۱۳۸۹ اردیبهشت ۱۰, جمعه

مشتی خرافات و جنون


                                          
فلسفه انتظار موضوعی نیست که مربوط به اسلام، آن هم از نوع مذهب شیعه ی اثناعشری اش باشد. آنطوری که امروز خرافه پرستان و جهالت پروران به قدرت رسیده در بوق و کرنا می دمند، چنین القاء می شود که امام زمان، مهدی موعود و یا منجی نهایی همان مهدی پسر حسن عسگری است. در حالی که چنین نیست و حتی به داشتن پسری تحت این نام از حسن عسگری باید شک کرد. زیرا همین افرادی که امروز چنین خرافات و جهلی را رواج می دهند، ابتدا بایستی به مردم بخت برگشته و بویژه به همان کسانی که با قلبی صاف اما در اوج ناآگاهی و ذهنی بیمار و خرافات زده، افسار گسیخته به سمت چاه جمکران سرازیر می شوند و نامه در آن باتلاق ویل و جنون می ریزند و یا به ستونهای مستراح مسجدش دخیل می بندند تا شاید از این بدبختی و هیولای فرود آمده بر فراز خانه و کاشانه شان رها شوند، توضیح دهند که چرا در تاریخ اسلام مورد قبول همین از گورگریختگان تاریخ، به عموی همین مهدی موعود ِ موهوم و مجهول ِ شیعیان می گویند " جعفر کذاب "؟
لازم است برای پاسخ به این سئوال تاریخی به یک بدعتی اشاره کنیم که از طریق فرهنگ ایران به اسلام از نوع ِ مذهب شیعه ی اثناعشری اش وارد شد. این بدعت سلطنت موروثی در بین امامان شیعه بود که از پدر به پسر به ارث می رسید.
یعنی تا مرگ علی امام اول شیعیان چنین بدعتی وجود نداشته است. و همانطوریکه تاریخ گواهی می دهد، محمد رهبر اسلام پس از خود جانشینی تعیین نکرد. و اینکه شیعیان معتقد هستند که پیغمبر اسلام در بازگشت از آخرین حج در محلی بنام غدیر خم گفته است " مَن کُنتُ مولاه فهذا علی مولاه "، جانشین خود را علی معرفی کرده است، مورد قبول اهل سنت نیست. بلکه آنها معتقد هستند که این گفته محمد، ستایشی است از خدمات علی در راه پیشرفت اسلام. و برای اثبات دلایلشان قرینه تاریخی دیگر را شاهد می گیرند. مثلاً می گویند اگر این گفته شیعیان درست باشد، بنابراین، این عمل پیغمبر هم باید درست باشد که ابوبکر را به جانشینی خود اننخاب کرد و آن موقعی بود که ایشان مریض بودند و ابوبکر را برای پیشنمازی به مسجد فرستاد تا مردم پشت او نماز بگذارند.
***
واقعیتش این است که پس از مرگ رهبر اسلام، همانطور که تاریخ گواهی می دهد تا امام یازدهم مشکل جانشینی برای شیعیان پیدا نشده بود. اما همینکه حسن عسکری فوت می کند، تاریخ شیعه دستخوش تغییراتی می شود که تا امروز در پرده ابهام است. زیرا بنا به گفته " جعفر کذاب "، چون  برادرش حسن عسگری، پسری نداشته است، طبق رسوم قبیله ای خودشان می بایستی، امامت به جعفر می رسید. به همین منظور ردای امامت را به تن کرد و از شیعیان خواست که با او بیعت کنند.
اما این مرد نادان و ساده دل در شور و فتور ِ رسیدن به امامت ِ امت غافل از کسانی بود که سودای قدرت را داشتند و در خفا برای رسیدن به آلاف و الوف، فرزندی مجهول از حسن عسکری در میان مردم انتشار می دادند که او به دلیل دشمنی ها از دیده پنهان شده و غیبت صغری کرده است.
این گروه که رهبرشان عثمان بن سعید نام داشت، مدعی شد که " امام را فرزندی پنجساله هست که پنهان است و در سرداب زندگی می کند و مرا میان خود و شما میانجی گردانیده است و شما هر سخنی دارید بگویید تا به او برسانم و پاسخ ایشان را به شما برسانم و یا پولهایی که می خواهید کمک کنید، بدهید تا به ایشان  تحویل دهم."
در مقابل این گروه، گروه طرفدار " جعفر کذاب " برادر حسن عسکری، منکر داشتن چنین  پسری از حسن عسکری می شدند و می گفتند: آخر چطور ممکن است حسن عسگری پسری داشته باشد و حتی پنج بهار را سپری کرده باشد و ما ندیده باشیم؟ آخر چطور ممکن است عموی این پسر نادیده و مجهول تا پنج سالگی برادر زاده اش را ندیده باشد؟
فراموش نکنیم سامره در آن زمان و حتا این زمان یکی از شهرهای نه چندان بزرگ عراق بود و هست و شیعیان در آن موقع در اقلیت و تحت فشار بودند. بنابراین منطقی است که گفته " جعفر کذاب " درست باشد که برادرش فرزند ذکور نداشته باشد. زیرا زندگی اعراب در این تاریخ مورد بحث به صورت قبیله ای بوده است و همه از یکدیگر با خبر بوده اند. اما همانطوریکه تاریخ گواهی می دهد گروه مدعیان امام زمان، گروه " جعفر کذاب " را با کشیدن شکل مار به جای نوشتن مار شکست دادند و لقب " کذاب " را در تاریخ بر پیشانی او حک کردند. از آن تاریخ تا امروز دنباله روندگان عثمان بن سعید این خرافات را در ابعاد نجومی به خورد خلق الناس دادند و می دهند. و دریغا که در کمال تاسف به دلیل غفلت تاریخی ِ ما امروز هم ادامه دهندگان جاهل و جنون پرور صدر اسلام در کشور ایران  به قدرت رسیدند و جلوی چشمان ما چاهی حفر کندند و تحت نام " امام زمان " مردم خرافات زده را در دهان ویل آن مجنون می کنند.
***
داستان چیست که شیعیان اینگونه در مقوله مهدی گرایی می دمند و آن را در انحصار خود می پندارند؟
پر واضح است که بشر از وقتی که خود را شناخت برای رهایی از رنج و شکنج ظالمان زور و زر به دستاویزی آویزان می شدند که تسلی بخش روح و روان شان باشد. از جمله معتقد شدن به منجی نهایی که آخرین ضربه را بر پیکر ِ ظلم و بیداد بزند. به عنوان مثال زرتشتیان معتقد به سوشیانت بودند و هستند که به زبان امروزی همین ناجی نهایی است. همچنین این مقوله منجی نهایی را در ادیان دیگر می توان جستجو کرد. مثلاً دین یهود معتقد به یک منجی یا مسیحی و یا پادشاهی هستند که آنها را از آوارگی نجات بدهد. زیرا تاریخ قوم یهود با آوارگی و دربدری و بی خانمانی نوشته و سرشته شده است و هر پادشاه بی خرد و بیماری بر این قوم تاخته، خانه شان را ویران کرده ، معبد و پرستشگاهاشان را در آتش جهالت سوزانده و عاقبت این قوم پر تحرک و با استعداد را آواره کرده است. همین طور ادیان و یا مسلک های دیگر هریک به گونه ای با این مقوله ی آخرین ناجی درگیر هستند.
