۱۳۸۹ مرداد ۸, جمعه

مشتی خرافات و جنون




  مقدمه
این روزها به دلیل فرا رسیدن ماهی بیگانه ( تازی ) که خرافات باوران و جهل پرستان بر این عقیده هستند که در نیمه ی همین ماه فردی که هیچگاه موجودیت تاریخی نداشته و مادر نزاییده، متولد شده است، تا بدین مستمسک مردم بخت بر گشته و ساده دل ایران را به سمت چاه ویل جمکران روان کنند و با گل مالیدن به سر و صورت و تن خود و سپس خود آزاری و جِر دادن، فغان بر آورند و بر بدبختی خود گریه سر دهند.
پر واضح است که سردمداران این جاهلان برای فرار از بحران داخلی و خارجی که هر روز حلقه ی محاصره و اعتراضات مدنی ملت ایران، عرصه ها را در همه سویش بر آنها تنگ می کند، به این خرافات و مهملات دست می آویزند تا از این طریق بتوانند زمانی برای ماندن در قدرت برای خودشان بخرند.
در این راستا بر ما و همه ی ایرانیان نیک سرشت این وظیفه و مسئولیت، گوشها را به اخطار به صدا در می آورد و سنگینی اش را بر دوشها و گُرده ها فزون تر می کند که با همه ی توان و سواد خود مردم ساده دل و مذهبی ایران را با آگاهی دادن از این دام خرافی برهانیم.
هرگز چنین نپنداریم که با این روشنگری و هجوم بر خرافات و دریدن پرده های تاریکی ِ ذهن ساده دلان ایران، به عقایدشان توهین می کنیم بلکه این باور را همه گیر کنیم که سینه زدن و خرافات را به استقبال شتافتن خود توهینی، بسیار بزرگ به خرد و فضلیت و کرامت انسانی است. 
به همین منظور بازخوانی مقاله ای افشاگرانه در این باره و انتشار آن در سطح وسیع می تواند اذهان نا آگاه و ساده دل را پرده ی تاریکی بدرد.
اما مایل هستم قبل از شروع ِ این جُستار توجه شما را به خواندن نگاه دو فرد از این خرافات سالاران از دو طیف را که امروز مقابل هم قرار گرفته اند، جلب کنم.
 به گزارش خبرگزاری کار ایران، ایلنا، احمد جنتی، دبیر شورای نگهبان روزسه‌شنبه در سخنانی در مسجد جمکران قم انتخاب علی خامنه‌ای به عنوان جانشین آیت‌الله خمینی، رهبر پیشین جمهوری اسلامی را به «خداوند متعال» نسبت داده است.

وی در این باره گفته است: « در زمانی که امام خمینی رحلت کرد، خداوند متعال، سمت رهبری انقلاب را بر مقام معظم رهبری محول کرد و ایشان مأمور شد از طرف خداوند، که این انقلاب را و این نظام را و این راه علی را حفظ کند و ادامه دهد.»

احمد جنتی همچنین به مقایسه علی خامنه‌ای با امام علی، امام اول شیعیان پرداخته و گفته است: « وظیفه فعلی ما در زمان غیبت امام زمان این است که بدانیم، همان گونه که ولایت امیرالمؤمنین، علی، پشتیبان اسلام قرآنی و محمدی بود، امروز هم ولایت فقیه پشتیبان همان اسلام است و اگر این اسلام از بین برود، دیگر اسلامی نیست.»

وی همچنین در بخش دیگری از سخنان خود با دروغگو خواندن کسانی که ادعا می‌کنند، امام دوازدهم را ملاقات می‌کنند، در عین حال افزوده است: « اما در کنار تمام این دروغ‌ها عده‌ای به خدمت امام زمان مشرف شدند، که یکی از آنها شخصی به نام میرجهانی بود که من هم او را دیده‌ام.»
زهرا رهنورد که به مناسبت تولد امام دوازدهم شیعیان سخن می‌گفت، اظهار داشت: "جامعه مهدی(عج) يک جامعه مدنی است که اوتوپيا و آرمان جامعه اسلامی است و آن جامعه مدنی است که پيامبر صدر اسلام در مدينه نويد آن را داده است که همه در آن آزاد خواهند بود و مزه عدالت و آزادی را خواهند چشيد. جامعه ايست که انسان ها همچون دندانه های شانه با هم مساوی خواهند بود. زنان و مردان در تساوی و آزادی به سر می برند".
به گزارش سایت کلمه، زهرا رهنورد ضمن اظهار تاسف از وضعیت فعلی زنان، گفت: "بخشی ازحاکميت فعلی زنان را برای خود تهديدی جدی تلقی می کند، آنها را در خيابان ها، زندان ها، در رسانه های خود به انواع مختلف مورد تعرض قرار می دهد و با سرکوب، شکنجه و ترور شخصيت آنها را در معرض فشار بی سابقه ای قرار داده است". وی تاکید کرد: "طبق روايات در زمان حضرت مهدی(عج) زنان به چنان رشد و تفاهمی می رسند که حتی در خانه هم به اجتهاد خواهند پرداخت و اين نهايت دسترسی زنان به علم، دانش، آزادی و برابری است".
شهرزاد نیوز


