۱۳۸۹ تیر ۸, سه‌شنبه

جشن ِ تیرگان ِ شاداب شادمان باد


ارمغانی کوچک برای گلبانویی بزرگ، از سرزمین ِ گیل وُ دیلم که دلش چون آب ِ جویبار، صاف و مهربانی اش مثل آیینه، زلال وُ شفاف است.
به دوست هنرمند و هنر آفرینم خانم لیلی دیلمی که از جنس ِ آفتاب ِ دیلمان و عاشق ِ آب وُ نسیم وُ دریا است.


در آغاز این جُستار ترانه ی زیبا و دلنشین کاکولی را با صدای  بی نظیر ِ دوست و همولایتی گرامی ام خانم شیلا نهرور، در گوش ِ جانمان نوش می کنیم و آنگاه آهسته آهسته، نشاط و تراوت ِ بی همتای ِ جشن تیرگان را در همه ی جان ِ جوانمان آب پاشان می کنیم و در آخر خلاصه ی این جُستار ِ شادی بخش و شادمانی گستر ِ آبریزان را با صدای صمیمی ی و گرم ی خانم پروین محمدی به جشن می نشینیم.


  http://www.youtube.com/watch?v=2VPHVxlI3Rs&feature=related                                                                                             


یاد آوری

تیرگان، تیر روز از ماه ِ تیر است که در سیزدهم تیر ماه ِ زرتشتی برگزار می شود.
ولی امروز این جشن نه در سیزدهم تیر ماه، بلکه در دهم تیر ماه ِ کنونی برگزار می گردد. دلیل این اختلاف ِ زمان ِ بر گزاری ِ دیروز با امروز، تغییر سال شمار ِ نیاکانمان در امروز است. زیرا در دوره ی باستان سال به دوازده ماه و هر ماه به سی روز تقسیم می شد. اما امروز شش ماه اول ِ سال به سی و یک روز و پنج ماه بعدی به سی روز و ماه آخر سال به بیست و نه روز واگر سال کبیسه باشد به سی روز تقسیم می گردد. به همین دلیل، جشن ِ تیرگان، نسبت به سال شمار ِ دیروز، سه روز جلوتر، یعنی دهم تیر ماه برگزار می شود که این روز منطبق با روز ِ سیزدهم تیر ماه، در دوران ِ نیاکانمان است.

آب گوید من فرزند ِ لاله کویم ( آب می گوید من فرزند ِ کوه ِ لاله هستم )
یکسر به دریا بندم و صد سر بکویم ( یکسرم به دریا وصل است و صد سرم به کوه ها )
هزارته سیه سنگونه سره یکساله شویم ( هزاران سنگهای سیاه را در مدت یکسال می شویم )
سرگذشت یکساله خوا امشو بگویم ( ولی امشب می خواهم سرگذشت یکساله را تعریف کنم )
 

تیرگان
آبریزگان
و یا آبریزان است
تیرگان
جشنی شاداب، از ستایش ِ آب است
آب
مظهر ِ حیات
و حیات
یعنی
آب


تابستان از پس ِ غنچه ی بهار می شکفد و عطر ِ معطر ِ گلباران ِ گلستان ِ گندم زار را در دیده و دل، گلاب افشان می کند.
دشت و دمن و کوه و چمن را، سبز چون نارنج، در باغ ِ تورنج چلچراغ می آویزد
جویبارها را نسیم افشان، با زلالیت ِ آینه گون ِ آبش، بر چهره ها طراوت می فروشد
رودها را آرام و رام، با بستر ِ نشاط انگیزش، بر روی ِ عاشقان، پنجره می گشاید و آب ونسیم را فروتنانه بخشش گر است
دریا را آبی و زلال، در گرمای تیر، به هم می آمیزد و خنکی ِ خوشنواز را در تن ِ گرما زده گان فرو می دمد
جنگل را معطر و سبز، سپر ِ برکه ها و نهرها می کند تا در مقابل آفتاب ِ سوزنده ی تیرماه، زندگی سبزه ها و بوته ها وگلها را طراوت ببخشد
درختان را پر ب
َ
ر، در ازدحام برگها از شاخه ها، گوشوار آویزان است
تابستان فصل چلچله هاست
فصل آواز ِ زلزله* هاست
فصل دریاست
و
همآغوشی با آب
آه ه ه
ای آب، ای آب
که در دوران ِ شباب
در زیر ِ چراغ ِ مهتاب
با نسمیت
عاشقان را
عاشقانه
می کردی خواب
و
مستی ِ شب ِ شراب ِ ارغوانرا
در جان ِ جانان
ناب
و
بی قراران را
بی تاب


هنوز شادمانی ِ جشن ِ سرخ ِ آتش و چرخ زنان و هلهله کنان به دور ِ شراره های ِ ظلمت سوز ِ شب ِ چهارشنبه سوری را در کام ِ جان داشتیم که شادی و نشاط ِ نوروز، در هر سرایی، آواز ِ سبز ِ نوبر ِ بهار را در دیده و دل ترنّم کرد و جهان ِ ایرانیان را رقصان و پایکوبان، بر بام ِ خانه ها، در گوش ِ عاشقان زمزمه کرد.
در حال و هوای ِ نوروز ِ شادمان بودیم که تولد پیامبر ِ خرد، آشو زرتشت را در سراسر ِ پهن دشت ِ بی کران سرای ِ ایرانزمین، گل پاشیدیم و چلچراغ آویختیم و گلاب افشان کردیم.
شاداب و شادمان در هیاهوی ِ نشاط انگیز ِ بهار، با پای ِ سر به کوه و جویبار، آغوش گشودیم و سفره در دشت و صحرا گستردیم و در لازاران، همسایه شقایق زاران شدیم .
بوی ِ برنجزاران را در چای زاران، در جان فرودادیم و با آواز ِ پرندگان، چون کبوتری گردن فراز، در چمن زاران با یار و دلدار، جشن ِ معطر ِ شاداب ِ سیزده بدر را، بدری جانانه کردیم.
لذت ِ شادمانی ِ جشن ِ سبز ِ بدر را در جان و خردمان حمل می کنیم که پختگی آن را در جشنی سزاوارتر و شاداب تر، در گرمی ِ تیر ماه، جان و جهانمان را آبریزان کنیم.
آری:
یکی از آئین های بسیار با شکوه و پر طراوت ِ کهن ایرانی، برپا داشتن جشن ِ شاداب و شادمان ِ آبریزان، آبریزگان یا تیرگان است.
در این مختصر کوشش می کنیم تا این جشن را از منظر تاریخی، نجومی و اجتماعی در حد توان و سواد برسی کنیم.

پیشینه تاریخی

در یشت ها آمده است:
دومین گاهنبار از شش گاهنبار، در روز 15 تیر ماه واقع می شود و در این روز، آب به وجود آمده است.

در اسطورها و افسانه ها، پیدایش ِ این جشن را به پیروزی آب و زندگی بر خشکسالی و مردگی و یا پیروزی " تیشتر " ستاره و ایزد باران بر " آپوش " سنبل مرگ و خشکسالی نسبت می دهند.
آمده است که " تیشتر " ستاره باران برای آبیاری زمین ونباتات به دریای فراخ ِ کرت رفت تا آب برگیرد و به آسمان بَرَد و به شکل باران بر زمین بباراند. اما در بین راه " آپوش " دیو خشکسالی سد ِ راهش می شود تا نگذارد آب به زمین برساند.
سه شبانه روز بین این دو جنگ در می گیرد که عاقبت " تیشتر " شکست می خورد و دیو خشکسالی و مرگ حاکم می شود. " تیشتر "، دردمند و افسرده شکایت به هرمز می برد که کمکش کند تا جهان را به زندگی و سرسبزی برگرداند.
اینبار " تیشتر " به یاری هرمز، بار دیگر به دریای کرت می رود و پس از برداشتن آب به سوی آسمان پروازمی کند. اما در بین راه دوباره با " آپوش " در گیر می شود ولی در این نبرد " تیشتر " پیروز می شود و آب را به آسمان می بَرَد و زندگی و سرسبزی و شادابی را به جهان بر می گرداند.

همچنین در فرهنگ ایرانی چنین می خوانیم:
آبریزگان نام جشنی است باستانی که نیاکانمان در روز سیزدهم تیر ماه یعنی روز تیر از ماه تیر بر پا می داشتند و در این جشن، آب بر یکدیگر می پاشیدند و می گویند:
" در زمان فیروز، جدّ ِ انوشیروان، خشکسالی شد و شاه و مردم در این روز دست به دعا برداشتند و باران آمد و مردم به شادی، آب و گلاب به یکدیگر می پاشیدند و از این روآن را آبریزان و یا آب تیرگان نیز میگویند و بنا به روایت ابوریحان، منشاء این جشن به زمان جمشید می رسد. در این زمان جانوران و آدمیان آنقدر زیاد شدند که دیگر جایی برای زنده ماندن باقی نماند. خداوند زمین را سه برابر فراخ تر گردانید و فرمود مردم غسل کنند تا از گناهان پاک شوند و از آن زمان جشن آبریزگان به یادگار ماند."
اما پیدایش تاریخی این جشن را سوای افسانه ها، در دروران پادشاهی منوچهر، نوه ایرج، پسر کوچک فریدون شاه از پادشاهان پیشدادی، می توان سراغ گرفت.
همانگونه که تاریخ باستان و شاهنامه فردوسی گواهی می دهند:
فریدون سه پسر داشت که نامشان ایرج، سلم و تور بود و در پایان عمرش، سرزمین وسیع قلمرو خود را بین آنها تقسیم کرد. بطوری که سرزمین ایران را به ایرج، روم را به سلم و توران را به تور بخشید.سلم با برادر بزرگش تور، بر برادر کوچکتر حسد می برند و او را با نیرنگ می کشند تا بلکه سرزمین ایران را بدست آورند اما فریدون، از پس این مرگ جانگداز ِ فرزند، ایران را به نوه ایرج، منوچهر بخشید.
در جنگی بین منوچهر و افراسیاب، منوچهر در مازندران به محاصره افراسیاب در می آید که پس از چند روز مقاومت، سرانجام نمایندگانی جهت صلح نزد افراسیاب می فرستد و قرار بر این می گذارند که برای تعیین مرز ایران و توران از سپاه ایران تیراندازی برگزیده شود تا با انداختن تیر از کمان، هر جا که تیر فرود آید، آنجا مرز ایران و توران گردد.
آرش قهرمان اسطوره ای ِ سپاه ایران که در تیراندازی و قدرت ِ بازو، شهره بود؛ جهت این کار انتخاب شد و برای انداختن تیر، کوه البرز را بالا رفت و از بالای کوه با تمامی جان وتوان و خرد خود، زه کمان را کشید و تیر را پرتاب کرد. بطوری که این تیر تا نیمروز در راه بود و عاقبت در کنار رود جیحون بر تنه ی درخت ِ گردویی دوخت شد و آن نقطه مرز ایران و توران گردید.
اما آرش از پس ِ این کار سترگ، در راه ایران ِ جانش، جان بداد و پودر گشت.





همچنین پیدایش این روز را چنین گزارش کرده اند:
".... چون کيخسرو از جنگ با افراسياب برگشت در اين روز ( تيرگان ) به ناحيه ساوه عبور نمود و به کوهي که به ساوه مشرف بود بالا رفت و تـنها خود او، بدون هيچيک از لشکريان به چشمه اي وارد شد و فرشته اي را ديد، در دم مدهوش شد. ولي اين کار با رسيدن بـيـژن، پسر گودرز مصادف شد و قدري از آب چشمه بر روي کيخسرو ريخت (...) و رسم اغتسال و شست و شوي به اين آب و ديگر آبهاي چشمه سارها باقي و پايدار ماند، از راه تبرک. و اهل آمل در اين روز به درياي خزر مي روند و همه روز را آب بازي مي کنند ..."

و ابوريحان بيروني در التفهيم آورده است :
... بدين جهت تيرگان گفتـند، که آرش تير انداخت از بهر صلح منوچهر که با افراسياب ترکي کرده است، بر تير پرتابي از مملکت؛ و آن تير گفـتـند : او از کوه هاي طبرستان بکشيد تا بر سوي تخارستان. ابوريحان همچنین در آثار الباقیه، پيدايش جشن تيرگان را چنین نقل کرده است؛ " ... تيراندازي آرش براي مرز ايران و توران بود که : ... کمان را تا بنا گوش خود کشيد و خود پاره پاره شد. و تير از کوه رويان به اقصاي خراسان که ميان فرغانه و تخارستان است، به درخت گردوي بزرگي فرود آمد به مسافت هزار فرسنگ و مردم آن روز را عيد گرفـتـند (...) و چون در وقت محاصره کار بر منوچهر و ايرانيان سخت و دشوار شده بود، بقسمي که ديگر به آرد کردن گندم و پختن نان نمي رسيدند، گندم و ميوه کال مي پخـتـند. بدين جهت شکستن ظرفها و پختن ميوه کال و گندم در اين روز رسم شد...."

