ حزب بحث عراق و سوریه مگر یادمان رفته است؟ ناصر مصر مگر یادمان رفته است؟ استالینِ « بهشت برین و تنها سوسیالیسم موجود » مگر یادمان رفته است؟ چرا راه دور می رویم، همین سازمان مجاهدین هنوز قدرت را در دست نگرفته با غیر خودیها تعیین تکلیف کرده است و یا آنانیکه از همکاری با آنها سرباز می زنند زندانی می کنند. و یا چریکهای فدائی خلق را بنگرید، در قصبه گاپیلون، چطور بر روی همدیگر سلاح کشیدند و یکدیگر را قتل و عام کردند و الان رهبرشان اینجا باد دموکراسی میخورند و کف دموکراسی را پس می دهند و از همایون ها طلبکار می شوند.
احمد غلامیان از رهبران چریکهای فدایی خلق در نظام گذشته، مگر یادمان رفته است که چگونه همرزم خودش را به خاطر عاطفه عاشقانه کشته است، چون ضد عشق بود و نفرت از هر چه زیبائی داشت و یا توده ایها در قتل روزنامه نگار، احمد مسعود، دهقان و لنکرانی.

یعنی می خواهم بگویم، منطق آقای داریوش همایون درست است. اگر قدرت در دست مخالفینی از قماش انقلابیون می افتاد، همان می کردند که خمینی کرد. یعنی آنکه به انقلاب می اندیشد و انقلابی است، چنین عملی را انجام می دهد. پس نوشته آقای داریوش همایون غیر متعارف و عجیب نیست، چون عین واقعیت و منطق است. و مطمئن باشیم که آقای داریوش همایون نسبت به قربانیان شهریور سال 1367 بی احترامی و بی حرمتی نکرده است، بلکه می خواسته مأموریتشان را در خصلت انقلابیگری شان نشان دهد. بهتر این است قبل از اینکه فکر کنیم از کوره در نرویم و خرد و اندیشه خود را راهنمای عملکردمان قرار دهیم و نسبت به این موضوعات عمیقاً اندیشه کنیم. چون به نفع ما است.

نتیجه:

امروز باید هر فرد و یا نیرویی خود را در برابر آینه حقیقت بگذارد و افکار و اعمال خود را نسبت به گذشته و حال مورد ارزیابی قرار دهد و با رجوع به تاریخ و بررسی عقایدشان که نمود عملی شان در گوشه و کنار جوامع جهانی حکومت می کند، به این نتیجه برسند که زندگی را دوست بدارند و به زیبایی عشق بورزند. کینه و نفرت را از دل خارج کنند و جای آن عشق و مهر بنشانند. دست همدیگر را بگیرند و برای ساختن یک ایرانی آزاد و آباد و دموکراتیک از هیچ کوششی فروگزار نکنند. فراموش نکنیم که همه ما قربانی این رژیم ستمگر هستیم که بر جان و مال و ناموس و مُلک و ملت ما سوار است. بنا براین جا دارد که ما قربانیان با هر عقیده و مرامی، کینه و عداوت را بین خود به دور بریزیم و با مهر آشتی در کنار هم با یک نا فرمانی مدنی بدور از خشونت موجب شویم که مردم این پیام عشق و دوستی را در میان خودشان نهادینه کنند تا با اعتراضات مسالمت آمیز و اعتصابات سراسری و تظاهرات میلیونی رژیم حکومت اسلامی را در همه عرصه های اجتماعی فلج کنند و سبب شوند حکومت اسلامی سقوط کند.
احمد پناهنده
وبلاگهای زیر را به دوستان خود معرفی کنید

www.apanahan.logspot.com
www.apanahan.wordpress.com
www.golchai.blogspot.com
www.golchai.wordpress.com

۱۳۹۲ شهریور ۱, جمعه

ای تبهکاران ِ تاریخ




ای تبهکاران ِ تاریخ

تقدیم به همه ی ایرانیان با هر عقیده و مرامی که گل ِ زندگی شان توسط حکومت اسلامی پرپر شد و هر روزه پرپر می شود و این روزها ده ها نفر دیگر را اعدام کردند


ای تبهکاران تاریخ بس کنید اعدام را
بنگرید حال پریشان مادری گمنام را

گر نمی بینید سرشک ِ کودکان از بی کسی
بشنوید اشک ِ یتیمان، خونچکان در جام را

ناله ها آید ز هر کوی وُ ز هر کاشانه ای
بنگرید آه ِ جگر سوز، دختری نا کام را

گر کَرید وُ گوش سنگین زجه ها ناید به گوش
بین تو همسر کشته را لال و زبان در کام را

حیرتم از این همه جور وُ جفا با تیغ ِ دین
خنجر ِ کین می درید قلب وطن را مام را


ای تبهکاران تاریخ بس کنید کشتار را
بنگرید آینده ی تاریک خود، فرجام را

تاریخا بسپار به خاطر، این آخوندان ِ پلید
می کشند ایران و ایرانی ز بام تا شام را

احمد پناهنده ( الف. لبخند لنگرودی )

۱۳۹۲ مرداد ۳۱, پنجشنبه

آزادی آقای مبارک اعتراف به اشتباه هولناکی است که مصر و ملت مصر را به لبه ی پرتگاه برده بود



آزادی آقای مبارک اعتراف به اشتباه هولناکی است که مصر و ملت مصر را به لبه ی پرتگاه برده بود

خوشا ملت مصر و ارتش مصر که به موقع جنبیدند و از دهان اژدهای مرگ آفرین اسلامی بیرون جستند

آمده بودند با بهار به اصطلاح عربی ( بخوان اسلامی ) ملت های با فرهنگ و امروزی جهان را چون ایران بزرگ به قهقرا ببرند

آمده بودند چون کارتر سال 1978 که در امور داخلی ایران بر خلاف عرف بین المللی و پروتوکل سازمان ملل، دخالت کرده بود و راه به قدرت رسیدن جانیان اسلامی را با حمایت بیدریغشان هموار کرده بود

اینبار با حمایت اوباما، اسلامیون دیگر کشورها را به قدرت برسانند

و آتش جنگ و نا امنی را چندین سال دیگر بیمه کنند و در این نا آرامی ها از کشورهای ثروتمند خاور میانه بدوشند

اما ملت مصر و ارتش مصر در این تندپیج زمان، نشان داد که بیدار هستند

زیرا تجربه ایران را پیش روی خود داشتند و دیدند چگونه نیروهای مخالف نظام پادشاهی، همراه با توطئه جهانی در کنار اسلامیون ضد انسان و ایران ا قرار گرفتند و هر روز با حمایت بی دریغشان، دشنه ی اسلامیون را تیز و تیزتر کردندد

و عربده می کشیدند که باید ارتش تصفیه شود

شهربانی و سازمان امنیت منحل شود

دادگاه انقلاب تشکیل شود

دانشکاه از اساتید فهمیم و دانا تصفیه شود

و کف بر دهان می آوردند که بیشتر از سر آمدان و پایوران نظام پادشاهی بکشید

و چنین شد که ایران با فرهنگ را به این روز سیاه نشاندند

و چنین بود که می خواستند مصر و ترکیه و تونس را به روز ایران مبتلا کنند

اما ملت مصر و ارتش مصر به موقع بیدار شد و در مقابل اسلامیون و اوباما ایستاد

درود بر شرف ِ ملت و ارتش مصر

باشد که ملت و ارتش ایران و ترکیه و تونس برای نجات خود و ملت و تاریخشان به پا خیزند و اسلامیون حاکم را گوش ببیچانند

و بدانند که اکثریت ملت ها با آنها خواهند بود

و باشد که ملت و ارتش مصر اجازه ندهند امثال البرداعی ها که دستش در جیب اسلامیون ایرن است دوباره به قدرت و در دوایر دولتی برگردد

بیدار باشیم

و خواب بودن و یا خواب رفتن بس است

احمد پناهنده

۱۳۹۲ مرداد ۲۹, سه‌شنبه

شهریاری ِ جشن ِ شهریورگان شادمان باد




شهریاری ِ جشن ِ شهریورگان شادمان باد


هنوز شادی و شادابی ِ جشن ِ بی مرگی ِ امردادگان را در پهنای ِ دیده و دل، شادمانیم که
نم نمک شهریور ماه از راه می رسد و جشنی دیگر را با خود به سرای ِ جانان، سرزمین ِ جشن سالاران ارمغان می آورد.

ماهی سزاوار ِ شادمانی که پاره های جگر زمین، پس از پختگی و رسایی در امردادگان، رونق ِ فراوانی ِ محصول را در همه سویش به برداشت می رساند.

برنج زاران و گندم زاران، خوشه های ِ پُر دانه و بَرَشان را چون فرشی طلا گون در ازدحام ِ شادمانی ِ برزگران، هوای ِ مطبوع ِ شهریور ماه را به نسیمی دل افروز، معطر می کنند.

طبیعت ِ سبز ِ پر نشاط، پس از تلاش ِ سرشار از باروری، آنچه را که در دامن خود پرورده است، به زمین می گذارد تا برای رفع خستگی، به آهستگی، در پائیز ِ در راه، به استراحتگاه ِ زمان برود و خوابی به چشمان بیاورد.

خورشید، از بالا بلند نردبان زمان، آهسته آهسته فرود می آید و داغی هوای امردادگان را به خنکی مطبوع شهریورگان، فرو می کشد.