مشتی خرافات و جنون
                               
فلسفه انتظار موضوعی نیست که مربوط به اسلام، آن هم از نوع مذهب شیعه ی اثناعشری اش باشد. آنطوری که امروز خرافه پرستان و جهالت پروران به قدرت رسیده در بوق و کرنا می دمند، چنین القاء می شود که امام زمان، مهدی موعود و یا ناجی نهایی همان مهدی پسر حسن عسگری است. در حالی که چنین نیست و حتی به داشتن پسری تحت این نام از حسن عسگری باید شک کرد. زیرا همین افرادی که امروز چنین خرافات و جهلی را رواج می دهند، ابتدا بایستی به مردم بخت برگشته و بویژه به همان کسانی که با قلبی صاف اما در اوج ناآگاهی و ذهنی بیمار و خرافات زده، افسار گسیخته به سمت چاه جمکران سرازیر می شوند و نامه در آن باتلاق ویل و جنون می ریزند و یا به ستونهای مستراح مسجدش دخیل می بندند تا شاید از این بدبختی و هیولای فرود آمده بر فراز خانه و کاشانه شان رها شوند، توضیح دهند که چرا در تاریخ اسلام مورد قبول همین از گورگریختگان تاریخ، به عموی همین مهدی موعود ِ موهوم و مجهول ِ شیعیان می گویند " جعفر کذاب "؟
لازم است برای پاسخ به این سئوال تاریخی به یک بدعتی اشاره کنیم که از طریق فرهنگ ایران به اسلام از نوع ِ مذهب شیعه ی اثناعشری اش وارد شد. این بدعت سلطنت موروثی در بین امامان شیعه بود که از پدر به پسر به ارث می رسید.
یعنی تا مرگ علی امام اول شیعیان چنین بدعتی وجود نداشته است. و همانطوریکه تاریخ گواهی می دهد، محمد رهبر اسلام پس از خود جانشینی تعیین نکرد. و اینکه شیعیان معتقد هستند که پیغمبر اسلام در بازگشت از آخرین حج در محلی بنام غدیر خم گفته است " مَن کُنتُ مولاه فهذا علی مولاه "، جانشین خود را علی معرفی کرده است، مورد قبول اهل سنت نیست. بلکه آنها معتقد هستند که این گفته محمد، ستایشی است از خدمات علی در راه پیشرفت اسلام. و برای اثبات دلایلشان قرینه تاریخی دیگر را شاهد می گیرند. مثلاً می گویند اگر این گفته شیعیان درست باشد، بنابراین، این عمل پیغمبر هم باید درست باشد که ابوبکر را به جانشینی خود اننخاب کرد و آن موقعی بود که ایشان مریض بودند و ابوبکر را برای پیشنمازی به مسجد فرستاد تا مردم پشت او نماز بگذارند.
***
واقعیتش این است که پس از مرگ رهبر اسلام، همانطور که تاریخ گواهی می دهد تا امام یازدهم مشکل جانشینی برای شیعیان پیدا نشده بود. اما همینکه حسن عسکری فوت می کند، تاریخ شیعه دستخوش تغییراتی می شود که تا امروز در پرده ابهام است. زیرا بنا به گفته " جعفر کذاب "، چون  برادرش حسن عسگری، پسری نداشته است، طبق رسوم قبیله ای خودشان می بایستی، امامت به جعفر می رسید. به همین منظور ردای امامت را به تن کرد و از شیعیان خواست که با او بیعت کنند.
اما این مرد نادان و ساده دل در شور و فتور ِ رسیدن به امامت ِ امت غافل از کسانی بود که سودای قدرت را داشتند و در خفا برای رسیدن به آلاف و الوف، فرزندی مجهول از حسن عسکری در میان مردم انتشار می دادند که او به دلیل دشمنی ها از دیده پنهان شده و غیبت صغری کرده است.
این گروه که رهبرشان عثمان بن سعید نام داشت، مدعی شد که " امام را فرزندی پنجساله هست که پنهان است و در سرداب زندگی می کند و مرا میان خود و شما میانجی گردانیده است و شما هر سخنی دارید بگویید تا به او برسانم و پاسخ ایشان را به شما برسانم و یا پولهایی که می خواهید کمک کنید، بدهید تا به ایشان  تحویل دهم."
در مقابل این گروه، گروه طرفدار " جعفر کذاب " برادر حسن عسکری، منکر داشتن چنین  پسری از حسن عسکری می شدند و می گفتند: آخر چطور ممکن است حسن عسگری پسری داشته باشد و حتی پنج بهار را سپری کرده باشد و ما ندیده باشیم؟ آخر چطور ممکن است عموی این پسر نادیده و مجهول تا پنج سالگی برادر زاده اش را ندیده باشد؟
فراموش نکنیم سامره در آن زمان و حتا این زمان یکی از شهرهای نه چندان بزرگ عراق بود و هست و شیعیان در آن موقع در اقلیت و تحت فشار بودند. بنابراین منطقی است که گفته " جعفر کذاب " درست باشد که برادرش فرزند ذکور نداشته باشد. زیرا زندگی اعراب در این تاریخ مورد بحث به صورت قبیله ای بوده است و همه از یکدیگر با خبر بوده اند. اما همانطوریکه تاریخ گواهی می دهد گروه مدعیان امام زمان، گروه " جعفر کذاب " را با کشیدن شکل مار به جای نوشتن مار شکست دادند و لقب " کذاب " را در تاریخ بر پیشانی او حک کردند. از آن تاریخ تا امروز دنباله روندگان عثمان بن سعید این خرافات را در ابعاد نجومی به خورد خلق الناس دادند و می دهند. و دریغا که در کمال تاسف به دلیل غفلت تاریخی ِ ما امروز هم ادامه دهندگان جاهل و جنون پرور صدر اسلام در کشور ایران  به قدرت رسیدند و جلوی چشمان ما چاهی حفر کندند و تحت نام " امام زمان " مردم خرافات زده را در دهان ویل آن مجنون می کنند.
***
داستان چیست که شیعیان اینگونه در مقوله مهدی گرایی می دمند و آن را در انحصار خود می پندارند؟
پر واضح است که بشر از وقتی که خود را شناخت برای رهایی از رنج و شکنج ظالمان زور و زر به دستاویزی آویزان می شدند که تسلی بخش روح و روان شان باشد. از جمله معتقد شدن به ناجی نهایی که آخرین ضربه را بر پیکر ِ ظلم و بیداد بزند. به عنوان مثال زرتشتیان معتقد به سوشیانت بودند و هستند که به زبان امروزی همین ناجی نهایی است. همچنین این مقوله ناجی نهایی را در ادیان دیگر می توان جستجو کرد. مثلاً دین یهود معتقد به یک ناجی یا مسیحی و یا پادشاهی هستند که آنها را از آوارگی نجات بدهد. زیرا تاریخ قوم یهود با آوارگی و دربدری و بی خانمانی نوشته و سرشته شده است و هر پادشاه بی خرد و بیماری بر این قوم تاخته، خانه شان را ویران کرده ، معبد و پرستشگاهاشان را در آتش جهالت سوزانده و عاقبت این قوم پر تحرک و با استعداد را آواره کرده است. همین طور ادیان و یا مسلک های دیگر هریک به گونه ای با این مقوله ی آخرین ناجی درگیر هستند.