از نظر نجومی

از نظر نجومی تیرگان در مقابل دیگان قراردارد. بطوری که اگر در دیگان، خورشید در دورترین نقطه جنوبی از استوا قرار می گیرد و شب و تاریکی در بلندای زمان خود بر نور فرمانروا هستند، اما در تیرگان خورشید در دورترین نقطه شمالی از استوا قرار می گیرد و روز و نور در درازای طول زمانشان، میدان دار و پادشاه هستند. در تیرگان روز به بلندترین قد و قامت خود رشد می کند و شب را هر چه بیشتر از هستی و بودن ِ خود دور می نماید.
امروز بر خلاف گذشته، جشن تیرگان در روز 10 تیرماه برگزار می شود. اما در گذشته ی دور، نیاکنمان این جشن را در روز 13 تیر ماه بر گزار می کردند. دلیل این اختلاف ِ زمان ِ برگزاری جشن این است که در زمان باستان، هرماه 30 روز بوده است اما به دلیل تغییراتی که در تقویم ِ سال شمار ایرانی بوجود آمده است، شش ماه اول سال، هر ماهش 31 روز رقم خورده است که مطابق با سال شمار قدیم، جشن تیرگان سه روز جلوتر، یعنی در دهم تیر ماه برگزار می شود.
از نظر اجتماعی


در این روز مردم و بویژه زرتشتیان، این پاسداران ِ سنن و اعیاد ِ پاک گذشته، پس از به جای آوردن مراسم ِ جشن ونیایش ِ اهورامزدا، افراد هر خانواده و فامیل در خانه فامیل ِ بزرگتر جمع می شوند. بچه ها به هم آب می پاشند و نامزدها برای هم هدیه می برند. بزرگان هم از داخل کوزه ای که نام های افراد از قبل در آن ریخته شده بود، بوسیله کودکی بیرون آورده می شود و در این هنگام شخص خوش صدایی از روی کتاب ِ حافظ و یا کتب دیگری فال می گیرد.
خوردن آجیل و خواندن سرود همراه با پایکوبی و دست افشانی از لحظات ِ پرشور ِ شادمان و شاداب این جشن است که با آب ریختن در اوج تکان دادن بدن بر یکدیگر، جلوه هایی از نشاط و نسیم ِ زندگی بخش را در جان و دل ِ جمع شدگان در آن جشن می نشاند.
حال مایل هستم برای شادمانی ِ همه شادی سالاران ِ ایرانزمین، شما را به جایی ببرم که این قلم از آن سامان به این دیار ِ غریب پرت شده است.
آری:
این جشن ِ سزاوار و شاداب، در گیلان ِ جان ِ همه گیله زنان و گیله مردان تا دوره صفویه بویژه در زمان پادشاهی شاه عباس، با شکوه هر چه تمامتر در کنار دریا برگزار می شده است. بطوریکه در این روز هزاران نفر از کوچک و بزرگ بساط عیش و نوش را جمع می کردند و با ساز و نقاره به سمت دریای لنگرود و رودسر راه می افتادند. بعد از برگزاری مراسم ِ نیایش و آداب جشن، لحظات ِ پر شور و طراوت ِ آب پاشیدن به یکدیگر، در هلهله و غریو شادمانی ِ شادی سالاران، در زلالی آب دریا، همراه با گرمای خورشید ِ تیر ماه، فرا می رسید و عاشقان ِ آب و نسیم، رقصان و پایکوبان، مهمان آب دریا می شدند و تنشان را در جان دریا فرو می بردند و گرمای تیر را در خنکی ِ آب می شستند و چون صدف، شاداب می شدند.
بطوریکه اسکندر بیک ترکمان، وقایع نگار ِ شاه عباس می نویسد:
" رسم مردم گیلان است که در ایام ( خمسه مسترقه ) هر سال که به حساب اهل تنجیم ِ آن مُلک، بعد از انقضای سه ماه بهار قرار داده اند و در میان ِ اهل عجم " روز آب پاشان " است، بزرگ و کوچک و مذکّر و مؤنث به کنار دریا آمده و در آن ( پنج روز ) به سور و سرور می پردازند و همگی از لباس تکلیف ( یعنی لباس رسمی ) عریان گشته، هر جماعت با اهل خود به آب در آمده با یکدیگر آب بازی کرده، بدین طرب و خرمی می گذرانند و الحق تماشای غریبی است ..."
هر چند این جشن دلربا و شاداب، در دوره جوانی ما، از یادها گم شده بود اما رسم آب بازی و آب پاشی همچنان، در ماه تیر متداول بوده و جلوه می فروخت.
چمخاله این جایگاه ِ ایام ِ شادی سالار ِ دوران ِ شباب، دوران همآغوشی با آب بود و آب بر چهره وتن، غنچه ی جوان ِ عاشقان ِ بی قرار را شکفته می کرد. آنجا که تن جوانمان، در آفتاب ِ تبر ماه، گرما می گرفت و عطش را در جانمان به فریاد می کشید، این آب بود و چاه که به دادمان می رسید. سطل ها یکی پس از دیگری پر می شد و در ضیافتی از جشن آب پاشان، آب را بر روی یکدیگر می ریختیم و خنکی ِ نسیمگون ِ آب را در جانمان فرو می مکیدیم.
اما افسوس و هزاران دریغ و درد، امروز در این دوران ِ فسون و جنون، سیاه پوشان و ماتم سالاران و عزا باوران ِ خرافه دوست، نه اینکه شادی و شادمانی را بر عاشقان ِ زندگی شاداب، به ناله و لابه و گریه تبدیل کردند بلکه دریا را دیوار بر سرش هموار کردند و زن و مرد را از هم جدا نمودند تا آن هلهله و شادی و غریو جشن را، در گریه دریا، از چشمان ِ عاشقان خون جاری کنند.
حال با هم کتاب پر بار ِ عاشق ِ گیل ودیلم، محمود پاینده لنگرودی را ورق می زنیم و با او به گیلان ِ جانمان می رویم تا ببینیم همزبانان گیل و دیلم، این جشن را چگونه برگزار می کردند:

محمود پاینده لنگرودی در کتاب " آئین ها و باورداشتهای گیل و دیلم "می نویسد:

" ...ودر (واژه نامۀ طبری )نوشتۀ آقای دکتر صادق کیا-دربارۀ گاهشماری و جشن های طبری چنین آمده است:
[ازجشن های باستانی که دراین گاهشماری باز مانده ،پس از جشن نوروز ازهمه نامی تر ،تیرما سینزه(سیزده تیرماه)است.واین همان جشن تیرگان یا آبریزگان و آبریزان است که در روز تیر(سیزدهم) از ماه تیر درسراسر ایران گرفته می شد.نام دیگر این جشن در شرح بیست باب ملا مظفر،نوروز طبری یاد شده]
..اما عبدالرحمن عمادی در سومین کنگرۀ تحقیقات ایرانی زیر عنوان "واژه هایی از گاهشماری کهن دیلمی "می نویسد:«ماه چهارم : تیر است .روز سیزدهم آن را که بسیار گرامی است،تیرما سین زه گویند و در آن مراسمی برپا کنند و سرودهایی می خوانند که در ستایش آب و اسب و ایزد مهر است."ص142
آیین تیر ما سینزه

" در گاهشماری دیلمی ،تیر ما
tir ma تیر ماه دیلمی ،مقارن با آبانماه خورشیدی است .کوه نشینان در ستایش از آب ، آیین دل انگیزی دارند.شب سیزدهم تیر ماه دیلمی ، فرزند اول یک خانواده با فرزند آخر یک خانوادۀ دیگر –دختر یا پسر یک آبادی که باهم آشنای دیرینه اند-با همدیگر حرف نمی زنند وبه پای یک چشمه میروند ویک [قابدون qabdon= ظرف مسی استوانه ای و دسته دار] آب برمی دارند و روی طاقچۀ اطاق خانه ای که باید مردم، آن جا جمع شوند و مراسم تیرما سینزه را برگزار کنند ، میگذارند.(به روایت دیگر ، هنگام برگشتن، بچۀ بزرگتر بچۀ کوچکتر را «کول.ا.گیرهkul .a.gira»= به دوش می کشد و به خانه می آورد.)
غروب روز سینزدهم - شب چهاردهم - همۀ کسانی که در جشن شرکت می کنند ، در خانه ای که «آب قابدون »در آنجاست جمع می شوند و نیت می کنند و چیزی از قبیل : انگشتر ، دکمه ، گردن بند و...را در آن ظرف آب می اندازند. ظرف را وسط اطاق می نهند و خود حلقه وار می نشینند.
رباعي خون rabbaai xon = رباعي خوان = طبري خون tabari xon = طبري خوان حاضر مي شود
کودک خردسالی که نمی داند اشیاء داخل ظرف ِ آب از آن چه کسی است، در ظرف آب دست می کند ویکی از آن ها را بیرون می آورد و به حاضرین نشان می دهد - صاحبش آن را میشناسد- در این هنگام رباعی خوان مشغول خواندن شعرهای خاص تیرما سینزه است.صاحب آن انگشتری یا گوشوار و... از بافت کلام رباعی می فهمد که مرادش برآورده می شود یا نه؟

رباعی خوان به تعداد افراد شرکت کننده در این جشن رباعی می خواند و این رباعی ها که وزن و آهنگ خاصی غیر از «لاحول ولا قوه الا بالله » ندارند منسوب به امیر پازواری ،شاعر و عارف دلسوختۀ مازندران است که «آهنگ امیری »آن بسیار معروف می باشد. (البته در مناطق کوه نشین جنوب شرقی گیلان علاوه بر اشعار امیر پازواری ، اشعار دیگری نیز خوانده می شود که ساختار کاملا گالشی گیلان را دارد ( ."


" در پاره ای از آبادی های دیلمستان، همانند ِ اشکور ... و ... جشن ِ ( تیر ما سینزه ) با ویژگیهای دلپذیر ِ دیگری همراه است:
سفره ای از انواع ِ خوردنی های ِ زمان می چینند و در آن شب، سیزده گونه خوردنی، می خورند. بر و بچه های ِ آبادی که با همگان آشنایی دیرینه دارند، شوش یا ترکه یا چوب ِ باریکی را بنام ( لال ِ شوش ) به دست می گیرند و وارد اطاق های ِ خانه ها می شوند و بی آنکه سخنی بگویند ( لال لالکی ) به خواب فرو رفتگان، چند ترکه یا شوش می زنند و آنان را بیدار می کنند تا شرکت در برگزاری ِ آئین ِ تیر ماه سیزده را از یاد نبرند. آنگاه جوانان، با شور ِ بی پایان، بر فراز ِ بام ها می روند و از ( روزن بام یا لوجون )، دستکش ( دس جوروف یا جوراب ِ دست ) و ... به پائین می آویزند و خدایان خانه، انواع خوردنی ها را در آن می ریزند و آن آشنایان ِ ناشناس، به بالای ِ بام می کشند.
گاهی نیز به نشانه مطایبه و شوخ طبعی، زغال و دیگر چیزهای ِ خنده آور، در دستکش یا جوراب می گذارند.
این شادمانی ها تا دیرگاه ِ شب ِ تیرماه سیزده یا سیزدهم تیر ماه ِ دیلمی، ادامه می یابد."



نمونه هایی از اشعار طبره خوانی یا طبری خوانی گالشی:

(1)
می جونه دوستی /
گوسن ورا پوسّه کولا چی خوبه/مو بز وچه پوسّه کلا دارم
یار /دوره راه چی خوبه / مو می بره /بون /دارم
می دیل خانه /هف روزو هف شو/عروسی / بدارم
دس/بیاردم/به جیف/بدی م/دیناری/ندارم/للی...

برگردان فارسی:


دوست عزیزم/کلاه پشمی از پوست برۀ گوسفند چقدر خوب است که آدم داشته باشد، من ، کلاه از پوست بچۀ بز دارم ..
اگر یار دلدار آدم از ولایات دور دست باشد/بسیار ارزشمند است ولی ای دریغ/ یار ِمن از دختران همسایه است
دلم میخواهد که به رسم دیلمیان و خوانیین "هفت شبانه روز مجلس عروسی برپا کنم"
ولی ای دریغ/دست به جیب که شدم دیدم که پولی در بساط ندارم...