بنابراین این مقوله یک امر جدید در تاریخ بشریت نیست که شیعیان آن را در انحصار خود گرفته اند.
بد نیست بدانیم که تا وقتی که بنیان گذار اسلام زنده بود، صحبتی از این مقوله نبود. همینکه بانی اسلام فوت می کند، مسئله جانشینی محمد، اختلافات قبیله ای پنهان را حول تصاحب قدرت بین گرویدگان به اسلام را بارز می کند و هریک سعی می کند دیگری را از هرم قدرت دور نگه دارد.
داستان سقیفه بنی ساعده اوج این اختلافات و ضدیت قبیله ای گرویدگان به اسلام را نشان می دهد. زیرا در این مکان که هنوز جنازه محمد روی زمین قرار داشت و کفن و دفن نشده بود، در آنجا هر یک از مهاجرین و انصار در جهت مطرح کردن خود به مقام رهبری " امت همیشه در صحنه " به جدال می پرداختند.
بد نیست بدانیم که در این ماجرای سقیفه بنی ساعده هیج یک از افراد قبیله بنی هاشم از جمله علی و عباس، پسرعمو و عموی محمد حضور نداشتند. به عبارت دیگر آنانیکه در پی جاه و مقام و مرتبه بودند، حرص قدرت چشمانشان را کور و گوششان را کر و هوششان را مدهوش کرده بود. به همین منظور ترجیح دادند که افراد قبیله بنی هاشم را به بازی نگیریند.
***
مدت زمان خلافت سه خلیفه اول پس از فراز و نشیبی چند سپری شد تا اینکه نوبت به خلافت علی رسید. از این تاریخ است که تضادها و اختلافات قبیله ای در بین اعراب شبه جزیره عرب به اوج خود می رسد و خون وخونریزی در ابعاد وحشت برانگیزی شروع می شود. زیرا علی حاضر نبود کسی را در قدرت خود شریک کند و یا او علاقه مند نبود  کسی را که نمی پسندید در مقام وزارت و صدارت و یا حاکم ِ دیاری از فتوحات اسلام ببیند، حتی اگر این فرد سالها در آن دیار و یا مقام انجام وظیفه کرده باشد. به همین منظور ابتدا سراغ معاویه می رود که سالها در شامات حکمرانی می کرد. و برای خود کاخی سبز بنا کرده بود و خود را کاتب وحی لقب داده بود.
***
دوراندیشی یک خلیفه خردمند حکم می کرد که نسبت به چنین جانورانی از در مسالمت برخورد کند و زمینه سقوط آنها را از روی زمینه سازی و آگاه کردن مردم فراهم کند. اما همانطوریکه تاریخ گواهی می دهد به جای این دور اندیشی و خردمندی، علی وسیله زور را بکار گرفت و متوسل به شمشیر شد. و پیش و پس از جنگهای جمل و نهروان به میدان صفین شتافت تا معاویه را از هرم قدرت خارج کند.
اما علی نتوانست معاویه را از میدان بدر کند بلکه خود در یک سؤقصدی از میدان خارج شد. از این پس است که شیعیان در تاریخ شکل گرفته می شود و تا امروز یک جدال خونین را بین خود و سایر فرق اسلام ادامه می دهند.
معاویه می میرد و پسرش یزید جانشین او می شود. حسن پسر بزرگ علی، جانشین پدر ِ بی تاج و تخت می شود. معاویه به قدرتی که پس از مرگ علی به هم زده بود، حسن را وادار به تمکین و اطاعت از خلافت خود می کند و حسن با امضای صلح با معاویه می پذیرد که معاویه در رأس حاندان اموی خلافت کند.
یزید جای در پای پدر می گذارد و می خواهد حسین را به تمکین از قدرت و خلافت خود بکشاند. اما شیعیان تحت رهبری حسین در سودای قدرت از دست رفته بودند و زیر بار صلح با یزید نمی روند که عاقبت آن جنگ خونین کربلا را می آفرینند و همگی کشته می شوند.
 نتیجه:
تا اینجا با بررسی تاریخی مشخص می شود که تمامی این جنگها و خونریزها هیچ گونه مشروعیت قدسی نداشته است که امروز رهروان آنها در اقصی نقاط جهان هرساله خودشان را جِر می دهند و سرو کله و تن خودشان را می کوبند و پاره می کنند بلکه برای کسب قدرت و جاه و مقام بوده است.
***
ولی تاریخ را خیال استراحت و درنگ نیست. پس از واقعه کربلا شیعیان برای بدست آوردن قدرت دست به هر ترفتدی می زنند تا رقیب را از میدان بدر کنند. از این پس است که مقوله مهدیگرایی به میان می آید که در روند خود به امام دوازدهم شیعیان خاتمه پیدا می کند که آن را دربست درانحصار خود می گیرند.
اما به گواهی تاریخ، وقتی که یزید می میرد. محمدبن حنیفه پسر علی از همسر دیگرش که برادر ناتنی حسن و حسین است، در مدینه برای کسب قدرت ِ خلیفه گری شورش می کند اما کاری از پیش نمی برد که عاقبت در کهولت سن در بستر بیماری می میرد. اما هواداران او مرگ اورا باور نمی کنند بلکه می گویند محمدبن حنیفه زنده است و در کوی رضوی در نزدیک مدینه مخفی شده است و در شرایط مناسب بیرون خواهد آمد و با ظالمان جنگ خواهد کرد و داد را بر بیداد حاکم خواهد نمود.
از این جهت پیروان او که به " کیسانیان " معروف هستند اور را مهدی ِ موعود و یا ناجی می گفتند. البته در این شورش مختار ثقفی هم همزمان در کوفه ایرانیان را دور خود جمع کرد و به پشتیبانی از محمدبن حنیفه قیام می کند. و به گواهی تاریخ بیشتر هواداران این قیام ایرانی بودند. و این نشان دهنده آن است که ایرانیان بعد از شکست از اعراب، همواره در جهت رهایی از سلطه توحش عربی به دنبال ناجی ای میگشتند تا آنها را از وحشی گری اعراب نجات دهد.
بیگمان ایرانیان در آن شرایط که جان و جهان و مُلک و سرزمین خود را از دست داده بودند، برای بدست آوردن عظمت و مجد و سرزمین خود در مصاف با بیگانگان ِ متجاوز و اشغالگر با نیروهایی که به لحاظ تاکتیکی در یک جبهه قرار می گرفتند، همکاری می کردند. و دلیل فزونی شیعیان در ایران و همچنین فرار و گریز سران و خانواده آنها به ایران از این همکاری تاریخی صورت گرفته است. اما تداوم چنین حرکتی هر چند در ابتدا راه گشا بوده است اما در ادامه به عنوان به بند کشیده شدن و به خرافات و جنون و بیمار کردن ِ ایرانیان، ارمغان دیگری نداشته است. بطوریکه امروز رهروان این کیش فرقه ای برتمامی مال و جان و جهان و جای جای جامعه ایران زمین حاکم هستند و در هر خانه ای مرگ جاری و در هر سرایی خون ساری می کنند.