بنابراین این مقوله یک امر جدید در تاریخ بشریت نیست که شیعیان آن را در انحصار خود گرفته اند.
بد نیست بدانیم که تا وقتی که بنیان گذار اسلام زنده بود، صحبتی از این مقوله نبود. همینکه بانی اسلام فوت می کند، مسئله جانشینی محمد، اختلافات قبیله ای پنهان را حول تصاحب قدرت بین گرویدگان به اسلام را بارز می کند و هریک سعی می کند دیگری را از هرم قدرت دور نگه دارد.
داستان سقیفه بنی ساعده اوج این اختلافات و ضدیت قبیله ای گرویدگان به اسلام را نشان می دهد. زیرا در این مکان که هنوز جنازه محمد روی زمین قرار داشت و کفن و دفن نشده بود، در آنجا هر یک از مهاجرین و انصار در جهت مطرح کردن خود به مقام رهبری " امت همیشه در صحنه " به جدال می پرداختند.
بد نیست بدانیم که در این ماجرای سقیفه بنی ساعده هیج یک از افراد قبیله بنی هاشم از جمله علی و عباس، پسرعمو و عموی محمد حضور نداشتند. به عبارت دیگر آنانیکه در پی جاه و مقام و مرتبه بودند، حرص قدرت چشمانشان را کور و گوششان را کر و هوششان را مدهوش کرده بود. به همین منظور ترجیح دادند که افراد قبیله بنی هاشم را به بازی نگیریند.
***
مدت زمان خلافت سه خلیفه اول پس از فراز و نشیبی چند سپری شد تا اینکه نوبت به خلافت علی رسید. از این تاریخ است که تضادها و اختلافات قبیله ای در بین اعراب شبه جزیره عرب به اوج خود می رسد و خون وخونریزی در ابعاد وحشت برانگیزی شروع می شود. زیرا علی حاضر نبود کسی را در قدرت خود شریک کند و یا او علاقه مند نبود  کسی را که نمی پسندید در مقام وزارت و صدارت و یا حاکم ِ دیاری از فتوحات اسلام ببیند، حتی اگر این فرد سالها در آن دیار و یا مقام انجام وظیفه کرده باشد. به همین منظور ابتدا سراغ معاویه می رود که سالها در شامات حکمرانی می کرد. و برای خود کاخی سبز بنا کرده بود و خود را کاتب وحی لقب داده بود.
***
دوراندیشی یک خلیفه خردمند حکم می کرد که نسبت به چنین جانورانی از در مسالمت برخورد کند و زمینه سقوط آنها را از روی زمینه سازی و آگاه کردن مردم فراهم کند. اما همانطوریکه تاریخ گواهی می دهد به جای این دور اندیشی و خردمندی، علی وسیله زور را بکار گرفت و متوسل به شمشیر شد. و پیش و پس از جنگهای جمل و نهروان به میدان صفین شتافت تا معاویه را از هرم قدرت خارج کند.
اما علی نتوانست معاویه را از میدان بدر کند بلکه خود در یک سؤقصدی از میدان خارج شد. از این پس است که شیعیان در تاریخ شکل گرفته می شود و تا امروز یک جدال خونین را بین خود و سایر فرق اسلام ادامه می دهند.
معاویه می میرد و پسرش یزید جانشین او می شود. حسن پسر بزگ علی، جانشین پدر ِ بی تاج و تخت می شود. معاویه به قدرتی که پس از مرگ علی به هم زده بود، حسن را وادار به تمکین و اطاعت از خلافت خود می کند و حسن با امضای صلح با معاویه می پذیرد که معاویه در رأس حاندان اموی خلافت کند.
یزید جای در پای پدر می گذارد و می خواهد حسین را به تمکین از قدرت و خلافت خود بکشاند. اما شیعیان تحت رهبری حسین در سودای قدرت از دست رفته بودند و زیر بار صلح با یزید نمی روند که عاقبت آن جنگ خونین کربلا را می آفرینند و همگی کشته می شوند.
 نتیجه:
تا اینجا با بررسی تاریخی مشخص می شود که تمامی این جنگها و خونریزها هیچ گونه مشروعیت قدسی نداشته است که امروز رهروان آنها در اقصی نقاط جهان هرساله خودشان را جِر می دهند و سرو کله و تن خودشان را می کوبند و پاره می کنند بلکه برای کسب قدرت و جاه و مقام بوده است.
***
ولی تاریخ را خیال استراحت و درنگ نیست. پس از واقعه کربلا شیعیان برای بدست آوردن قدرت دست به هر ترفتدی می زنند تا رقیب را از میدان بدر کنند. از این پس است که مقوله مهدیگرایی به میان می آید که در روند خود به امام دوازدهم شیعیان خاتمه پیدا می کند که آن را دربست درانحصار خود می گیرند.
اما به گواهی تاریخ، وقتی که یزید می میرد. محمدبن حنیفه پسر علی از همسر دیگرش که برادر ناتنی حسن و حسین است، در مدینه برای کسب قدرت ِ خلیفه گری شورش می کند اما کاری ا پیش نمی برد که عاقبت در کهولت سن در بستر بیماری می میرد. اما هواداران او مرگ اورا باور نمی کنند بلکه می گویند محمدبن حنیفه زنده است و در کوی رضوی در نزدیک مدینه مخفی شده است و در شرایط مناسب بیرون خواهد آمد و با ظالمان جنگ خواهد کرد و داد را بر بیداد حاکم خواهد نمود.
از این جهت پیروان او که به " کیسانیان " معروف هستند اور را مهدی ِ موعود و یا ناجی می گفتند. البته در این شورش مختار ثقفی هم همزمان در کوفه ایرانیان را دور خود جمع کرد و به پشتیبانی از محمدبن حنیفه قیام می کند. و به گواهی تاریخ بیشتر هواداران این قیام ایرانی بودند. و این نشان دهنده آن است که ایرانیان بعد از شکست از اعراب، همواره در جهت رهایی از سلطه توحش عربی به دنبال ناجی ای میگشتند تا آنها را از وحشی گری اعراب نجات دهد.
بیگمان ایرانیان در آن شرایط که جان و جهان و مُلک و سرزمین خود را از دست داده بودند، برای بدست آوردن عظمت و مجد و سرزمین خود در مصاف با بیگانگان ِ متجاوز و اشغالگر با نیروهایی که به لحاظ تاکتیکی در یک جبهه قرار می گرفتند، همکاری می کردند. و دلیل فزونی شیعیان در ایران و همچنین فرار و گریز سران و خانواده آنها به ایران از این همکاری تاریخی صورت گرفته است. اما تداوم چنین حرکتی هر چند در ابتدا راه گشا بوده است اما در ادامه به عنوان به بند کشیده شدن و به خرافات و جنون و بیمار کردن ِ ایرانیان، ارمغان دیگری نداشته است. بطوریکه امروز رهروان این کیش فرقه ای برتمامی مال و جان و جهان و جای جای جامعه ایران زمین حاکم هستند و در هر خانه ای مرگ جاری و در هر سرایی خون ساری می کنند.