(2)

" تیر ما " بگوته: می سینزه چره سنگینه؟
هر که آب ویگیته، خوشته مآره اولینه

انگشتره طلا، فیروزه و َ نی نگینه
بهشته قربان، چه جای نازنینه

برگردان فارسی:
تیرماه گفت، سیزده ی من چرا سنگین است؟
هر کس آب برداشت، اولین فرزند مادرش است

انگشتری طلا، فیروزه، نگین آن است
بهشت را قربان، چه جای ِ نازنینی است

(3)

میان ِ دریا، گل بَد ئَم خالَ بَبیه
بلبول بَنشینه، شصت وچهار بَبیه

تاسه آب بریختم، زلال بَبیه
می دوست بخوره، دشمن لال بَبیه

برگردان فارسی:

میان دریا، درخت کاشتم، سرسبز شود
بلبل بنشیند، شصت وچهار تا شود

در تاس ( ظرف مسی ) آب ریختم زلال شود
دوستم بخورد، دشمن لال شود

(4)

تنی دوری، مره دور بساته
تنی دوری، می جانه، تَندُور بساته

چشم اشک و دامن ِ شور بساته
نامرده فلک، می منزله دور بساته

برگردان فارسی:

دوری تو، مرا دور کرده است
دوری تو، جانم را چون تنور ساخته است

چشمانم را اشک آلود و دامنم را شور ساخته است
فلک نامرد، منزلم را دور ساخته است
تیرگان شاداب بر همه ی ملت ایران خجسته باد
* زلزله در لهجه و یا زبان مردم لنگرود نام جیر جیرکی است که تابستانها در هوای گرم روی شاخه درختان بویژه شاخه لطیف توت می نشیند و از بهار و زیبایی طبیعت در تابستان ساعتها بدون وقفه در دستگاهی مخصوص می سراید. لحظات ِ شور انگیز این نوای ِ خوش آهنگ زمانی است که چندین زلزله، سمفونی وار بنوازند و بسرایند.
خلاصه ی شنیداری ِ این جُستار را می توانید در لینک زیر ملاحظه کنید


www.apanahan.blogspot.com
a_panahan@yahoo.de

۱۳۸۹ تیر ۳, پنجشنبه

سخنی با رفسنجانی، خاتمی، کروبی و موسوی


 
بازخوانی یک نامه ی سرگشاده


مقدمه


سال گذشته در اوج ِ اعتراضات ِ سراسری ِ ملت ایران علیه ی حکومت اسلامی در تمامیتش و زیر ضرب قرار گرفتن افراد کلیدی ِ ریزشی ِ همین حکومت، نامه ای با عنوان سخنی با افراد ِ بالا را انتشار دادم تا بدین وسیله آنان را در این عرصه ی مرگ وُ زندگی، وجدانهای خفته شان را به سمت ایرانیت بیدار کنم و بتوانند پیش از اینکه با عقب نشینی خفت بار به سمت اسلام - همه ی جان وُ جهانشان را قربانی ِ همین اسلام کنند- به سمت مردم بیایند و هر آنچه  را که در توان دارند با مال وُ جان وُ همه ی هستی شان- برای نجات ایران از ایلغار اسلام ِ آدمکش و ویرانگر در همه شکلش- در طبق اخلاص بگذارند و در پایانه ی عمر و زندگی شان نام ِ نیکی از خود بر جای بگذارند تا آینده گان از آنها به نیکویی نام ببرند.
اما افسوس وُ دریغ وُ درد که این نصایح ِ بر آمده از دل وُ جان وُ وجدان یک ایرانی که همه ی هستی اش را وقف ایران کرده است، نا دیده و نا شنیده انگاشته شد و در مقابل حمله ی پی در پی ولی فقیه ِ رجاله های حکومت اسلامی در خوار وُ زبون کردن آنها، هر چه بیشتر خودشان را در لجنزار همین اسلام و حکومت اسلامی آلودند.
بیانیه ی آخر موسوی یکی از این عقب نشینی های بی همتا به سمت فرو رفتن در لجنزار اسلام است.
حمله ی اوباشان احمدی نژاد به مجلس نا مشروع اسلامی مبنی بر مخالفت با طرح وقف اموال دانشگاه آزاد، یکی دیگر از این نمونه ها است که نوک تیز حمله اش بیش از مجلس به رفسنجانی و نوچه هایش چون جاسبی ها است که می خواهند از این طریق دست و نفوذ رفسنجانی را هر چه بیشتر در قدرت و نهادها، قطع نمایند تا سر انجام بتوانند او را قربانی کنند.
بی حرمتی و حمله ی گراز وار اوباشان ِ اسلامی به دفاتر مراجع همین اسلام حکومتی، از دیگر نمونه ای است که این روزها به فراوانی شاهد آن هستیم.
هرچند بانی این حمله و بی حرمتی به مراجع شیعه، امام رجاله گان است اما این افراد که امروز مورد حمله قرار می گیرند در دیروز، مقابل چنین حمله ای خنده بر لب داشتند و شادمانی می کردند. اما ندانستند که این آتش دیرتر دامن آنها را خواهد گرفت و تمامی هستی شان را خواهد سوزاند.
و امروز ما شاهد تقاص اتو دینامیکی این بی حرمتی های دیروز و تایید همین افراد در به قربانی کشاندن یاران ِ دیروزی شان هستیم.
  این قلم در نامه ی سرگشاده ی سال گذشته، این روزها را پیش بینی کرده بود و اکنون مایل است اضافه کند که همه ی این پیش آمدها هنوز از نتایج سحر است و بزودی ما شاهد شقه شقه شدن ِ هر چه بیشتر و سر انجام نابودی ِ حکومت اسلامی در تمامیتش خواهیم بود و خوشا به حال آنهایی که با ندامت و شرمساری در پیشگاه ملت ایران زانو می زنند و زمین ادب می بوسند و از عملکرد ناشاد ِ گذشته ی خودشان عذر خواهی می کنند.
حال با این مقدمه یکبار دیگر آن نامه ی سرگشاده را با هم می خوانیم:

آقایان به اصطلاح اصلاح طلب و یا اصول گرای ِ اصلاح طلب
پیدا است که شرایط ِ اکنون حکومت اسلامی شانسی برای شما ها در نظامی که به آن دل بسته اید، نگذاشته است. اختلاف ِ بین شماها با جناح دیگر حکومت اسلامی به قدری عمیق و ژرف شده است که باید بپذیرید یک جناح در این میان قربانی شود.
شما به نیکی می دانید ملت بزرگ ایران دیر زمانی است که از شماها، و حکومت اسلامی در تمامیتش عبور کرده است. اما برای رساندن ایران به ساحل نجات، با درایتی در خور ِ ایراندوستان سعی می کنند با هزینه ی هر چه کمتر و مسالمت ِ بغایت بیشتر و بی همتا با جانیان حکومت اسلامی برخورد کنند تا هر چه بیشتر نیروهای ریزشی ِ آن به آغوش ملت ایران برگردند.
بی گفتگو هر یک از شماها در این زمانه ی سی و یک ساله ی عمر ِ حکومت اسلامی به تناسب در مصدر کارهای کلیدی ِ همین حکومت بوده اید ( و بعضن هم اکنون هستید ) و با تمامی توان در کنار امام جنایتکاران و سپس ولی فقیه ملایان، علی خامنه ای در همه ی آدمکشی ها و ویرانی ِ تمدنی و فرهنگی ایران نقشی برجسته داشته اید.
تا کنون پنهان نکردید و نمی کنید که برای حفظ همین حکومت اسلامی هرچه که در توان داشتید و دارید به پایش ریختید و می ریزید تا بیشتر از ملت ایران که آنها را به امت اسلامی و امروز " حسینی " فروکشیده اید، سواری بگیرید و بیشتر و فزون تر پروارتر بشوید.
اما فکر نمی کردید که گرسنه های هار ِ دیگر ِ اسلامی  در راه هستند تا چون شماها، چند زمانی از کیسه و سفره ی ملی ِ ملت ایران شکم بترکانند و جیب فراخشان را پر کنند.
و حتی فکر نمی کردید که این گرسنه گان تازه به آلاف وُ الوف رسیده، روزی طمع به مال و منال ِ اندوخته در کیسه ی شما که حاصل ِ دست رنج ملت ایران و ثروت همگانی ِ ملی ِ ملت ایران است، ببرند و بخواهند آن را از حلقوم شما بیرون بکشند.
چنین بود که شماها یک اتحاد نا نوشته را در پنهان از چشمان ِ همگان با هم قسم یاد کردید تا به بهانه ی احمدی نژاد ولی فقیه را ساقط کنید.
و آن نامه ی سرگشاده ی شما قبل از " انتخابات " به ولی فقیه اوج این نا رضایتی و ترس شماها را عیان کرد.
فراموش نکنید همین احمدی نژاد اگر در تمامیت ِ عمرش دروغ و چاله دهانی کرده باشد، در مورد ثروت اندوخته ی شده ی شما و خانواده تان پر بی راهه نرفته است.
هرچند بارها با ادبیات مختلف، این ثروت اندوزی شما از کیسه و خزانه ی ملی ِ ملت ایران افشا گردیده است اما شما هر باره و همواره آن را به دشمنی منافقین و بیگانه گان با خودتان جلوه دادید و هربار آمدید با لابه و ناله افاضه فرمودید که ثروت شما حتی از قبل از انقلاب هم کمتر شده است.
اینبار اما " رئیس جمهور" حکومت اسلامی در یک مناظره ی تاریخی چنین ثروت چپاول شده از خزانه ی ملی ملت ایران را در نگاه ِ میلیونها ایرانی البته با پشتیبانی ولی فقیه افشا کرد و نیرنگ ِ تا کنونی ِ شما را بر ملا نمود تا نتوانید چون همیشه چنین افشا گری را به بیگانگان و دشمنان نسبت دهید.
اینجا بود که کاسه ی صبرتان لبریز شد و برای فرار از این اتهام سنگین ( بخوان خیانت و جنایت علیه منافع ملی ) به ملت ایران روی آوردید و آن نامه ی سرگشاده را به ولی فقیه نوشتید تا هم خامنه ای را بترسانید و هم نزد ملت ایران مظلوم نمایی کنید.
اما وقتی دیدید چنین ترفندی در ملت ایران و ولی فقیه اثر نکرد طبق گفته ی آخوند ابطحی در اقرار تلویزیونی اش، شما با موسوی و کروبی و خاتمی دست در دست ِ هم، قسم خوردید که تا به زیر کشیدن ولی فقیه و احمدی نژاد از همکاری با یکدیگر شانه خالی نکنید.
و چنین بود که ولی فقیه در پنهان و عمله هایش در آشکار مسئولیت های کلیدی را از شما گرفتند و می گیرند.
در جریان همین پس گرفتن ها بود و هست که عمله های ولی فقیه از تریبونهای مختلف با ادبیات گوناگون شماها را خائن به نظام و حتی اسلام جار زدند و می زنند.
به عبارت روشن تر با این هجوم و به قول شماها هجمه ها، تمامی ِ حرمت ها و الفت های بین شماها و خودشان را شکستند و پاره کردند.
یعنی اگر در مثل حرمت را به یک پیاله آب تشبیه کنیم این پیاله آب توسط شماها و آنها ریخته شد و باید بدانید که دیگر نمی توانید همان آب را به پیاله برگردانید.
هرچند با هجومی که ولی فقیه و عمله هایش در همه ی عرصه ها بر شماها و ملت ایران آوردند، به جای اینکه به مردم روی بیاورید و از آنها اسمتداد بخواهید، سعی کردید با عقب نشینی ذلیل گونه میدان را برای ولی فقیه و عمله هایش بیشتر وسعت ببخشید. بطوریکه در ایجاد این گستردگی ِ میدان برای ولی فقیه و کرنش زبونانه شما در برابر ایشان ولی فقیه با دست باز تر هجومی دیگر بر شماها آورد تا هر چه بیشتر شما را خوار گرداند و روز 29 دی ماه فرصتی شد تا از شما بخواهد که در مقابلش زانو بزنید و از کرده ی خود صدای ندامت بلند کنید.
معنی اش این است که هیچ شانسی برای ماندن شما در همین نظام حکومت اسلامی نمانده است.
تازه این سخن ولی فقیه در روز 29 دی ماه را باید برای شماها هم هشدار دانست و هم به نوعی دلسوزی.
دلسوزی از این جهت که اگر می خواهید از جان و مال خود مصون باشید، بهتر است صد در صد تسلیم شوید و تا وقتی که ولی فقیه زنده است بتوانید در گوشه ای نفس بکشید و هشدار است که اگر آنچه ولی فقیه از شماها می خواهد، اجابت نکنید، هیچ تضمینی برای زنده ماندن و یا مصون بودن شما در حکومت اسلامی وجود ندارد.
زیرا شماها به نیکی می دانید که نه ولی فقیه و عمله هایش به شماها اعتمادی دارند و نه شما به ولی فقیه و عمله هایش.
یعنی هر کدام از دو سوی دعوا یکدیگر را دشمن می پندارید که در کوچکترین فرصت به دست آمده می توانید رقیب را از سر راه بردارید.
فراموش نکنید که امروز ولی فقیه و عمله هایش دست برتر دارند. از این جهت از شماها می خواهند  در مقابلشان کرنش کنید و سپس برای همیشه کنار بکشید.
حال اگر معادله ی امروز در فردا معکوس گردد و شما دست برتر یافتید در خوش بینانه ترین شکلش همین عمل را با آنها انجام می دهید که امروز آنها با شما می کنند.
البته خوشحال باشید که ولی فقیه هنوز زنده است وگرنه اگر به هر دلیلی ولی فقیه بمیرد همین معادله ی امروز هم به هم می خورد و شماها که در دو طرف نزاع هستید، چون جانوران وحشی به جان هم می افتید و یکدیگر را می درید و یا تکه و پاره می کنید. بطوریکه که در این دریدن ها و پاره کردن های ِ وحشیانه تان نه از تاک نشان می گذارید و نه از تاک نشان.
با این تابلو و دورنما برای سرنوشت شماها در همین فرداهای نزدیک، آیا بهتر نیست که در این شرایط مرگ وُ زندگی به سمت مردم بیایید و به ایران و ایرانی بیش از هر ارزشی بیاندیشید؟
مطمئن باشید بزرگان تاریخ ِ بشریت همواره در بزنگاههای سرنوشت و تصمیم، جانب مردم را گرفتند و حتی جان و مال و هستی شان را در این راه گذاشتند و جاودانه شدند.
امیدوارم این اندرز را از این قلم از سر خیرخواهی ارزیابی کنید که بالاتر از ایران و ایرانی برایش ارزشی متصور نیست.
اگر هم این سخن را خطاب به شماها به گفتار در آوردم نه اینکه می خواهم به شما مشروعیت ببخشم بلکه نگرانی ام بیشتر برای ایران در تمامیت ارضی و آبی اش است که حاضر نیستم به هیچ وجه در نزاع قبیلگی ِ شماها و در تاراج بی حد و حصرتان از منابع و منافع ملی ملت ایران و کشتار وحشیانه ی شما از ایرانیان، ویران و نابود گردد.