امروز هم همانطوریکه ملاحظه می کنیم ابله مردی از طایفه جهل و از کیش چنین آئینی، چاه جمکران خرافه پرستی، جنون پروری و جهالت سروری را در پهن دشت بی کران سرای ایران حفر کنده و همگی را برای فرو رفتن در لجن جنون و جهالت و خرافات زوزه می کشد.
***
اما داستان مهدیگرایی ادامه یافت و پس از مرگ محمدبن حنیفه نوبت به زیدبن علی از نوه های حسین رسید. این فرد به طمع رسیدن به جاه و مقام و خلیفه گری به کوفه آمد و پیروانی دور خود جمع کرد. گویند چهل هزار نفر با او هم پیمان شدند تا در کنار او با خلیفه اموی بجنگند. اما در روز واقعه حامیانش برای نجات جانشان فرار را بر قرار ترجیح دادند و " زید " در نهایت تنهایی بدست امویان کشته می شود. در حالی که پیروان او برای رهایی از ستم امویان او را مهدی موعود لقب داده بودند و امیدهای فراوانی به او بسته بودند. بطوریکه طبق حدیثی در این مورد، چنین بیان می شود:
" ان مهدینا سیظهرفی ظهر الکوفه ":
" معنی آن چنین است: مهدی ما در پشت کوفه پدید خواهد آمد "
***
عباسیان در چهره ابومسلم خراسانی برای کسب قدرت و شکست امویان، مهدی موعود را می دیدند تا بوسیله آن به خلافت برسند.
پس از آن محمد نفس زکیه به مهدیگرایی برخاست. این فرد نوه پسری حسن و نوه دختری حسین است و چون در میان دو کتف خود خال بزرگی داشت، علویان در سیمای او " محمد " دیگری می دیدند تا از طریق او به قدرت برسند.
زیرا محمد هم بین دو کتف خود چنین خالی داشت. از اینرو شیعیان در سیمای او مهدی موعود را می دیدند و امیدها به اوبسته بودند. اما در جدال قدرت بین عباسیان و علویان با امویان، عباسیان توانستند بوسیله ابومسلم خراسانی امویان راشکست دهند و دست علویان را از قدرت ساقط کنند.
بدین سان است که شیعیان برای کسب قدرت و به انحصار در آوردن آن به ترفند دیگری دست زدند که تا امروز در پرده ابهام است و هزاران نفر را تا امروز گمراه نگه داشتند.
امروز با قدرت گرفتن حکومت اسلامی این مقوله در ابعاد نجومی سبب ساز خرافه گرایی، خواب  و غفلت گرایی، جنون ِ بیمارگونه گرایی و جهالت ِ خُمار گرایی شده است. هر چند داستان مهدیگرایی بسیار گسترده تر از این اندک یادآوری تاریخی است.
 اما این سئوال به قوت خود باقی است که چرا به عموی امام دوازدهم نامعلوم می گویند " جعفر کذاب "؟
آیا واقعاً حسن عسکری را پسری بوده است؟
آیا طبق روایت عثمان بن سعید که ادعا می کرد حسن عسگری را پسری پنجساله است، چنین کودکی می توانست رهبر و پیشوای شیعیان بالغ باشد؟ زیرا به خوبی می دانیم که کودک پنجساله را توان آن نیست که دماغش را پاک کند و چپ و راستش را تشخیص دهد. بویژه چنین فرد موهوم و مجهولی که طبق گفته آنانیکه او را علم کرده بودند و از دیده و ملاء اجتماعی بدور بوده است، چگونه می توانسته است از علم اجتماع آگاهی داشته باشد تا رهبری جامعه خود را به عهده بگیرد؟
اگر قرار بوده است این فرد موهوم و مجهول از دیده پنهان شود، چرا اینقدر به دراز کشید و چرا در همان آغاز شیعه گری چنین پدیده ای رخ نداد تا خیال همگی را راحت کنند. مگر ظلم و ستم به پیروان شیعه در این زمان مورد بحث به حد اعلا نرسیده بود تا ایشان ظهور مبارکشان را اعلام کنند تا با این ظهور، امت همیشه در صحنه شیعه طی این قرون متمادی متحمل این همه رنج و شکنج نشوند؟
فراموش نکنیم که ما در یک جهان آنتروپیک زندگی می کنیم و هر موجود زنده را طول عمری است و پس از سر آمدن آن طول عمر جای خود را به دیگری می دهد تا ارابه تکامل در شکل عالی تری ادامه پیدا کند. بنابراین اینکه شیعیان هنوز باور دارند که امام ناپیدایشان هنوز موجود است و هم اکنون در چاه جمکران به شب نشینی خود برای خواندن عریضه امت بیمار و جن و جنون و جهالت زده خود ادامه می دهد باید به آنها شک کرد که در جمجمه شان مغزی است.
چرا امروز ایشان بایستی در خرابه های اطراف قم رفت و آمد داشته باشد و درچاه جمکران منزل کند؟ مگر جایی در سرزمین اعراب پیدا نکرده بود و یا مکان در جای دیگر برایش تنگ بوده است که به اطراف قم، جایی که جایگاه از گورگریختگان تاریخ شده است، آمده است؟
آخر چرا به ایران آمده است؟ مگر ایرانیان عرب هستند که ایشان تصمیم گرفته اند به ایران بیایند؟ در حالی که می دانیم ایرانیان با زبان پارسی صحبت می کنند و زبان ایشان بر حسب زبان پیشینیانشان باید عربی باشد. بنا براین چگونه با ایرانیان صحبت می کنند؟
ملاحظه می کنیم که چنین بازیهای عوام فریب، دامی بیش نیست تا از این طریق مردم بخت برگشته ایران را در جهل و جنون و جهالت و خرافه گرایی نگه دارند و از طریق انتشار چنین جهالتی از مردم سواری بگیرند.
این است سیمای امروزی این رجاله ها که بوسیله روشنفکران بی خرد ما در آستاته سال 57 بر مردم ایران تحمیل شد.
ای کاش با این همه جنایت و  کشتار و جنون و جهالت از طرف این رجاله های حاکم بر مردم شریف ایران،  چشمان " روشنفکران " ما قدری بیدار و وجدانشان اندکی تبدار شده باشد. تا از عملکرد ناشاد خود درس عبرت بگیرند و در پیشگاه مردم با فرهنگ ایران زمین ادب ببوسند و یک عذرخواهی تاریخی انجام دهند.
به مردم و کشور ایران فکر کنند و برای رهایی کشور و مردم ایران از چنگال دیوان حاکم بر نیاخاکمان دست در دست ایران خواهان دهند و ایران اسیر و در بند را رهایی بخشند.
www.apanahan.blogspot.com
a_panahan@yahoo.de