نور و روشنایی، پس از فرمانروایی در تیرگان و امردادگان، قله ی خورشید را در شهریورگان، آهسته آهسته فاصله می گیرند تا به تعادل ِ روز و شب، به مهرگان برسند.

برگهای ِ درختان و بوته ها هر آنچه که در گرمای ِ امردادگان اندوخته و پرورده کرده بودند، به بَرَشان بخشیدند تا به ثمر برسند و خود رنگ ِ رخساره را رنگا رنگین، به انتظار نشستند تا در پائیز ِ در راه، فرو ریزند.

ارتش ِ کبوتران و گنجشکان، شادمانند، از فراوانی دانه و قوت، در کشتزاران و شادابند، از شادی ِ جشن شهریورگان، نشسته بر خوشه های برنج، در برنجزاران و سیرابند از زندگی ِ با صفا در گندم زاران.

کودکان ِ مدرسه رو، شادمان از خنده ی زندگی ِ پر تلاش، بر لب پدران ومادران، که محصول را به پایانه ی برداشت رسانده اند، خود را برای پوشاک ِ نو آماده می کنند که پدران، از پس ِ برداشت ِ حاصل، آن را ارمغان می آورند.

آه . . .

چه می گویم و چه حالی مرا به آن سرای ِ دل و جان در پرواز است؟

آن روزهای ِ جوان سالارم که دل در کشتزار و جان در باغ و گلزار داشتم و بلوغ شدن برنج را در برنج زاران، از جوی ِ باردار در خزانه، تا دانه های سوار بر خوشه ها ی ِ برنج، همواره تماشاگر بودم و با دست های ِ خود، برگ ِ نرم ِ لطیف ِ توت را با ساطور خرد می کردم و در دهان ِ کِرمک های ابریشم می گذاشتم تا به کِرم شدن بالغ گردند و آنگاه با بلعیدن ِ برگ ِ توت، بزرگ و درازتر شوند تا به خواب بروند و پیله ای به دور خود بتنند، سی سال گذشته است.

اما هنوز شادمانی ِ برزگران را با خانواده، پس از تلاش ِ برداشت ِ محصول، در آینه ی ِ نگاهم حس می کنم و جمع کردن پیله ها از جای جای ِ لای ِ شاخه های ِ خشکیده را در بند بند انگشتانم در خاطر دارم که خیال ِ پرواز، در شهریورگان به سرم زده است تا با مهربان یاران ِ ایام ِ عشق سالار ِ جوانیم باشم و شریک گردم در شادمانی آنان، به درازای سی سال.

جشن ِ شهریورگان

در جشن ِ بی مرگی امردادگان نوشته بودم:

" بی گمان فرهنگ ِ گوهر آفرین و سنن ِ سالار ِ ملی ِ ملت ِ ایران، سرشار است از جشن و سرور و شادمانی و شاد خواری و شادخوانی و شاد گویی و شاد رقصی و فرهنگ عزا و ماتم و مصیبت و گریه و سینه زنی و قمه زنی را در آن، جایگاهی نبوده و نیست. زیرا ایرانیان در هرماه، یک روز را به مناسبت هم نام شدن با ماه، جشن می گرفتند و شادی و شادمانی می کردند.

نام این جشن ها، در تاریخ ایرانیان فروردین گان، اردیبهشت گان، خردادگان، تیرگان، امردادگان، شهریورگان، مهرگان، آبانگان، آذرگان، دیگان، بهمن گان و اسفندگان ثبت شده است."

اکنون بر آن می افزایم که:

گذشته از این، در عهد نیاکانمان در ایران ِ باستان، هر روزی از ماه نامی داشت.

به عنوان مثال روز اول ِ هر ماه بنام اهورا مزدا بود، روز دوم بنام بهمن یا سرشت و خرد ِ پاک نام داشت، روز سوم بنام اردیبهشت یعنی سمبل پاکی و راستی و زلالی ِ خرد و جان و دل بود، روز چهارم بنام شهریور، نماد فرمانروایی، شهریاری، پادشاهی و دادگری بود علیه بیداد و ... درفرهنگ ِ نیاکانمان ثبت شد.

بنا براین روز چهارم هرماه شهریور نام دارد و این روز چون با نام ِ ماه ِ شهریور، همنام می گردد، نیاکانمان این روز را جشن می گرفتند. اما همانگونه که در نوشته ی جشن امردادگان آمد، به دلیل تغییرات ِ سالشمار ِ باستان با اکنون، این جشن بایستی منطبق با زمان برگزاری در باستان، پنج روز جلوتر یعنی در 30 امرداد ماه برگزار شود.

دلیل این اختلاف ِ زمان ِ بر گزاری ِ دیروز با امروز، تغییر سال شمار نیاکانمان در امروز است. زیرا در دوره ی باستان سال به دوازده ماه و هر ماه به سی روز تقسیم می شد. اما امروز شش ماه اول سال به سی و یک روز و پنج ماه بعدی به سی روز و ماه آخر سال به بیست و نه روز واگر سال کبیسه باشد به سی روز تقسیم می گردد. به همین دلیل جشن شهریورگان، نسبت به سال شمار دیروز، پنج روز جلوتر، یعنی سی ام امرداد ماه برگزار می شود که این روز منطبق با روز چهارم شهریور ماه، در دوران ِ نیاکانمان است.

ابوريحان مي نويسد: " شهريور ماه روز چهارم آن شهريور روز است و آن به مناسبت توافق دو اسم جشن مي باشد و آنرا شهريورگان گويند . معني شهريور دوستي و آرزو است شهريور فرشته ايست که به جواهر هفتگانه از قبيل طلا و نقره و ديگر فلزات که برقراري صنعت و دوام دنيا و مردم بآنها بستگي دارد موکل است."

زرتشت در یسنا 28 در نیایش اهورا مزدا می سراید:

" ... پس به نیایش برخیزید، به سرودهای من گوش فرا دهید و به یاری من بشتابید تا آرمش و آسایش را به جهان باز برگردانیم و نیروی خلل ناپذیر ِ شهریاری ِ اهورایی ( خشترا ) را در جهان استوار کنیم ..." (1)

آری:

" سومین فروزه ی اصلی ِ اهورا مزدا " خشتر " یا شهریور است که به معنای توان و شهریاری ِ اهورایی است.

نیروی بدنی و مادی با نیروی اهورایی و مینوی تفاوت دارد. نیروی اهورایی می تواند با توان بدنی همراه باشد ولی هر نیروی بدنی الزامأ با نیروی مینوی همراه نیست." (2)

در یسنا 51 در بند 1 و 2 آمده است:

" گران بهاترین بخشش اهورایی به خردمندان ِ نیکوکار و راستکار، شهریاری ِ اهورایی است. شهریاری ِ اهورایی، نیروی مینوی است که در اندیشه، گفتار و کردار ِ آدمی، به شکل ِ منش نیک، خوبی و مهر و فروتنی جلوه گر می شود و آدمی را به خدمت به دیگران، سازندگی و تازه کردن ِ جهان وا می دارد. به این شهریاری و نیرو، تنها با کردار نیک و راستی می توان دسترسی یافت. این نیرو و شهریاری (خشترا )، داده ی خدایی است و به آن کس که به رسایی برسد، ارزانی می شود." (3)

آری:

همانگونه که در نوشته امردادگان آمده است، پاره های جگر ِ طبیعت ِ سبز ِ شاداب پس از عبور از آبریزگان ( تیرگان )، در امردادگان، به پختگی و رسایی در همه سویش می رسد و نیروی " خشتر " را در شهریورگان کسب می کند و آن را در طبق اخلاص به ما زمینیان ارزانی می دارد.

حال ما آدمیان بکوشیم که آن پختگی ِ سزاوار ِ امردادگان را با پندار و گفتار و کردار نیک، در خود به رسایی برسانیم تا از پس ِ این پختگی و رسایی ِ سزاوار، نیروی " خشتر " را در خود جشن بگیریم.

شهریاری ِ جشن ِ شهریورگان بر همه ی شما شادمان باد!



1و (2) و (3) بر گرفته از کتاب ِ دیدی نو از دینی کهن اثر ِ دکتر فرهنگ مهر، چاپ ِ دوم، صفحه ی207 و 241

گل ریحان نماد ِ جشن ِ شهریورگان

احمد پناهنده ( الف. لبخند لنگرودی )

پاسخی کوتاه به عریضه ی مشتی تودهای و اکثریتی و به اصطلاح اصلاح طلب به اوباما




پاسخی کوتاه به عریضه ی مشتی تودهای و اکثریتی و به اصطلاح اصلاح طلب به اوباما

آیا دلتان برای ملت می سوزد یا نه هراس شما از سقوط حکومت اسلامی است؟

باز مشتی توده ای و اکثریتی و به اصطلاح اصلاح طلب و چند عابر پیاده، برای جلوگیری از سقوط محتوم حکومت اسلامی، عریضه ای به بارک حسین اوباما نوشتند و فغان از جگر بیرون دادند که وا تحریما

و به جای حمله و هجوم به حکومت اسلامی که این روزها را برای ملت ایران رقم زد و خودشان را با همه خوش خدمتی و دست داشتن در تمامی خیانت ها و جنایت هایش، به بیرون از ایران پرتاب کرد، عریضه به اوباما می نویسند و اندر محاسن " منتخب مردم " روضه های سوزناک می خوانند

اما نمی دانند که یا نمی خواهند بدانند که این گرگ هم در قبیله ی کفتاران متولد شده و از پستان خمینی ضد ایران شیر خورده است

