۱۳۹۲ مرداد ۷, دوشنبه

یا این دنیا یا آن دنیا





یا این دنیا یا آن دنیا

در حیرتم امروز دوستان و هموطنانی فقط از روی احساس و بی هیچ دانش و دور اندیشی، از کسان و یا گروه هایی به دفاع بر می خیزند که کارنامه ی تاریخی و تولدشان بر ترور و انسان کشی و توهین به قوانین عرفی حقوق بشر ثبت شده است.
گویی انسانهای شریفی که به زندگی عشق می ورزند و جانشان توسط آدمکشان حرفه ای اسلامی گرفته می شود، بشر نیستند
گویی باید عقاید و رفتار مدرن زندگی آفرین و زیبایی گستر انسانهای باورمند به این دنیا که پشیزی برای آن دنیای دروغین قائل نیستند، زندگی شان توسط جانیان اسلامی گرفته شود
گویی باید قوانین عرفی ِ زندگی آفرین انسانی، قربانی قوانین ضد انسانی ادیان کلیسایی و اسلامی شود
این دوستان نمی دانند که اسلامیون ضد انسان آمده بودند و آمده اند تا هر ارزش انسانی را به بند بکشند و خنجر در حلق انسانهای زندگی دوست فرو کنند
گویی باید میدان را به سُفلگان بی مایه و ضد کرامت انسانی وا گذار کرد تا جامعه انسانی را به به قرون وسطی و عصر قبیله ای قریش در عربستان ببرند
معبار دموکراسی این نیست که با عوام ِ نا آگاه و نادان از طریق صندوق رای به حکومت برسیم و بعد قوانین ضد انسانی شریعت را پیاده کنیم
معیار دموکراسی این است که به حقوق بشر احترام بگذاریم و دین از حکومت جدا باشد
و آیا در ترکیه و مصر و تونس و و و چنین اتفاق افتاده است و دین از حکومت جدا است؟
آیا اسلامیون عقب مانده در این کشور ها، قوانین ِ بازی دموکراسی را رعایت کردند؟

یا این دنیا یا آن دنیا

بگذاریم آن دنیای دروغین مال ادیان باشد
و حق ما است که در این دنیا خوش باشیم
و کتبن هم امضا می کنیم اگر مرگمان فرا رسید، هر عقوبت ممکن را در آن دنیای دروغین، در حق ما روا دارند.
اما اجازه نمی دهیم و اجازه ندهید که این دنیا را هم از ما بگیرند و سعی نکنیم
واگذاری این دنیا را با مواضع بی دانس و بی مالیات خودمان که به آن رنگ و لعاب دموکراتیک می پوشانیم، دو دستی تقدیم از گور گریختگان تاریخ کنیم.

دفاع از یک ارزش

من اگر امروز از ارتش ملی مصر دفاع می کنم نه اینکه عاشق چشم و ابروی ارتشیان هستم.
بلکه دفاع من امروز از یک ارزش است که ارتش ملی مصر در مقابل زیاده خواهی های اخوان المسلمین ایستاده است تا قوانین عرف را جایگزین شریعت کند.
و مطمئن باشید در هر جای جهان اگر کسانی یا گروهی و یا ارتشی به دفاع از عرف در مقابل شریعت ضد انسانی اسلام برخیزد، مرا با خود دارند.
سعی کنیم اندیشیده سخن بگوییم و موضعی نگیریم که فردا پشیمان بشویم و با موضعمان نسل های آینده را در جهنم سوزان شریعت اسلامی بسوزانیم.

درود بر نمایندگان ملی و عرفی گرای تونس

" استعفای 42 نماینده مجلس موسسان تونس برای سرنگونی دولت این کشور



منابع رسانه ای در تونس اعلام کردند که 42 نماينده مجلس موسسان این کشور ، به منظور انحلال پارلمان و سرنگونی دولت اسلام گرای تونس به رهبری حزب النهضه ، استعفا دادند.
به گزارس خبرگزاری فرانسه اقدام نمایندگان تونس پس از آن صورت می گیرد که روز پنجشنبه گذشته محمد البراهمی یکی از مخالفان دولت و عضو مجمع ملی موسسان توسط افراد ناشناس در برابر منزل خود ترور شد.
بر اساس این گزارش 42 نماینده که استعفای خود را تقدیم کرده اند، وابسته به ائتلاف اتحاد برای تونس هستند .
همچین برخی از نمایندگان ائتلاف احزاب چپ و ملی گرا وابسته اند. این افراد گفته اند که استعفای آنها گام اول در راه سرنگونی دولت است.
فعالان در تونس دولت اسلام گرای این کشور به رهبری حزب النهضه وابسته به گروه اخوان المسلمین را متهم می کنند که در ترور شکری بلعید و محمد البراهمی دو مخالف سرشناس تونس دست داشته است.
محمد البراهمی (57 ساله) که یکی از رهبران مخالفان دولت و منتقد حزب اسلامگرای النهضه به شمار می رود، روز پنجشنبه گذشته در مقابل منزلش هدف 11 گلوله افراد ناشناس قرار گرفت ."

منبع:العربیه

امروز اگر وجدان بیداری داریم و به کرامت انسانی و قضیلت اجتماعی احترام می گذاریم، باید بی هیچ اما و اگری از ارتش ملی مصر در مقابل زیاده خواهی های ارتجاعی اخوان المسلمین و از نمایندگان ملی و عرفی مجلس ِ تونس در مقابل حرب اسلامی النهضه که حربی بغایت اسلامی و ارتجاعی و ضد انسانی است، حمایت کنیم.

احمد پناهنده

۱۳۹۲ مرداد ۶, یکشنبه

درود بر ارتش ملی مصر سلام بر دلاوران و غیرتمندان ارتشی و نظامی ایران




درود بر ارتش ملی مصر
سلام بر دلاوران و غیرتمندان ارتشی و نظامی ایران

امروز هر وجدان آگاه و بیداری در جای جای جهان اگر به کرامت انسانی و فضیلت اجتماعی انسان باور دارند باید به حمایت از ارتش ملی مصر در مقابل رجاله گان تاریخ که عقب ماندگی و توهین به بشریت را رواج می دهند، برخیزند.
یادمان باشد نیروهای اسلامی در همه طیفش، هیچ به زندگی انسان و زنده بودن و زندگی کردن در این دنیا باور ندارند
برای همین در جای جای جهان، جان و زندگی بی مقدارشان را برای از بین بردن زندگی دیگران، پودر می کنند و زندگی ِ دیگران را می کشند.
امروز ارتش ملی مصر با این حرکت غرور آفرینش طرحی را در آسمان غم زده جهان در انداخته است که باید الگو و سرمشقی شود برای ارتشی ها و نظامی های کشورهایی که اسیر حکومت های اسلامی هستند.
آیا هنوز غیرت ملی و ایرانی در ارتشیان و نظامیان ایران به جای مانده است که از الگوی ارتش ملی مصر بهره بگیرند و حکومت اسلامی ِ ضد انسانی و ضد ایرانی را در باتلاق نیستی غرق کنند؟
به باور من آری
مطمئن هستم دلاوران ارتشی و نظامی ایران، که ایران را بالاترین ارزش می دانند- در فردای نزدیک- در خیزش عمومی ملت بزرگ ایران در کنار مردم، بر سر حکومت اسلامی می کوبند.
زیرا آینده ای روشن آنها و ملت ایران را در انتظار است.
و شاهزاده رضا پهلوی این تضمین آینده و روشن ایران است که امروز منشورش تنها راه گشای بن بست ایران و ایرانی شده است.

احمد پناهنده


در قانون ِ هیچ کشوری در جهان - تروریست - اگر زندانی شود، زندانی سیاسی محسوب نمی شود





در قانون ِ هیچ کشوری در جهان - تروریست - اگر زندانی شود، زندانی سیاسی محسوب نمی شود

بعضی ها عمد دارند بی هیچ مطالعه و دانشی، احساسات و علقه های درونشان را قانون کنند
اما تاریخ و علم به چنین آدم هایی بی اعتنا رد شده و می شود و فرصتی را برایشان ایجاد می کند تا در پرتو قاونگرایی و انسانیت و احترام به کرامت انسانی، از بیماری جهل و نادانی شفا پیدا کنند.
بسیار خنده دار و مضحک است که بخواهیم برای اثبات نظرمان به طناب پوسیده ای چنگ بزنیم که جز سقوط چشم اندازی ندارد و بیش از همه خودمان را رسوای عام و خاص می کنیم.
وقتی ما به دو نفر تروریست نشاندار از حلقه تروریستی چریکها و همدست اخوندهای جانی در کشتار جوانان ایران در همه مدت حکومت اسلامی دخیل می بندیم، در واقع با زبان الکن خودمان می گوییم که ما هم از همان جنس هستیم.
با صراحت می گویم که چریکهای فدایی خلق، مجاهدین خلق و نیروهایی از این دست که دست به اسلحه بردند و پاسبان کشتند، در عالی ترین شکل می شود به آنها گفت قاتلین مردم و مامورین نظم اجتماعی
و فرقی هم با چاقو کشان سر گذر ندارند که برای باج خواهی شکم دیگران را با کارد می درند.
از این جهت وقتی قانون آنها را دستگیر می کند و به دست عدالت می سپارد، تحت عنوان جانی و جنایتکار و تروریست زندانی می شوند نه زندانی سیاسی
با این نگاه همه ی مجاهدین و چریکهای فدایی و گروه های تروریستی از این دست، جانیانی بودند که زندگی دیگران و خودشان را تلف کردند که هیچ
بل شیرازه ی امنیت اجتماعی را به هم زدند و این روزها را برای ملت شریف ایران و نسل های جدید، آفریدند.

احمد پناهنده

تصویر همراه این مطلب:
ناصر و ارژنگ شایگان شام اسبی معروف به دانه و جوانه را نشان می دهد که به دست حمید اشرف کشته شدند
 
 این عکس پس از درگیری مامورین امنیتی با چریکهای تررویست در خانه ای در تهران از جنازه کشته شده ی دو کودک گرفته شده است. زیرا قانون چریکهای تروریست این بود که کسی زنده به دست مامورین امنیتی نیافتد. از این جهت بود که حمید اشرف در فرار از چنگ مامورین امنیتی ضمن سوزاندن مدارک و اثرات چریکی این دو کودک را می کشد تا به حساب خود به گردن ماموران امنیتی بیاندازد.
سندی دیگر در اثبات این این نوشته ام به قرار زیر است:
حمید اشرف اما چنان که از یادداشت‌های به جا مانده و خاطرات برمی‌آید تحت هیچ شرایطی از آنچه آرمان و شیوهٔ زندگی چریکی می‌خواند، کوتاه نمی‌آید. شیرین معاضد یکی از چهره‌های مشهوری که در طول زندگی کوتاهش در چند عملیات پی در پی حمید اشرف را همراهی کرده بود، در یادداشت‌های به جا مانده‌اش از اول مرداد ۵۱ می‌نویسد، از روزی که محمد صفاری آشتیانی پیش از رسیدن به خانه‌ تیمی با پلیس درگیر می‌شود. او و اشرف از مهلکه جان به در می‌برند، اما هر دو زخمی و تیرخورده. معاضد می‌نویسد: «از آنجا که تجربه‌ای از تیر خوردن نداشتم، تصور کردم که دیگر قادر به راه رفتن نیستم، در این هنگام رفیق مجروح (حمید اشرف) هم خودش را به من رساند و به تصور اینکه دیگر نمی‌توانم حرکت کنم، در حالی که گلنگدن مسلسل را می‌کشید، خود را آماده می‌کرد که در صورت لزوم وظیفه چریکی‌اش را انجام دهد و نگذارد زنده به دست دشمن اسیر شوم. گرچه خود نیز مسلح بودم و در صورتی که قادر به فرار نبودم چنین وظیفه‌ای را انجام می‌دادم. در این موقع رفیق از من پرسید: با مسلسل بزنمت یا می‌تونی فرار کنی؟».

۱۳۹۲ مرداد ۴, جمعه

به مناسبت سالروز در گذشت دو خدمتگزار بزرگ ایران در روزهای چهارم و پنجم امرداد ماه




به مناسبت سالروز در گذشت دو خدمتگزار بزرگ ایران در روزهای چهارم و پنجم امرداد ماه

همدردی و ارمغانی کوچک برای خانواده ی بزرگ ِ پهلوی


در تاریخ ایران، آنانیکه در رأس قدرت به ایران اندیشیدند و بر پیشرفت و بزرگی ایران و ایرانی پس از حمله ی اعراب، در همه سویش همت گماشتند، اندک هستند و در میان این اندک افراد اما دو تن برجسته ترند که تمامی ِ همت خود را برای بیرون کشیدن ِ ایران از قعر ِ عقب افتادگی ِ ایلی وهمتراز کردن آن با جهان ِ پیشرفته بکار گرفتند.
پنجاه و سه سال خدمت ِ سراسر خدمت به ایران و ایرانی، هر ایرانی منصف و بی غرض را وامدار خود می کند.
البته ضعف ها و کاستی ها در دوران پادشاهی پدر و پسر همواره بوده است اما الماس ِ پیشرفت و جهش در دنیای ِ مدرن، آنچنان فزون بود که ضعف ها رنگ می باختند.
و اگر طبق قانون احتمالات این پدر و پسر در مختصات سیاسی ایران ظاهر نمی شدند امروز سرنوشتی چون جمهوری های به زور پیوسته به حکومت لنین و استالین نصیب ِ تمامیت ایران می شد و یا امروز در نقشه ی جغرافیای جهان نامی از ایران نمی بود و به جای آن پاره های تن ایران در گوشه و کنار، تحت نام کشورکی وجود می داشتند که امروز یکدیگر را تکه پاره تر می کردند.
و چه ناجوانمردانه، سیاسیون وابسته به " اردوگاه ِ تنها سوسیالیسم موهوم " و روشنفکران ِ تهی از اندیشه و حتی ملیون به ظاهر ملی و مرتجعین تیره دل بر این پدر و پسر چنگال دریدند و هر ناسزای ِ سزاوار به خود را بر آنها دشنام دادند.
بر تمامی عملکرد ِ پیشرفت آفرین آنها از موضع مادون ِ ارتجاعی یورش بردند واذهان ناآگاه ِ مردم ِ تازه به نان و کار رسیده را آلوده به کینه ی شترگونه ی خود کردند و عاقبت خود و همان مردمی را که به نان و کار رسیده بودند، در کنار ِ از دست دادن همه ی دستاوردها، در زیر پای مرتجعین تیره دل قربانی کردند.
با اینکه سی و سه سال از آن واقعه ی شوم ِ تاریخی ِ بهمن می گذرد و جنایات این تازه به قدرت رسیدگان و شرکاء که از تمامی جنایات کل تاریخ ایران، پیشی گرفته است اما هنوز آن خشم و کینه ی کور و کرشان از سر ِ این پدر و پسر وا نشده است و هر روز از صبح تا شام، دشنام ِ سزاوار به خود را نثار آنها می کنند.
اما با همه ی این نامردمی ها و ناجوانمردی ها، تاریخ به راه خود می رود و جریان سیال ِ تاریخ تمامی ِ رسوبات ِ جاهلیت ِ غرض ورزان و سیه دلان را چون کف به کناری می زند و زلالی ِ الماس ِ حقیقت را بر مردم چهره می گشاید.
کما اینکه امروز بسیاری از بسیارانجاهلان، بر حقیقت آگاه شدند و از کرده ی بی فروغ خود پشیمان هستند و می روند تاریخ را آنگونه که بوده است گزارش کنند نه اینکه آنطور می خواهند.