۱۳۸۹ اردیبهشت ۱, چهارشنبه

جشن ِ شاداب ِ اردیبهشتگان شاد باد


 اردیبهشت ِ شیراز













در آغاز ِ این جُستار مایل هستم ترانه ی بی همتای گل ِ پامچال، با  


صدای دلنشین بانوی ارجمند خانم شیلا نهرور را به همه ی 


عاشقان فرهنگ ایرانزمین و بویژه گیلان عزیزم تقدیم کنم.

آنگاه پس از شنیدن این ترانه ی دل انگیر بهاری، جُستار


 اردیبهشتگان ِ شاداب را در لذتی کامروا در خود گل افشان به


 جشن می نشینیم و سپس نسیم نفس ِ بهار شیراز را با تمامی عطر


 گلهایش با نشاطی شور انگیر در جان و دلمان گلاب باران می


 کنیم.


"به خشنودی اهورا مزدا، راستی بهترین نیکی است، خرسندی است."
" منش یا اندیشه ی نیک ( وهومن )، راستی، داد و قانون اشا رشته های ناگسستنی هستند که بخش های گات ها را به هم پیوند می دهند.
اندیشه ی نیک و خرد ( وهومن یا بهمن )، راستی، و داد و قانون ( اشا وهیشتا یا اردیبهشت )، نیروی پسندیده اهورایی ( خشترا یا شهریور )، مهر و مدارایی افزاینده ( سپنتا آرمیتی یا سپندار مزد ) پایه های دین زرتشتی است که انسان را به خود شناسی و رسایی ( ه-اُروتات یا خرداد ) و جاودانی ( امرتات یا امرداد ) می رساند."(1)
نیاکان ِ باستانی و زرتشتی مان، افزون بر جشن های ِ سالاری چون نوروز، سیزده بدر، یلدا ( شب ِ چله )، سده و چهارشنبه سوری، در هرماه آن روزی که با نام ِ ماه همنام می شد، جشن می گرفتند و به شادی و شادمانی در سروری بی همتا مشغول می شدند. و جشن ِ اردیبهشتگان، دومین جشن ِ ماهانه ی نیاکانمان است، که در روز سوم ِ اردیبهشت ماه ِ زرتشتی برگزار می شده است.
ولی امروز این جشن نه در سوم، بلکه در دوم اردیبهشت ماه برگزار می گردد. دلیل این اختلاف ِ زمان ِ برگزاری ِ دیروز با امروز، تغییر سال شمار نیاکانمان در امروز است. زیرا در دوره باستان سال به دوازده ماه و هر ماه به سی روز تقسیم می شد. اما امروز شش ماه اول سال به سی و یک روز و پنج ماه بعدی به سی روز و ماه آخر سال به بیست و نه روز واگر سال کبیسه باشد به سی روز تقسیم می گردد. به همین دلیل جشن اردیبهشتگان، نسبت به سال شمار دیروز، یک روز جلوتر، یعنی دوم* اردیبهشت ماه برگزار می شود که این روز منطق با روز سوم اردیبهشت ماه، در دوران ِ نیاکانمان است.
دیروز اولین جشن ماهانه را با نام فروردینگان در 19 فروردین جشن گرفتیم و امروز به پیشواز جشن اردیبهشتگان می رویم که ماهی است سراسر شاداب و پر تراوت.

ماه نشاط طبیعت سبز در آینه ی چشمان ِ بی قرار
ماه شُر شُر ِ رقص ِ بی تاب ِ جویبار
ماه لبخند گل در لاله زار
ماه شقایق ِ بی تاب در چمنزار
ماه خروش جریان ِ آب ِ چشمه سار
ماه آواز ِ پر غرور آبشار
ماه نغمه ی دلنشین ِ بلبل  در گلزار
ماه عطر و نسیم ِ جنگل در کوهسار
ماه ِ شبنم ِ زلال ِ نشسته بر برگ ِ شاخسار
ماه ِ ماهتاب در شب های پر ستاره ی بیدار
ماه دیدار یار در باغ پر درخت انار
ماه عید گل و بلبل و سنبل بر بستر ِ سبزه زار
ماه ِ  پر عطر وُ گل ِ شهر ِ شور و شعر و شراب ِ شیراز ِ شکر بار


عکس از وبلاگ میرا !