گویی ملت امریکا و دولتمردان آمریکا نمی دانند که همه ی این عابرین پیاده تاریخ و حمال حکومت اسلامی در سفارت گیری ضد عرف بین المللی، درکنار آدمکشان حکومت اسلامی دست داشتند و عربده ضد امپریالیستی می کشیدند و مرگ بر آمریکا می گفتند

گویی یادشان رفته است که می خواستند ایران را گورستان امپریالیسم یا استکبار جهانی کنند

چه شد که امروز دست به سوی امپریالیسم جهانخوار دراز کردید تا شما را به بازی بگیرد؟

آیا واقعن دلتان به حال ملت ایران می سوزد که با حمایت ضد ایرانی خود از حکومت اسلامی، این روزها و این شرایط تحریمی را برای ملت ایران رقم زدید یا نه از این هراس دارید که نکند عنقریب، حکومت اسلامی و حاصل انقلاب شما، ریق رحمت را سر بکشد و شما را یتیم کند؟

به باور من آنچه که برایتان بی اهمیت است منافع ملی و دلسوزی برای ملت ایران است

زیرا گذشته ی ناشاد شما همین را گواهی می دهد

اما به یقین می شود گفت این عریضه نویسی و اظهار ندامت به درگاه امپریالیسم جهانخوار، هراس از نابودی حکومت اسلامی و محو شدن نگاه شما در تاریخ است که فردا باید در دادگاه حقیقت یاب نسبت به عملکرد بغایت ضد ایرانی خود پاسخگو باشید

احمد پناهنده

توضیحی کوتاه در باره فیل هوا کردن سیا در باره 28 امرداد ماه




توضیحی کوتاه در باره فیل هوا کردن سیا در باره 28 امرداد ماه

این اولین بار نیست و آخرین بار هم نخواهد بود که این سازمانها و کسان، در تندپیج های زمان برای خراب کردن و انحراف اذهان مردمان ِ نا آگاه به تاریخ، دست به انتشار این ترهات و خزعبلات هالیودی می زنند

و حیرت انگیز و در عین حال عبرت انگیز است که اینبار هم بی بی سی این آیت الله بی عمامه این کولی بازی ها را در بوق و کرنا کرد و سینه زنان کربلایی چب و راست هم پشت بیرق بی بی سی راه افتادند

و این نشان دهنده میزان نا آگاهی و دنباله روری افراد و سازمانهایی است که بی هیچ مطالعه تاریخی و فقط از روی کینه و خشم کور، دنبال کسانی راه می افتند که در ظاهر مرگشان را در هر لحظه فریاد می زنند

در این هیاهوی سیا و بی بی سی موضوع جدیدی مطرح نشده است

بلکه همان گزارش سراسر دروغ کرمیت روزولت، اما اینبار تحت عنوان سندی جدید، واگویی شده است

گزارشی که آیزنهاور رئیس جمهور آمریکا، در یادداشت روزانه خود، آن را هالیودی و به یک پول سیاه تشبیه کرد

با این توضیحات کوتاه توصیه می کنم که برای وارد شدن به مقولات تاریخی باید اشراف همه جانبه داشت نه اینکه بدون مطالعه تاریخی گوشمان و چشم مان، به گفته ها و نوشته های دیگران باشد

اگر چنین است پس عقل و خرد به چه کار آید؟

کمی اندیشه کنیم

ساعات اولیه 25 امرداد حکم پادشاه مبنی به برکناری مصدق، از طریق سرهنگ نصیری به دست مصدق رسید

مصدق به این حکم تمکین نکرد و آورنده حکم را بازداشت کرد

بعد در همان روز در نطق رادیویی، کودتای خود را فرافکنی کرد و به خلق الناس پیام داد که علیه او کودتا شده است

در همین روز 25 و بعد در روز 26 امرداد هوا دارن مصدق و توده ایها در خیابان ریختند و مجسمه های رضا شاه و محمد رضا شاه را پائین کشیدند

وزیر خارجه و سخنگوی مصدق در همین دو روز زیب دهانش را باز کرد و هر آنچه را که خود لایقش بود، نثار محمد رضا شاه و خانواده پهلوی کرد

یادمان باشد که مصدق وزارت دفاع را در دست داشت

و رئیس ستاد ارتش آقای ریاحی تحت امرش بود
رئیس شهربانی هم متین دفتری از خویشان خودش بود که در همین روزها توسط مصدق در راس شهربانی قرار داشت

پس چگونه می شود سیا در کمتر از 48 ساعت برنامه ریزی هالیودی کند و یک حکومت به اصطلاح قانونی را بر اندازد؟

واینکه امروز گفته های سراسر دروغ آلبرایت را در زمان بیل کلینون تکرار کنیم، معنی اش این است که ما خودمان در اختیار آنها قرار دهیم

اما کمی اندیشه کردن نشانه خرد است

بهتر است کمی اندیشه کنیم

آلبرایت هم برای استمالت و نزدیکی با حکومت اسلامی، این دروغ را ساز کرد که حتا حکومت اسلامی برایش اهمیت قائل نشد

به عبارت دیگر این گفته آلبرایت و یاوه هایی از این دست هیچ سندیت تاریخی ندارد

احمد پناهنده

۱۳۹۲ مرداد ۲۸, دوشنبه

مملکت شاه می خواهد



مملکت شاه می خواهد

این سه کلمه که یک جمله را ساخته است، گفته آیت الله بروجرودی به نقل از سید حسینعلی منتظری است که محمد رضا شاه قبل از وقوع حادثه ی 28 امرداد ماه به دلیل خودسری و عملکرد ضد قانونی مصدق پس از نوشتن حکم عزلش از نخست وزیری، کشور را جهت مسافرت به خارج، ترک کرد.
و وقتیکه مصدق آورنده ی حکم را دستگیر کرد و یاغی گری پیشه نمود.
ملت وطن دوست در صبح 28 امرداد ماه به خیابان آمدند و تا بعد از ظهر همان روز، بنیاد یاغی گران را بر انداختند.
و چه نیکو اندیشیده بود آقای بروجردی.
که وقتی خروج محمد رضا شاه را از کشور می شنود، در هشداری خیر خواهانه به روحانیت و ملت ایران می گوید:
" مملکت شاه می خواهد ".
و دریغا که این نصایح و هشدار آقای بروجردی در گوش کَر ِ آخوندهای خمینی صفت فرو نرفت که هیچ حتا راهروان مصدق و نیروهای چپ و راست آن دوران را برای سرنگونی ملت ایران و خود، زیر چتر خمینی ضد وطن کشید که این روزها را برای ملت ایران رقم زدند که هیچ
حتا دین اسلام و مذهب شعیه را در دلهای باور مندانش تیره و تار و نام روحانیت را معادل جانیان تاریخ بشری در ذهن ها و تاریخ ثبت کردند.
گروه های سیاسی عملن موجود طی این سی و چهار سال هیچ قد نکشیدند بلکه هر روز کوتاه تر شدند و بعضن از دور خارج گردیدند.
آیا هنوز روحانیت غیر سیاسی را رمقی مانده است که بتوانند شرایطی ایجاد کنند که هم دین از احترام برخورد باشد و هم ملت در آسایش و امنیت و رفاه زندگی کنند؟
به نظر این قلم آری
امروز روحانیت و حتا همه ی نیروهای ی دخیل در سرنگونی ِ ایران پادشاهی باید در مقابل ملت با فرهنگ ایران و تاریخ، زانوی ِ ادب بر زمین بسایند و از گذشته ناشاد خود مثل خانم هما ناطق و محمد علی مهر آسا، پوزش بخواهند و شرایط را برای رسیدن و پیوند خوردن ایرانیان به اصل خویش ِ ایرانی و فرهنگ و تمدن پادشاهی فراهم کنند.
یادمان باشد ملت ایران از این شانس تاریخی برخوردار که شخصیتی بی همتا چون شاهزاده رضا پهلوی دارد.
پس به گفته آیت الله بروجردی
" مملکت شاه می خواهد ".