چنین است که مردم شریف ایران و بویژه جوانان چه دختر و پسر با مطالعه ی تاریخ و ورق زدن دوران ِ دوران ساز آن پدر و پسر، از خود بیگانگی پدران ِ خود فاصله می گیرند و به خویشتن ِ خویش گره می خورند.

و چنین است که مردم آزاده ی ایران، نمایش ِ انتصاباتی را که هم حکومت اسلامی در تمامیتش و هم " اصلاح طلبان " وفادار حکومت اسلامی در پوشش اپوزیسیون، که برای گرم کردن تنور ِ آن از همه ی هستی و آبروی ناداشته ی خود گذشتند تا همین حکومت اسلامی را بیمه کنند، پشت کردند و با همه جان و هستی شان در جهت عبور از تمامیت حکومت اسلامی به منشور شورای ملی ایران به سخنگو بودن شاهزاده رضا پهلوی روی آوردند.

و کیست نداند که ادامه ی همان پدر و پسر، امروز به تنها امید ِ مردم ِ سراسر ایران تبدیل شده است و می روند همراه با ایشان در یک نافرمانی ِ مدنی ِ تمام عیار، نظام سزاوار ِ بزرگی و فخر ِ ایرانی و ایرانزمین، پادشاهی را بر گردانند و ایران را در ادامه ی نوسازی و پیشرفت دوران ِ پهلوی بر کاکل ِ جهان آزاد بنشانند.

حال بگذارید " اصلاح طلبان " و اپوزیسیون خارج از کشور، در همه رنگش که بقای همین حکومت اسلامی را فریاد می زنند، " بمُرده سینه آو " کنند. (1)
با این دیدگاه و نگاه به تاریخ، در برابر این پدر وپسر کلاه از سر بر می دارم و نسبت به ایران دوستی و خدمت به واقع خدمتشان به ایران و ایرانی سر تعظیم فرود می آورم و به روح سرشار از وطن پرستی شان درود می فرستم.

نویسنده: احمد پناهنده


(1) در گویش و اصطلاح گیلکی بویژه در شهرشتان لنگرود " بمُرده سینه آو " شامل حال کسی و یا کسانی است که هنگام غرق شدن، با همه ی نیرویشان دست و پا می زنند تا سریعتر خفه شوند.

۱۳۹۲ مرداد ۳, پنجشنبه

جشن ِ بی مرگی ِ امردادگان شادمان باد




جشن ِ بی مرگی ِ امردادگان شادمان باد


تاریخ ِ کهنسال و پر سرور وُ غرور ِ ایرانزمین، همانگونه که در آثار ادیبان و فرهنگ زنان و فرهنگ مردان ایران آمده است، مشحون از شادی وُ شادمانی و جشن وُ پایکوبی وُ نشاط است.
هرچند در طول تاریخ ِ ایران- بیگانه گان- به دفعات ِ گوناگون بر این سرزمین تاختند و کشتند و خوردند و بردند و ویران کردند و شادی و شادمانی را بر مردم عزا نمودند. اما هر بار این فرهنگ ِ شادی آفرین ِ پرشکوه ِ ایرانیان بوده است که توانسته است بر هر چه غم و اندوه فایق آید و شادی و شادمانی را در هر سرایی جاری و در هر مکانی ساری کند.
بی گمان فرهنگ گوهر آفرین و سنن ِ سالار ِ ملی ِ ملت ِ ایران، سرشار است از جشن و سرور و شادمانی و شاد خواری و شاد گویی و شاد رقصی.
و فرهنگ عزا و ماتم و مصیبت و گریه و سینه زنی و قمه زنی را در آن، جایگاهی نبوده و نیست.
زیرا ایرانیان در هرماه، یک روز را به مناسبت هم نام شدن با ماه، جشن می گرفتند و شادی و شادمانی می کردند.
نام این جشن ها در تاریخ ایرانیان، فروردین گان، اردیبهشت گان، خردادگان، تیرگان، امردادگان، شهریورگان، مهرگان، آبانگان، آذرگان، دیگان، بهمن گان و اسفندگان ثبت شده است. بنابراین با برگزاری ِ این جشن های ماهانه و در کنارشان جشن های با شکوه و دلفروز ِ نوروز و سده و یلدا و چهار شنبه سوری و . . . و . . . و . . . دیگر جایی برای ناله و ماتم نگذاشته بود که امروز در جای جای ِ جان ِ جامعه، جار زده می شود تا تمامی سال را زانوی غم و ماتم بغل بگیرند و بر نادانی و بدبختی خود گریه و زاری کنند.
وقتیکه نور و روشنایی و آتش، مظهر و نماد ِ عشق ِ شورانگیز ِ شادمانی، در شب ِ شراب ِ ارغوانی، در باور های فرهنگ ِ گوهرآفرین ِ نیاکانمان، در کهن دیار ِ جانان، سرزمین ایران نقش بسته بود، بر تاریکی وتیرگی و سیاهی و ظلمت بوده است که دریده شوند و از جای جای ِ جان ِ جامعه ی ِ جاندار ِ جانان، گور خود را گم کنند.
و بر خورشید روشنایی گستر بود که سفره ی نور و گرما را در دلها، طبق طبق عشق و شادابی و شادمانی پهن کند.
پس بیهوده نیست که سراسر ِ زندگی مردم ِ پهن دشت ِ ایرانزمین بر بستر شاد خوانی و شاد خواری و شاد گویی و شاد رقصی، سفره ی شادمانی پهن کرده بود و غم را در سرسرای کاشانه ی نیاکانمان مکانی نبوده است و حتی در مرگ ِ عزیزان ِ خود لباس سفید می پوشیدند و باور داشتند که شادمانی ِ فروخفته ی عزیز ِ از دست رفته را باید در زنده گان شکوفا کرد و به همین مناسبت سراسر ِ ایام سال را با جشن و سرور بدرقه می کردند.

آری
امرداد ماه فرا می رسد و گرمی و پختگی ِ همه سویه ی جهانش، در اوج دلبر است.
طبیعت ِ سبز در این ماه ِ بی مرگی، تمامی ِ پاره های جگر خود را به بازار چشمان عرضه می کند.
فراوانی و فزونی ِ آفریده های ِ زمین، چشم و دل عاشقان ِ زندگی ِ شاداب را چون آفتاب، نور می گستراند و ماهتاب را در شام ِ شب ِ شیدایان، برهنگی ماه را، چراغ، آویزان می کند.
گلها، با پرهای رنگا رنگینشان، خندان، در باغ ِ پر طراوت ِ انار، عصاره ی دل انگیز ِ جانشان را در هوا معطر می کنند تا زنده دلان و عاشقان زندگی را عطر افشان کنند.
چلچله ها جوجه هایشان را به پر ِ پرواز بالغ می کنند و خود در آسمان اوج می گیرند تا برای یافتن بهاری، به سرزمین ِ دیگر، مهاجرت کنند.
دریا ، آرام و رام، سینه ی آبی و نیلگونش را پذیرای ِ ازدحام ِ عاشقان ِ آب است و عطش ِ آفتاب ِ داغ ِ درون ِ جان ِعاشقان را در خنکی ِ خود، می شوید و رفع عطش می کند.
زیبا رویان، بال در گردن ِ عاشقان، ساحل ِ خیساب ِ شاداب را خرامان خرامان، در زیر نور مهتاب، عشق افشان، بذر ِ زندگی ِ شادمان می پاشند تا عشق ِ جوان ِ فردا را بشکفانند و فرداهای دیگر را، عشقستانی از گلهای ِ همیشه عاشق ببخشند.
کرم های ِ ابریشم پس از پختگی و رسایی زندگی ِ بیرونی، به گوشه ای در لای جای ِ برگ و شاخه ها پناه می برند تا دور از نگاه دیگران در پیله خود فرو روند و خوابی خوش تا بهار آینده را به چشمانش بیاورند.
طراوت ِ سرشار ِ کوهسار و جویبار، بی قراران ِ آب و چمن و چای زار را به خود فرا می کشند تا در زلالی ِ آب، صفای ِ چمنزار و نسیم ِ معطر ِ چای زار، اکسیژن ِ بی مرگی امرداد را در جانشان فرو دهند و شاداب، چون آینه و آب صمیمیت ِ دلدادگی ِ زندگی سبز را، در سر سرای ِ عاشقان ِ بی قرار، عشق افشان کنند.
ستاره گان ِ بی شمار ِ آسمان ِ امردادگان، چون شهرهای پر زرق و برق جهان، تمامی سطح آسمان را چراغ فرش می کنند و ازدحام ِ چشمک ِ ستاره گان هر دلباخته ی بی قرار را نگار ِ رخ انار، در سفره دل می نشاند.
هوای ِ مطبوع ِ نبمه شبان ِ امرداد ماه، شب ِ زنده داران ِ عاشقان ِ می وُ مستی را رُخ، گلگون می کند و آواز ِ غزل ِ عشق را چون عسل در گوش ِ جان ِ دلباختگان، شیرین و شکربار، شهد می ریزد.
آری
امرداد ماه می آید تا زندگی ِ بی مرگ ِ عاطفه ی سبز را بر عاشقان ِ گل و آب و آینه، جاودان، عشق باران کند.

***

می دانیم که نیاکانمان در دوران باستان، هر روز را که با نام ماه یکی می شد آن روز را جشن می گرفتند.
بنا براین سوای جشنهای ملی و فراملی ِ نوروز، سده، یلدا، سوری، سیزده بدر و چند جشن دیگر، 12 جشن ماهانه بود که در 12 ماه سال برگزار می شد.
یکی از این جشن های دوازده گانه، جشن امردادگان بود که در روز هفتم امرداد ماه زرتشتی برگزار می گردید.
ولی امروز این جشن نه در هفتم، بلکه در سوم امرداد ماه برگزار می گردد.
دلیل این اختلاف ِ زمان ِ بر گزاری ِ دیروز با امروز، تغییر سال شمار نیاکانمان در امروز است. زیرا در دوره باستان سال به دوازده ماه و هر ماه به سی روز تقسیم می شد. اما امروز شش ماه اول سال به سی و یک روز و پنج ماه بعدی به سی روز و ماه آخر سال به بیست و نه روز واگر سال کبیسه باشد به سی روز تقسیم می گردد. به همین دلیل جشن امردادگان، نسبت به سال شمار دیروز، چهار روز جلوتر، یعنی سوم امرداد ماه برگزار می شود که این روز منطبق با روز هفتم امرداد ماه، در دوران ِ نیاکانمان است.

بطوریکه ابوریحان بیرونی در آثارالباقیه در باره نگهبانی امشاسپند امرداد از گیاهان می گوید:

" مرداد ماه که روز ِ هفتم ِ آن مرداد روز است و آن روز را به انگیزه ی پیش آمدن دو نام با هم جشن می گرفتند. معنای مرداد آن است که مرگ و نیستی نداشته باشد و مرداد فرشته ای است که به حفظ ِ گیتی و اقامه ی غذاها و دوایی که اصل آن نبات است و مزید جوع و ضرر و امراض هستند، موکل است."

خیام در نوروز نامه می نویسد:

"مرداد ماه یعنی خاک، داد ِ خویش بداد از بَرها ومیو های پخته که در وی به کمال رسد و نیز هوا در وی مانند غبار ِ خاک باشد و این ماه میانه تابستان بود و قسمت او از آفتاب، مر برج اسد را باشد. "

این جشن سزاوار ِ شادمانی ونشاط ِ بی مرگی، امروز به غلط تحت نام مردادگان، در بین مردم رایج است. زیرا مرداد به معنی نیستی و مرگ است اما وقتیکه حرف الف در اول آن قرار می گیرد آن را نفی می کند و به بی مرگی و جاودانگی، تغییر معنی می دهد.
زیرا امرتات در زبان اوستایی و امرداد در زبان پهلوی، از ششمین امشاسپندان و یکی از صفات اهورامزدا در گات ها است که دلالت بر بی مرگی و جاودانگی و زوال ناپذیری اهورا مزدا دارد.
امشاسپند ِ جاودانگی ِ امرداد همواره در کنار امشاسپند ِ رسایی ِ خرداد، نگهبان آب و گیاه هستند.
بطوریکه در گزارش دفتر پهلوی ِ بندهشن، پیرامون نگهبانی امشاسپند ِ امرداد از گیاهان، چنین می خوانیم:

" امرداد ِ بی مرگی، سرور ِ گیاهان ِ بی شمار است. زیرا او را به گیتی، گیاه خویش است. گیاهان را برویاند و رمه ی گوسفندان را افزاید. زیرا آفریدگان از او خورند و زیست کنند. به فرش کرت ( روز رستاخیز ) نیز انوش ( بی مرگی ) را از امرداد آرایند. کسی که گیاه را آرامش بخشد یا بیازارد، آنگاه امرداد از او آسوده یا آزرده بود. او را همکار ر َشن ( ایزد عدالت ) اشتار ( ایزد بانوی راستی و درستی ) و زامیاد ( ایزد زمین ) است."
و در این باره در زراتشت نامه چنین سروده شده است:

چو گفتار خردادش آمد به سر
همان گاه امرداد شد پیش تر

سخن گفت در باره رستنی
که زرتشت گوید ابا هر تنی

نباید به بیداد کردن تباه
به بیهوده بر کندن از جایگاه

کزو راحت مردم و چار پاست
تبه کردن او، نه راه خداست

آری

وقتی آب است، زندگی موج می زند
روییدنی سبز می شود
باغ و بوستان پر گل و بر
چارپایان سیر و پروار
آدمیان از شادی سرشار
و این است رمز جاودانگی

دکتر احمد پناهنده

۱۳۹۲ مرداد ۱, سه‌شنبه

آیا مصدق السطلنه به قانون اساسی مشروطیت مبنی بر تفکیک قوای سه گانه معتقد بود؟




آیا مصدق السطلنه به قانون اساسی مشروطیت مبنی بر تفکیک قوای سه گانه معتقد بود؟

تاریخ گواهی می دهد که پس از گرفتن فرمان تشکیل کابینه از سوی پادشاه ایران هم به قوه مقننه تجاوز کرد و هم به قوه قضائیه

زیرا:

وقتی که نماینده مجلس بود، در مخالفت با " دادن اختیارات ویژه " به وزیر ( داور در زمان رضا شاه بزرگ ) و نخست وزیر ( رزم آرا در زمان محمد رضا شاه )، فریاد می کرد:

" بالاخره عقیده هم داشتم که مجلس شورای ملی نمی تواند به دولت اجازه ی قانونگذاری بدهد.
چرا؟
برای اینکه مثل این است که یک کسی اجازه ی اجتهاد خودش را به کس دیگر بدهد. اجتهاد غیر قابل انتقال است و ما هم وکیل در توکیل نیستیم که به دولت بگوییم برو قانون وضع کن."
یا در جای دیگر می گوید:

اساسن قانونگذاری را از مختصات و وظایف مجلس شورای ملی می دانم. اگر بنا باشد به وزرا اجازه بدهد که بروند قانون وضع کنند، پس وظیفه ی مجلس شورای ملی چیست؟
این حق به موجب اصل 27 قانون اساسی از وظایف مجلس شورای ملی است و هیچ مجلسی نمی تواند این حق را به دولت واگذار کند."