در اوستا سومین یشت به نام امشاسبند اردیبهشت است.
امشاسبند اردیبهشت نماینده ی قانون و داد و راستی و درستی در جهان و همچنین ایزد آتش و نور است.
از این جهت این امشاسبند نماد پاکی و راستی و درستی است.
ابوریحان می نویسد:
" ارديبهشت ماه؛روز سوم آن اردیبهشت است و آن عيدی است که ارديبهشتگان نام دارد برای اينکه هر دو نام با هم متفق شده.اردیبهشت به معنی بهترين راستی است ؛بعضی گفته اند بمعنای منتهای خير و خوبی است . ارديبهشت فرشته آتش و نور است و اين دو با او مناسبت دارد و خداوند او را به اين کار موکل کرده و نيز ماموريت داده است علل و امراض را بياری ادويه و اغذيه زائل کندو صدق را از کذب و حق را از باطل تميز دهد ."
آتش، در پندار ِ نیاکان ِ زرتشتی مان، نماد ِ روشنایی، نور و انرژی در میان ِ عناصر ِ چهادگانه، از ویژگی و احترام ِ خاصی برخودار بوده است. بطوریکه چنین ویژگی و احترام، نسبت به عنصر ِ آتش سبب شد که غرض ورزان و تنگ نظران، نیاکان ِ زرتشتی مان را آتش پرست بین عوام نمایش دهند.
در حالی که چنین نیست بلکه عنصر ِ آتش، سرچشمه ی نور و روشنایی است و نور از صفات ِ ویژه ی اهورامزدا است و چون نور در همه جا هست، در آنجا اهورامزدا حضور دارد و به همین مناسبت نیاکان ِ زرتشتی ِ ما، نسبت به نور و آتش، احترامی  ویژه، ادا می کردند و آن را گرامی می داشتند. بطوریکه این آتش ِ اهورایی را آنچنان پاسبانی می کردند که هر گز خاموش نگردد.
در اردیبهشتگان نیاکانمان و امروز زرتشتیان، لباس سفید که مظهر پاکی است به تن می کردند و می کنند و به آتشکده می رفتند و می روند و اهورا مزدا را نیایش می کردند و می کنند و سرود آتش را می خواندند و می خوانند.
 نیایش آتش:
درود بر تو ای آتش!
ای برترین آفریدهء سزاوار ستایش اهورا مزدا!
به خشنودی اهورا مزدا، راستی بهترین نیکی است، خرسندی است.
خرسندی برای کسی که راستی را برای بهترین راستی بخواهد (3 بار)
بر می گزینم که مزدا پرست زرتشتی باشم و خدایان پنداری را زدوده، تنها به اهورا باور داشته باشم.
به تو ای آتش! ای پرتو اهورامزدا! خشنودی و ستایش آفریدگار و آفریدگانش برساد!
افروخته باش در این خانه!
پیوسته افروخته باش در این خانه! فروزان باش در این خانه! تا دیر زمان افزاینده باش در این خانه!
به من ارزانی ده ای آتش! ای پرتو اهورامزدا! آسایش آسان! پناه آسان! آسایش فراوان!
فرزانگی، افزونی، شیوایی زبان و هوشیاری روان و پس از آن خرد بزرگ و نیک و بی زیان و پس از آن دلیری مردانه، استواری، هوشیاری و بیداری، فرزندان برومند و کاردان، کشورداری و انجمن آرا، بالنده، نیک کردار، آزادی بخش و جوانمرد، که خانه مراوده مرا و شهر مرا و کشور مرا آباد سازند و انجمن برادری کشورها و همبستگی جهانی را فروغ بخشند.
راستی بهترین نیکی است، خرسندی است.
خرسندی برای کسی که راستی را برای بهترین راستی بخواهد (3 بار)
(2)
خلف تبریزی در برهان قاطع می نویسد:
فصل بها" در این روز نیک است به معبد و آتشکده رفتن و از پادشاهان حاجت خود خواستن وبه جنگ و کارزار شدن، و معنی ترکیبی این لغت مانند بهشت باشد (این معنی درست نیست و مفهوم و واژه را در آغاز آورده است)، چه ارد به معنی شبیه و مانند آمده است و چوناین ماه وسط ر است و نباتات در غایت نشو و نما و گل­ها و ریاحین تمام شکفته و هوا در نهایت اعتدال، بنابراین اردیبهشت خوانند."
* دلیل اینکه جشن اردیبهشتگان را در دوم اردیبهشت سالشمار امروز ذکر کردم این است که ادامه دهندگان راستین نیاکانمان این جشن را در همین روز برگزار می کنند.
امروز آن دسته از صاحب نظران و اندیشمندان و محققان که همان روز برگزاری جشن ها در سالشمار باستانی را بدون تغییر در سالشمار کنونی می پذیرند، لازم است پاسخ دهند چطور ممکن است تغییر سالشمار باستانی به امروزی را بپذیرند. اما تغییر روزهای جشن باستانی به امروز را نه؟
فراموش نکنیم که در گذشته هر روز از ماه در نزد نیاکانمان، نامی داشت. بنابراین با تغییر سال شمار باستانی به امروزی، دیگر اردیبهشت روز از ماه اردیبهشت در زمان باستان که در روز سوم اریبهشت بود، امروز دیگر سوم نیست بلکه دوم است.
از طرف دیگر معیار حقانیت و حقیقت برگزاری این جشن ها را باید در نزد کسانی جست که به حق پاسدار میراث کهن و نگهبان راستین دین زرتشتی هستند.

شادی و شادابی و راستی و درستی در جشن اردیبهشتگان، بر همه ی ملت ایران خجسته باد


(1)  برگرفته از کتاب دیدی نو از دین کهن اثر دکتر فرهنگ مهر صفحه ی 206
(2)  بر گرفته از مقاله " جشن آتش ِ" دوست ارجمند و دانشمندم آقای دکتر تورج پارسی
www.apanahan.blogspot.com
a_panahan@yahoo.de