www.apanahan.blogspot.com
a_panahan@yahoo.de



۱۳۸۹ خرداد ۲۶, چهارشنبه

ما همه ایرانی هستیم اما اسلامی نه


نگاهی اجمالی به بیانیه ی آخر موسوی
بیانیه ی آخر آقای موسوی بقدری از تناقض فزون است که اگر بخواهیم جمله جمله ی ایشان را مورد نقد مو شکافانه قرار دهیم، خود کتابی می شود که برای خواننده حوصله سوز است.
در این نوشته سعی می شود محورهای کلیدی این بیانیه مورد بازبینی قرار گیرد تا ملت ایران با خواندن بیانیه و این نوشته خود بتوانند تفاوت ها و نگاهها را تشخیص دهند.
می دانیم که " انقلاب شکوهمند اسلامی " مورد علاقه ی آقای موسوی در همان آغاز و حتا پیش از به ثمر رسیدن آن بر بستری از اقیانوس خون ایرانی بر پا شده است.
یک نمونه ی بارز و فجیع آن، کشتار مردم بیگناه در سیمنا رکس آبادان است که همین دین رحمانی آقای موسوی و مراجع و امام مورد علاقه ی ایشان این کشتار بربر منشانه را مجاز دانسته بودند و هم اکنون آنانی که در قید حیات هستند، مجاز می دانند.
آیا آقای موسوی می تواند این عمل جنایتکارانه اسلام و اسلامیون را تائید و یا رد کند؟
اگر تائید می کند باید با صدای بلند از پیشگاه ملت ایران به خاطر این جنایت اسلامی پوزش بخواهد.
و یا اگر تائید نمی کند باید با سند و ادله کافی ثابت کند که اسلام چنین کاری را مجاز نمی شمارد و اسلامیون و آیات عظام و آخوندهای مورد علاقه ی ایشان با چنین کشتاری مخالف هستد.
اما اگر نیک بنگریم و اسلام رحمانی و همچنین عملکرد بنیانگذار همین اسلام و جانشینان ِ شیعه و سنی اش و یا آیات عظام و آخوندهای مورد علاقه  آقای موسوی را مورد بررسی قرار دهیم خواهیم دید که اسلام رحمانی آقای موسوی در همان آغاز نطفه بستنش در خون متولد شد، در خون تغذیه کرد و هم اکنون در خون ادامه ی حیات می دهد.
حال با این مقدمه نگاهی به محورهای بیانیه ی ایشان می پردازیم.
آقای موسوی می نویسد:
"به یقین فجایع کهریزک و آدم کشی های روزهای ۲۵ و ۳۰ خرداد و عاشورای حسینی از خاطره جمعی ملت پاک نخواهد شد و نباید هم پاک شود که خیانت به خون شهدا و بی گناهان است. ما چگونه می توانیم تیرهای مستقیم به مردم و زیر کردن آنها توسط ماشین پلیس را از یاد ببریم"
بسیار خوب چنین فجایع و جنایت و یا خیانتی از اسلام و اسلامیون و یا هرکس دیگری هیچگاه از خاطره ی جمعی ایرانیان پاک نخواهد شد و جای بسی خوشحالی است که شما حداقل این مورد را ازنگاه ِ وجدان خود دور نداشتید. اما مگر جنایت حکومت اسلامی در طی این سی و یکسال فقط شامل 25 و 30 خرداد و عاشورای سینه زنان حسین هاشمی بعد از انتصابات سال هشتاد و هشت می شود که شما سخاتمندانه از کیسه ی خلیفه همه ی جنایت و خیانت و کشتار ایرانی در این سی و یکسال را نا جوانمردانه و غیر منصافانه چشم می پوشید و فقط جنایت حکومت اسلامی و اسلامیون در همه رنگش را به این روزها فرو می کاهید؟
شما اگر وجدانی برایتان مانده باشد چطور می توانید کشتار وحشیانه ی پایوران و نظامیان ِ نظام پادشاهی را در همان شروع انقلاب منحوس شکوهمند شما چشم بپوشید یا کشتار سبُعانه ی جوانان ایرانی را در مقطع 30 خردا سال شصت به بعد را از دیده و نگاه خود برگیرید و یا کشتار وحشیانه ی اسیران زندانی در تابستان سال شصت و هفت را که در تاریخ بشریت همتا ندارد و در زمان نخست وزیری شما چنین جنایت ضد بشری انجام گرفت، سخنی به لب تر نکنید و فقط جنایت حکومت اسلامی و اسلامیون را به این چند روز ِ بعد از انتصابات خرداد سال هشتاد و هشت کاهش دهید؟ 
 
خیر آقای موسوی
شما در همین آغاز نشان دادید که وجدانی در شما نمانده است و گرنه برای رهایی از این آدمخواران که در فردای نزدیک گردن شما هم زیر تیغ همین اسلام رحمانی خواهد رفت، می توانستید و هم اکنون می توانید بی پروا و با حمایت همه جانبه ی ایرانیان، جنایات ِ به طول و عرض تاریخ اسلام و اسلامیون در همه رنگش، علیه ایران و ایرانی را با صدای بلند فریاد می کردید و فریاد کنید. اما تا کنون نکردید. زیرا از جنس خودشان هستید.
و چون به تمام معنا ایرانی نیستید باز در انتخاب بین ایران و اسلام، جانب اسلام رحمانی را گرفتید و برای باز گرداندن تاریخ به دوره ی پر جور و جنایت وُ وحشت و کشتار امام رذلتان که خود در همه ی کشتارها در آن مقطع نخست وزیری تان شرکت داشتید، از هیچ کوششی فر گذار نمی کنید.
می گویید نه؟
می گویم به نوشته ی خودتان در زیر توجه کنید:
 
" جنبش سبز با پذیرش تکثر درون جنبش بر استمرار حضور دین رحمانی سرشار از رحمت، شفقت، معنویت، اخلاق و تکریم انسان تاکید دارد و راه تقویت ارزش های دینی در جامعه را تحکیم وجه اخلاقی و رحمانی دین مبین اسلام و نظام جمهوری اسلامی ایران می داند."
حالا فهمیدید که چقدر انسان با " وجدانی " هستید و یا عمد دارید جنایت اسلام در طول تاریخ و بویژه در ایران را از نگاه خود فرو گیرید و همچنین جنایت همین حکومت اسلامی، در طی این سی و یکسال را فقط به دولت احمدی نژاد آنهم بعد از انتصابات خرداد سال هشتاد و هشت فرو بکاهید؟
آیا هنوز اسلام شما با این همه خونریزی از ایرانیان و ویران کردن سرای ایرانی سیراب نشده است که شما تازه این جنایت ها را " رحمت، شفقت، معنویت و اخلاق " ارزیابی می کنید؟
خیر آقای موسوی
ملت ایران دیر زمانی است که از حکومت اسلامی و اسلام شما در همه رنگش عبور کرده اند و می روند برای همیشه این اسلام رحمانی شما را به جای سزاوارش فرو کشند.
و این جنبش سبزی هم که شما دنبالش هستید، مطمئن باشید جنبشی نیست که ملت ایران دنبالش هستند و حتا رنگ سبز ِ جنبش شما با رنگ سبز جنبش ملت ایران متفاوت است.
زیرا رنگ سبز شما از جنس " گنده واش *" است که ریشه ای در فرهنگ ایرانی ندارد. به عبارت ساده تر رنگ سبز شما چون رنگ ِ هرزه علف هایی است که قرنهاست شادابی باغ سرسبز ایرانی را کدر کرده است و ملت ایران اینبار عزمشان را جزم کردند تا این هرزه علف ها را از باغ شاداب ایران دور کنند و نشاط و سرسبزی ِ پرچم سه رنگ ِ شیر و خورشید نشان را برفراز خرابه های اسلام متجاوز، انسان کش و زندگی سوز اسلام بر افرازند.
 فراموش نکنید اسلام برای تمدن و فرهنگ ایران و ایرانی، دینی است بیگانه و متجاوز که آمده است ایران را با همه ی جلال و شکوهمندی اش در فرهنگ و تمدن و تاریخ و خدمت به بشریت بر سر ایرانی خراب کند و ملت ایران را به امت تنزل دهد.
و بدانید که هیچگاه اسلام با هیچ تمدن و فرهنگی همزیستی نداشته است که شما مدعی می شوید که"
"- رمز بقای تمدن ایرانی- اسلامی همانا همزیستی و همگرایی ارزش های دینی و ملی در طول تاریخ این سرزمین است."
 بلکه این تمدن ها و فرهنگ های مادر بودند که اسلام را در طول تاریخ به عنوان بخشی از فرهنگ در خود ادغام کردند. اما همین اسلام شما به جای قدر دانی از فرهنگ مادر که آن را از خوار بودن بیرون کشید و با هنر خود جلایی به آن داد، تیشه بر دست گرفت تا ریشه ی تمدن و فرهنگ مادر را بزند که نمونه اش در همین سی و یکسال به فراوانی دیده شده است که چه بر سر تمدن و فرهنگ ایرانی آوردید.
گواه این سخنم نگاه مردم این گیتی به ایرانیان است که فکر می کنند همه ی ایرانیان تروریست، آدمکش، خرافه پرست و حامی جهاد و حماس و القاعده و حزب الله است.
در حالی که همین ایرانیان در نظام گذشته در همه ی کشورها با عزت و احترام مواجه بودند و جهانیان در مقابل فرهنگ و تمدن ایران سر تعظیم فرود می آوردند.
بنا براین بهتر است از این پس نام ایران را در کنار اسلام نگذارید. زیرا اسلام هیچ همزیستی با فرهنگ و تمدن و تاریخ ایرانی ندارد.
و مطمئن باشید یک ایران آباد و آزاد از گذرگاه جنبش اسلامی حاصل نمی شود که افاضه می فرمایید:
 "جنبش سبز جنبشی ایرانی- اسلامی است که در جستجوی دستیابی به ایرانی آباد، آزاد و پیشرفته است. بر این اساس، هر فرد ایرانی که توسل به خرد جمعی توحیدی را به عنوان مبنای تلاش برای ایجاد فردای بهتر برای میهن خویش بپذیرد در زمره فعالان جنبش سبز به شمار می آید. جنبش “ایران را متعلق به همه ایرانیان می داند "
بلکه به گواهی تاریخ ِ هزار و چهارصد ساله ی ایران بعد از دوران طلایی ساسانیان همواره حضور اسلام در همه رنگش سبب ساز انحطاط فرهنگی، تاریخی و انسانی در همه سویش بوده است.
و بدانید که دیر زمانی است ملت ایران عطای این اسلام رحمانی شما را به لقایش بخشیده است و می رود با جنبشی ایرانی یک حکومت ایرانی با حاکمیت ملت ایران بر خاکروبه های همین اسلام رحمانی شما بنا کند.
زیرا شما با جملات و نگاهتان به آینده ی ایران صف خودتان را با ایران و ایرانی جدا کردید و می روید تا یک حکومت اسلامی با خرد جمعی توحیدی بنا کنید. اما غافل از این هستید که اسلام و توحید ِ اسلامی، خرد را بیگانه است. بر عکس هر چه در آن است جزء تعبد و ایمان گوسفندوار و کور نیست که به تبع آن امت اسلامی را چون و چرا، گناهی کبیره است.
اما در جملات بالا یک جمله ی درخشان وجود دارد که با اسلام و نگاه شما که به اسلام رحمانی معتقد هستید، بیگانه است و آن هم " ایران متعلق به همه ی ایرانیان است ".
زیرا اسلام متعلق به همه ایرانیان نیست. به عبارت دیگر ما همه ایرانی هستیم اما اسلامی نه.
این را هم بدانید که اسلام هیچگاه در هیچ شرایط موافق آزادی و برابری نیست که هیچ حتا مروج تبعیض در شکلهای گوناگون و بویژه تبعض علیه زن و ضد زن و کرامت انسانی زن است و مطمئن باشید اهداف آزادی و برایری در واقع اهدافی هستند که اسلام را نفی می کنند نه اینکه شما معتقد باشید که آزادی و برابری از اهداف انقلاب اسلامی بوده است و بعد امروز بنویسید"
"برقراری آزادی و برابری از اهداف انکارناپذیر انقلاب اسلامی است که جنبش سبز نیز بر ضرورت دستیابی به آن تاکید دارد. نفی هرگونه انحصار فکری، رسانه ای و سیاسی و همچنین مبارزه با حذف فیزیکی هر اندیشه و دیدگاه در سرلوحه اهداف جنبش سبز قرار دارد. ضروری است در این جهت، برای رهایی مردم از هرگونه سلطه سیاسی (استبداد و انحصار طلبی)، اجتماعی (تبعیض و نابرابری های اجتماعی) و فرهنگی (وابستگیی و تقید فکری) تلاش شود. جنبش سبز بر حمایت از حقوق زنان، نفی هر گونه تبعیض جنسیتی و حمایت از حقوق اقلیتها و اقوام تاکید ویژه دارد"
معلوم نیست بر چه اساسی فکر می کنید اسلام رحمانی شما مخالف انحصار طلبی و یا حذف فیزیکی و اندیشه و دیدگاه مخالف است.
تا آنجا که تاریخ گواهی می دهد اسلام در تمامیت ِ موجودیتش مروج انحصار طلبی بوده است. زیرا در همان قرآن شما به صراحت گفته شده است که اسلام آخرین دین است که بر کاکل ادیان دیگر سوار شده است. یعنی اگر ادیان دیگر در بعضی عرصه ها از پاسخ و حل مسائل انسانی و اجتماعی چه در این دنیا و چه در آخرت عاجز بودند اسلام اما برای تمامی جزئیات دنیوی و اخروی پاسخی در آستین دارد.
از طرف دیگر فقه اسلامی تمامی انسانها را غیر از فقها نادان و یا گوسفند می داند که باید چوپانی چون امامان شما این گوسفندان را بچرانند.
آیا این عمل اسلامی از آغاز تاریخ اسلام تا امروز تبعیض نیست و نشان از انحصار گرایی ندارد؟
در کجای تاریخ اسلام سراغ دارید که اسلام با اندیشه مخالف همزیستی داشته باشد؟
در کجای تاریخ اسلام سراغ دارید که اسلام به اندیشیدن و فلسفه ی اندیشه اعتقاد داشته باشد؟
وقتی سنگ بنای نگاه اسلام به انسان، تعبد و ایمان ِ بی چون و چرا است. چطور از امتش می خواهید چون و چرا کنند؟
اسلام اساسن موجودیتش بر حذف فیزیکی انسانهایی است که با این دین هیچ سازگاری ندارند.
اسلام حتا کسانی را که در خانواده ی اسلامی متولد می شوند و پس از بلوغ آگاهی می خواهند این دین را ترک کنند طبق قانون قرآنی شما حکمش مرگ است. پس چطور معتقد هستید که اسلام رحمانی شما با اندیسیدن و انتخاب کردن مخالف نیست؟
معلوم نیست چگونه معتقد هستید که با جنبش سبز اسلامی تان بتوانید حقوق زن را رعایت کنید و تبعیض علیه زنان را از بین ببرید.
اگر شما به دین اسلام معتقد هستید باید بگویم این حرف و نگاهتان ضد اسلامی است. زیرا اسلام هیچ گاه در هیچ شرایطی عنوان نکرده است که زن برابر با مرد است تا شما بخواهید با این دین رحمانی این تبعیض علیه زنان را بردارید.
حتا این نگاه ضد زن در قانون اساسی حکومت اسلامی به صراحت اعلام می کند که زن نمی تواند قاضی بشود و شهادت دو زن برابر یک مرد است.
یعنی زن نصف مرد در اسلام ارزیابی می شود.
تازه حتا فراتر از این هم رفته است و به مردها اجازه داده است که چهار زن برگزینند. این هم یعنی چهار زن برابر یک یک مرد. آیا این تبعیض نیست؟
شما چطور می خواهید این تبعیض آشکار و به قول شماها محکمات قرآن را بردارید؟
بسیار شگفت انگیز است که در عصر آگاهی چنین نگاه ارزانی را تحویل ملت ایران می دهید و معتقد هستید که جنبش سبز ِ اسلام رحمانی شما مخالف تبعیض علیه اقلیت است.
وقتی که شما با این دینتان بطور عام و با این مذهبتان بطور خاص، همه ی قدرتهای کلیدی و حتا جزیی ترین مسئولیت ها را در همه ی عرصه ها  در اختیار گرفتید، چگونه معتقد هستید که دین شما و جنبش سبز ِ اسلام رحمانی شما مخالف تبعیض ِ اقلیت ها نیست؟
اصلن چرا از اقلیت ها صحبت می کنید؟
ما همه شهروند ایران هستیم و همه باید از نظر قانونی برابر باشیم. چون همه ی ما ایرانی هستیم.
اقلیت فقط از نگاه ما ملت ایران موقعی است که در انتخابات پیش می آید که آن هم طبق قانون، اکثریت باید با در نظر گرفتن همه حقوق اقلیت در مجلس و یا نهادهای دیگر، نگاه و نظرشان را محترم بدارند و چه بسا برای پیشبرد اهداف آینده ی ایران از آنها استفاده کنند.
به عبارت دیگر همین اقلیت امروزی می تواند فردا با برنامه بهتر در انتخابات دیگر به اکثریت تبدیل شود.
بنا براین در تخالف با اسلام رحمانی شما ملت ایران پدیده ای بنام اقلیت نمی شناسد. زیرا اعتقاد داشتن به اقلیت و خودی و غیر خودی کردن ملت ایران، آغاز تبعیض است که اسلام رحمانی شما در همه ی عرصه ها مروج آن است.  عجیب اینکه تازه از کرامت انسانی و حقوق بنیادین بشر صحبت می کنید و می نویسید:
"نخستین ارزش اجتماعی مدنظر جنبش سبز دفاع از کرامت انسانی وحقوق بنیادین بشر فارغ از ایدئولوژی، مذهب، جنسیت، قومیت و موقعیت اجتماعی است."
آخر چگونه ممکن است با اسلام رحمانی  که از بنیاد بر تبعیض و ضد بشر بنا شده است، بتوانید کرامت انسانی و حقوق بنیادین بشر را فارغ از ایدئولوژی، مذهب، جنسیت، قومیت و موقعیت اجتماعی را برای همه ی ایرانیان ایجاد کنید؟
مگر یادتان رفته است که در آن بالا چه گفتید؟
اگر یادتان رفته است، جمله بندی شما را که با این جمله بندی ارزان در تضاد است، یکبار دیگر با هم می خوانیم تا برایتان ثابت گردد که هیچ پرنسیبی را برای گفته هایتان قائل نیستید.
"جنبش سبز جنبشی ایرانی- اسلامی است که در جستجوی دستیابی به ایرانی آباد، آزاد و پیشرفته است. بر این اساس، هر فرد ایرانی که توسل به خرد جمعی توحیدی را به عنوان مبنای تلاش برای ایجاد فردای بهتر برای میهن خویش بپذیرد در زمره فعالان جنبش سبز به شمار می آید."
پس معلوم می شود شما آن جملات ارزان بالا را بدون اینکه معنایش را فهم کنید از بخار معده بر روی کاغذ سیاه کردید زیرا معتقد هستید که این جنبش سبز مورد علاقه شما معیار سنجشش، اسلامی و توحیدی بودن افراد است و گرنه در زمره ی فعالان جنبش به شمار نمی آیند.
بگذریم که اسلام رحمانی شما، هم موافق تبعیض جنسیت است و هم مخالف حقوق بشر.
زیرا اگر چنین نباشد دیگر اسلام نیست بلکه می شود مثل مرام های انسانگرای دیگر که اساسن اسلام را با این مرام ها سنحیتی نیست.
تازه معتقد هستید که تمامی تلاشتان، برای به اجرا در آوردن تمامی ِ اصول پر از تبعیض و تناقض و ضد آزادی و ضد ایران و ایرانی ِ قانون اساسی حکومت اسلامی است و می نویسید:
"اجرای تمامی اصول قانون اساسی و به ویژه اصول ناظر بر حقوق ملت (فصل سوم) هدف و خواست تجدیدناپذیر و حتمی جنبش سبز است."
یا در جای دیگر ادامه می دهید:
"در این راستا، “اجرای بدون تنازل قانون اساسی” راهکار اصلی و بنیادین جنبش سبز است"