امروز هم همانطوریکه ملاحظه می کنیم ابله مردی از طایفه جهل و از کیش چنین آئینی، چاه جمکران خرافه پرستی، جنون پروری و جهالت سروری را در پهن دشت بی کران سرای ایران حفر کنده و همگی را برای فرو رفتن در لجن جنون و جهالت و خرافات زوزه می کشد.
***
اما داستان مهدیگرایی ادامه یافت و پس از مرگ محمدبن حنیفه نوبت به زیدبن علی از نوه های حسین رسید. این فرد به طمع رسیدن به جاه و مقام و خلیفه گری به کوفه آمد و پیروانی دور خود جمع کرد. گویند چهل هزار نفر با او هم پیمان شدند تا در کنار او با خلیفه اموی بجنگند. اما در روز واقعه حامیانش برای نجات جانشان فرار را بر قرار ترجیح دادند و " زید " در نهایت تنهایی بدست امویان کشته می شود. در حالی که پیروان او برای رهایی از ستم امویان او را مهدی موعود لقب داده بودند و امیدهای فراوانی به او بسته بودند. بطوریکه طبق حدیثی در این مورد، چنین بیان می شود:
" ان مهدینا سیظهرفی ظهر الکوفه ":
" معنی آن چنین است: مهدی ما در پشت کوفه پدید خواهد آمد "
***
عباسیان در چهره ابومسلم خراسانی برای کسب قدرت و شکست امویان، مهدی موعود را می دیدند تا بوسیله آن به خلافت برسند.
پس از آن محمد نفس زکیه به مهدیگرایی برخاست. این فرد نوه پسری حسن و نوه دختری حسین است و چون در میان دو کتف خود خال بزرگی داشت، علویان در سیمای او " محمد " دیگری می دیدند تا از طریق او به قدرت برسند.
زیرا محمد هم بین دو کتف خود چنین خالی داشت. از اینرو شیعیان در سیمای او مهدی موعود را می دیدند و امیدها به اوبسته بودند. اما در جدال قدرت بین عباسیان و علویان با امویان، عباسیان توانستند بوسیله ابومسلم خراسانی امویان راشکست دهند و دست علویان را از قدرت ساقط کنند.
بدین سان است که شیعیان برای کسب قدرت و به انحصار در آوردن آن به ترفند دیگری دست زدند که تا امروز در پرده ابهام است و هزاران نفر را تا امروز گمراه نگه داشتند.
امروز با قدرت گرفتن حکومت اسلامی این مقوله در ابعاد نجومی سبب ساز خرافه گرایی، خواب  و غفلت گرایی، جنون ِ بیمارگونه گرایی و جهالت ِ خُمار گرایی شده است. هر چند داستان مهدیگرایی بسیار گسترده تر از این اندک یادآوری تاریخی است.
 اما این سئوال به قوت خود باقی است که چرا به عموی امام دوازدهم نامعلوم می گویند " جعفر کذاب "؟
آیا واقعاً حسن عسکری را پسری بوده است؟
آیا طبق روایت عثمان بن سعید که ادعا می کرد حسن عسگری را پسری پنجساله است، چنین کودکی می توانست رهبر و پیشوای شیعیان بالغ باشد؟ زیرا به خوبی می دانیم که کودک پنجساله را توان آن نیست که دماغش را پاک کند و چپ و راستش را تشخیص دهد. بویژه چنین فرد موهوم و مجهولی که طبق گفته آنانیکه او را علم کرده بودند و از دیده و ملاء اجتماعی بدور بوده است، چگونه می توانسته است از علم اجتماع آگاهی داشته باشد تا رهبری جامعه خود را به عهده بگیرد؟
اگر قرار بوده است این فرد موهوم و مجهول از دیده پنهان شود، چرا اینقدر به دراز کشید و چرا در همان آغاز شیعه گری چنین پدیده ای رخ نداد تا خیال همگی را راحت کنند. مگر ظلم و ستم به پیروان شیعه در این زمان مورد بحث به حد اعلا نرسیده بود تا ایشان ظهور مبارکشان را اعلام کنند تا با این ظهور، امت همیشه در صحنه شیعه طی این قرون متمادی متحمل این همه رنج و شکنج نشوند؟
فراموش نکنیم که ما در یک جهان آنتروپیک زندگی می کنیم و هر موجود زنده را طول عمری است و پس از سر آمدن آن طول عمر جای خود را به دیگری می دهد تا ارابه تکامل در شکل عالی تری ادامه پیدا کند. بنابراین اینکه شیعیان هنوز باور دارند که امام ناپیدایشان هنوز موجود است و هم اکنون در چاه جمکران به شب نشینی خود برای خواندن عریضه امت بیمار و جن و جنون و جهالت زده خود ادامه می دهد باید به آنها شک کرد که در جمجمه شان مغزی است.
چرا امروز ایشان بایستی در خرابه های اطراف قم رفت و آمد داشته باشد و درچاه جمکران منزل کند؟ مگر جایی در سرزمین اعراب پیدا نکرده بود و یا مکان در جای دیگر برایش تنگ بوده است که به اطراف قم، جایی که جایگاه از گورگریختگان تاریخ شده است، آمده است؟
آخر چرا به ایران آمده است؟ مگر ایرانیان عرب هستند که ایشان تصمیم گرفته اند به ایران بیایند؟ در حالی که می دانیم ایرانیان با زبان پارسی صحبت می کنند و زبان ایشان بر حسب زبان پیشینیانشان باید عربی باشد. بنا براین چگونه با ایرانیان صحبت می کنند؟
ملاحظه می کنیم که چنین بازیهای عوام فریب، دامی بیش نیست تا از این طریق مردم بخت برگشته ایران را در جهل و جنون و جهالت و خرافه گرایی نگه دارند و از طریق انتشار چنین جهالتی از مردم سواری بگیرند.
این است سیمای امروزی این رجاله ها که بوسیله روشنفکران بی خرد ما در آستاته سال 57 بر مردم ایران تحمیل شد.
ای کاش با این همه جنایت و  کشتار و جنون و جهالت از طرف این رجاله های حاکم بر مردم شریف ایران،  چشمان " روشنفکران " ما قدری بیدار و وجدانشان اندکی تبدار شده باشد. تا از عملکرد ناشاد خود درس عبرت بگیرند و در پیشگاه مردم با فرهنگ ایران زمین ادب ببوسند و یک عذرخواهی تاریخی انجام دهند.
به مردم و کشور ایران فکر کنند و برای رهایی کشور و مردم ایران از چنگال دیوان حاکم بر نیاخاکمان دست در دست ایران خواهان دهند و ایران اسیر و در بند را رهایی بخشند.
www.apanahan.blogspot.com
a_panahan@yahoo.de