۱۳۸۹ فروردین ۲۴, سه‌شنبه

ملت سازان چه می گویند؟


جنایت ملت سازان در تبریز
مقدمه

گزافه نیست که بگوییم در هر زمان که شمارش معکوس پایان حکومت اسلامی به صدا در می آید، دو طیف به موازات هم سراسیمه، بی تاب و بی طاقت به میدان می آیند و فضای صمیمی ایران باوران و وطندوستان را که قبل از هر موضوعی به ایران بدون حکومت اسلامی در تمامیت ارضی اش می اندیشند، با مواضع و عملکرد ضد ایرانی و ایران، غبار می پاشانند و سبب ساز تفرقه در درون نیروهای مخالف می شوند.
یکی از این دو طیف پنهان نمی کند که مبارزه می کنند تا همین حکومت اسلامی در قدرت بماند. زیرا غائله ی سال 57 و تمامی ِ جنایات ِ همین حکومت اسلامی را در سر بریدن پایوران نظام پادشاهی و همکاری و لو دادن به اصطلاح خودشان ضد انقلابیون در سالهای 60 تا 64 را از افتخارات خود می دانند و این دوره ی سیاه ِ پر از خون و جنون را جزء برگهای زرین کارنامه ی سراسر نگین خود می شمارند.
آن دومی فقط در برکه و یا برکه ها مانده تا در یک خلاء قدرت در ایران پس از حکومت اسلامی، دورشان را دیوار بکشند و گوشه ای از تن ایران را جراحی کنند.
برای این مقصود شوم پنهان نمی کنند که حاضرند حتی پای بیگانه را بر نیا خاکمان باز کنند و پرچم مستقل ( بخوان بیگانگی ) بر بام هایشان بر افرازند.
نا گفته پیدا است هم اولی و هم این آخری هر چند در عمل دو موضع جداگانه دارند امادر یک نقطه به هم می رسند و آن ابقای و نجات همین حکومت اسلامی از سقوط است.
حال با این مقدمه عملکرد این دو نیرو را در ابقای همین حکومت اسلامی در جلوی آینه ی چشمان می گیریم و قضاوت را در این باره به عهده ی وجدان آگاه و بیدار که ایران را فرای هر ارزشی ارزیابی می کنند،می گذاریم.
اما قبل از خواندن این نوشته مایل هستم از شما بخواهم ابتدا ترانه ی باز سازی شده ی " سرزمین من " از لهجه ی فارسی - افغانی به زبان فارسی خودمان را با صدای بانویی ژاپنی که فرهنگ و سر زمین ایران را دوست دارد با هم در گوش ِ جان فرو دهیم و در پایان این نوشته ترانه ی اصلی ِ افغانی " سرزمین من " را گوش کنیم.





این روزها که مارش به زیر کشیده شدن حکومت اسلامی در تمامیتش، به صدا در آمده است و از آهنگ ِ خوشش، گوشها را به رقص ِ رهایی نوازش می دهد و قلوب ِ بی شمار ستمدیدگان ایران را شاد می گرداند،
مشاهده میشود دو طیف بطور موازی اما با خواست های متفاوت، با هم در جهت پایداری و بقای حکومت اسلامی و تضعیف اپوزیسیون واقعی گام بر می دارند.
یکی از این دو طیف از همان آغاز ِ به قدرت رسیدن حکومت اسلامی، سرنوشتشان را با آنها گره زده اند و اینروزها خواب و آرام ندارند و چهار نعل می دوند تا در بغل رژیم جای بگیرند و اگر رفتنی هستند با هم بروند و اگر ماندنی، با هم بمانند.
این طیف پنهان نمی کند که می خواهد با حکومت اسلامی بماند و مانع شود که سقوط کند اما تلاش می کند هر چه بیشتر از طیف ِ اپوزیسیون واقعی یارگیری کند و کفه تعادل را به نفع جمهوری اسلامی سنگین تر نگه دارد.
برای این کار هر بار با علم کردن برنامه ای به میدان می آیند و با کارزار تبلیغاتی ِ نیرو مند، که بیشترشان از داخل حمایت مالی می شوند، در کرنا می دمند و در باره اندر مزایای اصلاحات در داخل ِ همین حکومت اسلامی داد سخن سر می دهند که چاره کار ابقای همین رژیم است. اما بهتر است به جای ناطق نوری و احمدی نژاد، خاتمی، رفسنجانی و یا کروبی و موسوی بیایند. زیرا این چهار نفر آخری به آزادی معتقد هستند و حاضرند حتی روسری خانمها را قدری عقب بکشند و یا روی باسن دخترها عکس رفسنجانی را بچسابانند و حمل کنند.
در این کارزار، کار را به جایی می کشانند که مردم خسته ایران، بین " بد وبدتر " و یا " بدتر و بدترین " یکی را انتخاب کنند.
تا امروز این معرکه گیری ها به شکل وقیحی انجام شد و فرداها هم اگر حکومت اسلامی درقدرت بماند این معرکه ها تکرار می گردد .
به نظر می رسد تا امروز بر همگان روشن شده باشد که این طیف جزیی از حکومت اسلامی است بنابراین راه مبارزه با این طیف در همان مبارزه با حکومت اسلامی نهفته است.
و مطمئن باشیم که این طیف در هیچ شرایطی، اپوزیسیون را بر حکومت اسلامی ترجیح نخواهند داد و حاضر هستند حتی اپوزیسیون را پای حکومت اسلامی قربانی کنند.