مگر تا حال قانون اساسی حکومت اسلامی اجرا نمی شده است؟
آیا مگر این اجرای اصول قانون اساسی امروزی با دوران شما که در کنار امامتان فوج فوج انسانهای ایرانی را می کشتید و سران و پایوران نظام پادشاهی را به وحشی ترین شکل ممکن شم آجین می کردید، فرق دارد که امروز اجرای کامل آن را طلب می کنید؟
همیشه چنین بوده است که ولی فقیه به هیچکس جزء خدایش پاسخگو نبوده است و نیست.
همیشه چنین بوده است که شورای نگهبان بالای سر قانون خیمه زده بود تا هیچ اندیشه ی مخالف اسلام رحمانی شما در مصدر مسئولیت حتا در بعد بسیار کوچک قرار نگیرد.
همیشه چنین بوده است که فقهای ششگانه ی شورای نگهبان را ولی فقیه انتخاب می کرده و می کند و شش عضو حقوقدان را رئیس قوه قضاییه.
رئیس قوه ی قضاییه هم انتخابی نیست بلکه منتصب ولی فقیه است. پس همه ی اعضای شورای نگهبان منتصب ولی فقیه بودند و هستند.
همیشه چنین بوده است که زن نصف مرد ارزیابی می شده است و مرد می توانست چهار زن اختیار کند و زن نتواند قاضی بشود و  همیشه ناقص العقل بوده است و شهادت دو زن برابر با یک مرد است.
همیشه چنین بوده است که ولی فقیه فرای قانون و رای مردم است و خمینی خود گفته بود که اگر در یک انتخابات 12 میلیون به یک نفر رای بدهند و او را انتخاب کنند اما ولی فقیه بگوید نه، آن رای ها باطل است.
همیشه چنین بوده است که ولی فقیه با سلاح حکم حکومتی هر قانونی را می توانست و می تواند وتو کند کما اینکه در دوران ریاست مجلس دوست شما وقتی حکم حکومتی خامنه ای مبنی بر وتو کردن قانون مطبوعات آمد، آقای کروبی دستش را بالا برد و گفت حکم حکم ولی فقیه است.
یادتان باشد شما وقتی که خودتان را برای ریاست جمهوری کاندید کردید اصلن کوچکترین اعتراضی به حذف فله ای کاندیداها نکردید که هیچ حتا بر این تبعیض و بی قانونی گردن نهادید.
و مطمئن باشید که اگر شما را از صندوق در می آوردند نه اعتراضی می کردید و نه به این قوانین تبعیض آمیز ایرادی می گرفتید. زیرا خودتان در بی قانونی و صحه گذاشتن بر بی قانونی و تبعض انتخاب شده بودید.
یعنی وقتی که پذیرفتید به رد و یا تائید صلاحیت های کاندید های مختلف از طرف شورای نگهبان گردن بگذارید و در این خیمه شب بازی انتصابات شرکت کنید، معنی اش این است که هم به همین قانون اساسی حکومت اسلامی سر فرود آوردید و هم اعمال ناپسند و ضد قانونی شورای نگهبان را تائید کردید.
دعوای شما امروز نه علیه بی قانونی حکومت اسلامی است بلکه دعوای شما این است چرا در این تقلبات انتخاباتی، شما را از صندوق بیرون نیاوردند.
البته بد نیست بدانید که در همه ی دوران این حکومت اسلامی در هر انتخاباتی تقلب بوده است و این در حکومت اسلامی چیز تازه ای نبوده است.
گواه این سخنم سخنان جنتی رئیس شورای نگهبان است که گفته بوده مگر چیز تازه ای اتفاق افتاده است که می گویید تقلب شده است؟
این تقلب همییشه و در همه ی انتخابات بوده است ( نقل به معنی ).
البته گفتنی در باره ی این بیانیه ی ارزان و سراسر تناقص بسیار است که امیدوارم دوستان و هموطنان ِ دیگرم ، گوشه های دیگر این بیانیه را مورد نقد مو شکافانه قرار دهند تا ملت ایران بتوانند سره را از ناسره و دوستان ایران را با دشمنان ایران تشخیص دهند.
* به علف های هرزه در گویش گیلکی بویژه در لنگرود می گویندگنده واش 
www.apanahan.blogspot.com
a_panahan@yahoo.de

۱۳۸۹ خرداد ۲۱, جمعه

عبور از حکومت ِ اسلامی و اسلام

نشانه ها و حرکت های اعتراضی ملت ایران به مناسبت های مختلف و اغلب در مراسم اسلامی و یادمانهای" انقلاب شکوهمند " اسلامی در یک سال گذشته، گویای عبور از اسلام و حکومت اسلامی است..
بطوریکه در هر حرکت و اعتراض، ملت ایران
بتدریج از ارزشهای اسلامی و انقلاب اسلامی فاصله گرفتند و می گیرند و گام به گام به خویشتن ِ خویش ایرانی و ارزشهای ایرانی پیوند خوردند و می خورند.
همین دیروز بود که در روز
" قدس سابق " همه ی نقشه ها و تبلیغات
ِ نخ نمای ِ ضد ایرانی ِ حکومت اسلامی که آمده بودند روضه ی ضد اسرائیلی برای فلسطین و آزادی " قدس " بخوانند و اشکی برای تروریستهای جهاد و حماس و حزب الله بریزند با عکس العمل ِ شدید و به موقع ِ وجدانهای بیدار ایرانیان روبرو شد که با شعار " نه غزه، نه لبنان، جانم فدای ایران " همه ی ارکان حکومت پلیدشان را بلرزه انداختند که هنوز هم، دایناسورهای از گور ِ زمان گریخته، از طنین ِ صدای ِ جانم فدای ایران رعشه ی مرگ می گیرند و در هر فرصتی با ناله ی جگر سوز، زوزه می کشند که چرا ملت ایران می گوید " جانم فدای ایران "؟

سخن بسیار واضح و روشن است. ملت ایران در این گام با فریاد رسای جانم فدای ایران می خواهد بگوید که بالاترین ارزش برای ما ایرانی ها، ایران است و هر ارزش دیگر هر چند هم عزیز باشد باید در زیر ِ مجموعه ی ِ ارزشی بالاتر بنام ایران تعریف شود
.

معنی این سخن این است که اسلام باید به جای سزاوارش فرو کشیده شود و به مسجدها و سر ِ گورها برگردد تا آهسته آهسته کمرنگ و سپس بی رنگ گردد
.

به همین مناسبت بود که ملت ایران " روز قدس " سابق را به روز فریاد رسای " جانم فدای ایران " تبدیل کردند
.