۱۳۸۹ مرداد ۴, دوشنبه

ارج گذاری به خدمت


به مناسبت سالروز در گذشت دو خدمتگزار بزرگ ایران در روزهای چهارم و پنجم امرداد ماه
همدردی و ارمغانی کوچک برای خانواده ی بزرگ ِ پهلوی
       

در تاریخ ایران، آنانیکه در رأس قدرت به ایران اندیشیدند و بر پیشرفت و بزرگی ایران و ایرانی پس از حمله ی اعراب، در همه سویش همت گماشتند، اندک هستند و در میان این اندک افراد اما دو تن برجسته ترند که تمامی ِ همت خود را برای بیرون کشیدن ِ ایران از قعر ِ عقب افتادگی ِ ایلی وهمتراز کردن آن با جهان ِ پیشرفته بکار گرفتند.
پنجاه و سه سال خدمت ِ سراسر خدمت به ایران و ایرانی، هر ایرانی منصف و بی غرض را وامدار خود می کند.
البته ضعف ها و کاستی ها در دوران پادشاهی پدر و پسر همواره بوده است اما الماس ِ پیشرفت و جهش در دنیای ِ مدرن، آنچنان فزون بود که ضعف ها رنگ می باختند.
و اگر طبق قانون احتمالات این پدر و پسر در مختصات سیاسی ایران ظاهر نمی شدند امروز سرنوشتی چون جمهوری های به زور پیوسته به حکومت لنین و استالین نصیب ِ تمامیت ایران می شد و یا امروز در نقشه ی جغرافیای جهان نامی از ایران نمی بود و به جای آن پاره های تن ایران در گوشه و کنار، تحت نام کشورکی وجود می داشتند که امروز یکدیگر را تکه پاره تر می کردند.
و چه ناجوانمردانه، سیاسیون وابسته به " اردوگاه ِ تنها سوسیالیسم موهوم " و روشنفکران ِ تهی از اندیشه و حتی ملیون به ظاهر ملی و مرتجعین تیره دل بر این پدر و پسر چنگال دریدند و هر ناسزای ِ سزاوار به خود را بر آنها دشنام دادند.
بر تمامی عملکرد ِ پیشرفت آفرین آنها از موضع مادون ِ ارتجاعی یورش بردند واذهان ناآگاه ِ مردم ِ تازه به نان و کار رسیده را آلوده به کینه ی شترگونه ی خود کردند و عاقبت خود و همان مردمی را که به نان و کار رسیده بودند، در کنار ِ از دست دادن همه ی دستاوردها، در زیر پای مرتجعین تیره دل قربانی کردند.
با اینکه سی سال از آن واقعه ی شوم ِ تاریخی ِ بهمن می گذرد و جنایات این تازه به قدرت رسیدگان و شرکاء که از تمامی جنایات کل تاریخ ایران، پیشی گرفته است اما هنوز آن خشم و کینه ی کور و کرشان از سر ِ این پدر و پسر وا نشده است و هر روز از صبح تا شام، دشنام ِ سزاوار به خود را نثار آنها می کنند.
اما با همه این نامردمی ها و ناجوانمردی ها، تاریخ به راه خود رود و جریان سیال ِ تاریخ تمامی ِ رسوبات ِ جاهلیت ِ غرض ورزان و سیه دلان را چون کف به کناری می زند و زلالی ِ الماس ِ حقیقت را بر مردم چهره می گشاید.
کما اینکه امروز بسیاری از بسیارانجاهلان، بر حقیقت آگاه شدند و از کرده ی بی فروغ خود پشیمان هستند و می روند تاریخ را آنگونه که بوده است گزارش کنند نه اینکه آنطور می خواهند.
چنین است که مردم شریف ایران و بویژه جوانان چه دختر و پسر با مطالعه ی تاریخ و ورق زدن دوران ِ دوران ساز آن پدر و پسر، از خود بیگانگی پدران ِ خود فاصله می گیرند و به خویشتن ِ خویش گره می خورند.
و چنین است که مردم آزاده ی ایران، نمایش ِ انتصاباتی را که هم جمهوری اسلامی در تمامیتش و هم " اصلاح طلبان " وفادار حکومت اسلامی در پوشش اپوزیسیون، که برای گرم کردن آن از همه ی هستی و آبروی ناداشته ی خود گذشتند تا همین جمهوری اسلامی را بیمه کنند، با قیام قهرمانانه شان در سراسر ایران به جشن ِ به تاریخ سپردن جمهوری اسلامی و همه ی وفادارنشان تبدیل کردند.
و کیست نداند که ادامه ی همان پدر و پسر، امروز به تنها امید ِ مردم ِ سراسر ایران تبدیل شده است و می روند همراه با ایشان در یک نافرمانی ِ مدنی ِ تمام عیار، نظام سزاوار ِ بزرگی و فخر ِ ایرانی و ایرانزمین، پادشاهی را بر گردانند و ایران را در ادامه ی نوسازی و پیشرفت دوران ِ پهلوی بر کاکل ِ جهان آزاد بنشانند.
حال بگذارید " اصلاح طلبان " در همه رنگش که بقای همین جمهوری اسلامی را فریاد می زنند، " بمُرده سینه آو " کنند. (1)
با این دیدگاه و نگاه به تاریخ، در برابر این پدر وپسر کلاه از سر بر می دارم و نسبت به ایران دوستی و خدمت به واقع خدمتشان به ایران و ایرانی سر تعظیم فرود می آورم و به روح سرشار از وطن پرستی شان درود می فرستم.
نویسنده: احمد پناهنده
(1) در لهجه و اصطلاح گیلکی بویژه در شهرشتان لنگرود " بمُرده سینه آو " شامل حال کسی و یا کسانی است که هنگام غرق شدن، با همه ی نیرویشان دست و پا می زنند تا سریعتر خفه شوند.

۱۳۸۹ مرداد ۱, جمعه

جشن ِ بی مرگی ِ امردادگان پر نشاط باد




در آغاز این جُستار گلچینی از ترانه های شاد و زیبای گیلکی را با صدای  بی نظیر ِ دوست و همولایتی گرامی ام خانم شیلا نهرور، در گوش ِ جانمان نوش می کنیم و آنگاه آهسته آهسته، نشاط و تراوت ِ بی همتای ِ جشن امردادگان را در همه ی جان ِ جوانمان به جشن بی مرگی می نشینیم و سپس در لابلای این جُستار ترانه های شاد دیگری، از همین خواننده و دیگران را لذت می نوشیم.


تاریخ ِ کهنسال و پر سرور وُ غرور ِ ایرانزمین، همانگونه که در آثار ادیبان و فرهنگ زنان و فرهنگ مردان ایران آمده است، مشحون از شادی وُ شادمانی و جشن وُ پایکوبی وُ نشاط است.
هرچند در طول تاریخ ِ ایران- بیگانه گان- به دفعات ِ گوناگون بر این سرزمین تاختند و کشتند و خوردند و بردند و ویران کردند و شادی و شادمانی را بر مردم عزا نمودند. اما هر بار این فرهنگ ِ شادی آفرین ِ پرشکوه ِ ایرانیان بوده است که توانسته است بر هر چه غم و اندوه فایق آید و شادی و شادمانی را در هر سرایی جاری و در هر مکانی ساری کند.
بی گمان فرهنگ گوهر آفرین و سنن ِ سالار ِ ملی ِ ملت ِ ایران، سرشار است از جشن و سرور و شادمانی و شاد خواری و شاد گویی و شاد رقصی.

و فرهنگ عزا و ماتم و مصیبت و گریه و سینه زنی و قمه زنی را در آن، جایگاهی نبوده و نیست.
زیرا ایرانیان در هرماه، یک روز را به مناسبت هم نام شدن با ماه، جشن می گرفتند و شادی و شادمانی می کردند.
نام این جشن ها در تاریخ ایرانیان، فروردین گان، اردیبهشت گان، خردادگان، تیرگان، امردادگان، شهریورگان، مهرگان، آبانگان، آذرگان، دیگان، بهمن گان و اسفندگان ثبت شده است. بنابراین با برگزاری ِ این جشن های ماهانه و در کنارشان جشن های با شکوه و دلفروز ِ نوروز و سده و یلدا و چهار شنبه سوری و . . . و . . . و . . . دیگر جایی برای ناله و ماتم نگذاشته بود که امروز در جای جای ِ جان ِ جامعه، جار زده می شود تا تمامی سال را زانوی غم و ماتم بغل بگیرند و بر نادانی و بدبختی خود گریه و زاری کنند.
وقتیکه نور و روشنایی و آتش، مظهر و نماد ِ عشق ِ شورانگیز ِ شادمانی، در شب ِ شراب ِ ارغوانی، در باور های فرهنگ ِ گوهرآفرین ِ نیاکانمان، در کهن دیار ِ جانان، سرزمین ایران نقش بسته بود، بر تاریکی وتیرگی و سیاهی و ظلمت بوده است که دریده شوند و از جای جای ِ جان ِ جامعه ی ِ جاندار ِ جانان، گور خود را گم کنند.
و بر خورشید روشنایی گستر بود که سفره ی نور و گرما را در دلها، طبق طبق عشق و شادابی و شادمانی پهن کند.
پس بیهوده نیست که سراسر ِ زندگی مردم ِ پهن دشت ِ ایرانزمین بر بستر شاد خوانی و شاد خواری و شاد گویی و شاد رقصی، سفره ی شادمانی پهن کرده بود و غم را در سرسرای کاشانه ی نیاکانمان مکانی نبوده است و حتی در مرگ ِ عزیزان ِ خود لباس سفید می پوشیدند و باور داشتند که شادمانی ِ فروخفته ی عزیز ِ از دست رفته را باید در زنده گان شکوفا کرد و به همین مناسبت سراسر ِ ایام سال را با جشن و سرور بدرقه می کردند.