احمد پناهنده

۱۳۹۲ مرداد ۲۷, یکشنبه

آیا 28 امرداد اجتناب ناپذیر بود؟




آیا 28 امرداد اجتناب ناپذیر بود؟

دکتر احمد پناهنده

با مطالعه ی همه جانبه و بدور از نگاه ِ تنگ ِ حقیر ِ فردی و گروهی و موضع حق به جانب گرفتن و جانب ِ مقابل را تخریب کردن، می شود نتیجه گرفت که 28 امرداد هم اجتناب پذیر بود و هم اجتناب نا پذیر.
اجتناب پذیر بود به این شرط که نیروهای درگیر در این رویداد، با انعطاف و تعامل نسبت به یکدیگر به یک تعادل مواضع می رسیدند و از زیاده خواهی و یکدنده گی و در نظر
نگرفتن بُعد دیگر قضیه پرهیز می کردند.
چون بحثِ مورد نظر حول احتمالات دور می زند، لازم می بینیم از علم احتمالات کمک بگیریم تا این موضوع تاریخی که سبب ساز ِ دشمنی و کینه در بین ایرانیان گردیده است، قابل فهم گردد.
در علم ریاضیات فصلی است بنام احتمالات یا حساب احتمالات که قوانین کوانتم بر همین علم احتمالات استوار است. والا در عالم منطق و خاصّیت ماده نمی شود ذرّه را در حرکت خطی، دورانی و موجی ثابت فرض کرد بلکه نقش احتمال را در این تئوری در نظر می گیرند و با معادله شرویدینگرموقعیت ذرّه را در حرکات نوری- کوانتمی حساب می کنند.
حال با وام گرفتن از این علم می شود قضاوت کرد که احتمال به وقوع نپیوستن رویداد 28 امرداد وجود داشت. به شرطی که آقای دکتر محمد مصدق با رهبری مدبّرانه و با در نظر گرفتن منافع جناح مقابل و رعایت موازنه قدرت جهانی از منافع ِ ملی ِ " ممکن " و نه غیر ممکن دفاع می کرد و تحت تأثیر ِ عناصر ِ بی سواد و متعصّب، حول مسئله نفت و تآثیر آن در معادله ی جهانی که در پیرامون ایشان فراوان بودند، قرار نمی گرفت. زیرا در مراجعه به تاریخ و مطالعه ی شکل گیری این رویداد می توان در این باره منصفانه قضاوت کرد که آقای دکتر محمد مصدق در مرحله ی بحرانی و نهایی ِ دعوای ِ نفت، بدلیل یکدنده گی، تنگ نظری و زیاده خواهی بهترین فرصت ِ ممکن ِ وقت را که دومین طرح و پیشنهاد مشترک چرچیل – ترومن بود، رد کرد. طرح و پیشنهادی که می توانست منافع ِ ملی ایران را به نحو شایسته و ممکنی نسبت به گذشته و در رابطه با منافع و موازنه ی قدرت جهانی تأمین کند و از دست دادن این فرصت تاریخی و نسبتاً طلایی از جانب مصدق، سبب گردید که هر گونه بلند پروازی و زیاده خواهی او را به یأس تبدیل کند و حمایت های بی دریغ دیروزی از او را به دشمنی با او تبدیل نماید. بطوری که تداوم این حرکت سبب شد که یاران صدیق ِ دیروزی اش از او فاصله بگیرند تا مبادا در غرقاب ِ ویرانی ِ ایران شریک شوند.
نمونه اش حسین مکی، دکتر بقایی، شمس قنات آبادی، حائری زاده و...تا حدودی ملکی بوده است. بطوریکه از لحظه ی آن آخرین تصمیم، سقوط ایشان تدریجاً شتاب گرفت و 28 امرداد روز نهایی و تعیین کننده آن بود.
حال با این توضیحات ببینیم که قانون، اصول و شرایط ملی شدن صنعت نفت چیست و طرح نهایی مشترک چرچیل- ترومن چه می گوید؟
اصول و شرایط ملی شدن صنعت نفت به قرار زیر است:
1- تصدیق و قبول اصل ملی شدن نفت و حاکم بودن آن بر کلیه شئون صنعت نفت ایران.
2- قرار گرفتن همه ی عملیات ِ صنعت نفت در دست دولت ِ ایران با پیش بینی تشکیل شرکت ملی نفت ایران و با این تفاهم که هیچ قسمت از عملیات مزبور به سازمانی واگذار نشود که به تمام معنی مجری تصمیمات دولت ایران نباشد.
3- مجاز بودن استفاده از کارشناسان خارجی به شرط اجرای ترتیباتی برای گماشتن تدریجی ایرانیان به جای آنها.
4- فروش نفت به مشتریان شرکت سابق به مقادیری که قبلاً مورد معامله بوده با این شرط که مشتریان نسبت به مقادیر زاید بر آن با تساوی شرایط، حق تقدم خواهند داشت.
5- تعلق کلیه درآمد نفت و فرآورده های نفتی به دولت ایران با این تفاهم که تحویل گیرنده نفت ایران هیچگونه انتفاعی جزء تحت عنوان معامله خرید نخواهد داشت.
6- رسیدگی به دعاوی و مطالبات ِ حقه شرکت سابق و دعاوی و مطالبات متقابل ایران با پیش بینی تودیع 25 درصد از عایدات خالص نفت به منظور پرداخت غرامت به شرکت سابق.
حال ببینیم که چه پیشنهاداتی از طرف مقابل به دکتر مصدق داده شد. در مجموع شش پیشنهاد و یک اصلاحیه بر آخرین پیشنهاد به دولت مصدق داده شد که عبارتند از:
1- پیشنهاد میسیون جکسون عضو هیئت مدیره شرکت نفت انگلیس و ایران
2- پیشنهاد میسیون هاریمن فرستاده مخصوص رئیس جمهور آمریکا