آیا به این گفته اش اعتقاد داشت یا نه معتقد بود " مرگ خوب است اما برای همسایه"؟

به باور من هیچ اعتقادی به گفته اش نداشت که هیچ حتا در مقام ریاست قوه اجرایی که قسم خورده بود اجرا کننده ی قوانین اساسی باشد، ضد قانونی عمل می کرد.
زیرا:

در ششم مرداد ماه 1331 از مجلس تقاضای " اختیارات وِیژه " کرد. او در موقع تقاضای اختیارات ویژه برای به مدت شش ماه گفت:

" با این که اعطای اختیارات مخالف قانون اساسی است این درخواست را می کنم. اگر در مجلسین به تصویب رسید به کار ادامه می دهم و الا از کار کنار می روم."
معنی سخن ایشان این است که می خواهد با تهدید کردن به نمایندگان مجلس، عملکرد ضد قانونی خودش را مشروعیت ببخشد و نمایندگان را در این آسیب ِ قانونی با خود همدست کند.
زیرا بو کشیده بود که با تهدید کردن نمایندگان در آن دوران بحرانی می تواند به کارهای ضد قانونی اش ادامه بدهد تا در این بازار بی قانونی ِ حکومتش، فرصتی ایجاد کند که پادشاهی ایرانساز دودمان پهلوی را بر اندازد و قبیله ضد ایرانی قاجاریه را به پادشاهی برگرداند.
به همین خاطر بود وقتی از پادشاه ایران خواست که وزارت جنگ را به عهده اش بگذارند، وقتی با این دلیل محکم پادشاه روبرو شد که طبق قانون اساسی مشروطیت پادشاه رئیس و فرمانده کل قوا است.
زیرا
اصل پنجاهم متمم قانون اساسی می گوید:
فرمانفرمایی کل قشون بری و بحری با شخص پادشاه است.
ولی مصدق السلطنه به جای کرنش به قانون، استعفا می دهد و غائله ی 30 تیر ماه 1331 را در خیابانها بلوا ایجاد می کند.
پادشاه ایران برای جلوگیری از هرج و مرج و به هم خوردن شیرازه ی امنیت اجتماعی از حق قانونی خودشان می گذرند و این مسئولیت را به مصدق السلطنه واگذار می کنند.
تا شاید بتوند کار مفیدی برای مملکت ایران بکند.
اما ایشان به همین بسنده نمی کنند که در ششم مرداد ماه سال 1331 تقاضای اختیارات ویژه از مجلس می کند که به گفته ی پنجاه و دو تن از نمایندگان:
" لایحه ی اختیارات نخستین سنگ بنای حکومت مطلقه است."
یا به نوشته اطلاعات به نقل از روزنامه نیویورک تایمز:

" دکتر مصدق با این تقاضا یک رویه ی هیتلری پیش گرفته است."
و عجبا که هنوز مدت اختیارات شش ماهه اش تمام نشده بود که به زننده ترین شکل ممکن، وقیحانه تقاضای اختیارات یک ساله در دی ماه 1331 کرد.
و برای رئیس مجلس نوشت:

" ریاست محترم مجلس شورای ملی
چون تسریع در تعیین تکلیف لایحه ی اختیارات که به مجلس شورای ملی تقدیم گردیده برای دولت واجد اهمیت و ضروری است و آقایان نمایندگان محترم نیز وظیفه ای که دارند البته در این مورد به حد لازم و کافی باید اظهار نظر بفرمایند برای این که جمع هر دو نظر شده باشد، خواهشمند است در صورت امکان موافقت فرمایند که جلسات مجلس صبح و عصر متوالین تشکیل شود تا تکلیف این امر زودتر روشن گردد. ضمنن به استحضار می رساند که از نظر دولت رای و نظر مجلس شورای ملی در مورد این لایحه به منزله ی رای اعتماد تلقی خواهد شد.
نخست وزیر دکتر محمد مصدق"

حال با این تفاسیر و اسناد می توانیم بگوییم که مصدق السلطنه یک فرد قانون گرا بوده است؟
یا نه ایشان ضد قانونی عمل کردند و اهمیتی هم به قانون نمی دادند؟
آیا این عملکرد زشت ِ ضد قانونی اش و ارسال نامه به رئیس مجلس، دخالت در کار قوه مقننه نیست؟
پاسخ را به وجدان خوانندگان این سطور واگذار می کنم.
در قسمت بعدی ادامه زشت کاری ها و ضد قانونی های مصدق السطنه را پی می گیریم.

احمد پناهنده

۱۳۹۲ تیر ۳۱, دوشنبه

آیا چبهه ملی و مصدق السطلنه در به قتل رساندن نخست وزیر ایران، سپهبد حاجعلی رزم آرا با فدائیان اسلام همدست بودند؟




آیا چبهه ملی و مصدق السطلنه در به قتل رساندن نخست وزیر ایران، سپهبد حاجعلی رزم آرا با فدائیان اسلام همدست بودند؟


تاریخ گواهی می دهد که مصدق السلطنه قبل از اینکه رزم آرا به نخست وزیری برسد در 23 خرداد 1329 در مجلس گفت:
" رزم آرا وسایلی فراهم می کند که نخست وزیر شود. من با صدای بلند به گوش ملت ایران و به سمع تمام جهانیان می رسانم که ما نمایندگان جبهه ی ملی تا روح در بدن داریم با تشکیل چنین دولتی مخالفت می کنیم."

در همین زمان کاشانی، نواب صفوی، بازاری ها و مطبوعات وابسته به جبهه ملی و فدائیان اسلام، همصدا با مصدق السطنه به مخالفت با رزم آرا، سم پاشی می کنند.
بعد از اینکه رزم آرا به فرمان پادشاه ایران مامور تشکیل کابینه می شود و به مجلس می رود.
روز ششم تیرماه 1329 مصدق السلطنه در پیامی به نمایندگی از جبهه ملی به پشت تریبون مجلس می رود و ضمن مخالفت شدید با رزم آرا:
" حکومت او را شبه کودتا نامید. "
و بعد در کمال بی ادبی و غیر اخلاقی، وقتی هئیت دولت مجلس را ترک می کنند، مصدق السلطنه به هئیت دولت می گوید:
" بروید گم شوید، در را ببندید که دیگر نیایند. "

در هشت تیر ماه 1329 مصدق در اخطاری به رزم آرا گفت:

" خدا شاهد است اگر ما را بکشند، پارچه پارچه بکنند، زیر بار حکومت این جور اشخاص نمی رویم. به وحدانیت حق خون می کنیم، خون می کنیم، می زنیم . کشته می شویم. اگر شما نظامی هستید من از شما نظامی ترم، می کُشم و همین جا شما را می کُشم."

با همه ی این تهدیدها و نقشه کشیدن ها در نهان با همدستی فدائیان اسلام، جهت به قتل رساندن ِ رزم آرا، مجلس به رزم آرا رای اعتماد داد ( 95 نفر از 106 نفر ).
مخالفین دولت رزم آرا عبارت بودند از:
مصدق السلطنه، شایگان، مکی، نریمان، عبدالقدیر آزاد، اللهیار صالح، بقایی و حائری زاده

و وقتی که در 16 اسپند 1329 رزم آرا در مسجد سلطانی به دست خلیل طهماسبی ترور شد، حسین مکی می نویسد:
" وقتی کشاورز صدر وارد کمیسیون ( نفت ) شد. خیلی آهسته در گوش دکتر مصدق مطلبی گفت که هیچ کس از آن چیزی نفهمید.
ولی دکتر مصدق با صدای بلند در جواب گفت:
" می خواست آن نطق را نکند."

حال نگاهی به نقشه ی ترور نخست وزیر ایران، حاجعلی رزم آرا که اعضای مرکزی جبهه ملی در آن شرکت داشتند، نیز بیاندازیم تا حقیقت دست داشتن جبهه ملی ایران در به قتل رساندن نخست وزیر ایران روشن تر شود.

حاج مهدی عراقی در کتاب «ناگفته‌ها» از تشکیل جلسه‌ای با حضور نواب صفوی رهبر فدائیان و تمامی اعضای مرکزیت جبهه ملی جز مصدق که به سبب بیماری حضور نیافته بود، سخن می‌گوید. از جمله حاضران در این جلسه می‌توان به دکتر سیدحسین فاطمی، سیدمحمود نریمان، عبدالقدیر آزاد، دکتر مظفر بقایی، سیدابوالحسن حائری‌زاده، سیدحسین مکی، دکتر کریم سنجابی و دکتر سیدعلی شایگان اشاره کرد. جلسه‌ای چند ساعته که نواب در آن با تشریح وضعیت کشور تنها سد مقابل مسیر ملی شدن نفت را رزم‌آرا دانسته و از حذف او سخن می‌گوید.
عراقی می‌نویسد: «سید گفت که تنها سد راه حرکت ما یا سد راه اجرای این برنامه‌ها، وجود آخرین تیر ترکش انگلستان، یعنی رزم‌آرا است. اگر رزم‌آرا از سر راه برداشته بشود ما به پیروزی نزدیک هستیم. چه بسا پیروزی را در دو قدمی خودمان می‌بینیم و به یاری خدا این کار‌ها را انجام خواهیم داد.»

این یادمانده ی عراقی از هر یادمانده ی دیگر به واقعیت بسیار نزدیک است.
زیرا:
بعد از 30 تیر ماه سال 1331 وقتی مصدق السلطنه به نخست وزیری بر می گردد، کاشانی رئیس مجلس شورای ملی است.
در همین مجلس دو طرح در فراکسیون جبهه ملی تهیه می شود که یکی مصادره ی اموال قوام السلطنه است و دیگری طرح سه فوریتی آزادی خلیل طهماسبی قاتل رزم آرا است که هر دو در مجلس به تصویب رسید.

"چون جنايت حاجيعلي رزم آرا و حمايت او از جانب اجانب بر ملت ايران ثابت است، بر فرض آنكه قاتل او استاد خليل طهماسبي باشد از نظر ملت ايران بيگناه و تبرئه شناخته ميشود."

حال حق داریم با این نگاه به صفحات تاریخ با صراحت بگوییم که مصدق السلطنه و جبهه ی ملی در کشتن نخست وزیر ایران با فدائیان اسلام همدست بودند؟
قصاوت را به وجدان تک تک شما خوانندگان این سطور از مطلبم واگذار می کنم.

احمد پناهنده

۱۳۹۲ تیر ۳۰, یکشنبه

برای ثبت در تاریخ





برای ثبت در تاریخ

همه ی تلاش مصدق السطلنه با ترفند " ملی کردن نفت " بهانه ای بیش نبوده است. بلکه می خواسته است با این ترفند بر شانه های عوام سوار شود و پادشاهی ایرانساز ِ دودمان پهلوی را بر اندازد و دوباره قبیله ی ایران بر باد ده قارجاریان را برگرداند.

مکی می گوید:

" دکتر مصدق می خواست شاه را بر کنار کند و مطمئنن چنین بود. از اوایل مرداد 1331 اکبر میرزای صارم الدوله را فرستادند به اروپا تا با بچه های محمد حسن میرزا ولیعهد احمد شاه ملاقات کند.
دکتر صحت که طبیب مخصوص محمد حسن میرزا بود گفت بچه های محمد حسن میرزا قبول نکردند . . . "

عمل ننگینی که دو بار ملت ایران تو دهانی محکمی به او زد
یکبار در 9 اسفند ماه 1331
بار دوم در 28 امرداد 1332