 
سیزده ی آبان یکی دیگر از روزهایی بود که حکومت اسلامی آن را متعلق به خود می دانست و هر سال در این روز روضه ی ضد آمریکایی می خواند و اشک ضد امپریالیستی می ریخت. اما ملت ایران در سال گذشته با جدا کردن صفوفشان از عقب ماندگان تاریخ، فریاد " مرگ بر روسیه و چین " را سر دادند تا بگویند که منافع ما ایرانیان، در این شرایط نه ضدیت علیه آمریکا بلکه انزجار و نفرت از دول روسه و چین است که در همه ی مراحل سرکوب و کشتار ایرانیان و همچنین غارت منابع ایران پشت و تکیه گاه همین آخوندهای آدمکش و ویران کننده ی ایران هستند. به عبارت دیگر خواستند بگویند که منافع ما ایرانیان از منافع اسلامیون در همه رنگش و همچنین پادوهای روسیه و چین که به غلط نام اپوزیسیون حکومت اسلامی را حمل می کنند، جدا است. از این جهت بود که با این حرکت اعتراضی و چنین شعاری، دشمنان واقعی ملت ایران را نشانه رفتند.

زیرا ملت ایران در این سی
و یکسال سال ِ سیاه و نکبت ِ حکومت اسلامی به این درک و آگاهی رسیده است که بتوانند تشخیص دهند که چه کسانی و یا کشورهایی، دشمن منافع ملی و سربلندی ایرانی است.

به همین دلیل بی پروا همه ی دوستان حکومت اسلامی را دشمنان ایران و ایرانی ارزیابی می کنند و تنفر خودشان را از آنها با صدای رسا فریاد می زنند
.

 
شانزده ی آذر، دیگر مراسم ِ متعلق به سینه زنان ِ عاشورایی چه از طایفه ی مصدقی، چه از قبیله ی اسلامی و چه از فرقه های کمونیستی بود که هر سال برای فرار از بی مسئولیتی و جنایت ضد ایرانی خود برایش روضه ها می خواندند و گریبانها می دریدند و جاهلانه بر سر و سینه خود می کوفتند تا فرهنگ کربلایی و عاشورایی را که جزء نکبت و خواری و ناله و غم و گریه نصیب ملت ایران نکرده است، هر چه بیشتر بر ملت ایران تحمیل کنند و آنان را هر چه بیشتر از شادی و پیشرفت اجتماعی باز دارند.

اما ملت بزرگ ایران 16 آذر
ِ سال ِ گذشته را چنان بر سر مصدقی ها، اسلامیون و کمونیستها کوبید که یاغی در گورش تکان خورد و رهروان یاغی از همه رنگش هنوز گیج از تکانی هستند که چرتشان را پاره کرده است.

به عبارت دیگر ملت ایران برای عبور از این ارزشهای ضد ایرانی ، آنان را چون سلاحی علیه خود آنها بکار گرفتند و هر روز فاصله شان را از همه ی مُردارهای تاریخ چه اسلامی، چه کمونیستی و چه ورشکسته دکانی بنام " ملی گرایی " زیاد می کنند تا هر چه بیشتر از آنها دور گردند و به اصلیت و ارزشهای ایرانی خود نزدیک شوند و با آن پیوند بخورند
.

مراسم مرگ منتظری هم یکی از این روزها است که ملت ایران از شرایط ایجاد شده به فراست استفاده کرد و فریاد های ایرانی را بر سر اسلامیون و ارزشهایی که منتظری به آن دل بسته بود فرود آور
دند.
یعنی اگر حکومت اسلامی تا این زمان از مرگ، کارناوال عزا برای تحمیق مردم در هر چه فرو رفتن به ارزشهای ضد انسانی و ضد ایرانی راه می انداخت و آنها را به جای شادی و سرور و جشن به اندوه و ناله و گریه دست به گریبان می کرد. اما در مراسم مرگ منتظری مردم این چس ناله های ارزان را به اندرون ِ حجره های نمور گرفته و تار عنکبوت تنیده ی اسلامیون در همه شکلش پرتاب کردند و به جای گریه و ناله تمامیت حکومت اسلامی را با شعارهای کوبنده ی مرگ بر دیکتاتور و خامنه ای و یا مرگ بر جمهوری اسلامی و جانم فدای ایران جشن گرفتند. یعنی قدمی دیگر به سوی وصل شدن به اصل خویش ایرانی برداشتند. اصلی که نیاکانمان را غم بیگانه بود و سراسر زندگی شان بر بستر ِ شادخواری و شادخوانی و شادگویی و شاد رقصی سفره ی شادمانی پهن کرده بود.   
اما این حرکات هنوز از نتایج سحر بود و ملت ایران عزم داشتند تا با ادامه ی این حرکت های شکوهمند، روزهای تاسوعا و عاشورای در پیش را برای همیشه از حرمت بیاندازند و گام های ِ نخست را برای ویران کردن ِ این دکان ِ هزار و چهارصد ساله ی تحمیق و پوک کردن خرد انسانی را در زمانی که اسلامیون حکومت می کنند، بردارند.
فراموش نشود که روزهای تاسوعا و عاشورا برای اسلامیون و حکومت اسلامی از قدسیت بالایی برخوردار بوده و هست و چهارده قرن بوسیله ی آن از مردم سواری گرفتند و هنوز هم می گیرند.
و حکومت اسلامی بر این گمان بود که مردم ایران در این روزها به پاس ِ احترام به حسین هاشمی برای عزا داری به خیابانها می آیند و حرمت نمی شکنند و چنین می پنداشت که سیل عظیم مردم به تنگ آمده در این روزها را در خیابان به حساب احترام به حسین هاشمی در تحکیم حکومت غارتگرانه، تجاوز گرانه، ویرانگرانه و کشتار ایرانی خودشان بنویسد. اما مردم ایران را در سر سودایی دیگر بود و از همان ساعات آغازین چنان چرت آخوندهای جَرَب گرفته را پاره کردند که اگر با بی رحمانه ترین شکل کشتار و سرکوب جلو نمی آمدند، نه از حکومت اسلامی نشانی می ماند و نه اسلام ِ محمدی و حسینی.
از این پس بود که حکومت اسلامی دریافت که ملت ایران را جزء سرنگونی تمام عیار ِ اسلامیون و اسلام در همه شکلش و جانشین کردن یک حکومت ایرانی با معیارها و سنت های اصیل ایرانی در سر سودای دیگری نیست. از این جهت بود که برای عقب انداختن سقوط ِ حکومت اسلامی و اسلام در ایران به برهنه ترین شکل ِ سرکوب ِ تاریخ بشریت روی آوردند.
این حرکت غرور انگیز ِ ملت ایران علاوه بر انداختن رعشه ی مرگ در تار و پود ِ آخوندهای جنایتکار، سبب شد که مشت مدعیان ِ کاذب ِ رهبری را به آشکارترین وجه ممکن در نگاه  ِ چشمان مردم ایران و جهان باز کند و نشان دهد که این مدعیان آنجا که بین انتخاب ایران و اسلام قرار می گیرند، ایران را فدا می کنند و چهار نعل به سمت  و آغوش همین اسلام خونریز شتابان می دوند. بطوریکه از این تاریخ به بعد، هم موسوی و هم کروبی از اسب ساختگی رهبری پایین فرو غلطیدند و دوباره به دامن " اسلام ناب محمدی و حسینی " و " دوران نورانی امام رذلشان " بر گشتند و مردم متوهم را در صحنه تنها گذاشتند.
و بی شرمانه این عمل ناجوانمردانه را تا امروز به لطایف الحیلی کماکان ادامه می دهند تا از این طریق طغیان و غلیلن مردم ایران را ساکن و راکت و بی حرکت کنند.
در همین رابطه در دیروز ِ نزذیک، این روزها را به خوبی پیش بینی کرده و نوشته بودم:
" . . . اگر هم موسوی و کروبی با جنبش همراه شدند نه به خاطر مردم بلکه برای اعتراض به خرد شدن شخصیت و هویت خودشان در نظام اسلامی بود که اینچنین عریان قربانی مطامع ولی فقیه در زیر پای احمدی نژاد می شدند.
البته دور از انصاف خواهد بود که همین قدر هم که با جنبش همراهی کردند، از آنها قدر دانی نکنیم
ولی یادمان باشد که موسوی و کروبی و خاتمی و رفسنجانی در هیچ شرایطی نمی توانند رهبری جنبش علیه جمهوری اسلامی را به عهده بگیرند
.
زیرا افراد نامبرده از عناصر خودی ِ جمهوری اسلامی هستند و همه ی تلاششان در عالی ترین شکلش، بقای همین جمهوری اسلامی با چهره ی بزک کرده تر
آن است.
و نباید کوچکترین توهمی از این افراد داشته باشیم که آنها دلسوز مردم و ایران باشند. زیرا خودشان می گویند که نظام مقدس جمهوری اسلامی از هر ارزشی بالاتر است و معتقد هستند حتی اگر برای حفظش ناچار شوند اصول مذهب شیعه را زیر پا بگذارند، بی پروا می گذارند و یا در تضاد بین اسلام و ایران، ایران را به پای اسلام فدا می کنند
.
توجه داشته باشیم که همه ی پایوران جمهوری اسلامی از صدر تا ذیل با تمامی نوچه های خود در پوشش اپوزیسیون هرگز از اعتراضات مردم برای ساختن ایرانی بدون جمهوری اسلامی استقبال نمی کنند و اگر بعضی اوقات خود را در شکل بسیار ضعیف شده با نارضایتی مردم همراه می کنند نه به خاطر پشتیبانی از مطالبات مردم که به حق خواهان پرچیده شدن ِ جمهوری اسلامی در تمامیتش هستند بلکه برای فروکش دادن عصیان ِ مردم و تسلیم بی قید و شرط آنها به شرایطی است که جمهوری اسلامی تحمیل می کند
.
و اعتراضات اخیر که در شکل های پراکنده، هنوز هم ادامه دارد و می رود در هیجده تیر به تظاهرات بزرگ تبدیل شود، چرت ِ خوش ِ همه ی پایوران جمهوری اسلامی، چه از نوع ولایی و چه از نوع " اصلاح طلبی اش " را پاره کرده و آنها را به چاره جویی وا داشته است
.
چنین است که همگی سخن از مقدس بودن نظام می گویند و حفظ همین جمهوری اسلامی را به زبانهای مختلف به میان می آورند و از مردم می خواهند در چهارچوب ِ قوانین ِ همین جمهوری اسلامی خواسته هایشان را به گوش مسئولین حکومتی برسانند
.
قوانینی که کوچکترین اعتراض به جنایات و سرکوب ِ همین رژیم را منع و حتی اجازه ی راهپیمایی آرام و مسالمت آمیز را از مردم دریغ می کند
."
اگر تا دیروز فهمیدن این اندیشه و نگاه برای بسیارانی که منافعی در همین حکومت اسلامی دارند، سخت و دشوار بود و یا دور از واقعیت ارزیابی می شد امروز اما با روشن شدن مواضع بغایت ارتجاعی موسوی و کروبی برای حفظ همین حکومت اسلامی و همچنین مردم را به حرکتی دعوت کردن، باید آنها را هوشیار کرده باشد و یا وجدان خفته شان را به بیداری قلقلک داده باشد.
در واقع مردم ایران با این حرکات اعتراضی غرور آمیز و شکوهمند، حساب خود را از موسوی و کروبی جدا کردند و می کنند و رفته رفته برای پیوند خوردن با رهبری ایرانی که ایران و فرهنگ و تاریخ ایران را برتر از هر ارزشی بداند، آماده می شوند.
  بدانیم و باور کنیم که برای زمین زدن حکومت اسلامی هیچگاه رهبری از دل همین حکومت پرورده و زاده نمی شود. چرا که هیچگاه افعی کبوتر نمی زاید.
برای به زمین زدن حکومت اسلامی و اسلام باید به اصل ِ خویش ِ ایرانی رجوع کرد و از ظرفیت های بی همتا و بی نظیرش بیشترین استفاده را برد.
بی گفتگو این ظرفیت بی همتا و توانا همانا ناسیونالیسم ایرانی است که می تواند در مقابل هر گونه بیگانه خویی و تجاوز بایستد و دشمن را در هر شکلش پوزه به خاک بمالد.
آیا با این تفاسیر مشکل است که ندانیم رهبری در همین خارج از ایران با همه ی توانش برای فراهم کردن سقوط حکومت اسلامی از همه ی ظرفیت ها استفاده می کند؟
فراموش نکنیم که این عبور تدریجی از حکومت اسلامی بر بستر آگاهی از فرهنگ ایرانی و پیوند خوردن به اصل خویش ایرانی دنبال می شود و گام به گام در روزهای ِ متعلق به حکومت اسلامی و همه ی دُم وُ دنباله هایش، گلویشان را می فشارد و با پیوند خوردن به رهبری اصیل ِ ایرانی با پشتوانه ی 57 سال سازندگی که ایران را از قعر عقب افتادگی ِ قاجاریه به قرن بیستم پرتاب کرد و ایرانی را از ذلت وُ خواری وُ عقب ماندگی بیرون کشید، حکومت اسلامی و روضه خوانان اسلامی و همه ی نا ایرانیان ِ به ظاهر ایرانی اما ضد ایران را به جای سزاوارش فرو خواهد کشید
.
روزهای در پیش اثبات این نگاه را در تاریخ ثبت خواهد کرد
.