http://www.youtube.com/watch?v=2VPHVxlI3Rs

آری
امرداد ماه فرا می رسد و گرمی و پختگی ِ همه سویه ی جهانش، در اوج دلبر است.
طبیعت ِ سبز در این ماه ِ بی مرگی، تمامی ِ پاره های جگر خود را به بازار چشمان عرضه می کند.
فراوانی و فزونی ِ آفریده های ِ زمین، چشم و دل عاشقان ِ زندگی ِ شاداب را چون آفتاب، نور می گستراند و ماهتاب را در شام ِ شب ِ شیدایان، برهنگی ماه را، چراغ، آویزان می کند.
گلها، با پرهای رنگا رنگینشان، خندان، در باغ ِ پر طراوت ِ انار، عصاره ی دل انگیز ِ جانشان را در هوا معطر می کنند تا زنده دلان و عاشقان زندگی را عطر افشان کنند.
چلچله ها جوجه هایشان را به پر ِ پرواز بالغ می کنند و خود در آسمان اوج می گیرند تا برای یافتن بهاری، به سرزمین ِ دیگر، مهاجرت کنند.
دریا ، آرام و رام، سینه ی آبی و نیلگونش را پذیرای ِ ازدحام ِ عاشقان ِ آب است و عطش ِ آفتاب ِ داغ ِ درون ِ جان ِعاشقان را در خنکی ِ خود، می شوید و رفع عطش می کند.
زیبا رویان، بال در گردن ِ عاشقان، ساحل ِ خیساب ِ شاداب را خرامان خرامان، در زیر نور مهتاب، عشق افشان، بذر ِ زندگی ِ شادمان می پاشند تا عشق ِ جوان ِ فردا را بشکفانند و فرداهای دیگر را، عشقستانی از گلهای ِ همیشه عاشق ببخشند.
کرم های ِ ابریشم پس از پختگی و رسایی زندگی ِ بیرونی، به گوشه ای در لای جای ِ برگ و شاخه ها پناه می برند تا دور از نگاه دیگران در پیله خود فرو روند و خوابی خوش تا بهار آینده را به چشمانش بیاورند.
طراوت ِ سرشار ِ کوهسار و جویبار، بی قراران ِ آب و چمن و چای زار را به خود فرا می کشند تا در زلالی ِ آب، صفای ِ چمنزار و نسیم ِ معطر ِ چای زار، اکسیژن ِ بی مرگی امرداد را در جانشان فرو دهند و شاداب، چون آینه و آب صمیمیت ِ دلدادگی ِ زندگی سبز را، در سر سرای ِ عاشقان ِ بی قرار، عشق افشان کنند.
ستاره گان ِ بی شمار ِ آسمان ِ امردادگان، چون شهرهای پر زرق و برق جهان، تمامی سطح آسمان را چراغ فرش می کنند و ازدحام ِ چشمک ِ ستاره گان هر دلباخته ی بی قرار را نگار ِ رخ انار، در سفره دل می نشاند.
هوای ِ مطبوع ِ نبمه شبان ِ امرداد ماه، شب ِ زنده داران ِ عاشقان ِ می وُ مستی را رُخ، گلگون می کند و آواز ِ غزل ِ عشق را چون عسل در گوش ِ جان ِ دلباختگان، شیرین و شکربار، شهد می ریزد.
آری
امرداد ماه می آید تا زندگی ِ بی مرگ ِ عاطفه ی سبز را بر عاشقان ِ گل و آب و آینه، جاودان، عشق باران کند.


***

می دانیم که نیاکانمان در دوران باستان، هر روز را که با نام ماه یکی می شد آن روز را جشن می گرفتند.
بنا براین سوای جشنهای ملی و فراملی ِ نوروز، سده، یلدا، سوری، سیزده بدر و چند جشن دیگر، 12 جشن ماهانه بود که در 12 ماه سال برگزار می شد.
یکی از این جشن های دوازده گانه، جشن امردادگان بود که در روز هفتم امرداد ماه زرتشتی برگزار می گردید.
ولی امروز این جشن نه در هفتم، بلکه در سوم امرداد ماه برگزار می گردد.
 دلیل این اختلاف ِ زمان ِ بر گزاری ِ دیروز با امروز، تغییر سال شمار نیاکانمان در امروز است. زیرا در دوره باستان سال به دوازده ماه و هر ماه به سی روز تقسیم می شد. اما امروز شش ماه اول سال به سی و یک روز و پنج ماه بعدی به سی روز و ماه آخر سال به بیست و نه روز واگر سال کبیسه باشد به سی روز تقسیم می گردد. به همین دلیل جشن امردادگان، نسبت به سال شمار دیروز، چهار روز جلوتر، یعنی سوم امرداد ماه برگزار می شود که این روز منطبق با روز هفتم امرداد ماه، در دوران ِ نیاکانمان است.

بطوریکه ابوریحان بیرونی در آثارالباقیه در باره نگهبانی امشاسپند امرداد از گیاهان می گوید:

" مرداد ماه که روز ِ هفتم ِ آن مرداد روز است و آن روز را به انگیزه ی پیش آمدن دو نام با هم جشن می گرفتند. معنای مرداد آن است که مرگ و نیستی نداشته باشد و مرداد فرشته ای است که به حفظ ِ گیتی و اقامه ی غذاها و دوایی که اصل آن نبات است و مزید جوع و ضرر و امراض هستند، موکل است."