در روزهای در پیش ورق ورق تاریخ آن دوره را با هم می خوانیم

احمد پناهنده

۱۳۹۲ تیر ۲۹, شنبه

تخم دو زرده ی مصدق السلطنه





تخم دو زرده ی مصدق السلطنه

همیشه می پنداشتم که یاغی گری و سر پیچی ِ مصدق از فرمان پادشاه ایران مبنی بر عزلش از نخست وزیری در غیایب مجلس در 25 امرداد 1332 و ایجاد بحران تکان دهنده ای که می رفت ایران را در دهان خرس قطبی ببلعاند، اشتباه بزرگ مصدق بوده است.
اما هرگز در این چند ساله ی ویرانی ایران توسط حکومت اسلامی و حمایت بی دریغ حامیان مصدق در کنار رنگارنگی ِ طیف چپ، به این اندیشه نمی کردم و یا ذهنم را به آن مشغول نمی داشتم که مصدق به ارتجاعی ترین بخش روحانیت که آشکارا با هر گونه آزادی زنان در انتخاب کردن و انتخاب شدن و اصلاحات ارضی مخالفت کرده و فاجعه و غائله ی 15 خرداد سال 1342 را آفریده بودند، کمک مالی برای بزک کردن ترویسیم فلسطینی تحت عنوان کمک به چاپ و نشر کتاب ضد ایرانی فلسطین بکند تا آخوندها به رایگان آن را در اختیار همریشان و هم کیشان و و به نوعی میان جانبداران ِ ناسیونالیسم عربی که ناصر سردمدارش بود، پخش کنند.
همان ناصری که اظهار لحیه کرده بود که خوزستان ایران، عربستان است.
همان ناصری که برای بلعیدن خاک و آب ِ ایران برای اولین بار خلیج همیشه پارس را " خلیج عربی " زوزه کشید.
همان ناصری که پس از تشکیل کشور اسرائیل احمد شقیری را پرورش داد و در راس یک سازمان تروریستی بنام ساف ( سازمان آزادیبخش فلسطین ) گماشت تا اسرائیلیها را در دریا غرق کند.
اما چون در جنگ شش روزه همراه با سوریه و عراق و اردن و همین سازمان تروریستی ساف نتوانست اسرائیلیها را در دریا بریزد گوش احمد شقیری را گرفت، از قدرت پایین کشید و عرفات را جای آن نشاند تا این عمل ضد انسانی و ضد بشری نابودی ِ یهودیان را انجام دهد که تا امروز هم خونریزی در آن منطقه ی پر بلا ادامه دارد.
و این کتاب درست در همان زمان در آن هیاهوی ِ ضد اسرائیلی و به شکلی ضد ایرانی توسط اکرم زعیتر که بعدن سفیر اردن در ایران شد، نوشته شد که چیزی جزء شرح و احوالات سازمان تروریستی ِ الفتح و سایر سازمانهای از این دست نبود که در آن روزگار ِ داغی ِ جنگ سرد بوسیله ناصر علم شده بود تا بتوانند زندگی را پودر کنند.
فراموش نکنیم ناصر وقتی که در سال 1954 در مصر به قدرت رسید برای توسعه و نفوذ خود به کشورهای مجاور اعراب، پان عربیسم را تبلیغ کرد و در این راستا با زوزه های ضد اسرائیلی، گستاخی را به آنجا کشاند که خلیج همیشه پارس را " خلیج عربی " بنامد و در کنارش آرزو داشت خوزستان ایران را به عربستان ملعق کند.
یعنی با این عمل ضد ایران و ایرانی به زبانی به ایران و ایرانیان اعلان جنگ داده بود.
در همین دوران است که پادشاه ایران برای برون رفت از جامعه ی کهنه ی ارباب رعیتی شش اصل انقلاب سپید را اعلام می کند و می روند تا جامعه ی ایران را با شتابی بی مانند از باتلاق عقب گرایی بیرون بیاورند.
و با به رسمیت شناختن حق رای برای بانوان، پای زنان را در همه ی عرصه های اجتماعی باز کنند.
یا با تقسیم اراضی خانها و مالکین بزرگ بین دهاقین، آنان را از ستم سالیان ارباب برهانند و خود محصول خویش را به خانه ببرند.
و کارگران را در سهام کارخانه جات شریک کردند تا برای خود و فرزندانشان پس از سالها کار، آینده ای اندوخته کنند.
سپاه دانش را به دورترین نقاط کشور فرستادند تا روستاییان محروم از خواندن و نوشتن را با نور دانش و سواد آشنا کنند.
سپاه بهداشت را برای حفظ هر بیشتر سلامتی و آشنا کردن هموطنان ِ محروم از بهداشت را در جای جای سرزمین ایران فرستادند.
در فضای چنین حرکت غرور آفرینی بودیم که خمینی واپسگرا در راس روحانیت مرتجع با خیل خرافات باوران و سُفله شدگان، کفن پوشان و بر سر کوبان به خیابانها ریختند و فریاد و اسلاما سر دادند.
که چرا به زنان آزادی انتخاب شدن و انتخاب کردن داده شد؟
چرا زمین های اربابان و بزرگ عمامه داران مرتجع بین دهاقین تقسیم گردید؟
چرا سپاه دانش به روستا ها فرستاده شد تا مردم به علم و معرفت آشنا بشوند و از خرافات و جهل فاصله بگیرند؟
و چرا . . .؟
15 خرداد سال 1342 اوج این حرکت واپسگرایانه ی ضد ِ ایران وُ ایرانی و آن غائله ی ننگین خرافات پروری و ضد حقوق زنان و کشاورزان ایران بوده است.
در همین زمان است که ناصر می خواهد ابتدا اسرائیلی ها را در دریا بریزد و سپس هر جا که مردمی به زبان عربی صحبت می کنند، خاک و آبشان را به کشورهای عربی ملعق کنند.
و چنین بود که در آن هیاهوی ضد اسرایئلی و ضد ایرانی، خلیج همیشه پارس را " خلیج عربی " عرعر کرد.
کتاب اکرم زعیتر در همین زمان یعنی قبل از جنگ شش روزه و در دوران ِ شکوهمند ِ پرواز وار ایران بسوی سازندگی، رفاه و پیشرفت نوشته می شود که خمینی به عراق تبعید شده است.
و در همین زمان است که رفسنجانی و خامنه ای و آخوندهای هم اکنون در قدرت و شاگردان سینه چاک خمینی در حال توطئه بودند.
و طبق گفته ی خودشان در پنهان سعی می کردند ایران را نا امن کنند و مردم را از سازندگی و پیشرفت بترسانند. زیرا پیشرفت ایران به سمت سازندگی و رفاه و آگاهی را در مرگ اسلام سُفله پرور خودشان می دیدند.
ترجمه کتاب اکرم زعیتر و پخش رایگان آن به دست همریشان و هم کیشان در واقع همسویی با ناصریسم در مصر علیه ایران و دوستان ایران در منطقه ی پر آشوب خاورمیانه بود.
همین کتاب بود که تروریست های وطنی را با ترور و چگونگی آموزش ترور برای نا امن کردن کشور ایران آشنا کرد که پس از آن فوج فوج برای یاد گیری و گرفتن اسلحه از تروریست های فلسطینی به اردن و سوریه و لبنان می رفتند و با نارنجک و اسلحه ی آدمکشی به ایران بر می گشتند تا ایرانی بکشند و سپس خود در این نزاع خون آلود پودر شوند.
فکر نکنید دشمن هویت ایرانی و پیشرفت و سرفرازی ایران فقط آخوندها از جنس خمینی و رفسنجانی و خامنه ای و . . . نیروهای جهان وطنی از قبیل سازمان مجاهدین و کمونیست های رنگارنگ بودند، خیر.
در این مخالفت دشمن خویانه افرادی که زمانی مستوفی خراسان، والی فارس، وزیر خارجه، نماینده مجلس شورای ملی و نخست وزیز بوده اند- هم - دست داشتند و پنهانی برای ویرانی و نا امن کردن ایران و به اسارت کشیدن ایرانی از هیچ کوششی دریغ نکردند.
آری درست فهمیدید یکی از این افراد که به غلط بت یک سری افراد ِ به ظاهر ملی گرا اما در باطن ضد ایران و هویت ایرانی شده است، مصدق السلطنه بود.
او در دوران کهولت و چند قدمی مرگ در باغ مصفای به غارت گرفته شده ی خویشان قاجار خود در احمد آباد و پول های اندوخته کرده از چهار حقوق ِ همزمان از بودجه دولت های قاجار و سایر ثروت های باد آورده از دهان و سفره ی ملت ایران در مخالفت با دودمان پهلوی بویژه محمد رضا شاه با دشمن ترین دشمنان ایران بعد از ساسانیان هم کاسه شد و برای نا امن کردن کشور و بر هم زدن شیرازه ی مملکت به چاپ کتابی کمک کرد که جزء تروریسیم و آدمکشی از آن بهره ای به انسان ِ ایرانی نرسید و عاقبت همین رجالگان حاکم با کمک مصدق السلطنه ها و سپس سنجابی ها از تاریک خانه ی تاریخ بیرون کشیده شدند و بر گرده ی ملتی بزرگ و با فرهنگ بی همتا سوار شدند.
آری آن زمان که شخص ِ شخیص شان در قدرت بود با کاشانی مماشات می کرد و بر وزیر کشی و آدمکشی های فدائیان اسلام چشم فرو می بست و قاتلین ِ پایوران نظام پادشاهی را با همیاری کاشانی از کیفر قانونی تبرئه و آزاد می کرد و لطفی ها و بازرگانها را در مصدر کارهای بزرگی چون وزارت دادگستری و معاونت وزیر بالا می کشید و وقتی هم که از کار بر کنار شده بود به ارتجاعی ترین بخش روحانیت کمک های مالی در جهت سقوط نظام پادشاهی می کرد.
می گویید نه؟
می گویم به تاریخ رجوع کنید و این هم گواهی تاریخ:

جبهه ملي در آزادسازي خليل طهماسبي قاتل حاجعلی رزم آرا نخست وزیر که مورد نفرت مصدق و کاشانی بود از هيچ كوششي دريغ نورزيد و در شانزدهم امرداد 1331 با طرح ماده واحده اي به قيد سه فوريت! در مجلس خواستار آزادي قاتل رزم آرا از زندان شد. برطبق اين ماده واحده‌ "چون جنايت حاجيعلي رزم آرا و حمايت او از جانب اجانب بر ملت ايران ثابت است، بر فرض آنكه قاتل او استاد خليل طهماسبي باشد از نظر ملت ايران بيگناه و تبرئه شناخته ميشود. همچنين كاشاني در مصاحبه اي با روزنامه "ديلي اكسپرس" چاپ لندن علناً از قتل رزم آرا حمايت و عنوان داشت: " اين عمل به نفع ملت ايران بود و اين گلوله و ضربه عاليقدرترين و مفيدترين ضربه اي بود كه به پيكر استعمار و دشمنان ملت ايران وارد آمد... قاتل رزم آرا بايد آزاد شود. زيرا اين اقدام در راه خدمت به ملت ايران و برادران مسلمان عملي شده است... خليل طهماسبي مجري اراده قاطبه ملت ايران است و این در حالی است که مصدق نخست وزیر و کاشانی رئیس مجلس شورای ملی است.


بیهوده نیست که رهروان و سینه چاکان مصدق السلطنه چهار نعل برای ویرانی ایران حتی دوست و همرزم و هم جبهه ی خودشان را که آمده بود قدمی هرچند سست در راه ایران برای رهایی از بحران بردارد، رها کردند و به سوی درخت سیب شتافتند و بوسه ای مریدانه بر پشت دستهای ابولارتجاع تاریخ ایران زدند تا با یاری او ایران را به این روز سیاه بکشانند.
بی گفتگو این نوشته را سودای این نیست که فقط چنین کمکی را افشا کند بلکه چنین می پندارد که نفس چنین حرکتی بر ضد امنیت ملی و خویشاوندی با دشمنان ایران و ایرانی بوده است.
به عبارت دیگر نه مصدق عابر پیاده بود که بخواهیم عملکرد او را چون عابرین پیاده مورد سنجش قرار دهیم و نه آخوندهای مرتجع مخالفین معمولی نطام پادشاهی بودند.
حقانیت این نگاه زمانی بیشتر روشن می شود و جلوه می کند که دشمنی بی انعطاف مصدق را با دودمان پهلوی فهم کنیم.
معنی اش این است که کینه ای که او در دل سینه زنانش کاشت به حدی بود که سنجابی ها و فروهر ها را پرورش داد تا برای زمین زدن نظام پادشاهی با حوزه همبستر شوند.
مبشری ها را پرورش داد تا در راس وزارت دادگستری بعد از " انقلاب شکوهمند اسلامی " تمامی دستاوردهای رها کننده ی زنان از قل و زنجیر ِ مرد سالاران و عمله های ارتجاع را به یک باره دود کند و آنان را دوباره به عصر چادر و چاقچور و کنیزی و ارضای شهوانی مردان پایین بکشد.
و سینه زنان کربلای 28 امرداد را پرورش داد تا چون خرافات سالاران هر باره چهره و تن خود را گِل مالی کنند و اندر مصبیت عاشورای 28 امرداد بر سر و سینه شان بکوبند و با همین آخوندها همکاسه شوند.
آیا با این عملکرد مصدق حق داریم برای ثبت در تاریخ بنویسیم که مصدق تخم دو زرده گذاشت؟


اکنون قسمتی از مصاحبه ی رفسنجانی را در این باره بخوانید.
به نقل از سایت دیدگاه

" از ابتدا تا به امروزمواضع شما نسبت به فلسطین بسیار ثابت و راسخ بوده و یکی از آرزوهایی که جناب‌عالی همیشه مطرح کرده‌اید، همگرایی کشورهای جهان اسلام بوده‌است. گمان می‌کنم نقطه ابتدایی این ماجرا ترجمه کتاب سرگذشت فلسطین باشد .می‌خواستم بدانم آیا جناب‌عالی با نویسنده آن کتاب ارتباطی داشته‌اید؟ اصلاً در دوران مبارزه به کشورهای عربی رفت و آمد و ارتباطی داشتید که تا به امروز ادامه یافته باشد؟
آن موقع مصر یک رادیو بسیار قوی داشت. ما می‌گفتیم که مصر با رادیوی خودش دنیای عرب را احیا کرده‌است. تحت تأثیر بحثهای عربی بودیم. علاوه بر این با نوشته‌ افرادی مثل سید قطب، اقبال لاهوری و کسان دیگری که در پاکستان بودند، همیشه ارتباط داشتیم. از این طریق با دنیای عرب و اسلام - نه با دولتهای آنها- کم و بیش آشنا شده‌ بودیم و از مسائل آنها اطلاع داشتیم. مسئله فلسطین در ایران خیلی کم‌رونق بود. زمانی که مکتب تشیع را منتشر می‌کردیم، بنا شد مقاله‌ای در مورد فلسطین بنویسم. این ماجرا مربوط به قبل از آشنایی با این کتاب است. تحقیق کردم و منابع عربی و فارسی را خواندم. در ایران فقط یک کتاب پیدا کردم‌ (خطر جهود) که نوشته مرحوم سعیدی بود. سعیدی یکی از نویسند‌گان خوب دوره قبل بود.
در ضمن جستجوی منابع برای نوشتن مقاله، فرزند آیت‌الله کمره‌ای -ناصر کمره‌ای- که الان امام جماعت مسجد و استاد دانشگاه است، گفت: «اکرم زعیتر کتابی به پدر من داده‌است که کتاب خوبی است.» من خواهش کردم آن کتاب را برای من آورد. دیدم با آنچه در این کتاب آمده، خیلی فاصله داریم.
بعد از اتمام مقاله، به فکر ترجمه کتاب افتادم. همان موقع با اعزام به سربازی مواجه شدم. دو ماه سرباز بودم و بعد فراری شدم. در دوران متواری بودند، به روستای خودمان بهرمان، نوق رفتم. در آنجا، در بین مردم سخنرانی می‌کردم و وضع خوبی داشتم. درآنجا به خاطر وضع خانوادگی، سوابق و کمکهای پدرمان مأموران با علم به فراری بودن، متعرض من نمی‌شدند. تابستان را آنجا ماندم.
برای ترجمه کتاب فقط کتاب المنجد را با خودم برده ‌بودم و در آنجا کتاب را ترجمه کردم. برای ترجمه نمی‌شد همه چیز را از روی المنجد فهمید. قسمتهای باقی‌مانده را در تهران تکمیل کردم.
بعد از خواندن و ترجمه آن کتاب، کارشناس مسائل فلسطین شدم و اطلاعات زیادی از تاریخ و وضع موجود فلسطین و نقش دولتها دریافتم. از آن به بعد نقش منفی و یا بی‌تفاوتی دولتهای عربی درمسئله فلسطین و اشکالاتشان را خوب فهمیدم. مسئله فلسطین وجود مرا دگرگون کرد. مؤلف آن کتاب در آن زمان سفیر اردن در ایران بود. او هم می‌دید که بی‌خبری در مسائل فلسطین در ایران زیاد است و به خاطر ترجمه کتاب بسیار ممنون شد.
برای ترجمه کتاب چیزی جز اجازه از او درخواست نکردم. بعد از اینکه کتاب ترجمه شد، در کشور خیلی مورد توجه قرار گرفت. او هم از اتحادیه عرب بودجه‌ای گرفت و ۲۰۰۰ جلد از این کتابها را خرید که کمک بزرگی بود، تعدادی از این کتابها را پخش کرد و تعدادی را رایگان در اختیار ما قرار داد که کمک خوبی به ما شد. برای اهداء به طلبه‌ها و دانشجویان و کتابخانه‌ ها دکتر مصدق هم که در احمدآباد حبس خانگی بود توسط آقای حاج شیخ مصطفی رهنما پولی فرستاد که کتابها را رایگان منتشر کند.".