www.apanahan.blogspot.com

a_panahan@yahoo.de

۱۳۸۹ خرداد ۱۳, پنجشنبه

ایران یک کشور یک ملت است


  فراموش نکنیم که ما مخالف حکومت اسلامی هستیم و برای این کار با تمامی قوا، اندیشه و جان و خردمان با آن به مباره برخواسته ایم و 31 سال از بهترین دوران جوانی و زندگی مان را در این راه مایه گذاشته ایم تا این ننگ تاریخی را ازدامن پاک ِ مام ِ وطنمان ایران، سرزمین ِ همه ی جانان در تمامیتش پاک کنیم و غبار بیگانگی ِ قرون اعصار را از چهره ی عظمت ِ تمدن و فرهنگ ایرانیان که فخر و افتخار بشریت است، بزداییم. اما باید بدانیم که در کنار این مخالفت منطقی با حکومت اسلامی، هرگز، هرگز، هرگز  در هیچ شرایطی مخالف چهارچوب ارضی و آبی ایران نبوده و نیستیم و اجازه نداریم که مخالف چهار چوب ارضی و آبی ایران باشیم و مطمئن باشیم که اگر کسی و یا گروهی پیدا شوند که چنین بیاندیشند که چهارچوب ارضی و آبی ایران برایشان بی اهمیت باشد، باید به چنین اندیشه ای شک کرد و آن را شروع از خود بیگانگی قلمداد نمود که در تداومش به بیگانه شدن از تاریخ خود می انجامد که امروز برایش فرق نمی کند نام خرمشهر، المعمره باشد ویا اروندرود، شط العرب و خلیج همیشه فارس، خلیج عربی. زیرا دیگر نمی توان از آنها به عنوان نیروهایی که دل در گرو نجات ایران در تمامیتش دارند، حساب کرد. و اگر قرار باشد سرنگونی حکومت اسلامی به نابودی و تکه پاره شدن ایران بیانجامد،  و سرنوشت ایران بدست متجاوزین به سر زمین اهورایی مان رقم بخورد همان بهتر که برای حفظ ایران در تمامیتش از تجاوز بیگانه که چشم طمع به خاک ایران دوخته اند در کنار مردم و ارتش ایران قرار بگیریم که در اسارت رژیمی قرار دارند که امروز به خون ما تشنه است. زیرا دعوای ما با حکومت اسلامی یک امر داخلی است که می خواهیم این رژیم را  با یک مبارزه مدنی، مسالمت آمیز و خردگرا سرنگون کنیم بدون آنکه به چهار چوب ارضی و آبی ایران صدمه ای وارد شود. مطمئن باشیم کشور ایران از یک ملت با اقوام گوناگون تشکیل شده است نه از ملیت های مختلف که امروز افراد و  یا نیروهایی از روی جهالت تاریخی آن را بر زبان جاری می کنند. تا امروز هیچ قومی از بدو تشکیل ایران ِ بزرگ به زور به آن نپویسته است که به خود اجازه دهد از ایران جدا شود بلکه به گواهی تاریخ، بسیاری از اقوام همین ایران ِ جان ِ همه ی جانان را به زور و یا از روی بی کفایتی و بی تدبیری دولتمردان ِ وقت از نیاخاکمان جدا کرده اند.
امروز علی رغم میل ما حکومت اسلامی بر کشورمان حاکم است و ما هم در حد توان خود با آن مبارزه می کنیم تا بر افتد. ولی حاضر نیستیم که بر افتادن حکومت اسلامی، تجزیه ایران را سبب شود. تمامی تلاش و حسن ویژه نیاکانمان این بوده است که هزاران سال با صلح و آشتی و آرامش کنار هم زندگی کرده اند و به صورت اقوام به هم پیوسته، یک ملت را تحت نام ایران پایه گزاری کردند. نام گزاری بی پایه و بی مایه و جدایی ساز " خلقهای ایران و ملل ایران " جزء دامن زدن به تفرقه و سپس سرود جدایی خواندن  برای قسمتی از ایران ِ یکپارچه ثمر ِ دیگری ندارد. این موضوع را تاریخ ایران گواهی می دهد که چگونه پس از انقلاب مشروطیت تا هنگامه ی کودتای سوم اسفند ماه 1299 گوشه هایی از کشور ایران با نام همین " خلقها و ملل " بوسیله جدایی خواهان بی وطن و ضد ایران که رو به قبله کرملین سجده می کردند و یا از آب تایمز وضو می گرفتند،  در حال جدا شدن از نیاخاکمان ایران بودند. آیا مگر یادمان رفته است که چگونه شیخ محمد خیابانی با نام گذاشتن " آزادی ستان " بر آذربایجان می خواست تحت نام "خلق آزادی ستان" آذربایجان، مقرگاه آتشکده بزرگ ساسانیان، آذرگشنسب را از مام وطن جدا کند؟ مگر یادمان رفته است که کلنل محمد تقی خان پسیان بدلیل شخصی و قهر با احمد قوام نخست وزیر وقت تحت نام همین " خلق ها " قیام کرد و با کمک بلشویکهای ترکمنستان و جنگلیان گیلان می خواست به تهران حمله برد و قسمت های شمالی ایران را جدا کند؟ مگر یادمان رفته است که جنگلیان تحت رهبری میرزا کوچک خان همراه با سرسپردگان لنین و استالین مثل احسان الله خان دوستدار و پیشه وری می خواستند تحت نام " جنبش ملی "، گیلان و مازندران را جدا کنند؟ اگر غیر از این بود چرا نام حکومت خودشان را جمهوری سوسیالیستی شوروی گیلان گذاشتند؟ مگر یادمان رفته است که وطن فروش مرتجعی بنام شیخ خزعل در خطه  خوزستان حکومت عربستان درست کرده بود و می خواست با ترفند " خلق عرب " منطقه جنوبی کشور را با حمایت دولت فخیمه انگلیس جدا کند؟ مگر فراموش کرده ایم که درهنگامه ی جنگ جهانی دوم که هنوز ارتش سرخ بلشویک در کناره های شمالی کشور لنگر انداخته بودند و کنگر می چریدند، خود فروخته ای بنام پیشه وری تحت نام " خلق آذربایجان " حکومتی از قماش اقمار شوروی تشکیل داده و آذربایجان ایران را ملحق به آذربایجان باقراف کرده بود و اسمش را با کمال وقاحت گذاشته بود " حکومت ملی آذربایجان "؟. و عاقبت دیدیم که چگونه این پاره ی تن ِ وطن از دست اجانب پس گرفته شد. اگر تا دیروز این مسئله مبهم بود و برای بعضی از گروههای چپ هنوز جاذبه داشت و خواب " حکومت دموکراتیک " ساخته ی استالین را می دیدند، امروز اما می توانند چشمانشان را بشویند و طوری دیگر ببینند. زیرا اسناد وطن فروشی پیشه وری و آلت دست باقراف بودن و همچنین دخالت مستقیم استالین " آموزگار کبیر خلقهای " تلف شده در سیبری بوسیله " جمیل حسنلی " در یک کتاب جمع آوری شده و هفته نامه کیهان ( چاپ لندن ) آن را در صفحه تاریخ بطور پیوسته و ادامه دار چاپ کرده است و این کتاب امروز در همه ی کتاب فروشهای سراسر ایران و جهان موجود است.                                از یاد نبریم که پیشه وری هم ابتدا حرکتش را تحت نام خودمختاری شروع کرده بود که بعد با یک چرخش قلم به حکومت ملی تیدیل شد و سپس با تشکیل ارتش و مصادره پادگانهای استان آذربایجان و زنجان و...می خواستند از ایران جدا شوند.
فراموش نکنیم که چنین زمزمه های خیره سری و جدایی طلبی بوسیله افراد معلوم الحال که سر در آخور بیگانه داشتند، از فردای به قدرت رسیدن بلشویکها تحت نام کمونیسم در روسیه تزاری برداشته شد. تا قبل از آن هر چه بود اتحاد و یکپارچگی اقوام ایرانی بود که در مقابل راهزنان اعراب و صحرانشینان وحشی با همه ی همت خود، زبان پارسی، فرهنگ ایرانی و همین حدود و ثغور موجود را حفظ کردند.
تاریخ گواهی می دهد که هر وقت دولت مرکزی به هر دلیلی رو به ضعف می رفت، افراد و یا گروههای معلوم الحال پرچم جدایی را با ترفند خود مختاری، ملی گرایی و حق تعیین سرنوشت بلند می کردند و بعد با حمایت بیگانگان سرود جدایی می خواندند. امروز هم جماعتی بر ایران حکم می رانند که سبب ساز تشویق گروههای جدایی طلب می شوند. مثل آن فرقه کمونیستی که نه به دار است و نه به بار، خواهان حق تعیین سرنوشت یعنی جدایی می شود و ادعا می کند که اگر به قدرت برسد، چنین می کند. بنا براین چنین گروههایی با این تفکرات بغایت ضد ایران و ایرانی در صفحه ی مختصات ایران و وطن دوستی، جایی ندارند و از نظر این قلم بایستی آنها را در ردیف بیگانگان گذاشت که چشم طمع به آب و خاک و فرهنگ و نوامیس ما ایرانیان دارند.                     عده ای هم بدون مطالعه ی همه جانبه از شرایط فرهنگی و تاریخی ایران و همچنین آگاهی مردم بویژه در مناطق مرزی نام خودمختاری و این اواخر فدرالیسم را زمزمه می کنند که به قول یکی از اندیشمندان ایران زمین می تواند با چرخش قلمی به استقلال و سپس به جدایی راه ببرد.
ما یاد نگرفته ایم که حرف های منطقی و واقعی را دردل و جان خودمان بریزیم. زیرا برعکس همواره سعی می کنیم گفتارهای منطقی را با معیار فکری خودمان که صبغه ایی از خود بیگانگی دارد، در خدمت بیگانه پرستی بکار بگیریم.
مطمئن باشیم به میزانی که از خود و تاریخ خود بیگانه می شویم، به همان نسبت از عِرق وطن دوستی فاصله می گیریم و به همان نسبت به بیگانگی گرایش پیدا می کنیم. و آنجا که تصمیم بر سرَ مسائل مهم وطنی در چهارچوب ارضی و آبی پیش می آید، به دلیل همان از خود بیگانگی، جانب بیگانه را می گیریم و وطن دوستان را با چهار چوب ارضی و آّبی اش قربانی می کنیم.
مقوله ی فدرالیسم هم امروز مقوله ای است بیگانه که تا امروز در تاریخ و فرهنگ ایرانی جایی نداشت و اساساً در گفتمان سیاسی سخنی از آن نبود. چنین زمزمه ای پس از سقوط صدام حسین در عراق در بخش کرد نشین آن به میان آمد که تا دیروز برای خود مختاری مبارزه می کردند. اما همینکه شرایط عراق تغییر کرد این خود مختاری به چرخش قلمی به فدرالیسم تبدیل شد. و از این تاریخ است که مقوله فدرالیسم در زبان و گفتار روشنفکران ما باب شده است.
پذیرفتن چنین مقوله ای و پیچیدن چنین نسخه ای برای اقوام ایرانی از زبان و اندیشه ی هر کس که بر آید، چیزی جزء بی اطلاعی از تاریخ ایران و ندیدن شرایط اقلیمی، قومی و فرهنگی ایرانیان و همچنین یک قیاس مع الفارق با جوامعی که به شکل فدرال اداره می شوند، نیست.
ایران نه عراق است و نه ترکیه و سوریه که هموطنان کردمان در آن کشورها به حق با تبعیض نژادی، ملی و فرهنگی مبارزه می کنند. همین مسئله در مورد هموطنان آذری مان در بخش شمالی ِ آذربایجان صادق است که در قراد داد ننگین ترکمان چای ضمیمه خاک روسیه سابق شده بود و هم اکنون به عنوان یک کشور در همسایگی ایران زندگی می کند و همین طور سایر اقوام ایرانی که به زور ویا به دلیل بی کفایتی ِ دولتمردان ِ وقت از مام وطن جدا شده اند و امروز بسیاری از آنها میل پیوستن به هویت تاریخی و وطن اصلی خود، ایران را دارند. کردستان و آذربایجان بخشی از ایران است و اقوام تشکیل دهنده آنها از اولین اقوامی هستند که در ایران بزرگ حکومت می کردند. و تا جنگ چالدران با عثمانیان در دوره صفویان و سپس جنگ روس با ایران در مام وطن مأوا داشتند.
و اما امروز با اینکه این همه بیداد از جانب حکومت اسلامی بر تمامیت نیاخاکمان ایران می رود ولی هیچ صدای همبستگی از این گروها و افرادی که دم از حقوق " خلقها " و " ستم ملی " می زنند، با کل جنبش سراسری ایران بر نمی خیزد. انگار که در داخل ایران بسر نمی برند و مشکلی بنام کل ایران ندارند. آیا حق داریم با این پیشینه از عملکرد این گروها در چهارچوب ارضی ایران به ایشان شک کنیم که با عمده کردن حق تعیین سرنوشت و امروز فدرالیسم دل در گرو چهارچوب ارضی ایران ندارند؟