خیام در نوروز نامه می نویسد:
"مرداد ماه یعنی خاک، داد ِ خویش بداد از بَرها ومیو های پخته که در وی به کمال رسد و نیز هوا در وی مانند غبار ِ خاک باشد و این ماه میانه تابستان بود و قسمت او از آفتاب، مر برج اسد را باشد. "

این جشن سزاوار ِ شادمانی ونشاط ِ بی مرگی، امروز به غلط تحت نام مردادگان، در بین مردم رایج است. زیرا مرداد به معنی نیستی و مرگ است اما وقتیکه حرف الف در اول آن قرار می گیرد آن را نفی می کند و به بی مرگی و جاودانگی، تغییر معنی می دهد.
زیرا امرتات در زبان اوستایی و امرداد در زبان پهلوی، از ششمین امشاسپندان و یکی از صفات اهورامزدا در گات ها است که دلالت بر بی مرگی و جاودانگی و زوال ناپذیری اهورا مزدا دارد.
امشاسپند ِ جاودانگی ِ امرداد همواره در کنار امشاسپند ِ رسایی ِ خرداد، نگهبان آب و گیاه هستند.
بطوریکه در گزارش دفتر پهلوی ِ بندهشن، پیرامون نگهبانی امشاسپند ِ امرداد از گیاهان، چنین می خوانیم:

" امرداد ِ بی مرگی، سرور ِ گیاهان ِ بی شمار است. زیرا او را به گیتی، گیاه خویش است. گیاهان را برویاند و رمه ی گوسفندان را افزاید. زیرا آفریدگان از او خورند و زیست کنند. به فرش کرت ( روز رستاخیز ) نیز انوش ( بی مرگی ) را از امرداد آرایند. کسی که گیاه را آرامش بخشد یا بیازارد، آنگاه امرداد از او آسوده یا آزرده بود. او را همکار ر َشن ( ایزد عدالت ) اشتار ( ایزد بانوی راستی و درستی ) و زامیاد ( ایزد زمین ) است."
و در این باره در زراتشت نامه چنین سروده شده است:

چو گفتار خردادش آمد به سر
همان گاه امرداد شد پیش تر

سخن گفت در باره رستنی
که زرتشت گوید ابا هر تنی

نباید به بیداد کردن تباه
به بیهوده بر کندن از جایگاه

کزو راحت مردم و چار پاست
تبه کردن او، نه راه خداست


آری

وقتی آب است، زندگی موج می زند
روییدنی سبز می شود
باغ و بوستان پر گل و بر
چارپایان سیر و پروار
آدمیان از شادی سرشار
و این است رمز جاودانگی


www.apanahan.blogspot.com

۱۳۸۹ تیر ۲۱, دوشنبه

به چه گناهی گردن زده می شوند؟


 
برای نجات زندگی خانم آشتیانی و آقای حدادی
 قرار است همین روزها غنچه هایی دیگر از شاخسار ِ درخت ِ همیشه سبز و پر گل ِ باغ ِ ایرانزمین با تَبَر ِ جهالت و مرگ سالاری، گل نشده و لبخند شادمانی بر زندگی شاداب ِ امروز و فردا باز نکرده، از شاخه اش گردن زده شوند و پرپر گردند.
شنیدن چنین خبر ِ تلخ و جگرخراشی هر انسان ِ با وجدان و زندگی دوستی را استخوان می پوکاند و خون از چشمه ی چشمانش باران می باراند.
و باز قرار است دلهای خسته ی ما را نا آرام کنند و رضا خدادی ِ جوان و خانم آشتیانی، مادر دو فرزند را زندگی بگیرند و نشاط و آرامش را در آنها بکُشند و فرداهای ِ پسین،  حدادی های جوان و مادر آشتیانی های دیگر را زندگی بر باد دهند و نشاط را در زیر زمین خاک.

گویی نام حکومت اسلامی با مرگ و کشتن زندگی هم نام است.
و هر جا مرگ می بارد حکومت اسلامی پنجه در خون با هیبت و هیکل کریه آورش می تازد.
از وقتی که حکومت اسلامی از قعر تاریخ ِ مرده گی، سَرَک به دنیای ِ زندگی ِ امروزی بیرون کشید، کشتن را آغاز کرد
و می کُشَد که بماند تا بیشتر بکُشَد.
و تا وقتی که حضور سنگین ِ مرگ سالارش و لاشه ی خونچکانش بر روی زندگی و نشاط وُ شوق ِ عشق سالاران چون جنازه ای متعفن افتاده است ما باید هر لحظه از زندگی مان را در کابوس مرگ بسر ببریم تا روز ی دیگر، قرعه ی مرگ بنام ما بیفتد.
زیرا آمده اند که هر آنچه نشان از زندگی دارد، بکشند و ایران را در تمامیتش بر باد دهند.
پس بر ماست که آرام ننشینیم بلکه برخیزیم و فریاد بر آوریم تا وجدانهای خفته را بیدار گردانیم و سایه ی مرگ را  از سر ِ ما و از گلوی ِ جوان ِ رضا حدادی و مادر آشتیانی دور گردانیم و نگذاریم که مرگ بر زندگی فایق شود.
 
و آنگاه

که گلی از شاخسار ِ جوان ِ زندگی

پرپر می گردد

شرممان باد

که آسوده بر افتادن ِ گل ها را تماشا شویم

و وقتی که

تیغ ِ تیز ِ تبر زمستان

 گلوی ِ باغ ِ زندگی را

گردن می زند

بر ما زنهار

که فریاد نکشیم

و بیدار نکنیم وجدانها را

امروز اگر این تیغ ِ تیز ِ تبر ِ مرگ را

بر قلب تپنده ی حدادی و آشتیانی حس نکنیم

فردا گلهای باغ زندگی ِ شاداب

 با داس ِ دون ِ ددان

گلو پاره می شوند

و ما همچنان فقط آه

پس

بر ماست

و بر همه ی ماست

که کشتن زندگی را آرام ننشینم

و داس مرگ را از گلوی ِ درخت ِ زندگی

به نهایت ِ بی نهایت پرتاب کنیم

www.apanahan.blogspot.com
a_panahan@yahoo.de

۱۳۸۹ تیر ۱۶, چهارشنبه

هیجده ی تیر، روز ِ فریاد علیه ی بیداد


hhhhhhhhhhh

همین دیروز بود

که خشم ِ جوان ِ دانشجو

در جان ِ حکومت اسلامی گُر گرفت 

و نیرنگ او را آواز

آری

همین دیروز بود

که اهریمن

 بر خود لرزید

این سراسیمگی از برای ِ چیست

که آرام و قرار را از شما ربوده؟

این تیغ و دشنه و درفش 

 برای کی تیز شده است؟

برای دانشجو؟

معلم؟

زنان؟

کارگران؟

اما

هیهات

هیهات

که دیر زمانی ست

زمانه ی این سلاح ها

 زنگ زده است

و بدانید!