احمد پناهنده

۱۳۹۲ تیر ۲۷, پنجشنبه

حمله کور به دوران پهلوی استقبال از کهنه پرستی است




حمله کور به دوران پهلوی استقبال از کهنه پرستی است

ای جوان باغ
ای چمن
ای جويبار
آب ِ روان
ما
در اين غربت
همه
جان سوخته ايم
آبی رسان
آه ه ه
چه دردی دارد اين دلها
جگر
خون می چکد اينجا
شود
روزی رسد
آيا
نرفته زين جهان
آغوش بفشارم
وطن
ايران؟

به نظر می رسد که ماراتن نفس گير ِ کينه پروری و خشم کور ِ زندگی سوز را پايانی نيست و تا امروز همانطور که ديده می شود نتيجهء چنين خشم ِ کر وُ کينه ی کوری جزء تفرقه و دامن زدن به اختلافات کهنه وُ به تاريخ سپرده شده بهره ای برای ملت ايران فراهم نکرده است که هيچ، حتا حاصل و ارمغانش فرو بردن ِ يک جامعه ی مدرن و سقوط در باتلاق عقب گرايی بوده است.
بيش از نيم قرن کينه ورزی، کينه جويان عمد دارند بسان مرتجعين مرده پرست، " عاشورای" ِ هزار و چهارصد و اندی سال پيش را در قامت " ۲۸ امرداد " عزا بگيرند و بر سر خود بکوبند و صورت خود را چنگال فرو ببرند.
عمد دارند شعلهء خشم ِ کور را روشن نگه دارند و چشمان خود را بر هر چه نو آوری وپيشرفت اجتماعی در دههء پنجاه و شصت خورشيدی ببندند و زنجير جهالت را هر ساله در هيئت " ۲۸ امرداد " بر پشت خود بکوبند و با قمه ی جنون، خودشان را جِر دهند تا از اين طريق همبستگی خود را با جاهلان حاکم به رخ بکشند و راه پر ضلالت و عقب گرایی و ویرانی ۱۴۰۰ ساله ی آنها را ادامه دهند.
آنها ( مذهبيون ) از ۱۴۰۰ سال به اينسو هر ساله به مناسبتی، وقت و بی وقت برای پروراندن تخم خرافات و جهل و جنون بر سر می کوبند و ناله های سوزناک اندر غم از دست رفتن ِ رفتگان نزاغ قبيلگی اعراب صدر اسلام سر می دهند و مردم بخت برگشته را در هپروت جنون و جهالت سقوط می دهند تا در تمامی عمر، فکر نکرده و خرد خود را بکار نگرفته بر هر چه زيبايی و شادابی و شادمانی ِ زندگی هجوم ببرند و خود و جان و جهان و زندگی ِ جوان ِ پيرامونيان را فنا کنند.
نهادينه شدن اين فرهنگ عزا و ناله و زجه و گريه، امروز بسان ويروسی انديشه خوار و خرد آزار در همه آحاد جامعه چنگال فرو کرده و تا بدانجا رسوخ کرده است که حتی در قرن بيست و يکم چشمان غبار گرفته خرافات باوران از نوع امروزی اش قادر به ديدن زيبايی و رعنايی و شيدايی جامعه نيست و تنگ نظرانه از اتحاد فراگير نيروهای اجتماعی گريزان و در غرقاب خود پرستی و منزه طلبی گرفتار است.
تو گويی بيش از نيمی از ملت ايران ايران همواره دشمن آنها هستند و از اين جهت به خود این حق نا داشته را می دهند تا پايان تاريخ با آنها دشمنی ورزند.
صحت اين گفتار را می شود از نامه ای استخراج کرد که يکی از افراد اين مکتب خشم باور و کينه پرور برايم نوشته بود که علی رغم پر محتوی بودن مقاله شما اما از آنجا که از دوران رضاشاه به نيکی ياد کرديد، از درج مقاله در سايت ما معذوريم. زيرا افرادی از ما در دوران آن پدر و پسر زندانی شدند.
با خود می گويم آخر چرا؟
مگر قرار است همه مقالات، ضد خانواده و دوران پهلوی نوشته شود و تا پايان تاريخ بايستی به اين خانواده فحش و ناسزا بدهيم و عملکرد ايران ساز آنها را منکر بشويم؟
می گويم آيا بيش از نيم قرن کينه پروری و خشم سروری، نبايستی ما را تا کنون شکيبا کرده باشد تا از پس اين شکيبايی انديشه ای به پهنای تاريخ کنيم که چرا امروز در همان شرايطی اسير هستيم که پدران ما در۱۴۰۰ و اندی سال پيش اسير آن شده بودند؟
آيا نبايستی اين زمان طولانی ما را شکيبا و خود آگاه کرده باشد تا از پس اين خود آگاهی و شکيبايی انديشه کنيم که چرا در مرحله و شرايط ِ بود و نبود ايران و ملت ايران ما به نبود آن رضا داديم و يار و همرزم ما را رها کرديم و سراسيمه به سوی " درخت سيب " شتافتيم و کرنش چاکرانه در برابر ديو ارتجاع به جای آورديم و به پايش افتاديم و بوسه ای مريدانه به جسم وجان ِ بی جان عفريت گونه اش زديم و عاقبت الحق و الانصاف نهايت ِ چاکری را در آستان خرافات پرستان بجای آورديم؟
سبب ساز اين همه فجايع در عرصه های اقتصادی، اجتماعی، فرهنگی، سياسی در ايران پس از پادشاهان پهلوی کيست؟
سبب ساز تيره روزی زنان ِ سالار ايران کيست؟
سبب ساز آوارگی ميليونها ايرانی در اقصی نقاط ِ جهان کيست؟
سبب ساز کشتار اميران، سروران، دولتمردان، جوانان، مبارزان، هنرمندان و و و...کيست؟
چه کسانی در آن شرايط جنون آميز پشب ِ سرخمينی سينه زدند و با قمه جهالت خودشان را جِر دادند و تکه پاره کردند و کف بر دهان آوردند و مرگ بر شاه گفتند تا مرگ ِ خود و مرگ ِ ملت ايران را به تماشا بنشينند؟
چه کسانی در حاکميت اين مرتجعين ِ برگشته از قعر تاريخ، وزير و وکيل شدند و تيغ بر چهره و جان همرزم خود کشيدند؟
آيا نبايستی تاکنون اين همه فجايع ما را شکيبا و فروتن کرده باشد که در نهايت خضوع در مقابل تاريخ و ملت نجيب و بزرگ ايران زانو بزنيم و زمين ادب ببوسيم و از گذشته نا شاد خودمان پوزش بخواهيم و سپس چشمان خود را پاک بشوييم و بی کينه وخشم وجنون به گونه ای ديگر ببينيم؟
امروز ايران ِ جان ِ جانان ِ جهانمان در شرايطی بس خطير قرار گرفته است و می رود با بی لياقتی وعدم درايت ملايان نه از تاک نشان ماند و نه از تاک نشان.
اما ما هنوز اندر خم يک کوچه هستيم و هنوز در " کربلای " ۲۸ امرداد صورت خودمان را گِل می ماليم و بر سر می کوبيم. در حالی که در جلوی چشم ما مرتجعين ِ به قدرت رسيده از گرده و دوش ما، کشور و ملت ِ ايران رادر يک قدمی نابودی سوق داده اند.
چرا نبايد انديشه کنيم و خرد خود را بيدار نماييم که هر گونه حمله کور به نوآوری و مدرنيته، استقبال از کهنه پرستی و سر سپردن به ديو ارتجاع است که همواره در تاريک خانه زمان به انتظار نشسته است؟
آيا با اين توضيحات ِ واضحات گزافه است که بگوييم:

ما قدر نشناختيم
ما ناسپاسانه دستاوردهای ملی و ميهنی مان را با لگد جهالت کوبيديم
ما بر روشنايی و سپيده سحر تاختيم و شب را به استقبال شتافتيم
ما زيبايی و رعنايی را در چنگال دريديم و کهنه پرستی و زشتی و نکبت را بی صبرانه به انتظار نشستيم
ما چهرهای شادمان و آفتاب گون را به نفرت آميختيم و عبوس سالاری و افسردگی مذمن را سلام کرديم
ما قدر و اندازه نشناختيم، با ديو جماران ساختيم، بر خود تاختيم، هر آنچه داشتيم، باختيم، و افسار گسيخته به سوی مرگ شتافتيم
ما... ما... آه!
ما قدر نشناختيم

حال با دلی از درد وجگری از خون از همه وجدانهای آگاه سئوال می کنم که آيا وقت آن شرايط نرسيده است که عينک کبود را از روی چشمانمان برداريم تا آنچه هست بدون غرض و مرض شفاف ببينيم؟
ما همه ايرانی هستيم و مطمئناً به آب و خاک و چهارچوب ارضی ِ وطنمان عشق می ورزيم. بنابراين ايران متعلق به تک تک ايرانيان چه در درون مرز و چه در بيرون مرز است و اين حقی است مسلم و هيچ کس حق ندارد اين حق را از آنها سلب کند.
انديشه کنيم که ما دشمن يکديگر نيستيم بلکه مخالف فکری يکديگر می توانيم باشيم و اين حق ما است که لونی از عقايد وايده بين ما برقرا باشد.
دشمن ما و کل ايران و ايرانی امروز جمهوری اسلامی است و ما بايد در عين احترام به عقايد يکديگر در کنار هم نيرويی شويم که اين رژيم ضد ايران و ايرانی را با توان خود از ايران زمين محوکنيم تا ا اين طريق هم موجب آشتی ملی را فراهم کنيم و هم جلوی جنگ ويرانگری را که جمهوری اسلامی سبب ساز آن شده است، بگيريم
چنين باد!

احمد پناهنده

۱۳۹۲ تیر ۲۶, چهارشنبه

چرا پادشاهی؟ قسمت سوم



چرا پادشاهی؟
قسمت سوم

در پاراگراف ِ پایانی ِ قسمت دوم آمده بود:

" هرچند ایران پادشاهی بعد از سقوط ساسانیان با نوسانات بسیار ولی با دیوانسالاری بسیار قوی و محکم ایرانیان جلو آمد.
اما با پادشاهان پهلوی و ایرانساز رضا شاه بزرگ و محمد رضا شاه دموکرات به اوج قله پیشرفت رسید که نقطه عطف آن در جشن 2500 ساله ی شاهنشاهی بود که عظمت و پیشرفتش به جهانیان معرفی شد و چشمان هر ناظر بی غرض و با غرض را در عظمت و شکوهش خیره کرد.
البته این همه پیشرفت و ترقی و رفاه و شکوهمندی، روسنفکران ِ تاریک اندیش از تیره و تبار توده ای های کمونیست ضد ایرانی ِ نماز گزار به سمت کرملین،میلیون به غایت ضد ملی مصدقی و حتا مصدق السلطنه، چریکهای آدم کش و تروریست و مجاهدین ضد ایرانی و عرب پرست را خوش نیامد و با داس و چکش و اسلحه بر ویرانی ایران و کشتار ایرانی با جانی تاریخ بسیری خمینی ضد وطن همکاسه شدند و این روزها را برای ملت شریف ایران رقم زدند."

کافی است بعد از روزهای شوم ِ بهمن سیاه در سال 57، ورق ورق تاریخمان را مرور کنیم.

آنچه که در نگاه هر ایرانی بی غرض و بی مرض نقش می بندد، جز ویرانی و کشتار و ناله و گریه و عقب ماندگی و عقب افتادگی و کشتن هر نوع آزادی اجتماعی و فردی و خصوصی نیست.
و این در حالی است که ملت ایران در نظام پادشاهی هیچ کمبودی نداشتند و از همه ی آزادی های اجتماعی، فردی و خصوصی و رفاه و پیشرفت و احترام به کرامت و فضیلت انسانی برخوردار بودند.
و آنانیکه که مورد تعقیب قانون قرار می گرفتند، کسانی بودند که با اسلحه انسان کشی، پاسبانان امنیت اجتماعی را ترور می کردند و یا در بر هم زدن نظم و شیرازه ی اجتماعی در ویرانی ایران کوشا بودند.
طبیعی است که در همه کشورهای جهان حکم کسانی که دست به اسلحه می برند و جان انسان را و بویژه مامورین نظم اجتماعی دولت را می گیرند، اگر در قانونشان حکم اعدام آمده باشد، اعدام می شوند، وگرنه به حبس های طولاتی محکم می شوند تا تربیت اجتماعی و انسانی پیدا کنند.
ظرفیت و ایراندوستی نظام پادشاهی به قدری اندازه ناگرفتنی بود که حتا تروریست ها و توده ای هایی که مورد عفو قرار می گرفتند، بالافاصله در در دوایر دولتی و نهادهای مدنی، اقتصادی و فرهنگی جذب می شدند تا بتوانند با این فرصت ایجاد شده، به کشورشان خدمت کنند.
و این در حالی است که در هیچ جای جهان چنین ظرفیتی که پذیرش تروریست ها و جیره بگیران اجنبی را در برداشت، سابقه نداشت. اما نظام پادشاهی پهلوی و بویژه در دوران پادشاهی محمد رضا شاه این امکان برایشان ایجاد شد تا بتوانند گذشته ی ناشاد خودشان را با خدمت به ایران و ایرانی، قدری جبران کنند.
حال بنگرید امروز را
با اینکه همه ی روشنفکران ِ تاریک اندیش و میلیون بغایت ضد ملی مصدقی، گروه ها و سازمانهای تروریستی چون فدائیان و مجاهدین و بیگانه پرستانی چون توده ایها، در به قدرت رساندن موجودات ِ متعفن ِ نشت کرده در اعماق تاریخ بشریت، شریک و چوب زیر بغلشان بودند، از هیچ امتیاز شهرودی برخوردار نیستند که هیچ حتا نمی توانند در ایران زندگی کنند.
البته نباید چنین بپنداریم که اگر آخوندهای اسلام سیاسی به قدرت نمی رسیندند و قدرت در دست گروه ها و احزاب بالا متمرکز می شد، حال و احوال ایرانی و ایران بهتر از امروز می شد.
خیر
اگر گروه های تروریستی چون فدائیان و مجاهدین و یا توده ایها ی ضد وطن به قدرت می رسیند، همین می کردند که بر سرشان و بر سر ایرانی و ایران آمده است.
زیرا تجربه تاریخی کشورهای الگوی آنها نشان می دهد که در مقایسه با عقب مانده ترین کشورهای دنیا، از سیستمی ضد انسانی تر برخوردار بودند و هستند.
و این در حالی است که این گروه ها هنوز به قدرت نرسیده در گروه اندکشان کشتار و سلب آزادی تمام عیار و حتا سر بریدن عاطفه های انسانی کردند و می کنند.
که هیچ حتا تا امروز با همین موجودات متعفن حاکم از یک سفره، خون ایرانی را می نوشند.
میلیون به غایت ضد ملی مصدقی هم در همان مقطع سال 32 و بعد نشان دادند که حاضرند با پست ترین و ضد ایرانی ترین گروه ها همدست بشوند، اما یک ایران سربلند پادشاهی را چشمان دیدن نداشته باشند.
پس بی جهت نیست که تا امروز دستشان در دست موجودات متعفن حاکم است و در همه ی کشتارها و ویرانی ها و عقب ماندگی های ایران و ایرانی با موجودات متعفن اسلامی حاکم شریکند.

دلیل سقوط ایران و این نیروها در چیست؟

در یک کلام وقتی یکی از ستونها و حلقه های ِ استوار و نگهدارنده ایران در تمامیت ِ فرهنگی، تاریخی، تمدنی، ارضی و آبی اش در اثر جهل و حماقت اکثریت ِ تحتانی جامعه همراه با روشنفکران ِ تاریک اندیش و گروه ها و احزاب ضد ایرانی، شکسته می شود و یا از حلقه های به هم پیوسته ی نگهدارنده ایران و ایرانی پاره می شود، تعادل اجتماعی در همه سویش به هم می خورد و یک سر درگمی و بی راهه رفتن در مسیر متلاشی شدن ایران و ایرانی شتاب می گیرد.
و این شتاب زمانی بیشتر سرعت می گیرد که گروه ها و احزاب به جای حمایت از نظام پادشاهی و عقب گرد از گذشته ناشادشان که صد البته به نفع خود و تمامیت ایران است، به حمایت از پست ترین قشر ویرانساز و هلاک کننده ی ایران و ایرانی و حتا خودشان بر می خیزند.
اسم این عمل بغایت ارتجاعی و بی خردانه شان را من خودزنی و حماقت تاریخی می نامم.