امروز همه اقوام ایرانی، تحت ستم رژیم ملایان روزگار سیاهی را طی می کنند و همگی قربانی این رژیم ضد فرهنگ و تمدن ایرانی هستیم. آینده روشن همگی مان در فردای سرنگونی این رژیم رخ می نماید که می توانیم بدور از هرگونه سرکوبی، خواسته های به حق خودمان را روی زبان جاری کنیم.                                 قهر بی دلیل با اقوام دیگر و مبارزه سکتاریستی با رژیم نه تنها به قوم خود ضربه می زند بلکه سایر اقوام در کلیت ایران از این ضربه متضرر می شوند. نجات اقوام ایران امروز در این نیست که بتنهایی پرچم مبارزه را بردارند و به قصد جدایی از مام وطن عزمشان را جزم کنند بلکه نجات همگی در این است که بطور پیوسته در کنار هم مشتی بشوند و به سرو صورت این رژیم بکوبند تا ایران در تمامیتش آزاد شود. حقوق اقوام در فردای آزادی ایران از جهنمی که این رژیم قرون وسطایی بر همگان حاکم کرده است، قابل دسترسی است. مطمئن باشیم تا وقتی که این رژیم در قدرت است، خواسته های قومی که امروز خود را در اشکال خود مختاری، فدرالیسم و حق تعیین سرنوشت نشان می دهد، خواسته هایی انحرافی است ورژیم می تواند به راحتی چنین خواسته هایی را سرکوب کند. از طرف دیگر چنین خواسته هایی در این شرایط حساس جنبش در عین حال که باعث تضعیف انرژیهای جنبش سراسری می شود، می تواند مورد سؤاستفاده کشورها و گروههایی قرار بگیرد که از دیر زمان منتظر چنین فرصتی بودند تا قسمتی از خاک وطن ما را ببلعند. زیرا نمونه تاریخی چنین حرکت انحرافی پیش چشم همگی ما است. فرقه دموکرات آذربایجان و فرقه دمکرات کردستان در بحبوحه جنگ جهانی دوم به جای یکپارچگی ملی که نیاز ملت ایران در تمامیتش در آن زمان بود، از حضور ارتش سرخ در قسمت های شمالی ایران بهره جستند و در صدد جدایی از ایران بر آمدند که حاصلش حکومت استالین ساخته در آذربایجان و کردستان بود.
امروز هر کس که ریگی در کفش ندارد باید برای به زیر کشیدن حکومت اسلامی از اریکه قدرت به جنبش سراسری بپیوندد و خواسته های قومی را پس از سرنگونی این رژیم در جامعه ی دموکراتیک فردا واگذار کند. گروههای قومی که در کناره های مرزی ایران زندگی و مبارزه می کنند باید توجه داشته باشند که هر حرکت آنها زیر ذره بین نگاه مردم در سراسر ایران است و از آنها توقع دارند که در این شرایط حساس بهانه بدست این رژیم ددمنش ندهند که زمینه سرکوب اپوزیسیون را فراهم کند. برای تقویت روحیه مقاومت عقل و خرد حکم می کند که در کنار هم قرار بگیریم.
بسیار متأسفم که امروز افرادی برای مشروعیت بخشیدن به نظراتشان از کشور آلمان مثال می آورند که در آنجا کشور به شکل فدراتیو اداره می شود. بدون اینکه به شرایط اقلیمی و تاریخی دو کشور توجه کنند. در حالی که بهتر می بود مثال آورده شود که چگونه آلمان برای وصل شدن پاره تنش که در جنگ جهانی دوم از دست داده بود تلاش کرد دوباره به آن وصل شود که عاقبت هم پس از فرو ریزی دیوار برلین موفق شدند. امروز که حاملان چنین تفکری دم از فدرالیسم می زنند مطمئناً دیروز از حکومت آلمان شرقی حمایت می کردند و به همین منظور مثل حزب کمونیست آلمان غربی خواهان برقراری سیستم آلمان شرقی در آلمان غربی بودند. و یا بهتر می بود ژاپن را مثال می آوردند که چگونه امروز تلاش می کند آن جزیره ای را که در تصرف روسیه است، حتی با پرداخت مبلغ هنگفتی از چنگ روسیه در آورد. با این توضیحات آیا بهتر نیست که ما هم به همین که داریم با چشم و گوش و گوشت و پوست از آن حفاظت کنیم و نگذاریم ایران ما از این که هست، کوچکتر شود؟ آیا بهتر نیست پس از سرنگونی این رژیم در کنار هم شرایطی ایجاد کنیم که پاره های جدا شده ی تن ایران دوباره به مادرش وصل شوند؟
شک نکنیم که ما از یک کشور و یک ملت که نامش ایران است، هستیم. اگر این اصل را می پذیریم، دیگر جنجال حول حق تعیین سرنوشت و فدرالیسم در این شرایط حساس نه اینکه مشکلی از کل جنبش حل نمی کند بلکه به مشکلات جنبش می افزاید. و اگر نمی پذیریم بایستی ایرانی بودن خود را اثبات کنیم. زیرا نمی شود ایرانی بود ولی کشور ایران و ملت ایران را قبول نداشت و من مطمئن هستم که افراد و یا گروههایی اینچنینی دلسوز ایران نیستند و تمام عیار دل در گرو ایران ندارند.
اضافه می کنم که هیچ قومی اجازه ندارد امروز از نیرویی که در اپوزیسیون است از او مطالبه حقوق فردا را کند که از دستش خارج است. بلکه باید برای آزادی وطنش بدون هیچ چشمداشتی به مبارزه بر خیزد و در این راه دست اقوام دیگر را بفشارد. مردم ایران اجازه نخواهند داد ایران از این کوچکتر شود. زیرا از قرن شانزدهم به این سو کشور ایران از چهار طرف به نا حق تراشیده شده است.
منطقه جغرافیایی ما به اندازه کافی از بی ثباتی رنج می برد و قرنها مرزهای کشورمان به دست قدرت های استعماری یا بوسیله تجاوز خارجی به دلیل عدم کفایت دولت مردان تهدید شده است و بعضاً قسمتهای بزرگی از آن را جدا کرده اند و هم اکنون در مناطق مرزی اقوامی زندگی می کنند که خویشاوندانی در آن سوی مرزها دارند.
در گذشته حکومتهای ایران برای جلوگیری از تجاوز بیگانه و خنثی کردن دسیسه ها  و تحریکات، چاره کار را در تمرکز هر چه بیشتر قدرت در پایتخت می دیدند که تا انقلاب مشروطیت این راه حل ادامه داشت. اما پدران مشروطه خواه ما در انقلاب مشروطیت به نا کار آمدی و محدویت های آن پی بردند و در قانون اساسی مشروطه، انجمن های ایالتی و ولایتی را گنجاندند که از طریق آن هر استان و یا شهرستان می توانستند نمایندگان محلی را انتخاب کنند و تحت نظر حکومت مرکزی مشکلات استان و شهرستان خود را حل کنند. امروز اما با فروریختن دیوار برلین و مردار شدن کمونیسم جهانی و از بین رفتن نسبی تهدید های مرزی در شمال و جنوب و غرب و شرق، بایستی سیاست افزودن قدرت های محلی را فراتر برد و با تقسیم قدرت حکومت، اختیارات کافی به نمایندگان مردم هر منطقه داد و از این طریق به استواری و پیوندهای ملی کمک کرد. پر واضح است که در اینجا تقسیم حکومت به معنای تقسیم حاکمیت نیست. زیرا حاکمیت تجزیه ناپذیر و غیر قابل تقسیم است و ایران یکپارچه از یک قانون تبعیت می کند و کشور های خارجی در ارتباط خود با ایران با یک دولت مرکزی سرو کار دارند. بنابراین برای استواری و پیوندهای ملی امروز بایستی همه نیروها و اقوام در کنار هم قراربگیرند و مانع این پیوندهای استوار بین اقوام را بردارند نه اینکه خودسرانه قهر کنند و دورشان را دیوار بکشند. راه حل این بی مهری بر اقوام ایرانی در فرار از خانه نیست بلکه بایستی با اتحاد همه اقوام، آنانیکه بر فرهنگ و مُلک وملت و میراث تاریخی و هویتی ما سوار شدند، از دوش ملت ایران به زمین پرت نمود و آنها را از خانه بیرون کرد. 
مگر قرار است قومی که در چهارچوب ارضی به هر دلیلی مورد بی مهری قرار می گیرد، قصد آن کند که از مام وطن جدا گردد؟ آیا بهتر نیست که به جای چنین تصمیم مخربی با سایر اقوام دست به تلاشی بزند که موجب گردد حکوت اسلامی را بر اندازد و جای آن حکومتی را جایگزین کند که به مسایل اقوام رسیدگی کند و با تلاش پیگیر موجبات پیشرفت و زدودن هر گونه بی مهری را در همه سطوح فراهم کند؟
خانه ایران متعلق به همه اقوام ایرانی است و تا زمانی که نام ایران در جغرافیای کره خاکی باقی است هیچ کس و یا قومی حق ندارد تقاضای ارث کند و بخواهد دورخودش را دیوار بکشد.
آنانیکه امروز در عصر آگاهیها و پیشرفت جوامع غربی، ایران را با کشورهای مثل آلمان، سوئیس و...مقایسه می کنند به نظر می رسد که از شرایط و ویژه گیهای فرهنگی و تاریخی کشورشان با خبر نیستند و بطور دگماتیسم یک قیاس مع الفارق می کنند ( دگم در اینجا به معنی ندیدن شرایط و پیاده کردن اصلی که با شرایط سازگاری ندارد، تعریف شده است).
امروز باید هر ایرانی قبل از فدرالیسم و خود مختاری به این بیاندیشد که چگونه می تواند در چهارچوب ارضی ایران و بدون اینکه به پایه ها و شیرازه های مملکت خساراتی وارد شود این رژیم را سرنگون کند. نه اینکه دنبال این باشیم که سرنوشت اقوام کشورمان را در کشورهای بیگانه و همسایه رقم بزنند.
و من مطمئن هستم که نویسنده مقاله " یک کشور، یک ملت " آنجا که به روشنی اشاره کرده است که
" کسانی که تا همین اواخر در ته دل آرزو می کردند آمریکاییان با ضربات هوایی بر مراکز اعصاب رژیم اسلامی آن را به آستانه سقوط بکشانند، امروز از اینکه چنان اندیشه ای را به به خاطر خود راه داده اند در نهان پوزش می خواهند. ما از همیشه بیشتر می باید در برابر هر حمله ای به خاک ایران ایستادگی کنیم و جای تردید نگذاریم که در چنان صورتی در پشت همین حکومتی که به خون ما تشنه است خواهیم ایستاد. اگر قرار است آینده ایران را در سلیمانیه و تلویزیون الجزیره تعیین کنند و سازمان هایی همه سر در کشورهای همسایه ایران، جمهوری های فدرالی عشیره ای خود را در غرب و جنوب ایران تشکیل دهند..."
جای هیچگونه شک و شبهه ای باقی نمی گذراد که چهار چوب ارضی ایران برایش در صدر الویت خواسته های ملی اش قرار دارد. به همین منظور سینه جلو می دهد که در برابر هر حمله احتمالی به خاک ایران جهت بلعیدن آن ایستادگی کند. فراموش نکنیم که با سقوط صدام حسین این صداهای جدایی طلبانه تحت نام فدرالیسم بیشتر از ناحیه جنوب و غرب کشور شنیده می شود. یعنی مناطقی که به سلیمانیه و بصره چشم دوخته اند تا با سرنگونی رژیم به آنها بپیوندند. و مطمئن دست های پنهان و آشکاری در پشت سر اینها است و این مسئله را بایستی جدی تلقی کرد.  زیرا همانطوریکه همگان می دانیم قانون اساسی جدید عراق کشور را به سه منطقه کردنشین، شیعه نشین و سنی نشین تقسیم کرده است که در چهارچوب فدراتیو حکومت کنند.
افکار کلیشه ای را بایستی از ذهن ها پاک کرد و به تمامیت ایران اندیشید. سعی کنیم چنین بحث بی مورد در مورد نوع حاکمیت را در این شرایط حساس دامن نزنیم و این موضوع بغرنج را به شرایط دموکراتیک فردا موکول کنیم که مردم ایران در کمال آگاهی و آزادی برای چنین امر مهمی در تصمیم گیریها شرکت داشته باشند. سعی نکنیم در این مورد کاسه داغ تر از آش باشیم و به نمایندگی از کل ایران برای مردم تصمیم بگیریم. هر ایرانی  بایستی در این شرایط به تمامیت ایران فکر کند و این فکر که حق تعیین سرنوشت را برای خلقها به رسمیت بشناسیم، از سرما دور کنیم. زیرا نه شرایط چنین گفتگویی فراهم است و نه کشور ایران از خلقها و یا ملت ها تشکیل شده است. فراموش نکنیم که اگر ما با حکومت اسلامی دشمن هستیم، با مردم ایران دشمن نیستیم، با ارتش ایران دشمن نیستیم بلکه با حک.مت و نگاه و سیاست حکومت اسلامی بر جامعه، فرهنگ، تاریخ و منافع ملی مان دشمن هستیم. و از این جهت می خواهیم او را از اریکه قدرت به زیر بکشیم. و مطمئن باشیم که بسیاری از کسان در همین حکومت اسلامی در شرایط فردای دموکراتیک از خدمتگذاران واقعی ایران خواهند شد. زیرا ایرانی هستند. و شک نداشته باشیم که من و تو شما و ما زمانی چنین فکر می کردیم و یا یک فرد مذهبی بودیم و حتی در " انقلاب شکوهمند " شرکت کردیم و چهره خمینی را در ماه نشاندیم و با دست خود تیشه به ریشه ایرانی مان زدیم. ولی امروز با گذشت زمان و فاصله گرفتن از آن روزهای انقلابی ِ کور کننده و خَرَد کشنده و ترکیدن ذهن گچ گرفته و کسب آگاهی به این نتیجه رسیدیم که کارمان اشتباه بوده است و بعد، از آن فاصله گرفتیم و امروز در صدد جبران آن هستیم. مطمئنن این راه برای کسان دیگر هم باز است و در فردا افراد بیشتری به صفوف ما خواهند پیوست.
بنابراین سعی کنیم در این گونه مقولات جانب احتیاط و حساسیت را نگاه داریم و بی گدار به آب نزنیم و قبل از هر تصمیم و فکری به تمامیت ایران بیاندیشیم که از نیاکانمان به ارث بردیم و به این بیاندیشیم که چگونه در بهترین شکلی از آن حفاظت نماییم و موجبات پیشرفت آن را فراهم کنیم تا فرزندانمان سپاسگزار پدرانشان باشند.
a_panahan@yahoo.de