3- پیشنهاد میسیون استوکز وزیر کابینه انگلیس
4- پیشنهاد بانک جهانی
5- اولین پیشمهاد مشترک چرچیل - ترومن
6- دومین پیشنهاد مشترک چرچیل – ترومن
7 – اصلاحیه دومین پیشنهاد مشترک چرچیل - ترومن - روزولت.
این پیشنهادات در آغاز با دادن امتیازات کم و گرفتن امتیازات زیاد شروع شد و در تداوم خود به جایی رسید که نقطه تعادل آن بود و عبور از آن در آن شرایط، دیگر ممکن نبود و می دانیم که علم سیاست، علم شناخت ِ فرصت ها است و هم چنین علم ِ شناخت ِ ممکنات. اگر سیاستمدارو یا دولتمردی، در شرایط تاریخی و تعیین کننده نتواند منافع ملی کشورش را در یک شرایط بسیار پیچیده ی تضادها که در آن چند کشور دخیل هستند، تشخیص بدهد و شهامت واقتدار در جهت کسب منافع ملی و استقلال کشورش را نداشته باشد، آن سیاستمدار و دولتمرد، مرگ تاریخی اش بسر آمده و بایستی از گردونه تاریخ، در حوزه ی سیاست و مصدر کار بودن، حذف شود و جایش را به سیاستمداری واگذار کند که از توانایی ِ برتری در صحنه ی سیاست برخوردار است.
دکتر مصدق علی رغم صداقت و پاکی و ایمان به سربلندی ایران نتوانست عمق تضادهای موجود را تشخیص دهد و عاقبت در اثر زیاده خواهی اش همه ی آنچه را که به دست آورده بود، یکجا از دست داد.
زیرا دومین پیشنهاد مشترک چرچیل – ترومن با مقررات قانون ملی شدن صنعت نفت منطبق بود و بدون شک بهترین پیشنهادی بود که به دولت ایران تسلیم گردید. زیرا شروط 1 و 2 و 3 یعنی اصل ملی شدن و واگذاری اداره کامل عملیات نفتی به دولت ایران و استفاده از کارشناسان خارجی به شرط جایگزینی تدریجی آنان توسط ایرانیان را بدون هیچ قید و شرطی می پذیرفت. در باره شرط 4 یعنی صادرات و فروش نفت، پیشنهاد می نمود که بر اساس آن یک کنسرسیوم بین المللی متشکل از تعدادی شرکت های نفتی ِ جهان ِ آزاد که در آن شرکت سابق نیز عضویت داشته اند، با شرکت ملی نفت ایران قرارداد دراز مدت برای خرید مقادیر عمده ی نفت ایران منعقد نماید و بخصوص این حق را برای ایران قائل می شد که مقادیر تولید مازاد بر فروش به کنسرسیوم را مستقیماً در بازارهای جهان به فروش رساند.
در مورد شرط 5 یعنی موضوع درآمد و سهم منافع فروش اصولاً معلوم بود که تحت شرایط آن زمان استفاده ایران از تمام درآمد فروش بر مبنای بهای رسمی بازار، غیر ممکن بود زیرا ایران مجبور بود نفت خود را یا با وساطت شرکت های بزرگ بین المللی که صاحب کلیه وسائل پالایش و حمل و نقل و
توزیع بودند، به فروش رساند که در آن صورت طبق شرایط معمول در سایر کشورهای تولید کننده، تنضیف درآمد فروش با آنها لازم می آمد یا با زحمات زیاد مستقیماً به بازارهای جهان برساند که در آن صورت اعطای تخفیف های عمده به خریداران لازم می گردید. کما اینکه معاملات محدودی که شرکت ملی نفت با خریداران ژاپنی و ایتالیائی انجام داد همگی متضمن اعطاء تخفیف به میزان پنجاه درصد از بهای رسمی بازار بود که با روش اول تفاوتی نداشت.
در مورد ِ شرط 6 یعنی رسیدگی به دعاوی و مطالبات حقه ی طرفین پیشنهاد شده بود مسئله تعیین غرامت به دیوان داوری بین المللی لاهه واگذار گردد که بر مبنای ضوابط و شرایطی که دولت انگلیس در مورد ملی کردن صنایع ذغال سنگ آن کشور عمل نموده بود به دعاوی ایران و شرکت سابق نفت انگلیس و ایران رسیدگی و اتخاذ تصمیم نماید. ضمناً برای رفع مضیقه مالی ایران پرداخت کمک مالی اولیه از طرف دولت آمریکا به میزان صد میلیون دلار که به تدریج از طریق خرید نفت مستهلک گردد، در این پیشنهاد منظور شده بود.
در اصلاحیه دومین پیشنهاد مشترک چرچیل – ترومن – روزولت که در فوریه 1953 توسط لویی هندرسن سفیر آمریکا در تهران به دکتر مصدق ارائه شد و آخرین پیشنهاد تسلیمی به دولت ایران بود، کلیه اصول و شرایط مندرج در پیشنهاد مشترک دوم بجا باقی مانده و اضافه شده بود که از نظر ایجاد تسهیلات بیشتر مالی برای دولت ایران در مورد تسویه حساب غرامت که از طرف دیوان داوری بین المللی لاهه تعیین خواهد شد، پرداخت غرامت در هر سال از بیست و پنج درصد درآمد خالص فروش نفت بیشتر نگردد و این کاملاً با اصل ششم ملی شدن صنعت نفت مطابقت داشت.
طبق نوشته آقای دکتر فؤاد روحانی در کتاب " زندگی سیاسی مصدق "، دکتر مصدق شخصاً با آخرین پیشنهاد چرچیل – ترومن موافق بود و اکثر مشاورانش نیز همین نظر را داشتند. امّا مهندس حسیبی و دکتر شایگان معتقد بودند که این طرح یک دام حقوقی است که اگر ایران در آن قدم گذارد، سقوطش حتمی است. آقای دکتر روحانی می نویسد:
" این مطلب متکی به اطلاع شخصی نگارنده است به این شرح که عصر روز 18 اسفند دکتر مصدق سهام السلطان بیات، رئیس شرکت ملی را احضار کرد و با خوشوقتی اظهار داشت که کار نفت بخوبی انجام یافته است و از او خواست که صبح روز بعد او و اینجانب ( بعنوان مشاور حقوقی ) نزد ایشان برویم تا دستوری در این زمینه به شرکت ملی داده شود. صبح روز 19 اسفند به منزل ایشان رفتیم. هنگام ورود ما به اتاق ایشان یکی از مشاوران مزبور از نزد ایشان بیرون آمد. دکتر مصدق به محض ورود ما از جا بلند شد و با حالت آشفته گفت: دیدید که اینها باز نقشه ای برای محکوم کردن ما طرح کردند. دکتر مصدق نمی خواست بیش از این در این باب بحث شود. سهام السلطان و اینجانب به دفتر شرکت رفتیم و چون همه همکاران در شرکت، پیشنهاد مورد بحث را رضایت بحش می دانستند همان روز هیئتی مرکب از مهندس پرخیده، مهندس اتحادیه، حسن رضوی و نگارنده از طرف شرکت نزد مهندس رضوی رفته و نظر مزبور را به تفضیل بیان کردیم. مهندس رضوی نیز با نظر شرکت موافقت
کرد و گفت به فوریت در آن باب با نخست وزیر مذاکره خواهد کرد. ولی هیچگونه خبری از اقدام مشارالیه به شرکت نرسیده. امّا روز 20 اسفند دکتر شایگان در یک مصاحبه اظهار کرد که اگر آنتونی ایدن گفته است دولت های انگلیس و آمریکا در پیشنهادهای اخیر پافشاری خواهند کرد ما در رد آنها پافشاری خواهیم نمود. "
با یک بررسی همه جانبه می توان نتیجه گرفت که آخرین پیشنهاد مشترک چرچیل – ترومن که در فوریه سال 1953 به دکتر مصدق تسلیم گردید نه تنها کلیه اصول و اهداف ملی شدن صنعت نفت را تأمین می کرد، بلکه با توجه به اوضاع و احوال بین المللی نفت در آن زمان، بهترین پیشنهاد و شرایطی بود که به علت مداخله مؤثر و فشار دولت آمریکا حصول آن امکان پذیر بود. امّا با کمال تأسف باید گفت که دکتر مصدق با رد این پیشنهاد یک فرصت طلائی و بی نظیر را از دست داد. به عبارت دیگر اگر طبق علم احتمالات که در بالا به آن اشاره شد، اگر دکتر مصدق آخرین پیشنهاد مشترک ِ چرچیل و ترومن را پذیرفته بود و به عقد قراردادی جدید بر مبنای آن توافق نموده بود، نه تنها اداره کامل تمام عملیات صنعت نفت از همان سال بدست شرکت ملی نفت ایران سپرده شده بود بلکه مسیر تاریخ و سرنوشت سیاسی و اقتصادی و اجتماعی ایران بکلی تغییر می کرد. و باز طبق همان قانون احتمالات نه رویداد 28 امرداد اتفاق می افتاد و نه ملت ایران به بلای " انقلاب شکوهمند " سال 57 دچار می گردید. پس با این توضیحات رویداد 28 امرداد اجتناب پذیر بود.
حال برای روشن شدن این بحث به چند مثال تاریخی که در منطقه خاورمیانه اتفاق افتاده، اشاره می کنیم و نتیجه مقایسه را به عهده وجدان بیدار می گذاریم.
1- سقوط صدام حسین را در عراق علی رغم ثبات بی نظیرش در منطقه به دلیل عدم تشخیص درست تضادها که در آن چند کشور درگیر بودند، می توان ارزیابی کرد. زیرا صدام حسین در مقابل فشار بین المللی مبنی بر عدم گسترش سلاح های شیمیایی و کوشش در جهت ساختن سلاح های اتمی، بر میزان قدرت خود و کشورهای حامی عرب و افکار عمومی افراطی عربها و عرق ناسیونالیسم عربیسم غرّه شد و تمامی بازرسان سازمان ملل را از عراق اخراج کرد و در مقابل کشورهای جهان آزاد ایستاد. و تصور می کرد با بوجود آوردن اختلاف در جبهه غرب در این بازی سرنوشت ساز می تواند پیروز شود. امّا به قول هنری کسینجر وزیر اسبق ایالت متحده آمریکا، زمامداری که این تدبیر را نداشته باشد که تصمیم جدی طرف مقابل دعوای خود را تشخیص دهد و آن را در کمال حماقت بلوف سیاسی ارزیابی کند، نادان است و عاقبت دیدیم که چگونه صدام حسین را با آن دبدبه و کبکبه از سوراخ موش بیرون آوردند و به تاریخ سپردند. در حالی که طبق همان قانون احتمالات که در بالا به آن اشاره شد، اگر صدام حسین با جوامع بین المللی در جهت پیشبرد منافع ملی ِ " ممکن ِ" عراق همکاری می کرد امروز به احتمال زیاد صدام حسین با قدرت کمتری حکومت می کرد و یا اینکه در اثر آزاد شدن نیروهای اجتماعی و ترَک برداشتن دیوار دیکتاتوری، جایش را به فرد معتدل تری می داد که در هر حال به نفع منافع ملی عراق بود.
2- عدم تشخیص درست تضادها و منافع جهانی در خاور میانه و درک نکردن توازن بین المللی و بهره برداری از فرصت های ممکن در زمان خاص بوسیله یاسر عرفات در جریان صلح فلیسطین – اسرائیل سبب شد که عرفات طلایی ترین موقعیت را برای رسیدن به آرمان فلسطینیان، از دست بدهد و نیز به سبب طینت زیاده طلبی، طرح صلح کلینتون – بارک را رد کند. طرحی که اگر پذیرفته می شد، فلسطینیان به حقوق حقه ی خودشان در عالی ترین شکل ِ ممکن می رسیدند. طرحی که تکرار آن شاید سالها طول بکشد تا دوباره فلسطینیان حسن نیت خودشان را ثابت کنند و دوباره به آن برسند. امّا عرفات با زیاده خواهی های خود و همچنین درک نکردن موقعیت اسرائیل و جهان این فرصت ممتاز را از دست داد و از آن روز مرگ تاریخی اش به شمارش افتاد. بطوری که از آن تاریخ تا مرگ عرفات صدها فلسطینی و اسرائیلی به دلیل همین سهل انگاری و خبط تاریخی کشته شدند و خانه ها و شهر های چندی ویران گشتند.
و عاقبت، عرفات به دنبال ِ این شکست از غصه دق مرگ شد.
ملاحظه می کنیم که تاریخ به ندرت فرصت ایجاد می کند، امّا فقط این سیاستمداران مجرّب و مدبّر هستند که از فرصت های بدست آمده استفاده می کنند و جهشی تاریخساز به سوی آینده ای شکوفا انجام می دهند. و طبیعی است که هر سیاستمداری اگر نتواند از فرصت مناسب نهایت بهره برداری را به نفع خود و کشورش بکند از جرگه عمل خارج می شود و بایستی جایش را سیاستمدار دیگری با سیاست نوین به عهده بگیرد.
3- همگی می دانیم که رژیم جمهوری اسلامی از فردای به قدرت رسیدن برای بقای قدرت خود احتیاج به سرکوب در داخل و بحران آفرینی در خارج داشت. هرچند چنین سیاستی در کوتاه مدت موفقیت آمیز بود زیرا توانست از طریق دامن زدن به اختلافات درون نیروهای آزادیخواه بین آنها شکاف بیاندازد و آنها را مقابل هم قرار دهد. بر این پایه بود که رژیم جمهوری اسلامی با دانه پاشیدن برای " توده ایها " و" اکثریتها "
آنها را به سمت خود کشانید و با همکاری آنها نیروهای مقابل را بطرز بی رحمانه ای سرکوب کرد و وقتی که آنها را از میدان بدر کرد نوبت به همان " توده ای " و " اکثریتی " رسید که آنانرا بدون مقامتی به درون " بهشت َ بَرَین زحمتکشان " پرتاب کرد. امّا رژیم برای پیشبرد این مقصود در داخل، احتیاج به بحران آفرینی در خارج داشت تا بتواند بر سرکوب داخلی سرپوش بگذارد. نمونه اش ادامه جنگ با عراق، صدور انقلاب به کشورهای اسلامی، صدور تروریسم در منطقه خاور میانه و سراسر جهان بود و عملکردی بغایت وحشی گرایانه و ضد قوانین بین المللی، چون اشغال سفارت آمریکا و به گروگان گرفتن همه ی کارکنان آنها بود که همگی از مصنویت سیاسی برخوردار بودند.
به موازات سرکوب در داخل ایران و بحران آفرینی در خارج مخفیانه از آماده سازی و ساختن سلاح های اتمی غافل نبود و این عمل جنایتکارانه را حدود دو دهه از انظار بین المللی مخفی نگه داشت. امروز ولی پس از پشت کردن مردم به رژیم و پائین افتادن طشت رسوایی و بی اعتبار شدن اصلاح طلبان دروغین و بر ملا شدن همه نیرنگهای رژیم و تحریم یکپارچه ی انتخابات ِ اخیر ریاست جمهوری، توسط درصد بزرگی از مردم و یکدست شدن رژیم ولایت فقیه، جمهوری اسلامی برای بقای
حاکمیت ننگینش چاره ای جزء دست یافتن به سلاح اتمی ندارد. واین همان خط قرمز کشورهای جهان آزاد است که اجازه نمی دهند حاکمان جنایت کاری چون جمهوری اسلامی به اینگونه سلاح ها دسترسی پیدا کنند و این بحرانی است مرگبار که حلقوم رژیم را در دست می فشارد. طبیعی است که عدم تشخیص تضادها که جمهوری اسلامی را با کشورهای جهان آزاد و منطقه درگیر می کند، میتواند سرنوشت شومی را برای رژیم رقم بزند که منافع ملی کل ایران را با جان و مال مردم به خطر بیاندازد.
نمونه اش تصویب سه قعطنامه ی شورای امنیت سازمان ملل مبنی بر تحریم تدریجی جمهوری اسلامی و پر رنگ تر شدن سایه ی جنگ بر فراز آسمان ایران است.
در حالی که اگر رژیم جمهوری اسلامی طبق همان قانون احتمالات با جوامع بین المللی همکاری کند و از تروریسم دست بردارد و قوانین حقوق بشر را رعایت کند به احتمال زیاد با قدرت کمتری می تواند حکومت کند و یا پس از باز شدن فضای باز سیاسی و اجتماعی بوسیله مردم جارو شود که در هر حال به نفع کل منافع ایران و مردم است. امّا آیا این رژیم با این کارنامه ی جنایتکارانه اش می تواند از پس این تضادها در عالی ترین شکلش بر بیاید؟
به عقیده نگارنده این رژیم به سرنوشت صدام حسین دچار خواهد شد زیرا به خوبی می داند که مردم پس از ایجاد کوچکترین روزنه ای این جرثومه های پلیدی را به قعر تاریخ پرتاب می کنند. این را هم بگویم که هرگونه اتفاقی که برای ایران وایرانی بیفتد، مقصّر فقط رژیم جمهوری اسلامی و کسان و یا نیروهایی است که از این رژیم به هر شکلی حمایت می کنند.
مثال اتمی شدن ایران و به هم خوردن موازنه قدرت در جهان یکی از دلایلی است که می شود آن را با جریان ملی شدن نفت مقایسه کرد. این حرکت هم مانندی زیادی با حرکت ملی شدن نفت دارد. یعنی اگر آقای دکتر مصدق برای حل مسئله نفت با انگلیس درگیر بود، اجازه نداشت موازنه با قدرت های دیگر جهان را نادیده بگیرد بویژه آنکه در آن شرایط، جهان از دو قطب متخاصم تشکیل شده بود و ایران همسایه خرس شمالی یعنی قطب کمونیسم بود و هر گونه بی تدبیری و عدم دور اندیشی در مورد مسائل جاری مملکت و ارتباط آن با موازنه قدرت در جهان، می توانست ایران را در کام خرس شمالی فرو ببرد که اگر چنین می شد، امروز سرنوشت دیگری داشتیم. از طرف دیگر چنین سیاست نابخردانه نظم نوین جهانی و موازنه آن را به هم می ریخت. زیرا تمامی تلاش قدرت جهان آزاد این بود که پای کمونیسم و یا شوروی به آبهای گرم نرسد. به همین جهت برای ار دست ندادن کشور ایران که تا آن زمان در جبهه غرب جای داشت، حاضر بودند حتی با فدا کردن موضعی و پذیرش ریسکی مقطعی و مورد سرزنش قرار گرفتن در افکار عمومی، نگذارند منافع عالیه جهانی به خطر بیفتد. به همین دلیل 28 امرداد اجتناب ناپذیر بود. زیرا دکتر مصدق حاضر نبود کوچکترین انعطافی از خود نشان دهد.
حال که به اینجا رسیدم مایل هستم یک نقل تاریخی را که در یک میهمانی از زبان یکی از دوستان دانشمند و ادیبم شنیدم و بی ارتباط با موضوع مورد بحث نیست، به اطلاع علاقه مندان به تاریخ ایران برسانم. او می گفت در ملاقاتی که به مناسبتی با آقای سید حسن تقی زاده داشته است، پس از صحبت های مقدماتی که در ارتباط با کارش بود از او سئوال کردم که آیا شما واقعاً جاسوس انگلیس هستید؟ در مقابل این سئوال، آقای تقی زاده خنده ای کرد و گفت، آخر چه دلیلی دارد که من جاسوس انگلیس باشم؟ و چنین برچسب هایی، انگی است که توده ایها برای خراب کردن امثال من می زنند. زیرا من و همفکران من براین عقیده هستیم که چون کشوری ضعیف هستیم، برای گرفتن
حقمان باید با گام های سنجیده حرکت کنیم و نگذاریم که آنها نسبت به ما بدبین شوند. و وقتی که در مواضعمان مسلط تر شدیم، می توانیم برای گام های بلندتری در جهت کسب حقوقمان خیز برداریم و معتقد بود که در جریان ملی شدن صنعت نفت همین توصیه را به دکتر مصدق کرده است که بایستی با گام های سنجیده جلو رفت و موازنه قدرت جهانی را در نظر گرفت.
بنا براین ملاحظه می کنیم که تشخیص و درک موازنه قدرت جهانی، اصلی است که عدم رعایت از آن باعث نابودی سیاستمدار و سیاست گذار می شود.
اشتباه بزرگ دیگر دکتر مصدق در آن روزهای بحرانی نپذیرفتن دست خط محمدرضاشاه مبنی بر استعفایش از نخست وزیری بود که بوسیله فرستاده اش ارتشبد نصیری به دکتر مصدق ابلاغ شده بود. زیرا شاه به لحاظ قانونی این حق را داشت که برای جلوگیری از بحران، در غیاب مجلس نخست وزیری را عزل و یا معرفی کند. بنا براین دستگیر کردن فرستاده شاه در آن شرایط بحران را شتاب بخشید و سبب شد هرج و مرجی در ایران صورت بگیرد که نمو نه اش پایین کشیدن مجسمه رضاشاه و شعارهای توهین آمیز علیه خانواده پهلوی و اعلام جمهوری دموکراتیک بوسیله حزب توده بوده است. بد نیست بدانیم که دکتر مصدق خبر درست این واقعه یعنی نپذیرفتن استعفا از طرف شاه را حتی به هیأت دولت خودش نداد.
در جواب آزموده، داد ستان ارتش در دادگاه نظامی، که می پرسد شما پس از دیدن فرمان عزل خودتان چه عکس العملی داشتید، دکتر مصدق جواب می دهد. " ... در اصالت فرمان مشکوک شدم. زیرا اعلیحضرت شاهنشاهی خوب می دانستند که اگر می فرمودند مایل به ادامه خدمت من نیستند، دقیقه ای در خدمت باقی نمی ماندم...تردید در اصالت فرمان سبب شد که اینجانب از پیشگاه ملوکانه توضیحاتی بخواهم. پس از تحقیق معلوم شد اول وقت روز یکشنبه یعنی 25 امرداد از کلاردشت به رامسر و از آنجا به بغداد رهسپار شده اند ( جلیل بزرگمهر، ص 4 ، بخش دوم ).
با این تو ضیحات باز هم طبق علم احتمالات اگر دکتر مصدق بر فرمان شاه صحه می گذاشت و نخست وزیری را واگذار می کرد، مطمئناً رویداد 28 امرداد بوجود نمی آمد و صد البته انقلاب ننگین جمهوری اسلامی بوقوع نمی پیوست و ملت ایران اینچنین گسسته نبودند و دلهای چرکین در درون سینه شان نمی تپید.