راه حل چیست؟

به باور این قلم این نیروهای مورد بحث تا پایان مرگ تاریخی شان، همین مسیر نابودی خود و ایران و ایرانی را پی می گیرند.
بنا براین حرفی با آنها ندارد تا در بیماری ضد ایران و ایرانی شان تلف شوند.
اما سخن من بیشتر با روحانیان اخلاق گرا و پاسبان دین است که باید نگذارند این سقوط تدریجی ایران و ایرانی با اسلامیون سیاسی همراه با گروه ها و احزاب ضد وطن و ایرانی ادمه پیدا کند.
زیرا بر آنها روشن است که ایران کشوری است با اقوام مختلف و فرهنگ و زبان و گویش های رنگارنگ.
و رکن اصلی نگهدارنده آنها و کشور، نظام پادشاهی عرفی و سکولار با حمایت روحانیون اخلاق گرا و پاسبان دین است.
زیرا در نظام پادشاهی مشروطه- پادشاه- رئیس کشور و ملت و دین است.
و با مبرا بودن پادشاه از مسئولیت اجرایی، از این توانمندی قانونی برخوردار است که حافظ قانون اساسی مشروطه و چشم بینای چهار چوب ارضی و آبی کشور و حامی دینداران پاسبان دین باشد.
از این جهت است که کشور ایران در طول تاریخ موجودیت خود با حمایت دین از شاهنشاه با نظام شاهنشاهی و سپس پادشاهی اداره می شده است.
و در این نظام بوده است که هر نهادی در جایش قرار گرفته بود،تعریف می شد و از احترام برخوردار بود.
اما امروز با قدرت گرفتن اسلام سیاسی، هم ایران را در تمامیتش ناتوان کرد و هم دین را از حیثیت و باورمندان به دین، تهی کرد که آینده اش تیره و تار است.
یادمان باشد که وقتی سردار سپه و رضا شاه بعدی بعد از سقوط قارجارها در ایران، به طرف جمهوری خواهی میل کرد، مدرّس با اینکه در آن زمان در اقلیت بود، خطر نابودی ایران و دین را حس کرد و یک تنه اقشار تحتانی جامعه را بسیج کرد تا پادشاهی را به ایران برگرداند.
و چنین بود که سردار سپه با دور اندیشی بی همتا و برای نجات ایران و ایرانی بر خواسته مردم دینی و تحتانی جامعه به رهبری مدرس گردن نهاد و پادشاهی پهلوی را با حمایت اکثریت نمایندگان ملت تاسیس کرد.
و دین در جای خودش قرار گرفت و از احترام ملت ایران برخوردار بود.
اما امروز بازی خطرناکی که آخوندهای سیاسی با دین می کنند، عاقبت تاریکی برای دین رقم می زنند.
بنابراین جا دارد روحانیون اخلاقگرا و پاسبان دین به حمایت از نظام پادشاهی برخیزند و یک کشور مقتدر ایرانی را در جهان باز سازی کنند که سزاوار تاریخ و فرهنگ پر شکوه شاهنشاهی اش باشد.
در پایان به گروه ها و احزابی که هنوز ذره ای ایراندوستی در وجودشان زنده است، پیام می فرستیم که برای ماندگاری خودشان بهتر است از پهلوی ستیزی و پادشاهی ستیزی دست بردارند و در تلاش خودشان به بازگشت ِ ایران پادشاهی در جهت شکوفایی ایران در همه سویش کوشا باشند.
زیرا نظام پادشاهی در ذات خودش هم پادشاهی است و هم با سیستم جمهور ملت ایران اداره می شود.
پادشاهی است. زیرا پادشاه طبق قوانین مشروطه ی پادشاهی از مسئولیت مبرا است و طبق قانون، حافظ قانون اساسی و چشم بیدار چهارچوب ارضی و آبی ایران و همچنین سمبل اتحاد و آشتی بین اقوام گوناگون و احزاب و گروه ها در ایران است.
زیرا پادشاه به گروه خاصی تعلق ندارد. بلکه در تمامیت ایران، الگو و سمبل ایرانیت است.
از طرف دیگر در نظام پادشاهی، جمهور مردم حکومت می کند. زبرا احزاب با شرکت در انتخابات، نماینده به مجلس می فرستد و هر حزبی که نمایندگانش بیشتر باشد، می تواند دولت تشکیل دهد و با تائید و امضای پادشاه کشور، مسئولیت اجرایی اش را در چهارچوب قوانین اساسی انجام دهد.
فراموش نکنیم امروز شاهزاده رضا پهلوی، ادامه ی نظام پادشاهی، در راس منشوری، سخنگوی ملت ایران است که از حمایت روز افزون ملت ایران برخوردار شده است. بطوریکه کشورهای جهان امروز نگاهشان بیشتر به همین منشور شورای ملی ایران و شاهزاده رضا پهلوی است که ملت ایران را نمایندگی می کند.
پس بی هیچ درنگی فقط برای نجات ایران و ایرانی به حمایت از شاهزاده رضا پهلوی و منشورش برخیزیم تا ایران را از متلاشی شدن نجات دهیم.
هرچند صحبت در این باره زیاد است اما مقاله ام را در اینجا به پایان می رسانم

احمد پناهنده

۱۳۹۲ تیر ۲۴, دوشنبه

چرا پادشاهی؟ قسمت دوم




چرا پادشاهی؟
قسمت دوم

در پاراگراف پایانی ِ قسمت اول نتیجه گیری کرده بودم که:

". . . به این باور رسیدم که امروز تنها راه نجات ملت ایران و کشور ایران، پیوند خوردن به حلقه ی پاره شده ی ایران تاریخی، نظام پادشاهی است.
یعنی برگشت ترقی خواهانه از عقب ماندگی و عقب افتادگی به نقطه ای که ما را از ساقه مان ببریده اند.
یعنی وصل دوباره به حلقه استوار و نگهدارنده ایران، نظام پادشاهی.
در غیر این صورت چاره ای نداریم که هر چه بیشتر در گنداب ِ مرداب اسلامیون فرو برویم و مرگ و نیستی خودمان را داوطلبانه به استقبال بشتابیم."

چرا به این باور رسیدم؟

با اینکه بهترین دوران زندگی ام را تا هنگامه ی بهمن سیاه سال 57 در نظام پادشاهی، در ایران گذراندم و از خرمن پیشرفت و امنیت اجتماعی در بهار جوانی ام، عشق و شادی و سرمستی، درو می کردم و روزگار به کام ما جوانان تازه به دوران رسیده بود و برق امید و آینده ای روشن ما را در آغوش باز می کرد، برای ادامه تحصیل در 9 مهرماه سال 57 به آلمان رفتم.
اما کمتر از چهار ماه از وردم به آلمان نمی گذشت که ایری سیاه، آسمان آفتابی و لاجوردی ایران را فرا گرفت و طوفان ِ غم و مرگ و ویرانی و عقب گرایی در جای جای وطن، شادی و خنده و صفا و عشق را از لبها و قلب ها ربود و جایش گریه و ناله و فقر و بی آیندگی را در جان و جهان ِ جوان ِ ایرانی در چشم و دلشان نشاند و هر روزشان را تاریک تر از روز قبلش رقم زد.
و من در این زمانه ی درد، جوانی بودم خام که گنداب عنقلاب مرا با خود به کویر مرگ پرتاب کرد.
تا به خود بجنبم و بیدار شوم 10 سال گذشته بود و دوباره با طاقت و رنج و شکنجی اندازه ناگرفتنی با جسم و روح خسته و زخمی به نقطه آغاز رسیدم.
و سپس با خواندن تاریخ و آنچه بر ما گذشت، به این نتیجه رسیدم که ملت ما تاریخ خودش را نخوانده و نمی داند.
از این جهت است که روشنفکران تاریک اندیش ما با خود زنی تاریخی تصویر خمینی ضد ایران و ایرانی را در ماه دیدند و ملت نا آگاه و شریف ایران را به قربانگاه اسلام سیاسی و جانی بردند.
و این در حالی بود که همین روشنفکران تاریک اندیش با فرصت مساوی که برای همه ی شهروندان ایرانی فراهم شده بود، وارد بهترین دانشگاه ِ بدون هزینه تحصیلی و با بهترین امکانات رفاهی و غذایی شده بودند.
بسیاری هم با بورس دولتی در سراسر دانشگاههای جهان درس می خواندند و به جای تحصیل در راه پیشرفت ایران در مدار بالا بلند ِ بالندگی، در ایران سلاح آدمکشی و ویرانی ِ شالوده اجتماعی و کشور ایران را به تقلید از جانورانی چون چه گوآرا، فیدل کاسترو، هوشی مین، عرفات و جرج حبش و عنقلابیون دیگر آمر یکای لاتین و فلسطین را به دست گرفتند تا با کشتن پاسبانهای امنیت اجتماعی، زندگی خودشان را تلف کنند.
و آنهائیکه در خارج از ایران بسر می بردند، به جای تحصیل برای شکوفایی فردای بهتر، درس تخریب آموختند تا با هماهنگی ِ روشنفکران ِ تاریک اندیش در داخل ایران، در ماتحت خمینی و آخوندها فرو بروند و این روزها را برای ملت شریف ایران رقم بزنند.
در اینجا بود که با خواندن تاریخ به این نتیجه رسیدم که حرکت منتهی به غائله ی بهمن سیاه 57 یک خود زنی ویرانساز بود.
و برای جلوگیری و عبور از این مرگ و کشتار و ویرانی و عقب گرایی ِ عقب ماندگان تاریخ ایران و بشریت باید به همان نقطه ای که ما را از ساقه و ریشه مان جدا کرده بودند، پیوند بخوریم.
و چون تجربه شیرین عبور از کویر مرگ، به نقطه ی آغازینم که طوفان عنقلاب بهمن سیاه مرا با خود به آن سو پرتاب کرده بود، را داشتم.
دل به تاریخ زدم و با خواندن ورق ورق از تاریخ ایران، به این نگاه رسیدم که هیچ نظامی مترقی تر، ایرانگرا تر، پاسخگو تر، با فرهنگ تر، با ظرفیت تر و نگهدارنده ی تمامیت ارضی و ابی ایران از نظام پادشاهی در ایران نیست و نمی تواند باشد.
زیرا ایران با بافت موزائیکی قومی و رنگارنگی فرهنگ و زبان و گویش های قومی، فقط می تواند با نظام پادشاهی اداره شود.
و هر زمان به هر دلیلی که ایران و ملت ایران را از نظام پادشاهی جدا کردند، جز بدبختی و نکبت و عقب ماندگی و مرگ و نیستی و ویرانی نصیب ایران و ایرانی نگشت.
نمونه تاریخی آن حمله ی اعراب بیابانگرد و راهزانان اسلامی بود که سبب شد بعد از سقوط ساسانیان، 200 سال سکوت و ایرانی کشی و هرج و مرج و ویرانی ببار آورد.
تا اینکه با تاسیس اولین حکومت های پادشاهی طاهریان در خراسان و سپس صفاریان و سامانیان در سیستان و خراسان و و و در چهارچوب نظام پادشاهی، ایران زخم خورده، به اصل خویشتن ایرانی و نظام پادشاهی خود پیوند جانانه خورد و ایران را از سقوط بیشتر و متلاشی شدن رهایی بخشید.
هرچند ایران پادشاهی بعد از سقوط ساسانیان با نوسانات بسیار اما با دیوانسالاری بسیار قوی و محکم ایرانیان جلو آمد.
اما با پادشاهان پهلوی و ایرانی ِ رضا شاه بزرگ و محمد رضا شاه دموکرات و ایرانساز به اوج قله پیشرفت رسید که نقطه عطف آن در جشن 2500 ساله ی شاهنشاهی بود که عظمت و پیشرفتش به جهانیان معرفی شد و چشمان هر ناظر بی غرض و با غرض را در عظمت و شکوهش خیره کرد.
البته این همه پیشرفت و ترقی و رفاه و شکوهمندی، روسنفکران ِ تاریک اندیش از تیره و تبار توده ای های کمونیست ضد ایرانی ِ نماز گزار به سمت کرملین،میلیون به غایت ضد ملی مصدقی و حتا مصدق السلطنه، چریکهای آدم کش و تروریست و مجاهدین ضد ایرانی و عرب پرست را خوش نیامد و با داس و چکش و اسلحه بر ویرانی ایران و کشتار ایرانی با جانی تاریخ بسیری خمینی ضد وطن همکاسه شدند و این روزها را برای ملت شریف ایران رقم زدند.

ادامه این مقاله در قسمت بعدی پی گرفته می شود

احمد پناهنده

۱۳۹۲ تیر ۲۲, شنبه

چرا پادشاهی؟



چرا پادشاهی؟

مطلب کوتاه ِ دیروزم تحت عنوان " راه حل ِ امروز و فردای ایران " انتقاداتی را همراه داشت که ایتدا سعی می کنم در حد فهم و سواد خود پاسخی به دوستان منتقد بدهم و بعد بپردازم که چرا باور دارم تنها راه نجات امروز و فردای ایران، گره خوردن به حلقه ی نظام پادشاهی است که مادران و پدران ِ نسل های جدید از روی جهل و نادانی با برکشیدن جنازه ی متعفن و عقب مانده ی اسلامیون، این روزهای سیاه و تیره و تار و غمبار را برای نسل جدید رقم زدند؟
خانم غلامی نژاد ارجمند در انتقادی نوشتند"

" خوبه تجربه سلطنت را در کشور داشتیم ونتیجه اش را هم دیدیم بازگشت به عقب رانمی خواهیم تجربه بدرادوباره تجربه کردن خطاست".