تکلیف ما با این طیف چیست؟

این قلم شکی ندارد که این طیف در سقوط ِ حکومت اسلامی، از بین می رود. به عبارت دیگر مبارزه با حکومت اسلامی از مبارزه با این طیف جدا نیست. و وقتی که حکومت اسلامی را هدف قرار می دهیم این طیف هم در کنارش از نظر پنهان نیست اما هدف اصلی مبارزه تنها با این طیف نیست و احتیاج نیست که انرژی خودمان را تنها صرف مبارزه با این طیف کنیم. بلکه هدف در کانون ِ مبارزه، حکومت اسلامی است و وقتی که کانون مورد حمله قرار می گیرد، جوانبش هم صدمه خواهند دید.
هر چند در محیط دموکراتیک ِ خارج از کشور می توان با آنها بحث تئوریک کرد تا شاید افرادی از آنها قانع بشوند و به سمت اپوزیسیون واقعی بیایند اما نباید انتظار داشت که با آنها بتوان یک اتحاد تشکیل داد.
در کنار این طیف، طیف دیگری بطور موازی اما با هدف متفاوت، با عملکرد خود نه تنها در بقای رژیم خدمت می کند و اپوزیسیون را ضعیف و از خود می راند، بلکه با دشمنان ایران ِ یکپارچه در چهارچوب ارضی، در جهت بریدن گوشه های تن میهن همکاری می کنند تا در این شرایط بحرانی با چنگال خونینشان از تن ِ زخمی ایران تکه ی جدایی، جدا کنند.
این طیف از زمان تشکیل ِ " کشور شوراها " و ملت تراشی های مبتذل برای اقوام کشورهای همسایه، در خدمت بیگانه قرار گرفتند. بطوریکه هنوز سربریدنها در سرزمین روسیه و جمهوریهای به اجبار پیوسته به آن بیدا می کرد و خیابانها از خون آغشته بود، لنین در صدد بر آمد که با کمک ایادیش در ایران در جنبش جنگل نفوذ کند و تحت نام " جمهوری سوسیالیستی شوروی گیلان "، گیلان و مازندران را از تن ایران جدا کند.
و عجیب اینکه در آن زمان هم با ترفند ملی گرایی می خواستند نیات شومشان را پیاده کنند.
اما رضاخانی ظهور کرد و پوزه همه ی آن بی وطنان و خائنین به استقلال در چهار چوب ارضی ایران را به خاک مالید.
اما تصور نکنید که چنین غائله هایی خفه خون گرفتند ومحو شدند، خیر.
این بی وطنان همینکه دیدند جنگ جهانی دوم علی رغم اعلام بی طرفی ایران، به داخل خاک ایران کشیده شد از لانه خود بیرون جستند و غائله آذربایجان و کردستان را به کمک استالین آفریدند تا آذربایجان وکردستان این تاج ِ سر ِ ایران را جدا کنند. اما مردم در کنار ارتش دلاور ایران درسی به آنها دادند که هرگز فراموش نمی شود و نخواهد شد.
امروز هم که ناقوس ناتوانی و فروپاشی حکومت اسلامی در ازدحام بحرانهای داخلی و خارجی به صدا در آمده است و خطر یک جنگ خارجی روی سر ایران در پرواز است، بار دیگر این جرثومه های بیگانه خویی و ضد میهنی با زوزه های گوشخراش، از حق تعیین سرنوشت، فدرالیسم، ملل ایران و حقوق سیاسی اقوام که همه ی این خزعبلات نام دیگر جدا کردن گوشه های ایران است، " ژگله "* می کشند.
تو گویی اینها قبلأ کشور و ملت مستقلی بودند و ایران آنها را به زور به خود ملحق کرد.
اما نمی اندیشند و یا به دلیل چرکین بودن مغز نمی توانند زلال فکر کنند که همین کشور ایران حداقل از 2500 سال به این سو با همین ترکیب فعلی باضافه اقوام دیگری که به زور و یا بی لیاقتی حاکمان ِ وقت، از تن ایران جدا کردند، در کنار هم در صلح و آرامش زندگی می کردند.
تا دیروز از خودمختاری صحبت می کردند همینکه عراق سقوط کرد، فدرالیسم را بر جسته کردند. حال که بو کشیدند سایه یک جنگ خارجی آسمان ایران را کدر کرده است و عنقریب حکومت اسلامی سقوط می کند از حق تعیین سرنوشت صحبت می کنند و برای خودشان ملت سازی کردند و از هم اکنون حدود و ثغور خودشان را مشخص نمودند تا در فردای خلاء قدرت، دورشان را دیوار بکشند.
کافی است تراوشات ذهن بیمارگونه اینگونه افراد را در این چند ماهه اینجا و آنجا مورد ارزیابی قرار دهیم.
" شوینسم فارس " مثل نقل و نبات در دهانشان جویده می شود. مثل اینکه فارس ها ارث پدرشان را خوردند که از بامداد تا شباهنگام هر چه فحش و ناسزا است به فارس زبانها می دهند.
گویی دشمن بزرگ ایران و ایرانی فراموش شده است و امروز حق ناداشته خود را از اپوزیسیونی طلب می کنند که خود خونین بال و زخمی پیکر است و در یک کارزار سراسری با حکومت اسلامی درگیر است.
سراسر موجودیت و فعالیتشان در همان برکه ی قومی ِ خویش است و قصد ندارند به دریای ایران بپوندند و در کارزار سراسری شرکت کنند.
دانشجویان، زنان، معلمین، کارگران و سایر اقشار ملت بزرگ ایران در تکاپو هستند تا جمهوری اسلامی را از قدرت خلع کنند اما این طیف به جای پیوستن به مبارزه سراسری در فکر جدا شدن از ایران است.
و چه بیهوده تلاش می کنند که به عمل ِ ضد استقلال خود در چهارچوب ارضی ایران، پیراهن یکپارچگی ایران بپوشانند و بر این باورند که ما این خزعبلاتشان را باور کنیم.
اما باید به اینها پیام داد که اگر حسن نیتی دارند و برای چهارچوب ارضی ایران دل می سوزانند بدون اما و اگر بایستی به جنبش سراسری بپوندند و به عنوان " شهروند ایران نه شهروند قوم " از حقوق شهروندی برخوردار شوند.
بدانند که چهارچوب ارضی ایران هیچ معامله ای را بر نمی تابد و ملت بزرگ ایران در این بازی های خطرناک خود را شریک نمی کند و با تمامی جان و جهانشان از ایران ِ جان ِ همه جانان پاسداری می کنند.
باید به اینها پیام داد که یکپارچگی تنها کافی نیست بلکه یکپارچگی در چهارچوب ارضی ایران باید در گفتار و نوشتار و کردارشان منعکس شود. وگرنه می توانند فردا نغمه جدایی سر دهند و بگویند چون یک وصله ناچسب بودیم، جدا شدیم تا شما یکپارچه بمانید.
و در پایان برای ثبت در تاریخ می نویسم که اگر قرار باشد گوشه هایی از ایران، جراحی شود تا به " آزادی و دموکراسی " برسیم، این قلم چنین آزادی و دموکراسی را به پشیزی قدر نمی شناسد.
گواه این اعتقادم این است که 31 سال جان وجهانم را در این غربت گذاشتم و ذره ذره آب شدم تا ایران بر جا و بر پا بماند نه اینکه هرکس و ناکس، کرکس وار چنگال خونین خودشان را در تن زخمی ایران فرو ببرند و از آن تکه جدایی، جدا کنند.

* ژگله در گویش گیلکی به صدا و شیون های ناهنجاری گفته می شود که گوشها را می آزارد
a_panahan@yahoo.de