نتیجه:
اینکه امروز بگوئیم آیا 28 امرداد سال 1332 کودتا است یا قیام، شاه خوب بود و مصدق بد و یا مصدق حق داشت و شاه لاحق بود، چه دردی و یا مشکلی از شرایط اکنون ِ ما حل می کند؟
28 امرداد ماه هر چه بود به تاریخ پیوست و به عنوان یک روز و یا رویداد تاریخی می شود از آن یاد کرد و آموخت.
و تجربه و درسی که از آن می آموزیم، سعی کنیم با همکاری و تحمّل یکدیگر، دیگر چنین شرایطی را بوجود نیاوریم. نه اینکه در گذشته در جا بزنیم.
تا پایان تاریخ، ما نمی توانیم از هم گسیخته، پشت مصدق سینه بزنیم، بر سر بکوبیم که وای چرا مردم به مصدق پشت کردند.
آری بر این باورم که مردم به مصدق پشت کردند و الاّ چگونه می شود به حرفهای انقلابیون و میلیون باور داشت که کرمیت روزولت و اینتلجنت سرویس به کمک چاقوکشان و رجاله های چاله میدانی، مصدق را سرنگون کردند؟ همه ی ما می دانیم که فاصله 25 امرداد تا 28 امرداد سه روز بیشتر نیست و طبق هیاهوی حزب توده در روز 25 امرداد، سرهنگ نصیری که حامل پیام و دستخط محمد رضاشاه مبنی بر برکناری دکتر محمّد مصدق از سمت نخست وزیری بود، بوسیله گارد نخست وزیری دستگیر و بازداشت شد و افتخار توده ایها در این هیاهو این است که از قبل ، آمدن سرهنگ نصیری را به اطلاع نخست وزیری رسانده است و بعد اسمش را با کمال وقاحت کودتا نام می گذارد. در حالی که طبق قانون اساسی، شاه قانوناً این اختیار را داشت که نخست وزیر را در غیاب ِ مجلس عزل و نخست وزیر دیگری را معرفی کند. بنا براین کودتا نامیدن آن حرکت یک حربه ی تبلیغاتی بود که از شیپور حزب توده و با حمایت اربابش در کرملین دمیده شد و دکتر مصدق دراین هیاهو دچار یک خبط تاریخی شد که در کنار خبط های دیگرش سبب شد مردم از او فاصله بگیرند. و الاّ توده ایهای که در روز 27 امرداد مجسمه شاه را پائین می کشیدند، کجا بودند؟ و یا آن مردمی که خیابانها را به حمایت از دکتر مصدق سیاه می کردند، کجا بودند؟ شهربانی، ارتش و گارد ویژه نخست وزیری که روز 25 امرداد سرهنگ نصیری را کد بسته بازداشت کرده بودند، کجا بودند؟ فراموش نکنیم که مصدق وزرارت جنگ ( وزارت دفاع ) را در اختیارخود داشت. تازه مگر آمریکا و انگلیس در ایران لشکر پیاده کرده بودند و یا ناوگان دریائی و نیروی زمینی خودشان را در خلیج فارس و یا پشت مرزهای ایران مستقر کرده بودند؟ و آیا اصلاً می شود یک حکومت ملّی را با چند چاقوکش و رجاله سرنگون کرد؟ خیر، این مردم بودند که پشت مصدق را خالی کردند، برای اینکه تا آن زمان چند خطای استراتژیک انجام داده بود.
ا- نپذیرفتن طرح چرچیل – ترومن- روزولت در رابطه با مسئله نفت
2- اعلام رفراندم برای منحل کردن مجلس ِ شورای ملی که در قانون پیش بینی نشده بود.
3- انحلال مجلس که به لحاظ قانون اساسی از اختیار او خارج بود
4- عدم پذیرش برکناری خود بوسیله فرمان محمّد رضاشاه که طبق قانون اساسی این حق برای پادشاه محفوظ بود.
همه این پارامترها در کنار اوضاع نابسامان اقتصادی که کشور را در مرز ورشکستگی پیش برده بود و اوضاع آشفته اجتماعی که توده ایها امنیّت آن را به هم زده بودند، سبب شد که در 28 امرداد مردم به خیابان نیایند. متعجّبم از اینکه امروز توده ایها و انقلابیون سوپر چپ در کربلای 28 امرداد سینه می زنند و سیاه می پوشند، در حالی که به گواهی تاریخ، هم حزب توده وهم نیروهای چپ آن زمان و پس از آن، مصدق را فردی مرتجع و پادوی امپریالیسم ارزیابی می کردند و مخالف ملّی شدن صنعت نفت در سراسر ایران بودند. بلکه درمقابل ملّی شدن صنعت نفت در سراسر ایران به رهبری دکتر مصدق،
شعار می دادند که فقط نفت جنوب را ملّی کنید. یعنی در پس این شعار، آنها می خواستند نفت شمال، در اختیار اربابشان استالین جنایتکار قرار بگیرد و وقیحانه کشور ایران را به سه حریم تقسیم کرده بودند که یکی حریم شوروی بود که شامل خطه شمالی کشور یعنی از خراسان تا کردستان را در بر می گرفت، دیگری حریم انگلیس نام داشت که شامل صفحات جنوبی کشور یعنی از سیستان و بلوچستان گرفته تا خوزستان را شامل می شد و سوّمی حریم ایران نام داشت که فقط شامل استان مرکزی کشور و کویر لوت می شد.
حال این افراد و نیروها برای 28 امرداد اشک تمساح میریزند.
امروز هر ایرانی وطن دوست که به نحوی از انحا در دوران 28 امرداد سال 1332 و پس از آن در آن دخیل بودند و یا روشنفکران و سیاسیون، بایستی منصفانه خود را، تاریخ را به قضاوت بنشینند و ببینند که خودشان چه کردند؟ آیا تمامی اعمال آنها طی این سالیان همیشه درست بوده است و فقط عملکرد سیستم حاکم غلط؟
آیا زمان آن نرسیده است که سیاسیون و روشنفکران دیروزی از خود سؤال کنند که چرا سبب شدند چنین رژیم آدمخواری را جایگزین سیستم پادشاهی با اشکال بسیار ولی منطبق با دنیای امروزی کنند؟ متأسفانه وقتی به خاطرات و گفته های آنها می نگرم، می بینم هیچ کس از آنها از خود انتقاد نکردند و نمی کنند.
شرایط امروز وظیفه سنگینی را بر دوش هر ایرانی خواهان ایرانی آباد، آزاد و دموکراتیک گذاشته است که برای نجات آن از چنگال هیولای زمان، عفریت آخوندیسم ( چه معمم و چه مکلا ) به پا خیزند. و این وظیفه بیش از همه بردوش نیروهای سیاسی سنگینی می کند که برای برون رفت از معضل اجتماعی کنونی، اختلافات فردی و گروهی ِ حقیر را کنار بگذارند و برای هدفی بزرگتر که همانا آزادی ایران از دست ایلغار مذهبیون حاکم است، دست در دست یکدیگر بدهند و با اتحاد یکپارچه فصل نوینی را در تاریخ ایران زمین بگشایند و طرحی نو در آسمان غم زده ایران در افکنند.
درس بزرگ 28 امرداد و رویداد ملی شدن صنعت نفت این است که تضادهای موجود را تشخیص دهیم و رابطه آن را با موازنه قدرت جهانی درک کنیم. هر گونه غفلت و یکدنده گی ِ کینه توزانه نسبت به گذشته و تعمیم آن به زمان حال، فاجعه ای نصیب کشورمان می کند که جزء افسوس و حسرت ِ قدر نشناختن موقعیت برایمان باقی نمی ماند.
امروز جهان پس از فروپاشی بلوک شرق، نظم نوینی را طلب می کند که لیبرالیسم – دموکراسی حرف اول را می زند و اقتصاد جهانی به سمت ایجاد فرصت مساوی برای همگان پیش می رود که در آن هر که خلاق تر و لایق تر باشد، جذب کار می شود. بنابراین جا دارد که ما ایرانیان در این حرکت شکوهمند و در عین حال شور انگیز جهانی همراه باشیم و منافع عالیه ملی مان را با چنین نگاهی پاسداری کنیم. پر واضح است که رسیدن به این هدف بزرگ ما را ناگزیر می کند که سد پیشرفت کشورمان را که بیش از همه جمهوری اسلامی است، از جلوی پا برداریم. و این مهم میسّر نمی شود، مگربا اتحاد تمامی نیروهای آزادیخواه که دل در گرو نجات ایران دارند.