پرسش من از خانم غلامی نژاد این است که به من و ما پاسخ دهند، تجربه ی بدشان در نظام گذشته چی بوده است؟
آیا از اینکه حقوق زنانی چون خودشان با مردان مساوی بود، تجربه ی بدشان است؟
آیا زنانی که می تواستند در نظام پادشاهی، بر کرسی قضاوت بنشینند و قضاوت کنند، تجربه بدشان است؟
آیا از اینکه ملت ایران و بویژه زنان از آزادی پوشش برخوردار بودند و قانون جلوی تعرض به زنان را می گرفت، تجربه ی بدشان است؟
آیا از اینکه قوانین مربوط به خانواده و رابطه ی زن و شوهر با قوانین جهان مدرن همطراز بود و حتا نسبت به آنها نسبتن برتری داشت، تجربه ی بدشان است؟
و ده ها آیای دیگر
پرسش این است که چه نتایج بدی را در نظام پادشاهی تجربه کردید، که امروز به نشانه ی اعتراض می گویید:
" نتیجه اش را هم دیدیم".
اگر منظور شما این است که حکومت اسلامی نتیجه ی عملکرد ِ نظام پادشاهی بوده است.
باید با صراحت بگوییم که این نتیجه گیری و یا نظر و نگاه، از جانب کسانی صادر شده است که وقتی دیدند آخوندها در دستشان تُف نکردند، سیاست فرار به جلو را پیشه ی خود کردند و استقبال جاهلانه ی خودشان، از خمینی و اسلام ناب محمدی ِ اثناعشری را به حساب عملکرد نظام پادشاهی نوشتند.
بر این اندیشه هستم که شما در سنی هستید که غائله ی منتهی به بهمن ِ سیاه را در سال 57 دیده باشید که چگونه روشنفکران ِ تاریک اندیش ما با همه ی گروه ها و احزاب و دسته بندی ها همراه با ملیون به غایت ضد ملی ِ مصدقی، تصویر ِ جنایتکار تاریخ بشری، خمینی را در ماه دیدند و افسار گسیخته ملت با شرافت ایران را زیر پایش قربانی کردند؟
حتمن به خاطر می آورید که چگونه برای به دست آوردن تکه استخوانی، مجیز خمینی را می گفتند؟
اگر یادتان رفت من چند نمونه اش را یاد آوری می کنم.
- کریم سنجابی رهبر ملیون ِ ضد ملی مصدقی از اولین کسانی بود که به پیشباز خمینی ضد ایران و ایرانی در فرودگاه مهر آباد شتافت تا بتواند اولین وزیر امور خارجه ی اسلامیون شود.
- نیروهای چب موجود آن زمان از قبایل چریکها، مجاهدین، حزب توده برای متلاشی کردن ارتش ملی ایران و کشتار امیران و پایوران از یکدیگر سبقت می گرفتند تا هر چه بیشتر دشنه آدم کشی حکومت اسلامی را تیز تر کنند.
- علی اصغر حاج سید جوادی عربده می کسید که بیشتر بکشید و تیغ انقلاب باید تیز تر شود و خائنان را بیشر کشت.
نمونه ها بسیار زیاد است اما همین سه نمونه کفایت می کند که راستی ها را از نا راستی ها جدا کنیم.
نمونه تاریخی در اثبات نظرم:
در ششم بهمن ماه سال 41 خورشیدی وقتی پادشاه ایران شش اصل رفرم ارضی یا انقلاب شاه و ملت را اعلام کرد و آزادی زنان را در حق انتخاب کردن و انتخاب شدن، به رسمیت شناخت.
همین خمینی جانی در 15 خرداد سال 42 اوباش و عمله های جاهل و نادان و ضد زن را به خیابانها کشاند تا ضمن تخریب و کشتن پاسبانهای حافظ امنیت اجتماعی، بگوید زنان در شمار انسان کامل نیستند که حق رای داشته باشند.
وقتی که اسدالله اعلم به کمک ارتش ملی به فرماندهی اویسی این حرکت ضد زنان و ضد پیشرفت اجتماعی را گوش پیچاند.
همه نیرو های سیاسی موجود آن زمان و بویژه ملیون ضد ملی ِ مصدقی و حتا مصدق پشت رجاله های اسلامی ضد زنان سینه زدند و حرکت دولت و ارتش ملی را محکوم کردند.
حالا با این توضیحات و فاکت های تاریخی به من پاسخ دهید که چه کسانی مسبب به قدرت رسیدن آخوندهای ضد ایرانی در ایران شدند؟
حال می پردازم به انتقاد آقای رضا هاشمی گرامی که نوشتند:
" یک گام به پیش و صد گام به پس ".
حتمن منظورشان این است که من اگر یک قدم جلو می گذارم. بلافاصله صد قدم به عقب بر می گردم.
به نظر می رسد که این تئوری لنین را که می گوید " دو گام به پس و یک گام به پیش " اینجا به شکل کلیشه ای مطرح کرده است.
اما بهتر است که ما از شرایط ایران حرف بزنیم و تحلیل واقعی از آن بیرون بکشیم.
در هنگامه ی منتهی به بهمن ماه سیاه ِ سال 57، روشنفکران ِ تاریک اندیش با خود زنی جاهلانه ملت ایران و کشور ایران را، قرنها به عقب بردند. تا قوانین ارتجاعی دوران جاهیلیت عرب را به استقبال بشتابند.
حال اگر امروز ایرانیان غیرتمندی برای سربلندی ایران و ایرانی این راه عقب رفته را به نقطه ی آغازش طی ِ طریق کنند تا مسیر پیشرفت بر آنها هموار گردد، صد گام به عقب معنی می دهد؟
اگر چنین است آن گام هایی که شما و معرف این نگاه شما شتابان به سمت عقب بر می دارید و ایران و ایرانی را به مرز متلاشی شدن می رسانید، اسمش را چه باید گذاشت؟
یادمان باشد وقتی در باتلاق می افتیم و یا در جاهی
همه تلاش ما این باید باشد که به نقطه ای که از آنجا سقوط کردیم، برسیم تا راه راست و درست، در دیدرس قرار بگیرد.
اما اگر تلاش کنیم بیشتر در تعفن ِ باتلاق و یا چاه ویل فرو برویم، نه نگاه و عمل خردمندانه ای است و نه برای زندگی خود و دیگران احترام و اهمیتی قایل شدیم.
با این نگاه است که به این باور رسیدم که امروز تنها راه نجات ملت ایران و کشور ایران، پیوند خوردن به حلقه ی پاره شده ی ایران تاریخی، نظام پادشاهی است.
یعنی برگشت ترقی خواهانه از عقب ماندگی و عقب افتادگی به نقطه ای که ما را از ساقه مان ببریده اند.
یعنی وصل دوباره به حلقه استوار و نگهدارنده ایران، نظام پادشاهی.
در غیر این صورت چاره ای نداریم که هر چه بیشتر در گنداب ِ مرداب اسلامیون فرو برویم و مرگ و نیستی خودمان را داوطلبانه به استقبال بشتابیم.
در نوشته دیگر توضیح خواهم داد که چرا باید نظام پادشاهی را استقبال کرد و از این ننگ تاریخی رها شد؟

احمد پناهنده

۱۳۹۲ تیر ۲۱, جمعه

راه ِ حل ِ امروز و فردای ایران




راه ِ حل ِ امروز و فردای ایران

بی هیچ گفتگو تنها راه حل امروز و فردای ایران، پیوند خوردن به اصل ایرانیت و حامی و نگهدارنده استوار آن نظام پادشاهی است.
یعنی پیوند خوردن به حلقه ی ایران ِ نوین ِ پادشاهی که پدران و مادران نسل های جدید ملت ایران از روی جهل و نادانی این حلقه ی نگهدارنده ی ایران را پاره کردند، در گنداب اسلام سیاسی فرو رفتند و مرتکب خطایی نابخشودنی شدند که زندگی فرزندانشان را تیره و تار و غمبار رقم زدند.
این پیوند ِ مدرن و ایرانگرایی هم به نفع ملت ایران در تمامیت ِ تاریخی، فرهنگی و تمدنی ِ درخشان ایران است و هم حتا به نفع روحانیون دیندار از تیره و تبار آیت الله سید حسین طباطبایی بروجردی و آیت الله سید کاظم شریعمتداری است که می توانند معرف دین و مذهبشان، جدای از دخالت در امر حکومت در ایران پادشاهی ببالند و حامی استوار نظام پادشاهی باشند که دین و مذهب در آن از احترام سزاورش برخورد است.
با این نگاه برای آینده ی دین و مذهب و جایگاه روحانیون که دین را از حکومت کردن، جدا می کنند، پیام می فرستیم که مبادا تا اخر خط، با اسلام سیاسی در راه متلاشی کردن ایران همراه شوید و از این طریق تف و لعن و لعنت و نفرین ( نه آفرین ) تاریخی ملت ایران را بر خود روا دارید که دیگر هیچ جایگاهی در ایران ِ فردا پیدا نکنید و آینده تان بریده و ابتر شود.
همچنین از نظامیان ایرانگرا در هر رسته ای می خواهیم از الگوی قهرمانان ارتش ملی مصر درس بیاموزند و در خیزش عمومی ملت بزرگ ایران در کنار ملت باشند و اسلام سیاسی را با اقتدارشان گوش بپیچانند.
زیرا جایگاه و آینده و منزلت شما و روحانیون در نظام پادشاهی است که تاریخی بیش از 2500 ساله ی شکوهمند دارد.
هرچند به دفعات بر ایران تاختند و تاراج کردند و ویران نمودند ایران را
اما باز حافظ و نگهدارنده ایرانمان همین نظام پادشاهی بوده است.
و خوشا بر شما و ما که امروز سرمایه ملی، تاریخی، فرهنگی و تمدنی در وارث پادشاهی بیش از دو هزار پانصد سال، در شخصیت بی همتای شاهزاده رضا پهلوی انباشت شده و تاریخ، این بار گران و سنگین را بر دوش ایشان گذاشته است.
پس اگر خیر و صلاح ایران و آینده خود و ملت ایران را دنبال می کنیم. باید به دور حلقه ی یاران ِ ایرانگرای شاهزاده رضا پهلوی گره بخوریم که به حق وارث ایران نوین و جانشین ِ دو پادشاه ایرانساز و ایران خواه و ایراندوست رضا شاه بزرگ و محمد رضا شاه آبادانی گستر است.

احمد پناهنده

۱۳۹۲ تیر ۲۰, پنجشنبه

آقای رجوی شرم هم مقوله ای اخلاقی است



آقای رجوی شرم هم مقوله ای اخلاقی است

شما که نامه دادن ابوالحسن بنی صدر به خمینی را بر نتافتید و کولی بازی در آوردید که او " معتاد خمینی " است
شما که به بازرگان، وقتی خودش را کاندید ریاست جمهوری همین حکومت اسلامی مورد علاقه تان کرده بود، بر او توپیدید که فردا در دادگاه " خلق " بخوان کوسپندان بی چون و چرای جاهل شما محاکمه می شود.
شما که بر همه ی اعضای فعلن موجود به اصطلاح شورای ملی مقاومت، دهن بند و دستبند زدید که حتا در سایت ها و وبلاگهای مخالف تروریست های مجاهد، مطلب نفرستند
پس چگونه است که خودتان برای مجلس ابلهان ( خبرگان ) نامه می نویسید و با آنها مماشات می کنید؟
چگونه است به علی خامنه ای و رفسنجانی نامه ی دوستانه می نویسید و از انها حقیرانه می خواهید شما را به بازی بگیرند و برایتان تره خورد کنند؟
اما همانگونه که دیدید حتا شما را الاغ طویله خودشان حساب نکردند تا یونجه ای برایت بریزند.
نکند به شما وحی شده که بهتر است برای جلوگیری از سقوط اسلام سیاسی ضد انسانی، به جانورانی چون خامنه ای و رفسنجانی نامه بنویسید؟
این را شنیده بودیم که وقتی " محمد " رهبر عقیدتی شما، زن پسر خوانده اش زید، زینب را نیمه لخت دید گفت:
سبحان الله مقلب القلوب
و به گفته ی مفسرین کمبریج:
همینکه محمد زینب را نیمه لخت دید گفت:
فتبارک الله احسن من الخالقین
و با این ترفند مدعی شد که خدا به او وحی کرده که زینب زنش شود
پس امر کرد زید زنش را طلاق بدهد و او بتواند با زینب جماع کند

و شما در " انقلاب ایدئولوژیک درونی تان ) از همین ترفند استفاده کردید و خود را همطراز با محمد پنداشتید و امر کردید که دوست سالیان دراز شما مهدی ابریشمچی زنش را طلاق دهد تا شما او را به زنی بگیرید.
شرم و حیا هم مقوله ای است اخلاقی
پس شرم کنید

احمد پناهنده

۱۳۹۲ تیر ۱۹, چهارشنبه

راه حل کم هزینه




راه حل کم هزینه

برای به زیر کشاندن اسلام سیاسی در ایران و ترکیه باید ارتش و نیروهای نظامی ملی با حمایت ملت های ایران و ترکیه از الگوی مصر بهره برداری کنند و کشورهای ایران و ترکیه را از فرو رفتن هر چه بیشتر در گنداب اسلامی و متلاشی شدن باز دارند.
یادمان باشد که دو ملت همسایه ایران و ترکیه بعد از جنگ جهانی اول برای عبور از باتلاق اسلامی و حکومت های عقب مانده و ضد تاریخی با دو سردار و سپهسالار ارتشی به میدان آمذند و خلافت در ترکیه و دودمان قارجاریه خویشاوند مصدق السلطنه را در ایران در قعر تاریخ فرو بردند و جرقه های امید و پیوند خوردن به قاقله ی پیشرفت اجتماعی در همه سویش را در جای جای وطن، آتش و روشنایی افروختند.
بی هیچ گفتگو تاریخ ایران و ترکیه با رضا شاه بزرگ، محمد رضا شاه ایراندوست و کمال آتا تورک از پس ماندگی ها عبور کرد و شهروندان ایران و ترکیه شخصیت را بخشیدند.
هرچند این دو کشور در ادامه راه، پیشرفت یکسانی نداشتند اما هر دو کشور با بنیاد نهادن حکومتی عرفی و سکولار، هر پدیده و مقوله ی اجتماعی را در جای خودشان قرار دادند و تعریف کردند.
بطوریکه دین و مذهب در دوران رضا شاه بزرگ و کمال آتاتورک و جانشینانشان از بیشترین احترام قلبی مردمان هر دو کشور برخوردار بودند.
اما اما امروز با اینکه در هر دو کشور حکومت اسلامی حاکم است، مردم در اکثریتشان از دین و مذهب حکومتی فاصله گرفتند و دوران رضاشاه بزرگ و محمد رضا شاه ترقی خواه و آتاتورک را آه می کشند.
خوشا بر ملت مصر که مردمانش زود برخاستند و با حمایت ارتش، اسلام سیاسی را در باتلاق تاریخ دفن کردند.
آیا ارتش، سپاهیان و نیروی نظامی ایران و ترکیه را شهامتی مانده و عرق وطن آنها را وجدان می خلد که بیدار شوند و با حرکتی غرور آفرین ایران و ترکیه را از متلاشی شدن رهایی بخشند و نامی نیک از خود در تاریخ ثبت کنند؟
به باور من آری

زیرا ارتش ایران و ترکیه بنیادش بر وطن دوستی و حمایت از رهایی از خرافات و پیشرفت و سازندگی و امنیت ملی تشکیل شده است.
و مطمئئن سلحشوران ارتشی در هر دو کشور برای عبور کم هزینه تر از اسلام سیاسی در ایران و ترکیه به کمین نشستند تا طرحی نو در آسمان خرافات زده ایران و ترکیه در افکنند.
و صد خوشا به حال ارتشیان سلحشور ایران که پشتوانه و حامی ای چون شاهزاده رضا پهلوی دارند که امروز بی هیچ گفتگویی تنها شانس ایران است که از حمایت بین المللی می تواند برخوردار شود.
زیرا سرمایه ای تاریخی، فرهنگی، تمدنی و بین المللی است.
و دریغا که ترکیه از چنین سرمایه ای محروم است و رنج می برد
پاینده ایران
زنده باد ملت ایران

احمد پناهنده

۱۳۹۲ تیر ۱۵, شنبه

سخنی با آقای حسین باراک اوباما رئیس جمهور امریکا




سخنی با آقای حسین باراک اوباما رئیس جمهور امریکا

آقای اوباما

ملت ها تاریخ دارند. بویژه ملت های بزرگی چون ایران و مصر
هویت ملی هر ملت و یا کشوری برخاسته از تاریخ، فرهنگ و تمدنش است که در درازی تاریخ به جای گذاشته اند که عنصر ناسیونالیست نقش محوری دارد
وگرنه اگر عشق به وطن و هویت ملی نباشد، هیچ آجری از پیوندهای ملت بر روی هم بند نخواهد شد.
دین ها و مذاهب بخشی از هویت فرهنگی هر ملت هستند و می آیند و می روند.
اما آنچه که می ماند، خاک و یا وطن است که با هویت ملی و تاریخی ِ ملت همان خاک و وطن تعریف می شود نه با هویت مذهبی
دیروز پیش کسوت شما جیمی کارتر با سیاست مخرب و ویران کننده ی شیرازه ی جهانی و با حمایت از پس مانده های تاریخ بشری، در امور داخلی ایران دخالت کرد و حکومت ضد انسانی اسلامی را بر ملت ایران تحمیل کرد و کل منتطقه ی خاور میانه را به آتش کشید.
و امروز شما به پیروی از همان سیاست ضد تاریخی ِ پیش کسوت خودتان به حمایت از نیروهایی برخاسته اید که تاریخ مصرفشان سالهای درازی است که سپری شده است.
با اینکه یکی از محورهای کلیدی قوانین حقوق بشر، دین از دولت جدا است و دولت ها باید با قوانین عرفی و سکولار حکومت کنند، شما در این سالهای اخیر پشت نیروهای مذهبی رفتید و با حمایت از آنها اسلام پس مانده و ضد انسانی را در کشورهای تونس و مصر حاکم کردید.
البته حمایت کشور آمریکا از ملت سوریه و لیبی علیه بشار اسد و قذافی قابل تقدیر است.
اما یادمان باشد که حاکم کردن نیروهای عقب مانده مذهبی هیچ کمکی به ملت ها و حتا ملت آمریکا نمی کند.
سیاست درست این است که طبق قانون حقوق بشر به حمایت از گروه هایی برخیزید که سکولار و ملی و داری وزن و هویت تاریخی و تمدنی باشد.
و شایسته تر این می بود که شما در خیزش عمومی و سراسری ملت با تاریخ مصر، به حمایت از ملت مصر اقدام می کردید نه اینکه تا آخرین لحظه از مُرسی حمایت می کردید.
البته این اولین بار نیست که شما چنین سیاستی را اتخاذ می کنید.
دیروز هم وقتی خیزش میلیونی در ایران می رفت حکومت ضد انسانی اسلام را در ایران جارو کند شما سکوت پیشه کردید و به حمایت از ملت ایران سیاست ورزی نکردید.
دیروز در نامه ای سرگشاده خطاب به شما نوشته بودم که:


آقای اوباما به عنوان یک ایرانی که سی و یک سال وطنم را حزب مطبوع شما و پیش کسوت شما آقای کارتر با سیاست نابخردانه اش از من و میلیونها ایرانی دریغ کردند، با شما سخن می گویم.
سی سال، بهترین، شکوفاترین و جوانترین عمر و زندگی ام را چون زندگی میلیونها ایرانی، حزب شما با سیاست ویرانگرش در غربت ِ غریب ِ غمگین ِ غرب تباه کردند تا با دست گشاده منابع کشورمان را غارت کنند. اما ندانستند که از " گندم ری "* نصیبی نخواهند برد.
سی سال حزب مطبوع شما، همقطاران ِ شما و امروز شما هر بار که بر مسند ریاست جمهوری تکیه زدید، دست تان را به التماس سوی آدمکشان ِ اسلامی دراز کردید تا شاید دست تان را به سبب خدمتی که به این آدمخواران حکومت اسلامی کردید، بفشارند. اما نه اینکه دستتان را نفشردند بلکه بر روی شما تُف انداختند.
سی سال هر امتیاز ِ ممکن را با گشاده دستی به همین از گور گریختگان تاریخ ِ ایران دادید و دستشان را در سرکوب ملت ایران بویژه زنان ِ سالارش باز گذاشتید تا هر چه بیشتر حقوق بشر را نقض کنند بلکه شاید به شما اجازه بدهند دفتری در تهران باز کنید تا رابطه برقرار گردد.
سی سال هرساله همین روز در 13 آبان به وحشی ترین شکلی این نا ایرانیان ِ ایرانی نما، پرچم کشورتان را به آتش کشیدند و می کشند و به ملت آمریکا و تاریخش توهین کردند و می کنند و خانه ی شما را اشغال کردند اما شما هنوز در پی ِ دلجویی ِ آخوندها هستید تا شاید سلام شما را علیک بگیرند.
سی سال جنایات و آدمکشی حکومت اسلامی را نه فقط در ایران و عراق و افغانستان بلکه در لبنان و اسرائیل و جای جای ِ جهان نظاره نمودید. اما بر خلاف ِ عُرف جهان آزاد، ملایان را از هرگونه تنبیه و فشاری معاف کردید.
فراموش نکنید تا پیش از به حکومت رسیدن همین آدمخواران در ایران، کشور ما ایرانیان الماسی بود بر کاکل و در گردن کشورهای خاورمیانه. بطوریکه جهان از درخشش تمدن، تاریخ، فرهنگ و پیشرفت ِ ایران در همه سویش رشک می بردند. اما پیش کسوت شما به دلیل تنگ نظری و نادانی در سیاست ِ آن روز ِ جهانی، کشور ایرانیان را با همکاری تنگ نظران دیگر به این روز انداختند که جهانی را همراه ایران نا امن کردند.شما و حزب ِ مطبوع شما و بویژه آقای کارتر بسیار به ایران و مردم با فرهنگ ایران بدهکار هستید و ایرانیان هیچوقت سیاست ِ حزب مطبوع شما را در به قدرت رساندن همین ملاها و در ویران کردن ایران در تمامیت ِ تمدنی، تاریخی، فرهنگی و حتا نابودی زندگی ِ فرد فرد ایرانی فراموش نمی کنند.اما شما نه اینکه از سیاست ِ گذشته ی ویرانساز ِ حزب مطبوعتان در عرصه های جهانی و سیاست ِ مخرب آقای کارتر در به آتش کشیدن خاورمیانه و ایران درس نیاموختید بلکه بسیار ناشیانه تر از پیش کسوتتان همین سیاست مخرب را در رابطه با ملایان ِ آدمخوار ادامه می دهید.
آقای اوباما بهتر است به جای روضه خواندن در باره ی تاریخ، تمدن و فرهنگ ِ غنی ایران و ایرانی دستان ایرانیانی را بفشارید که برای همان تاریخ، تمدن و فرهنگ غنی هر روز با صدای رسا فریاد می زنند جانم فدای ایران .بهتر است دست ایرانیانی را بفشارید که علی رغم شادمانی ملایان در به آتش کشیدن شدن برج های ِ دوقلوی نیویورک، ساختمان پنتاگون و کشته شدن ِ زندگی سدها انسانهای بیگناه، با شمع روشن و همبستگی با ملت آمریکا و خانواده ی قربانیان در زیر سرکوب ِ جانیان حکومت اسلامی به خیابانها آمدند و انزجار خودشان را از خشونت، ترور و جنگ اعلام کردند.بهتر است به جای ملایان دست ایرانیانی را بفشارید که شعارهای " مرگ بر آمریکا و مرگ بر اسرائیل " ِ سی سال گذشته را به شعار مرگ بر روسیه و مرگ برچین و جانم فدای ایران تبدیل کردند.
آقای اوبامادیروز وقتی شما به عنوان رئیس جمهور منتخب ملت آمریکا به کاخ سفید رفتید، مطلبی نوشتم و در آن نوشته همین روزها را پیش بینی کرده بودم که اگر شما با زبان قدرت با حکومت اسلامی برخورد نکنید، به سرنوشت آقای کارتر دچار می شوید که بعد نفرین ملتی بزرگ بنام ایران را در پرونده و پیشانی خود ثبت می کنید. . . . ."

امروز می نویسم لطفن به شعور ملت های تاریخ دار و هویت ملی شان احترام بگذارید و در حمایت از ملت ها برای عبور از عقب ماندگی ناریخی و اسلامی در کنار ملت ها قرار بگیرید.
و مطمئن باشید راه حل ایران و پیوند خوردن ملت ایران با گذشته ی تاریخی، امروز حمایت تمام عیار از شاهزاده رضا پهلوی و منشور شورای ملی اش است.
زیرا شاهزاده رضا پهلوی امروز مظهر هویت تاریخی، فرهنگی، تمدنی و هویت ملی ایرانیان و نماد دوستی و آشتی ملی و چشم بیدار چهارچوب ارضی و آبی ایران است.
باشد که بیدار شویم و با سیاست نابخردانه جهان را به آتش نکشم

چنین باد

احمد پناهنده

آقای اوباما

ملت ها تاریخ دارند. بویژه ملت های بزرگی چون ایران و مصر
هویت ملی هر ملت و یا کشوری برخاسته از تاریخ، فرهنگ و تمدنش است که در درازی تاریخ به جای گذاشته اند که عنصر ناسیونالیست نقش محوری دارد
وگرنه اگر عشق به وطن و هویت ملی نباشد، هیچ آجری از پیوندهای ملت بر روی هم بند نخواهد شد.
دین ها و مذاهب بخشی از هویت فرهنگی هر ملت هستند و می آیند و می روند.
اما آنچه که می ماند، خاک و یا وطن است که با هویت ملی و تاریخی ِ ملت همان خاک و وطن تعریف می شود نه با هویت مذهبی
دیروز پیش کسوت شما جیمی کارتر با سیاست مخرب و ویران کننده ی شیرازه ی جهانی و با حمایت از پس مانده های تاریخ بشری، در امور داخلی ایران دخالت کرد و حکومت ضد انسانی اسلامی را بر ملت ایران تحمیل کرد و کل منتطقه ی خاور میانه را به آتش کشید.
و امروز شما به پیروی از همان سیاست ضد تاریخی ِ پیش کسوت خودتان به حمایت از نیروهایی برخاسته اید که تاریخ مصرفشان سالهای درازی است که سپری شده است.
با اینکه یکی از محورهای کلیدی قوانین حقوق بشر، دین از دولت جدا است و دولت ها باید با قوانین عرفی و سکولار حکومت کنند، شما در این سالهای اخیر پشت نیروهای مذهبی رفتید و با حمایت از آنها اسلام پس مانده و ضد انسانی را در کشورهای تونس و مصر حاکم کردید.
البته حمایت کشور آمریکا از ملت سوریه و لیبی علیه بشار اسد و قذافی قابل تقدیر است.
اما یادمان باشد که حاکم کردن نیروهای عقب مانده مذهبی هیچ کمکی به ملت ها و حتا ملت آمریکا نمی کند.
سیاست درست این است که طبق قانون حقوق بشر به حمایت از گروه هایی برخیزید که سکولار و ملی و داری وزن و هویت تاریخی و تمدنی باشد.
و شایسته تر این می بود که شما در خیزش عمومی و سراسری ملت با تاریخ مصر، به حمایت از ملت مصر اقدام می کردید نه اینکه تا آخرین لحظه از مُرسی حمایت می کردید.
البته این اولین بار نیست که شما چنین سیاستی را اتخاذ می کنید.
دیروز هم وقتی خیزش میلیونی در ایران می رفت حکومت ضد انسانی اسلام را در ایران جارو کند شما سکوت پیشه کردید و به حمایت از ملت ایران سیاست ورزی نکردید.
دیروز در نامه ای سرگشاده خطاب به شما نوشته بودم که:


آقای اوباما به عنوان یک ایرانی که سی و یک سال وطنم را حزب مطبوع شما و پیش کسوت شما آقای کارتر با سیاست نابخردانه اش از من و میلیونها ایرانی دریغ کردند، با شما سخن می گویم.
سی سال، بهترین، شکوفاترین و جوانترین عمر و زندگی ام را چون زندگی میلیونها ایرانی، حزب شما با سیاست ویرانگرش در غربت ِ غریب ِ غمگین ِ غرب تباه کردند تا با دست گشاده منابع کشورمان را غارت کنند. اما ندانستند که از " گندم ری "* نصیبی نخواهند برد.
سی سال حزب مطبوع شما، همقطاران ِ شما و امروز شما هر بار که بر مسند ریاست جمهوری تکیه زدید، دست تان را به التماس سوی آدمکشان ِ اسلامی دراز کردید تا شاید دست تان را به سبب خدمتی که به این آدمخواران حکومت اسلامی کردید، بفشارند. اما نه اینکه دستتان را نفشردند بلکه بر روی شما تُف انداختند.
سی سال هر امتیاز ِ ممکن را با گشاده دستی به همین از گور گریختگان تاریخ ِ ایران دادید و دستشان را در سرکوب ملت ایران بویژه زنان ِ سالارش باز گذاشتید تا هر چه بیشتر حقوق بشر را نقض کنند بلکه شاید به شما اجازه بدهند دفتری در تهران باز کنید تا رابطه برقرار گردد.
سی سال هرساله همین روز در 13 آبان به وحشی ترین شکلی این نا ایرانیان ِ ایرانی نما، پرچم کشورتان را به آتش کشیدند و می کشند و به ملت آمریکا و تاریخش توهین کردند و می کنند و خانه ی شما را اشغال کردند اما شما هنوز در پی ِ دلجویی ِ آخوندها هستید تا شاید سلام شما را علیک بگیرند.
سی سال جنایات و آدمکشی حکومت اسلامی را نه فقط در ایران و عراق و افغانستان بلکه در لبنان و اسرائیل و جای جای ِ جهان نظاره نمودید. اما بر خلاف ِ عُرف جهان آزاد، ملایان را از هرگونه تنبیه و فشاری معاف کردید.
فراموش نکنید تا پیش از به حکومت رسیدن همین آدمخواران در ایران، کشور ما ایرانیان الماسی بود بر کاکل و در گردن کشورهای خاورمیانه. بطوریکه جهان از درخشش تمدن، تاریخ، فرهنگ و پیشرفت ِ ایران در همه سویش رشک می بردند. اما پیش کسوت شما به دلیل تنگ نظری و نادانی در سیاست ِ آن روز ِ جهانی، کشور ایرانیان را با همکاری تنگ نظران دیگر به این روز انداختند که جهانی را همراه ایران نا امن کردند.شما و حزب ِ مطبوع شما و بویژه آقای کارتر بسیار به ایران و مردم با فرهنگ ایران بدهکار هستید و ایرانیان هیچوقت سیاست ِ حزب مطبوع شما را در به قدرت رساندن همین ملاها و در ویران کردن ایران در تمامیت ِ تمدنی، تاریخی، فرهنگی و حتا نابودی زندگی ِ فرد فرد ایرانی فراموش نمی کنند.اما شما نه اینکه از سیاست ِ گذشته ی ویرانساز ِ حزب مطبوعتان در عرصه های جهانی و سیاست ِ مخرب آقای کارتر در به آتش کشیدن خاورمیانه و ایران درس نیاموختید بلکه بسیار ناشیانه تر از پیش کسوتتان همین سیاست مخرب را در رابطه با ملایان ِ آدمخوار ادامه می دهید.
آقای اوباما بهتر است به جای روضه خواندن در باره ی تاریخ، تمدن و فرهنگ ِ غنی ایران و ایرانی دستان ایرانیانی را بفشارید که برای همان تاریخ، تمدن و فرهنگ غنی هر روز با صدای رسا فریاد می زنند جانم فدای ایران .بهتر است دست ایرانیانی را بفشارید که علی رغم شادمانی ملایان در به آتش کشیدن شدن برج های ِ دوقلوی نیویورک، ساختمان پنتاگون و کشته شدن ِ زندگی سدها انسانهای بیگناه، با شمع روشن و همبستگی با ملت آمریکا و خانواده ی قربانیان در زیر سرکوب ِ جانیان حکومت اسلامی به خیابانها آمدند و انزجار خودشان را از خشونت، ترور و جنگ اعلام کردند.بهتر است به جای ملایان دست ایرانیانی را بفشارید که شعارهای " مرگ بر آمریکا و مرگ بر اسرائیل " ِ سی سال گذشته را به شعار مرگ بر روسیه و مرگ برچین و جانم فدای ایران تبدیل کردند.
آقای اوبامادیروز وقتی شما به عنوان رئیس جمهور منتخب ملت آمریکا به کاخ سفید رفتید، مطلبی نوشتم و در آن نوشته همین روزها را پیش بینی کرده بودم که اگر شما با زبان قدرت با حکومت اسلامی برخورد نکنید، به سرنوشت آقای کارتر دچار می شوید که بعد نفرین ملتی بزرگ بنام ایران را در پرونده و پیشانی خود ثبت می کنید. . . . ."

امروز می نویسم لطفن به شعور ملت های تاریخ دار و هویت ملی شان احترام بگذارید و در حمایت از ملت ها برای عبور از عقب ماندگی ناریخی و اسلامی در کنار ملت ها قرار بگیرید.
و مطمئن باشید راه حل ایران و پیوند خوردن ملت ایران با گذشته ی تاریخی، امروز حمایت تمام عیار از شاهزاده رضا پهلوی و منشور شورای ملی اش است.
زیرا شاهزاده رضا پهلوی امروز مظهر هویت تاریخی، فرهنگی، تمدنی و هویت ملی ایرانیان و نماد دوستی و آشتی ملی و چشم بیدار چهارچوب ارضی و آبی ایران است.
باشد که بیدار شویم و با سیاست نابخردانه جهان را به آتش نکشم

چنین باد

احمد پناهنده