که این تدابیر

از رونق افتاده است

زیرا

عزم ِ ملت

جزم شده است

تا از پس ِ هیجده تیر

تمامیت ِ تان را 

تغییری شایسته دهند

بهار ِ امسال با همه زیبایهایش از ما عبور کرد و ما در این غربت ِ غریب ِ بی جان، با همه توان در کنار یارانمان در ایران، با اهریمن فرود آمده بر فراز ِ ایرانزمین در همه جبهه ها جنگیدیم و هر روز بیش تر از روز پیش، بر اهریمن پیشی گرفتیم، بطوری که در انظار جهانی، آن را سرآمد بی آبرویان و جنایتکاران تثبیت کردیم.
تابستان از پس غنچه بهار گل داد و تیر از چله ی کمان آرش رها شد تا مرز ایران و توران را مشخص کند. اما هنوز مرز مردم ایران با حاکمان تازی صفت مشخص نشده است ولی سر افراز باشیم که جرقه ی تعیین ِ تکلیف با حکومت اسلامی در هیجده تیر 1378 زده شد، در 25 خرداد جوانه زد و در روزهای " قدس " و سیزده آبان و شانزده ی آذر و عاشور به نهالی تیدیل شد و میرود که در سراسر ایران جنگلی از درختان راست قامت سبز شود.
 و چه با شکوه بود این اعتراض ِ مدنی، علیه حاکمان ِ غیرمدنی، آن هم از نوع " اصلاح طلبی اش ".
آری هیجده تیر ِ دیگر، در راه است تا این بار در این گرمای تیر، سراسر ایران را، فریادهای به خون خفته ی دانشجویان، آواز ِ رهایی را در سمفونی بی زاری از تمامیت ِ حکومت اسلامی در گوشها نوازش دهند و در چشمها به نمایش بگذارند.
پیشقراوان آزادی در تاریخ ِ نزدیک، همواره از محیط علم بر خاسته اند و با پاشیدن بذر آگاهی، جهانی از اذهان بیمار و خسته را مداوا و زنده کردند و خرد ِ بی شمار، خفتگان را بیدار نمودند.
و چه عبث بود این ترفند، از جانب حاکمان و دنبالچه های آنها، که دانشجویان را به سکوت و تأیید ِ عملکرد ِ خودشان فرا می خواندند تا در کسوت ِ انقلابی گری، زبان را در کام و بغض را در گلو فرو کنند.
و عبث تر این بود که سینه زنان ِ اصلاح طلبی، از بام تا شام نعره می کشیدند که آزادی به جامعه برگشت و بعد برای اثبات گفته هایشان روزی نامه های رنگارنگ را به رخ می کشیدند ویا عقب رفتن روسری خانم ها را مثال می آوردند.
اما دیری نگذشت که این هیاهو برای هیج، با بسته شدن روزی نامه ی سلام با اعتراض دانشجویان کلید خورد و در مدت زمان ِ کوتاهی به اکثر دانشگاههای سراسر ایران سرایت کرد و تبریز این شهر قهرمان پرور و تاج ِ سر ایران،  سراپا شورش شد.
عکس خامنه ای در اجتماعات پاره و پوره گردید و می رفت که به طغیان عمومی در شهرها تبدیل شود. اما با عکس العمل دولت " اصلاحات " روبرو شد. بطوریکه به شکل بی رحمانه ای دانشجویان را قلع و قمع کردند و یا از بلندی ساختمان به پائین انداختند.
پس از سرکوب ِ وحشیانه ی دانشجویان، رئیس جمهور " اصلاحات " در کمال بی شرمی و بی شرفی، دانشجویان را مشتی اراذل و اوباش خطاب کرد که می خواستند نظم را به هم بزنند.
ترس نه تنها در ارکان و جای جای ِ جان ِ حکومت اسلامی رسوخ کرده بود بلکه دنبالچه های آنها در نقش اپوزیسیون در داخل و خارج از کشور دست به سوی آسمانها دراز کرده بودند و کمک از ماورا می طلبیدند که مبادا دولت " اصلاحاتشان " سقوط کند.
یازده سال گدشت و یازده بار این اعتراضات به شکل های ممکن در هیجده تیر بر سر و روی حکومت اسلامی باریدن گرفت و یازده بار حکومت اسلامی با بسیج زبده ترین ارگان های سرکوب، در خیابانها و دانشگاهها و معابر عمومی، بی پایگی ِ خود را به جهانیان و مردم ایران نشان داد و یازده شب تا صبح بیدار ماندند تا بر سقوط حتمی خود غلبه کنند.
اما امسال هیجده تیر را رنگی دیگر است زیرا حکومت اسلامی چهار بار و در چهار مرحله توسط شورای امنیت سازمان ملل تحت تحریم قرار گرفته است و بزودی مرحله ی تحریم های کمرشکن در عرصه های نفت و بنزین و سوخت رسانی به هواپیما های حکومت اسلامی به اجرا در می آید که هم اکنون شروع شده است.
زیرا ملت ایران حماسه ی 25 خرداد، روز " قدس"( بخوان جانم فدای ایران )، سیزده ی آبان ( بخوان مرگ بر روسیه و چین )، شانزده آذر ( بخوان ننگ بر کربلائیان 28 مرداد و عاشورائیان 16 آذر ) و عاشورا ( بخوان بی حرمتی و عبور از همه ی ارزشهای بنده ساز تازیان و دنباله روان آنها در ایران ) را پشت سر دارند.
زیرا دست ِ حکومت اسلامی در ارسال سلاح برای گروه تروریستی القاعده و طالبان در افغانستان رو شده است.
زیرا نقش رهبری کننده حکومت اسلامی در عملیات آدم کشی عراق و مسلح کردن جیش المهدی به رهبری مقتدا صدر ِ تررویست رو شده است.
زیرا حمایت ِ انسانی و مالی و تسلحیاتی از سازمان تروریستی حزب الله در جنگ علیه اسرائیل بر همگان مسلم شده است.
زیرا کمک به سازمانهای تروریستی حماس و جهاد در جنگ داخلی فلسطین و اشغال نوار غزه برای جهان آزاد از پرده بیرون افتاده است.
زیرا این شیر بانوان ایرانی در سراسر ایران، با کارزار مبارزه ی مدنی آنچنان عرصه ها را بر حکومت اسلامی تنگ گرفته بودند که با سرکوب های بی رحمانه به خواهر من، زن تو و مادر ما توانستند این خشم را موقتأ فرو بنشانند.
زیرا معلمین این انسانهای شریف و با شغل شریفتر و انسان ساز به دلیل فقر و پائین بودن حقوق و ... یک اعتصاب سراسری را سامان داند که ارکان حکومت اسلامی را لرزاند.
زیرا کارگران بویژه کارگران شرکت واحد و نیشکر با اعتصاب یکپارچه خود، ناقوس مرگ حکومت اسلامی را به صدا در آوردند.
زیرا . . .
و امسال با چنین چشم اندازی به پیش باز هیجده تیر می رویم تا تیر ِ عصیان ِ مردم ِ سراسر ایران را با حمایت بین المللی بر سر و جان و تن حکومت اسلامی ببارانیم و جهانی از شادی و شادمانی را بر لب خسته دلان، فقر زدگان، زندانیان، آواره گان و بویژه زنان پاک سرشت ایرانزمین بنشانیم.
فراموش نکنیم که هیجده تیر امسال را می توانیم با یکپارچگی خود، خطر جنگ را از فراز ایرانزمین دور کنیم و به جهانیان نشان دهیم که می توانیم این رژیم را با نافرمانی مدنی به سقوط بکشانیم.
و در همین روز از جهانیان بخواهیم در همه عرصه ها بر حکومت اسلامی تنگ بگیرند و از مبارزات آزادیخواهانه مردم ایران حمایت کنند.
بگذارید این چند روز مانده به هیجده تیر را حکومت و اپوزیسیون قلابی و حامی رژیم عزا بگیرند و دست به سمت آسمانها ببرند تا نیرویی موهوم آنان را به کمک بشتابد.
سلام بر جانباختگان هیجده تیر
و
درود بر دانشجو

www.apanahan,blogspot.com

a_panahan@yahoo.de