* علاقه مندان برای اطلاع بیشتر در این باره می توانند به کتاب " خواب آشفته نفت " اثر دکتر محمد علی موحد رجوع کنند.

وبلاگهای زیر را به دوستان خود معرفی کنید

www.apanahan.logspot.com
www.apanahan.wordpress.com
www.golchai.blogspot.com
www.golchai.wordpress.com

۱۳۹۲ مرداد ۲۶, شنبه

قدمی که نخست وزیر مصر برای انحلال اخوان المسلمین برداشت، احترام به کرامت انسانی و حتا دین و مذهب است




قدمی که نخست وزیر مصر برای انحلال اخوان المسلمین برداشت، احترام به کرامت انسانی و حتا دین و مذهب است

بی هیچ گفتگو باید همه ی کشور ها و مردمان سکولار و آزادیخواه، دست اسلامیون ِ جنایتکار و هر دین و مذهبی را در سیاست و از حکومت کوتاه کنند.
و فراموش نکنیم که ما ایرانیان در این باره تاریخ خونباری داریم.
نمونه ترور سه نخست وزیر ایران پادشاهی به دست فدائیان اسلام است
باید بی هیچ چون و چرایی و یا اما و اگری، مانع هر گونه عمل و یا فعالیت تروریستی اسلامی و کمونیستی گروه ها و احزاب در کشور شد و آدمکشان تروریست را طبق قانون به شدید ترین وجه ممکن مجازات کرد.
یادمان نرود که ما ایرانیان در دوران ایران پادشاهی و حتا در حکومت جهل اسلامی، تاریخ خونباری از جنایات تروریستی چریکی از نوع کمونیستی و اسلامی ( مجاهدین ) داریم.
امر وز کشور مصر قدم هایش را تا کنون در این راه محکم برداشته است. باشد که ما ایرانیان و ملت ترکیه و تونس با گوش پیجابندن حکومت اسلامی در ایران و ترکیه و تونس، زندگی را په پیشباز بشتابیم و از مرگ سالاران هر چه بیشتر فاصله بگیریم.
و امروز آنانیکه به هر دلیلی برای تروریست های ضد زندگی و زندگانی ِ اخوان المسلمین دل می سوزانند، باید در فکرشان تجدید نظر کنند و خودشان را در برابر ِ انتخاب ِ بین زندگی و مرگ تعریف کنند.
وقتی گله های انسانی ِ نادان و فریب خورده، مرگ را به استقبال می شتابند تا با کشتن زندگی بی ارزش خود، زندگی ملتی را بسوزانند و نابود کنند، ما باید در طرف زندگی و کرامت انسانی بایستیم نه در طرف مرگ پرستی