۱۳۸۹ فروردین ۱۷, سه‌شنبه

فروردینگان شاد باد


Image


فروردینگان نام جشنی است از جشنهای ِ ماهانه که در آن، نام روز با نام ماه، همنام می گردد و چون همنام می گردد، پس، آنروز جشن است.
فروردینگان اولین جشن ماهانه ی سال است که در آغاز بهار و پس از نوروز، نوروز بزرگ و سیزده بدر برگزار می شود. زیرا فروردین روز از ماه فروردین است.
این جشن در ماهی که سراسرش جشن است، در اوج شادی ِ مردمان ِ پهنه ی ایرانزمین به لحاظ جغرافیایی و پهنه ی فرهنگ ِ ایرانی، در شادمانی ِ طبیعت، در بهار ِ شکوفه باران، به یاد ِ رفتگان و نشاط ِ روان آنها، بر بستری از پاکیزه گی و با بوی خوش عود و کندر در آتش برگزار می شده و هم اکنون می شود.
گویی شادی و شادمانی از ویژه گیهای ذاتی ِ نیاکانمان بوده که غم را در سرای شان، هرگز مکانی نبوده است.
حتی در همین جشن فروردینگان یا جشن فرودُگ ها، آنها را غم همراه نبوده و نیست. بلکه صحنه آرایی می کردند و می کنند تا آنانیکه زنده هستند به شادمانی بپردازند و در این شادمانی ِ بهاری، روان ِ رفتگان را با دود کردن چوب ِ معطر و آتش افروختن، به خانه های خویشان فرا خوانند تا در بهار ِ شکوفه زار، در جمع ِ شادمان ِ خویشان و زنده گان، شاد گردند.
این جشن با همه ی کهنسالی و بارها و همواره با هجوم پیاپی بیگانه گان ِ ضد شادی و شادمانی، تا کنون به همت ِ همت مداران و ادامه دهندگان راستین نیاکانمان از هر غبار ِ فراموشی بیرون کشیده شده و  در جای جای ِ جان ِ جهان ِ ایرانزمین و در سر زمین قلوب ایرانیان، پاک و منزه به امروزیان سپرده شده است تا هر چه بالا بلندتر و زلال و شفافتر، بر بام ِ ایرانزمین در همه سو جشن گرفته شود.
برماست که امروزه، چنین جشن و جشن هایی در این ردیف را بدور از هیاهوی ِ غوغا سالاران و واداده گان، که واگویی و برگزاری ِ چنین جشن هایی را توهین به حافظه تاریخی قلمداد می کنند، هر چه با شکوه تر و هر بار پر رونق تر برگزار کنیم.
  و راستی " چه عبث گفتار، زشت پندار و قبیح کرداری است که کسانی پیدا می شوند که تکرار و واگویی ِ این اعیاد و جشنها را توهین به حافظه تاریخ برداشت می کنند اما نمی دانند که هر عید باز گشتی است به اصل ِ خویش اما نه در جا زدن در گذشته بلکه در مداری والاتر و بالا بلندتر و نزدیک شدن به منتهای ِ انتهای ی یگانگی ِ خویشتن."
آری:
در بهار قرار براین است که همه چیز از نو آغاز گردد و تازه شود و تازه تر گردد.
تازه شدنی جدید در کسوت ِ تولدی نو در همه سو و دید و باز دید ِ همگانی در هر سرای و هر مکان، حتی دعوت و بازدید از روان های رفتگان.
به همین منظور است که باور مندان ِ چنین جشنی، برای دعوت و پیشواز  از روان های پاک ِ خویشان، خانه ها شان را از هر غباری پاکیزه می کنند و با آتش افروختن و بوی خوش پراکندن، روان ها را ستایش می کنند.
معنای فروردین، فروهر و یا فروهر ها و ماه فروردین در واقع ماه فروهرها است و جشن ِ فروردینگان برای شادی و نشاط فروهرها برگزار می شود.
اینکه می گوییم برای شادی و نشاط ِ فروهرها چنین جشنی برگزار می کردند، معنی اش این است که نیاکان ِ زرتشتی مان، غم و ناله و شیون و زاری را بیگانه بودند. از این جهت به جای گریه و زاری بر مزارشان، سفره ی جشن می گستردند و می گسترانند و شادمانی می کردند و می کنند.
بهار با همه ی زیبایی و شکفته گی اش با ماه فروردین که ماه فروهرها و یا روان های پاک است، آغاز می شود و روزی نو از سال ِ نو را با جشنی فراگیر در همه سوی ِ فلات ایران، کران تا کران و در بی کران سرای ایران، بنام نوروز آغاز می کند تا باشادمانی و نشاط به استقبال جشن بزرگتری بنام نوروز بزرگ برویم که ابر مرد ِ تاریخ  ِ ایرانزمین و مبلغ اندیشه ی نیک، گفتار نیک و کردار نیک، دیده به این هستی باز می کند.
در همین اوج شادمانی و سرور بسر می بریم که جشن ِ سبز ِ سیزده بدر از راه می رسد و با عشقی بی همتا برای بیرون کردن ِ هر آنچه که نامش غم است، به صحرا و چمن زار آغوش می گشایم و کوهسار و چشمه سار را طراوت می چینیم و در کنار جویبار، زیبایی طبیعت را می نوشیم و شاداب می گردیم.
در حال و هوای جشن ِ طراوت باران ِ سبز ِ سیزده بدر بسر می بریم که با شادی و نشاطی بی همتا، نشمینگا همان را از هر غباری پاک می کنیم و با آتش افروختن و دود کردن چوب های معطر، آمدن ِ روان گذشته گانمان را به انتظار می نشینیم تا شادی و نشاط مان را با آنها تقسیم کنیم.
سایت بزرگ تفریحی آموزشی www.pcparsi.com
چنین است که در فروردین ماه جشن روان و یا فرودُگ را به یاد همه ی روانان برگزار می کنیم.
هر چند پنج روز آخر هر سال به فروهر ِ درگذشگان اختصاص دارد اما فروردین روز ار ماه فروردین، جشن روان و یا فرودُگ است که در سراسر ِ کهن دیار ِ ایران ِ باستان برگزار می شده و امروز زرتشتیان در چنین روزی بر مزار ِ درگذشتگان ( در تهران در قصر فیروزه ) گرد هم جمع می شوند و موبدان با لباس سفید اوستا می خوانند و برای شادی و شادمانی روان در گذشتگان، عود و کندر در آتش می سوزانند و گل و گیاه و میوه و شمع و لرک* سر مزارشان می گذارند.
زیرا نیاکان ِ زرتشتی مان را باور بر این بود:
 " که همه ی آفریدگان، نخست به صورت فره وشی بودند.
فره وشی گوهری مینوی است که از نوع گوهر اهورایی است – گوهری که اهورامزدا هم از آن است. سپس این فره وشی ها شکل مادی به خود می گیرند. پس از درگذشت آدمی تصویر مادی یا فلکی ِ فره وشی باقی می ماند . به جهان فره وشی برمی گردد." (1)

فروردینگان ِ شادمان ِ همه ی روان های ِ درگذشتگان شاد باد

(1) بر گرفته از کتاب دیدی نو از دینی کهن اثر دکتر فرهنگ مهر، چاپ دوم، سال 1375 صفحه ی 194
* لرک مخلوطی از هفت میوه خشک خام از قبیل پسته خام، بادام خام، فندق خام، انجیر خشک، خرما، توت و برگهاست.

www.apanahan.blogspot.com
a_panahan@yahoo.de