احمد پناهنده

۱۳۹۲ مرداد ۲۵, جمعه

یاغی گری ( کودتای ) مصدق السلطنه




یاغی گری ( کودتای ) مصدق السلطنه

وقتی مصدق در چهارچوب اهداف خود که می خواست به بهانه ی ملی شدن نفت، پادشاهی پهلوی را بر اندازد، دست به ترفندهای غیر قانونی مختلف زد
که آخرینشان چاپ محرمانه اسکناس و برگزاری غیر قانونی رفرندام برای انحلال مجلیسین بود.
اما علی رغم هشدار دوستانه و خیرخواهانه ی دوستان مصدق نسبت به غیر قانونی بودن رفراندم، او به عمل غیر قانونی اش اصرار ورزید و با اجرا گذاشتن رفراندم غیر قانونی، مجلسین را منحل کرد.
و وقتی نتیجه ی رفراندم را به اطلاع شاه رسانید تا فرمان انتخابات را صادر کنند.
شاه این عمل او را غیر قانونی دانست و حکم بر عزلش داد.
اما او به فرمان شاه تمکین نکرد و آورنده حکم را دستگیر کرد و از دستور قانونی شاه سرپیچی و یاغی گری را پیشه کرد.
فردای این سرپیچی و یاغی گری دستور داد تا مجسمه های رضا شاه را پایین بیاورند.
دکتر سنجاجی می گوید:

" نزد ایشان ( دکتر مصدق ) بودم و ایشان دستوری به من دادند که بروید و با احزاب صحبت کنید و مجسمه ها را پایین بیاورید. بنده به حزب ایران رفتم. به خلیل ملکی تلفن کردم که او آمد. به حزب مردم ایران و پان ایرانیستها و بعضی از بازاریها تلفن کردم که آنها هم آمدند و عده ای را برای اجرای آن امر فرستادم . . . ولی باید انصاف بدهم که خلیل ملکی گفت:
این کار درستی نیست. خود من هم شب به مصدق گفتم که این کار درستی نبود. . . "
اما مصدق السلطنه به همین هم قانع نشد و تصمیم گرفت ماهیت ضد پادشاهی پهلوی خودش را هر چه بیشتر در پیشگاه تاریخ و ملت ایران عیان تر کند.

برگزاری رفراندمی دیگر

موحد می نویسید:

" مصدق پیش از ملاقات با هندرسن بر آن بود که به تشکیل شورای سلطنت اکتفا کند . . .
پس از گفتگو با هندرسن نظر مصدق عوض شد و تصمیم بر آن گرفت که کار را یکسره کند و مسئله عزل محمد رضا شاه و انقراض سلطنت خاندان پهلوی را از راه رفراندم به اتمام رساند."

حال با این توضیحات کوتاه اجازه داریم با صراحت بگوییم که مصدق در 25 امرداد ماه سال 32 کودتا کرد و یاغی گری را پیش گرفت؟
و اجازه داریم با صراحت بنویسیم که مصدق می خواست سلطنت پهلوی را براندازد و ملی کردن نفت بهانه ای بیش نبوده است؟
در این باره بیشتر سخن خواهیم گفت.

احمد پناهنده

هشدار به وجدانهای انسانی و جهانی




هشدار به وجدانهای انسانی و جهانی

وجدانهای بیدار و انسان های زندگی دوست، خشونت های تروریستی را در جای جای جهان و خشونت تروریستی و ضد انسانی اخوان المسلمین در مصر را محکوم می کنند و در این راستا در کنار ملت فهیم و ارتش مصر قرار دهند.
بی هیچ گفتگو امروز هر کس، زندگی را ارزشی قائل است باید بی چون و چرا از رجاله های ِ زندگی کش اسلامیون اخوان فاصله بگیرند و به دروغ و ریا خودشان را زیر نقاب حقوق بشر مخفی نکنند.
حمایت از آدم کشان حرفه ای اخوان المسلمین به هر دلیلی، حمایت از نابودی زندگی و کرامت ِ انسانی و نظم مدرن و عرفی بشری است

احمد پناهنده

یک پرسش بسیار ساده





یک پرسش بسیار ساده

آقای اوباما

چگونه است وقتی گزمه های حکومت اسلامی در تظاهرات میلیونی سال 1388 ایرانیان را با کارد و گلوله تکه پاره و سوراخ سوراخ و با چرخ های ماشین آنان را زنده زنده له ولورده می کردند، شما بر این جنایت علیه بشریت چشم بستید و سکوت کردید و بعد اظهار کردید که نمی خواهید در امور داخلی کشوری دخالت کنید.
چه شد که امروز وقتی اسلامیون مصر دست به آشوب و نا امنی زدند و از قوانین و نظم کشور سرپیچی کردند و با تحریک کردن نظامیان، آن بلوا را در روز چهارشنبه بوجود آوردند و حتا مسلحانه به جان پلیس افتادند و 43 نفر از آنها را کشتند، شما در امور داخلی مصر دخالت می کنید؟
آیا در کشور آمریکا، آشوب گران مجاز هستند، دست به اسلحه ببرند و پلیس امنیت اجتماعی و جان انسانی را بکشند؟
تا کی باید به این سیایت مماشات با اسلام سیاسی را ادامه بدهید؟

احمد پناهنده

۱۳۹۲ مرداد ۲۴, پنجشنبه

آیا مشکل کابینه ی روحانی فقط پور محمدی است؟



آیا مشکل کابینه ی روحانی فقط پور محمدی است؟

این روزها که به اصطلاح در مورد صلاحیت وزرای پیشنهادی روحانی در مجلس اسلامی بحث می شود

بسیاری از چوب های زیر بغل همین حکومت اسلامی که در تمامی جنایات و خیانت اسلام سیاسی تا امروز شریک و همدست بودند و هستند، انگشت اشاره و اعتراض را فقط به سمت پور محمدی ِ انسان کش نشانه رفتند که وا دولتا یا وا روحانیا

از شما انتظار نداشتیم که از قبل حمایت بی دریغ ما چنین استفاده کنید و پور محمدی قاتل را به عنوان وزیر داگستری به مجلس اسلامی معرفی کنید

به عبارت ساده تر اگر روحانی پور محمدی را معرفی نمی کرد، کابینه اش از افراد ایرانی کش و ایران بر باد ده تهی بود

و اسفا که این نا ایرانیان به ظاهر و شناسنامه ای- ایرانی - نمی خواهنند بدانند و بفهمند اگر دیروز پور محمدی در کنار دو جانی آدمکش دیگر که حکم کشتار زندانیان بی دفاع را از خمینی ضد بشر دریافت کرد، این حکم بنام همین روحانی صادر شده بود، همین می کرد که پور محمدی و دو دیگر جانیان کردند

به معنی دیگر هیچ تفاوتی بین پور محمدی و روحانی و دیگر رجاله های خونریز و ایرانی کش حکومت اسلام سیاسی در ایران نیست

در واقع این افراد چوب زیر بغل حکومت اسلامی برای دادن آدرس عوضی، می خواهند عملکرد بغایت ضد ایرانی خودشان را در حمایت تمام عیار از حکومت اسلامی در این 34 سال سرپوش بگذارند

احمد پناهنده

ای کاش ارتش ایران در غائله ی منتهی به بهمن سال 57 ، اندکی قاطعیت امروز ارتش مصر را می داشت



ای کاش ارتش ایران در غائله ی منتهی به بهمن سال 57 ، اندکی قاطعیت امروز ارتش مصر را می داشت

امروز هر فرد و یا وجدانی که به کرامت انسانی و زندگی باور دارد باید بی هیچ چون چرایی از ارتش غیور مصر حمایت کند
هرچند کشته شدن هر انسانی حتا آنهائیکه آمده بوده نودند کشته شوند و زندگی این دنیایی را به پول سیاهی ارزش نمی شناختند، دردناک و تاسف بار است
اما باید عملکرد ارتش سلحشور ِ مصر را ستود که برای امنیت ِ زندگی انسانها در امروز و فردا و فرداهای دیگر، اجازه نمی دهند کسانی که به زندگی و کرامت انسانی بهایی نمی دهند، با کولی بازی و فرهنگ لحنی، مصر با فرهنگ و تاریخ درخشان را به صدر اسلام جاهلیت و آدمخواری به عقب بکشانند
و ای کاش فرماندهان ارشد ارتش ایران در هنگامه ی منتهی به غائله ی ایران بر باد ده سا 57، اندکی قاطعیت ارتش امروز مصر را می داشت تا با گوش پیچاندن راهزنان و اشغال گران ایران، که به زندگی انسانی و ایران و ایرانی ارزشی قائل نبودند و نیستند، ایران سکولار و عرفی و با فرهنگ را بیمه می کردند
اما دریغا که قره باغی ها و مقدم ها و فردوست ها خیانتی بزرگ به تاریخ و ملت ایران و نظام پادشاهی کردند.

درود بر ارتش مصر
سلام بر نظامیان ایران که دل در گرو ایران دارند نه اسلام

احمد پناهنده